ملکـــــــღــــه
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍃 گوشه ای از زندگیم 🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍃
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
#گوشه_ای_از_زندگیم
سلام منم۳۶ سالمه تو خانواده ایی که بزرگ شدم خیلی سختی کشیدم لیسانس هم دارم اما تو شهرستان کار نیس ☹️خانوادم ینی پدرومادرم خیلی اذیتم میکنن از همون بچگی تا الان منم مث خیلی ها ارزو مرگ میکنم خیلی وقتا دختر خوب ونجیبی هستم اما متاسفانه حتی ی خاستگار هم ندارم مادرم وپدرم سر کوفت میزنن بهم من اگه بگم ی بلوز دارم ۷ ساله دارم میپوشمش شاید بعضی ها باورشون نشه اصلا هیچ چیزی برای من نمیخرن اگه چیزی هم بگم اعتراض کنم میگن همین اخلاق رو داری که تو خونه موندی 😐داداش کوچکم دلش برای من میسوزه گوشی برام خریده وگاه گداری پول تو جبیبی بهم میده اما مادرو پدرم اصلن 😒من حتی کیف پول هم ندارم اما هیچ وقت امید روم از دست ندادم هر کس یا هر کانالی برای ازدواج چیزی میگه من انجامش میدم اما تا الان هیچ کس خواستگاری من نیومده مث ی کلفت تو خونه باید کار کنم مامانم اصن دست به سیاه وسفید نمیزنه جالب اینجاس مرتب مهمون دعوت میکنه من باید خودم همه کارو کنم خلاصه پدرو مادرم ازشون ناراضی ام وحلاشون نمیکنم مگه تقصیر منه که کسی خاستگاری من نمیاد من دختر مومنی هستم اهل دوستی وابنا هم نبوده ونیستم .مادرم خیلی اذیتم میکنه خیلی ی چیزی بگم میدونم باورتون نمیشه من ۶ ساله نوار بهداشتی 🙊معذرت میخام نخریدم از کجا پول بیارم اگه هم به مادرم بگم اصن شعورش نمیرسه ☹️☹️اشکال نداره من تمام عمرم درحسرت گذشته بهشون میگم لااقل یارانه خودمو بدین دعوام میکنن😢ازتون میخام اگه کسی واقعا لیاقت مادرو پدر شدن نداره بچه دارنشین و وقتی شدین تمام سهیتون خوش بختی اونا باشه بین بچه هاتون فرق نزارین 👌ی انسان همیشه به محبت نیاز داره مگه گناه امثال ما چیه که مجرد موندبم باید زجر مون بدین 😒😒طعنه وکنایه زدن اصلا کار خوب وقشنگی نیس 👌هر انسانی ی سرندشتی داره وهیچ کس حکمت کار خدا رو نمیدونه ازتون میخام کمتر تو زندگی دیگران دخالت کنین کی چرا مجرده چرا بچه دار نمیشه کی چرا خونه نداره😏خدا کنه بختم باز بشه وی همسر خوب ومومن گیرم بیاد چون واقعا دیگه خسته شدم 🙏🙏🙏من همیشه کانالتون رو دنبال میکنم
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍃
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
🌹 خنده چگونه باعث شفای بدن میشود؟
وقتی پزشكان به نورمن كازينز گفتند كه به بيماری " آنكيلو اسپونديليتيس " مبتلاست اضافه كردند كه هيچ كمكی نمی توانند به او بكنند و بايد آماده باشد كه بعد از دوره ای درد جانكاه از دنيا برود.
كازينز اتاقی در يک هتل گرفت و هر فيلم خنده داری را كه می توانست پيدا كند كرايه كرد.
او بارها و بارها نشست و اين فيلم ها را تماشا كرد و از ته دل خنديد. پس از شش ماه خنده درمانی ای كه خودش برای خودش تجويز كرد پزشكان در نهايت تعجب دريافتند كه بیماری او كاملا درمان شده و هيچ اثری از آن نيست...!
اين نتيجه حيرت انگيز باعث شد تا كازينز كتاب آناتومی يك بيماری را بنويسد و منتشر كند. سپس او پژوهش گسترده ای پيرامون كاركرد آندورفين ها آغاز كرد.
آندورفين ها مواد شيميايي ای هستند كه وقتی می خنديم در مغز آزاد می شوند. آن ها همان تركيب شیمیایی مورفين و هروئین را دارند و ضمن اين كه اثر آرام بخشی روی بدن می گذارند، سيستم ایمنی بدن را تقويت می كنند.
