ملکـــــــღــــه
🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍃 باز هم مادر بی وفا 🍃🍂🍃
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
سلام یاس خانم خوبی اول تشکر کنم از کانال خیلی خوبت راستش یه هفته پیش داداشم مادرمو اورد تهران برای عمل چشمش من اونشب خانواده داداشمم دعوت کردم خونمون .فرداش با مادرم رفتم نوبت دکتر گرفتیم ودکتر دید وگفت فردا بیا ازمایش خون وچیزای دیگه .خلاصش میکنم من این چند روزو با مادرم اسنپ میگرفتم میبردم ومیاوردمش خونمون .بعد تو این چند روز داداشم یه زنگ نزد مادرم که فقط حالشو بپرسه .دوتا ماشینم زیر پاشه. بگه بیا خونم یا بیا من ببرمت .موقع رفتن مادرم رسید من به اشتباهی دستم خورد زن داداشمو گرفتم .اونم همون لحظه زنگ زد .من خیلی ناراحت بودم که داداشم یا زنش زنگ نزدن حال مادرمو بپرسن به مادرم گفتم .زیاد تحویلشون نگیر نگو طوری نیستو این حرفها .مادرم برگشت با لحن خیلی بد گفت حتما من امدم خونه شما اینو میگی دور از جونش گفت من....بخورم بیام خونت .منم خیلی ناراحت شدم گفتم من که چیزی نگفتم .همون لحظه مادرم رفت وخداحافظی نکرد نه با من نه بچه ها .من دنبالش دویدم گفتم ببخش ناراحتت کردم .بعدش امدم از ناراحتی زنگ زدم به اجیم بش گفتم قضیه روو به مادرم چیزی نگی .من وظیفم بوده مادرمو ببرم و این حرفها.خلاصه خانما نمیدونم اینجا تقصیر من بوده یا مادرم .از اونروز خیلی نارحتم.اینم بگم مادرم برای من که مستاجرم هیچ کمکی نکرده ولی برای خرید خونه داداشم النگوشا فروخت .از اونروزم ازم ناراحته جواب گوشیشو نمیده خیلی حالم بده .ممنون خوندین
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
ملکـــــــღــــه
🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍃 خدایا من دختر میخوام... 🍃🍂🍃
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
سلام یاس عزیز خواستم یه کم با شما و دوستای گلم حرف بزنم من 12 ساله ازدواج کردم و یه پسر 9 ساله دارم همیشه دلم یه دختر میخواست ترس از اینکه دومی هم پسر بشه هیچ اقدامی به بارداری نکردم ولی دیدم دیگه فایده نداره چون بدجور دلم واسه یه دختر داشتن ضعف میرفت تا اینکه کارای قبل از بارداری رو انجام دادم و امیدم به خدا بود و گذاشتم باردار شدم تو این شرایط بد اقتصادی از هر روش معنوی که دوستان گلم تو کانال گفتن چه قبل بارداری چه تو دوران بارداری انجام دادم که خدا بهم دختر بده از همون ماه اول هر روز صلوات نذر خانم املبنین کردم صلوات نذر امام زمان غسل اویس قرنی خواندن سوره صافات در روز جمعه ،اسم دخترمم رو.هم انتخاب کردم گذاشتم لای قرآن از همون قبل بارداری بین سوره ی حضرت مریم ،همیشه یه ترسی داشتم که پسر دارم نکنه دومی هم پسر بشه چون خانواده ی شوهرم اکثرشون دوتا پسر داشتن میترسیدم دوران بارداریه سختی هم تجربه کردم ویار خیلی خیلی بد داشتم پنج ماه همش بالا میاوردم معده در بوی خونه و آشپزخونه و همه چی اذیتم میکرد ولی همیشه میگفتم سختیش رو تحمل میکنم ولی بچم دختر باشه به دنیا بیاد اینا همه یادم میره حتی یه روز از بس حالم بد بود شوهرم بهم گفت کاش بچه سقط بشه که اینقدر اذیت میشی گفتم این دوران گذاراست میگذره همه فامیل بهم میگفتن بچه ات دختره از علائم بارداری تو اینترنت سرچ میکردم علائم بارداریم رو همش میگفت بچه دختره تا الان که رفتم سونوگرافی تو هیجده هفته گفت پسر یه جورایی خیلی ناراحت شدم خدا رو شکر که بازم بچم سالمه.چون واقعا هم تنهام همیشه احساس تنهایی میکنم میگفتم دخترم که بیاد دیگه از تنهایی در میام چون پسرمم همیشه وقتش رو با باباش میگذرونه فقط منم و در و دیوار خونه الان خیلی نا امیدم که چرا تو زندگیم هر چی رو خواستم همیشه برعکسش اتفاق افتاده الان هر کی رو میبینم هم دختر داره هم پسر یه جورایی حسادت میکنم هر روز میگم دوباره میزارم باردار میشم بعد خودم میگم با این اوضاع اقتصاد با این حاملگی بدی که داشتم اگه سومی هم پسر شد چی، ناشکری نمیکنما بازم هر روز دست میزارم رو شکمم و میگم خدا رو.شکر هر روز میگم فقط بچم سالم به دنیا بیاد اما بدجور نا امیدم ،
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
🍃🌸🍃💖🍃🌸🍃
💓گفتم منم اهل خطا، گفتی که بخشیدم، بیا
💓گفتم شکستم توبه ها،
❣گفتی که بخشیدم، بیا
💓گفتم که ای ستّار من، ای حضرت غفّار من
💓من بر خودم کردم جفا،
❣ گفتی که بخشیدم، بیا
💓گفتم ز خوبی خالی ام، من دانه ای پوشالی ام
💓بنگر تهیدستم خدا،
❣ گفتی که بخشیدم، بیا
💓گفتم که احوالم بد است،
💓از بس گناهم بی حد است
💓بخشیده ای این بنده را؟!
❣ گفتی که بخشیدم، بیا
💓گفتم که نفسم سرکش است،
💓جایم درون آتش است
أِغفرلنا، أِغفرلنا،
❣ گفتی که بخشیدم، بیا...!
ꕥ࿐❤️🕊
https://eitaa.com/joinchat/255787356Cbbf20b395b
25.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
سلام یاس عزیزم بی زحمت این فیلم رو کانال خوشبختی با الهام بگذارید برای مشکلات کمر ودیسک خیلی عالیه خودم امتحان کردم وراضی ام
من هم مثل دوستان بیرون زدگی دیسک وتنگی کانال نخاعی دارم ولی دکتر بهم گفت فقط قرصهای مسکن که ضد التهاب باشه بخور وتامیتونی ورزش های مخصوص رو انجام بده خداروشکر خیلی کمک کننده است .شاید خیلی ها با این درد مواجه هستند.قبل از فکر به عمل یکدوره انجام بدند ان شالله دیگه نیاز به عمل نشه ،،ممنون ازت .
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سر مشق های آب بابا، یادمان رفت !
رسم نوشتن با قلم ها، یادمان رفت !
گل کردن لبخند های هم کلاسی!
با یک نگاه ساده حتی، یادمان رفت
ترس از معلم، حل تمرین، پای تخته !
آن زنگ های بی کلک را، یادمان رفت !
راه فرار از مشق های توی خانه !
ای وای ننوشتیم آقا، یادمان رفت !
آنروز ها را آنقدر شوخی گرفتیم !
جدّیت تصمیم کبری، یادمان رفت !
شعر خدای مهربان را حفظ کردیم !
یادش بخیر، اما خدا را یادمان رفت !
در گوشمان خواندند رسم آدمّیت !
آنحرف ها را زود، اما، یادمان رفت!
فردا چه کاره میشوی؟ موضوع انشا!
ساده نوشتیم آنقدر تا، یادمان رفت!
دیروز، تکلیف آب بابا بود و خط خورد!
تکلیف فردا، نان و بابا، یادمان رفت !