اين امر توضيح می دهد كه چرا آدم های شاد به ندرت بيمار می شوند و خیلی جوان به نظر میرسند در حالی كه کسانی كه مدام گله و شكايت می كنند اغلب اوقات بيمار هستند...!
📕 زبان بدن
✏️ جو ناوارو
#قطعهایازیککتاب
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
ملکـــــــღــــه
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍃 پدر مادر هلی کوپتری 🍃🍃🍃🍂🍃
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
آیا شما یک پدر و مادر هلیكوپتری هستید؟
1. اگر فرزندتان در یك امتحان نمره پایینی بگیرد
آیا شما با معلمش تماس میگیرید تا علت کم شدن نمره او را متوجه شوید؟
2. اگر فرزندتان شب را در بیرون از خانه با دوستانش سپری كند، آیا در تماممدت منتظر بازگشت او مانده و نگرانید؟
3. آیا بهطور مرتب اتاق فرزندتان را تمیز میكنید؟
4. آیا همیشه در انجام تكالیف فرزندتان به او كمك میكنید و حتی گاهی اوقات به جای او تكالیف را انجام میدهید؟
5. اگر كودكتان در مدرسه با دوستانش مشكل پیدا كند، سریع گوشی تلفن را برداشته و با منزل آنها تماس میگیرید؟
6. زمانی كه حوصله فرزندتان سر میرود، شما برای او سرگرمی پیدا میكنید؟
7. با بروز كوچكترین درگیری بین فرزندتان با همكلاسیهایش در مدرسه، سریعا به معلم او اطلاع میدهید؟
8. همه جا مثل سایه دنبال فرزندتان هستید و همیشه كارهای او را زیر نظر دارید؟
9. هر روز كیف فرزندتان را آماده میكنید و هنگام رفتن به اردو تمام لوازم مورد نیاز او را جمعآوری و مهیا میكنید؟
10. در بسیاری از مواقع وظایفی را كه بهعهده فرزندتان گذاشته میشود شما انجام میدهید؟
اگر از میان سؤالات بالا به 5 تا 7 سؤال پاسخ مثبت دادید
باید گفت نظارت شما روی كودكتان كمی بیش از حد مجاز است
اما در عین حال فرصتهایی هم به آنها میدهید تا خودشان وظایف و مسئولیتهای خود را انجام دهند.
اگر به 7 سؤال یا بیشتر پاسخ مثبت دادید، متاسفانه باید گفت كه شما یكی از والدینی هستید كه به جای فرزندتان زندگی میكنید.
كودكان شما هیچ فرصتی برای تجربه زندگی ندارند و اگر به این روش ادامه دهید شاید مجبور شوید تا آخر عمر بار مسئولیتها و اشتباهات آنها را به دوش بكشید.
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
#ترفند_زنونه_اعضا
#زنانگی_اعضا
سلام یاس خانم گل گلاب
من مردم واسه لاکو خیلی خوبه هر روز منتظرم بخونمش
و سلام خانم گلیای خوشگل که میدونم بدترین شرایط موقع #پریودی هست که تازه دراز کشیدی ویهو متوجه میشی تشک تخت کثیف شده 🙈😱
یه راهکار بهتون بگم که اختراع خودمه مخترع کی بودم من 😄😜وقتی خواستین دراز بکشین یا برین بیرون یه تیکه نخی پارچه رو بین دوتا باس نت ون بزارین . باس ن کامل دستمال نخی کوچیک رو نگه میداره اصلا لباس یا تشک کثیف نمیشه .یه تیکه کوچیک هم قسمت جلوی بدنتون بزارین بین دو لایه ناحیه ممنوعتون 🙈 دیگه اگه دمر هم بخوابین اصلا پس نمیزنه .فقط نتونستم واضع موشکافی کنم🙈 دیگه خودتون چند بار امتحان کنین دستتون میاد کجاپنبه رو قرار بدین بهتره .
اخ که عاشق کانالتونم که بدون اینکه شناخته بشیم وخجالت بکشیم میشه راهکار بزاریم گل گلاب در اختیار هممون بزاره ❤️❤️🌺🌺
🚨پنبه یا دستمال کاغذی شاید الیافش وارد بدن بشه و خطرناک باشه مواظب استفاده کردن این موارد باشین ✅
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
ملکـــــــღــــه
🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍃 لاکو... 🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍃
گفتم : این همه اضطراب برات خوب نیست ...تو حامله ای ...باشه بریم آقا ....