#نوستالژی
#حس_خوب
🪴🌳🌞🌿🪴🌳🌞🌿
ملکـــــــღــــه
#آرامش تو چی هستی که بدون تو انگار دنیای من خالی شده بود,تو چه بلایی سر من آوردی که شدم یه درد و
#آرامش
خندیدم و گفتم:
-ای جی پایینه. همه چیزو برات توضیح میده،تنها کسایی که شادو بهشون اعتماد داشت.سه نفر بودن چون همه جوره تست اعتماد رو رد کرده بودن؛مسیح,پارسا و کیان! بدون حرفی از اتاق بیرون رفت. دست های تپل پناه رو بوسیدم و با حس غیر قابل وصفی گفتم: -قربونت بشم من کچل مامان. نق نقی کرد اما چشم باز نکرد. خواب الو..کپل. از دیدن موژه های فر خورده اش,قند در دلم آب شد و با ذوق خم شدم و پلکش رو با اشتیاق بوسیدم و گفتم: -مرسی که به دنیا اومدی پناهم.
-آروم تر فشارش بده.
شوکه به عقب چرخیده و به آویی که به چهار چوب در تکیه داده و با اخم و نگاه غیر قابل نفوذی نگاهم می کرد,لبخند زدم. کی اومده بود؟ روی تخت جابجا شدم و دقیقا مقابلش نشستم. خیلی آروم شالم رو از روی سرم پایین کشیدم. چشم تنگ کردم و با شیطنت گفتم:
-ببینم,الان داری به من میگی مراقب دخترت باشم ؟ نگاهش حتی سانتی از صورتم جدا نمی شد. حتی لحظه کوتاهی به دخترش نگاه نمی کرد و این برام عذاب دهنده بود...چرا نگاهش نمی کرد؟ کوهستان چشماش همچنان سرد بود و گفت:
-همچین حرفی نزدم.
راستش,خیلی تو ذوقم خورد. آروم و با صلابت همیشگیش وارد اتاق شد و روی صندلی راحتی که مقابل پنجره بود نشست. یک حس بدی در قلبم شروع به رشد می کرد و این نادیده گرفتن عمدی حامی به حس بدم دامن می زد. چرا نگاهش نمی کرد؟ نگاه خیره اش به پنجره دوخته شد و ذره ای سهم من و دخترش نشد. سر پناه رو روی سرشونه ام گذاشتم و همون طور که کمرش رو نوازش می کردم با صدای آرومی گفتم:
-حامی؟ نگاه از پنجره گرفت و چشم های سردش رو به من بخشید و با استفهام نگاهم کرد. می خواستم خودم یک کاری بکنم تا بلکه ارتباط بگیره. لبخند محبت آمیزی زدم و گفتم:
-میخوای پناهو بگیری بغلت؟
-نه!
وا رفتم...کوهستان چشماش باعث شد یخ بزنم. گلوم متورم شد و اون حس بد قلبم رو از کار انداخت. نگاهم عملا ناامید و چشمام پر شده بود که با حالت عصبی و کلافه ای گفت:
-بچه مریضه,وقت برای بغل کردنش زیاده.
چرا من هیچ اشتیاقی توی وجودش نمی دیدم؟ چرا مثل تمام پدر های دنیا برای در آغوش کشیدن فرزندش بی تابی نمی کرد؟ فکر می کرد من بچه ام که با این دلیل مسخره قصد داشت گولم بزنه؟ کمر پناهو ناز کردم,خیلی آروم دستی به گلوم کشیدم و با حالت نمایشی گفتم:
-باشه. فقط دقایقی به چشم های بی حسم نگاه کرد و من درمونده و ناامید نگاه ازش گرفتم. دست پناه رو بوسیدم و خواستم روی تخت قرارش بدم که حامی بی حوصله دستی به موهاش کشید و بعد هم بدون اینکه نگاهی به ما بندازه با قدم های بلند و تندی از اتاق بیرون زد. بیرون رفتنش با لغزیدن قطره اشکی از گوشه چشمم همزمان شد. پناه رو روی تخت گذاشته. خودم کنارش دراز کشیدم و همون طور که به چهره غرق خوابش نگاه می کردم,لب زدم:
-بابات دوست داره پناه,فقط ابراز کردنش رو بلد نیست. راستش با این حرفم شک داشتم..رفتار حامی بویی از علاقه نداشت. خودم رو سمت پناه کشیدم و مثل هميشه وقتی نفسش به صورتم خورد آروم گرفتم. دست های کوچکش رو در دست گرفتم و با تموم عشقم بهش خیره شدم اما اونقدر خسته و بی خواب بودم که چند لحظه بعد,کنار دخترم به خوابی عمیق فرو رفتم.
**حامی
آواره ویلان واله،،واقعا سرگردون بودم. بزرگترین مشکلات رو از سر گذرونده بودم,مافیا رو در دست گرفته و با هزار جور درگیری و نزاع روبه رو شده بودم. از دوازده سالگی ادم کشته بودم و تو همه حمله های تروریستی و گروهکی شرکت کرده بودم اما هیچ وقت درمونده نبودم اما الان...مقابل یک بچه چند ماه حتی نمی تونستم سر بلند کنم. از نگاه کردن به چشماش احساس عجز می کردم. اون بچه کوچولو چه بلایی سر شاه نشین مافیا آورده بود؟؟؟ من مقابل آرامش رام می شدم و این ثمره که از وجود آرامشِ, زندگی من به حیات اومده بود قرار بود من رو شکنجه کنه؟ بغض درون چشم های آرامش رو دیدم اما نتونستم جلو برم,نتونستم برم و دخترم رو در آغوش بگیرم...لعنتی,این واژه چقدر سنگین بود. چقدر ایهام داشت!!! دخترم..دختر من !روی سبزه ها قدم می زدم و سعی می کردم فکرم رو آزاد کنم. مسیح و پارسا مقابل ای جی و کاوه گارد گرفته بودن و با قیافه برزخی نگاهشون می کردن اما اون سایه ها بی تفاوت تر از هر چیزی,با لبخند بهشون نگاه می کردن. مغزم شلوغ بود و هر عصبی برای خودش فرمانی صادر می کرد. مغز بیچاره ام,اونقدر اسیر افکار درهم بود که قدرت کنترل رو از دست داده بود. ایستادم,نگاهی به اسمون انداخته و بعد...تصمیم رو گرفتم. باید باهاش حرف می زدم. توجهی به جو متشنج بین اون چهار نفر نکرده و به تندی سمت ویلا حرکت کردم. پله ها رو یکی یکی بالا رفته و وقتی مقابل اتاقش قرار گرفتم,بدون مکث و تردید دستگیره رو کشیدم و وارد اتاق شدم اما..
ادامه دارد ...
❤️❤️
ملکـــــــღــــه
🍃🍃🍃🍃🍂🍃 فداش بشم منه 🍃🍂🍃
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
#تجربه_زندگی_مشترک_اعضا
سلام به همه و تشکر از کانال خوبتون.من و همسرم قبل عقد به این توافق رسیده بودیم ک کار منزل به عهده زن و کار بیرون به عهده مرد خونس و بعضی اوقات همسری بهم کمک کنن وبعد عقد همش استرس داشتم ک دست تنها چیکار کنم ک دیدم همون روز اول همسری اومد تو اشپزخونه و شروع کرد کمک دادن و اشپزی کردن و ظرف شستن اخه ما حدود یک سالی ک درمورد زندگی ایندمون صحبت میکردیم راجب این موضوعم چند باری بحث کرده بودیم ک بعدش متوجه شدم میخواستن منو امتحان کنن ک از کارکردن تو خونه فراری میشم یا ن الحمدالله الانم با همکاری همدیگه قبل خواب کل خونرو مرتب میکنیم😍😍البته ناگفته نماند همسری من کلا اهل کار کردن تو خونه بودن و ادم کاملا مسئولیت پذیری و کل خریدای خونه رو هم انجام میدن.این لطف و مدیون مادرشونم ک به پسرگلشون یاد دادن کار کردن مرد و زنی نداره.شستشوی جایی ک احتیاج ب مواد شیمیایی داشته باشه اصلا نباید انجام بدم اگه انجام بدم به قول همسری پوست از کلم میکنن.در اخر چون میدونم خدا این مهربونی و در حقم کرده همیشه موقع همکاریشون کلی قربون صدقشون میرم و بوسش میکنم وازش بابت کارهاش تشکر میکنم.همیشه بهش میگم من ازت راضیم ان شاءالله خداهم از شما راضی باشه و سایت بالای سرم باشه با شنیدن این حرف کلی ذوق میکنم فداش بشم😘😘
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
8.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
تو لایق بهترینایی دوست من...🌱
🩵
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
#طنزینه
جوری که مامانم بچگی شلوارمو میکشید بالا :))
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88