وقتی ماشین راه افتاد بغضش ترکید و شروع کرد به گریه کردن و گفت : از خودم بدم میاد ..از این بچه بدم میاد ..
امیر باور کن اگر تو نبودی خودمو می کشتم ...تو نمی دونی چه بلایی سرم آوردن ....چرا این دنیا اینقدر بی رحمه ..یکی نباید به داد دل من برسه ؟
مجبور بشم تو رو توی درد سر بندازم ؟ حال و روزم رو ببین ..کم شما ها رو اذیت کردم ؟ ..
گفتم : صبر داشته باش من دیگه اومدم لازم باشه مامان و بابام هم حاضرن بیان بهت کمک کنن ..تو خودت گفتی ما خانواده ی تو هستیم ...
گفت : صبر در مقابل چی امیر ؟
من دیگه بدبخت شدم زندگیم تباه شده ...تو می فهمی من چی میگم ؟ نه چون خوشبختی ..
هر چی باشه من برای خانواده ی تو غریبه ام ..ولی حاضرم همه چیزم رو بدم جای سمیرا باشم ..
راننده با کنجکاوی از توی آینه ما رو نگاه می کرد ...و گفت : آقا برای ما درد سر نشه ..
گفتم : نه ما به شما چیکار داریم ؟
گفت : همه ی وکیل وزرا اینجا ها زندگی می کنن نکنه این خانم هم دختر یکی از این ها باشه ....گفتم : نه آقا نیست ..دیدی که داریم میریم خونه ی پدر ایشون ...
احساس کردم بهم نیاز داره و چقدر دلم می خواست بغلش کنم ...
آهسته دستم رو بردم جلو و دستشو که روی ساکش بود گرفتم ...
هم دلم براش تنگ شده بود هم اینکه خواستم دلداریش بدم ...
اونم دستم رو محکم گرفت و با حالتی در مونده نگاهم کرد ...آخ که چقدر دلم برای اون چشمها تنگ شده بود ... و در حالیکه لبشو گاز می گرفت گفت : امیر می دونی تو بهترین اتفاق زندگی منی ..و فکر می کنم منم بدترین اتفاق زندگی تو ...
روزگار اینطوریه همیشه یکی قربانی یکی دیگه میشه ...و گریه اش شدید تر شد و سرشو گذاشت روی شونه ی من ....
گفتم : این حرفا رو نزن ..حالا بگو پدرت از اینکه من برم خونه اش ناراحت نمیشه ؟
گفت : نه نگران نباش ..
گفتم : مامانت نمی فهمه ما اونجایم ؟ چرا به من نگفتی یکراست برم اونجا ؟
گفت : چرا ،، می فهمه چون خودم همین امشب بهش میگم؛؛ منتظر بودم تو بیای؛؛ آخه از اومدنت مطمئن نبودم تنهایی نمی تونستم از پس اونا بر بیام
لاکو ساکت شد ,,و همینطور که سرش روی شونه ی من بود و دستش توی دست من بود چشمش رو بست ..
برای من این حس که پناهگاه کسی باشم که دوستش دارم عالی بود اما ...
دلم براش می سوخت و از اینکه اومده بودم از خودم راضی شدم ..و تصمیم گرفتم با جون و دل هر کاری از دستم بر میومد براش انجام بدم ...
اما از جهتی خدا رو شکر کردم که پای شوهر مادر در میون نیست و اون پدر داره ؛ چون از وقتی مامان و سمیرا اینو گفته بودن اعصابم خرد شده بود و مدام بهش فکر می کردم .... ولی خیلی زود فهمیدم که اصلا ماجرا اون چیزی که من فکر می کردم نیست ...
تاکسی جلوی یک خونه با یک در قدیمی نگه داشت ..و لاکو فورا پیاده شد ..
منم کرایه ی تاکسی رو دادم و دنبالش رفتم؛
کلید انداخته بود توی قفل و با در آهنی قدیمی که به سختی باز می شد کلنجار میرفت ...
گفتم بده به من بازش کنم زنگ نزنیم ؟ خواب نیستن ؟
نگاهی به من کرد و گفت : بزار بریم تو خودت همه چیز رو می فهمی ...
🍃🍃🍃🍂🍃
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
#دوست_عزیز_سلام
✅سلام یاسی عزیزم..اون خانومی که گفته بودن یکی ازهمکلاسی های دخترشون رودعوت کرده کادوشون روباروزنامه پیچیده... حالااونکه چیزی نیست عزیزم ما روزنامزدی رسم داریم خانواده دامادقندوگل واینه شمعدون میارن برای عروس....حالاخانواده شوهرم قند منوباروزنامه کادوکرده بودن وااای یعنی ازخجالت آب شدم حالا مادرشوهرم خیلی پیرم نیست که بگم نمیدونسته چهارتاخواهرشوهرم داشتم نمیدونم واقعاچه فکری کرده بودن قنداونجوری برای عروس اوردن فقط فکرارایشگاه خودشون بودن واقعااین چیزادیگ دونستن نمیخوادکه...بعدانقدم ادعاشون بالاست که نگووو
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
باران.....
گلی جانم بزن رولینک تا درکنار هم باشیم👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
ملکـــــــღــــه
باران..... گلی جانم بزن رولینک تا درکنار هم باشیم👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
🍃🍃🍃🍂🍃
داشت در و قفل ميكرد كه صداي بانو جان رو شنيدم
+ميلاد مياي بريم استخر؟! يكمي شنا كنيم
+بانو جان من خستم …الانم بايد برم دوش بگيرم…
تا اينو گفت :
بلند شدم رفتم دم در گوشمو چسبوندم به در كه صداشونو واضح بشنوم …كلا همشون عجيب غريب بودن …اين زن چرا خجالت نمي كشيد
ميلاد با صداي كلافه اي گفت
+من واقعا امادگي شناروندارم
زنيكه با اون همه سنش مثل بچه ها خودشو لوس كرد و گفت
+ ميلاد اين همه وقته اينجايي يكبارم با من نیومدی شناکنیم!
ميلاد معلوم بود عصبيه با صدايي كه از حد معمول بالاتر رفته بود گفت
+فكر كنم همين الان چندين نفر توي عمارت هستن صداشون كنيد بيان به همراهتون
و انگار راه افتاد و باز هم صداي اون زن بي شخصيت رو شنيدم ولکون میلاد نبود
و كم كم صداها دور شد…اصلا نمي تونستم باور كنم يه زن اينجوري خودشو ببازه
از پشت در كنار رفتم …دوست داشتم بدونم اخرش چي ميشه و بالاخره ميلاد تسليم ميشه يا نه….
توي دلم گفتم به درك هر غلطي ميخوان بكنن به من چه اصلا….
بي حال روي تخت دراز كشيدم تازه داشت چشمام گرم ميشد صداي باز شدن در اومد ، شتاب زده بلند شدم و سرجام نشستم …انقدر استرس داشتم كه يهو بلای سرم بیارن ، كلا هوشيار بودم …چشممو افتاد به ميلاد …با يه سيني غذا اومد توي اتاق …غذارو گذاشت و يه كيسه دارو هم بهم داد …اخماش تو هم بود انگار شديدا ناراحت بود …با صداي گرفته اي گفت
+غذاتو كامل بخور…داروهاتم بخور …استراحت كن…كليد اتاق هم فقط دست منه…راحت بخواب….
حرفي نزدم فقط توي دلم گفتم چرا بايد از تو خيالم راحت باشه…تو هم از همونايي ديگه…ولي نه من حال و حوصله بحث داشتم و نه ميلاد منتظر موند …با عجله رفت بيرون و در رو هم قفل كرد …مرتيكه معلوم نبود چش بود …كلا تعادل نداره…رسما انگاري زنداني بودم و ميلاد هم زندان بانم بود…از اونجايي كه كلا استاد فكر هاي چرت و پرت توي شرايط سخت هستم با خودم فكر كردم ولي خوبه حداقل زندانبانم خوشگله …
چشمامو بستم و سعي كردم قيافش رو تصور كنم …چشماش…چشماش مركز توجه صورتش بود…يه جوري بود…گاهي ميترسيدم ازش …گاهي پر ارامش بود …گاهي نگران بود و گاهي كلافه…چقدر قشنگ حس رو ميشد از توي چشماش فهميد…
از فكر خودمو كشيدم بيرون چهار تا فحش به خودم دادم كه هيچ موقع نميخواستم ادم بشم…
سيني غذارو جلو كشيدم و شروع كردم خوردن …بعد از خوردن غذام قرص هارو هم خوردم …
خوب ميدونستم كه با خوردن اين قرص ها ، خيلي زود خوابم ميبره …چون مسكن هاي قوي اي بودن كه دكتر بهم داده بود كه دردم اروم بشه و بتونم راحت بخوابم ، به شدت از دكتر ممنون بودم واسه دادن اون قرص ها چون حداقل شب رو راحت ميخوابيدم …بدون اينكه بخوام فكر و خيالي كنم ، درسته كه باعث ميشد توي روز هم كسل باشم ولي اونم مهم نبود چون من كه كاري نداشتم حق بيرون رفتن هم نداشتم ، پس همون بهتر كه كل روز رو هم بخوابم …دراز كشيدم توي تخت و نميدونم چقدر گذشت ولي كم كم چشمام سنگين شد و خوابم برد …
خواب بودم و نميفهميدم خوابم يا بيدار ولي حس ميكردم دستي خيلي اروم روي موهام داره حركت ميكنه …يه نوازش خيلي اروم و ارامش بخش…متوجه نميشدم خوابم ، دارم خواب ميبينم يا بيدارم و كسي واقعا كنارمه …حتي انقدر توي بي حالي بودم كه چشمام رو هم نميتونستم باز كنم …گرماي نفسي رو كنار صورتم حس كردم …هر چي بود حس خيلي شيريني بود …جوري بود كه دلم نميخواست تموم بشه…بوي خوشي رو توي مشامم حس ميكردم اشنا بود برام ولي نميدونستم اين بو رو كجا شنيدم …حس ارامش عجيبي به قلبم تزريق شده بود ..با همون نوازش اروم دوباره كاملا خوابم برد و ديگه متوجه چيزي نشدم …
نور خورشيد توي اتاق پخش شده بود …
🍃🍃🍃🍂🍃
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
#حرفهای_خودمونی_اعضا
🍃🎈🍃🎈
سلام خدمت یاس خانم گل و هم گروهی های عزیز میخواستم یک سری صحبت کنم در خصوص نکته هایی که دوستان نوشته بودند انواع مشکلات ، بیماری ها ، مادر شوهر بد ، خرج کردن یا نکردن تو زندگی. یک جور دل نوشته من با شما💌 من تو موبایلم یه بازی داشتم توی این بازی ۱۰ تا قلب به عنوان جون همیشه کنار گذاشته داشتم و هیچ وقت استفاده نمیکردم یه بار مجبور شدم استفاده کنم با این که اصلاً دوست نداشتم ولی وقتی استفاده کردم فردا به عنوان جایزه ۱۰ تا قلب دیگه به من داد و قلب های من از ۱۰ تا رسید به ۱۸ این برام خیلی جالب بود فکر میکردم تو زندگی ما هم همین طوره خیلی وقتا فکر میکنیم اگر از یک پول کنار گذاشته یا یه وسیله خاص استفاده کنیم برای همیشه از دستش میدیم ولی مطمئنم جاش بهتر و بیشتر میاد این نکته ای بود که من از این بازی یاد گرفتم یه نکته دیگه درباره مادرشوهر بد که دوستان خیلی ها اعتراض کرده بودند من یه بار یه داستانی خوندم که خیلی به دلم نشست نوشته بود یه عروسی با مادر شوهرش توی یه خونه زندگی میکردن عروس حسابی از دست مادر شوهرش به تنگ اومده بود برای همین میره یک عطاری و تقاضا میکنه که یک دارو بده بهش که از دست مادر شوهرش خلاص شه آقای عطار گفت من یک دارو میدم که در عرض دو ماه از دست مادرشوهر راحت میشی چون اگه یه دفعه مادر شوهرت بمیره همه شک میکنن این پودرو روزی سه بار توی چایی مادرشوهرت بریز و توی این دو ماه بهش بیشتر محبت کن تا کسی به تو شک نکنه عروس خوشحال دارو رو میگیره و میاد خونه و از فردا میره خونه مادر شوهرش روزی سه بار توی چایش میریزه میگه ،میخنده ،ظرف هاشونو میشوره مادرشوهرم خیلی خوشحال میشه چند روز که میگذره عروس میبینه مادر شوهره زیاد هم بد نیست ولی به کارش ادامه میده تا اینکه دو هفته مونده که دوماه سر برسه حسابی وابسته ی مادرشوهرش میشه و گریه کنان به عطاری میره و میگه حالا یه دارویی بده که اثر این پودر رو خنثی کنه آقای عطار باشی میخنده میگه نترس من پودری که بهت دادم شکر ساییده بوده میخواستم بگم که تو هر آدمی حتی بده بدش یه ذره خوبی وجود داره فقط کافیه پیداش کنین
نکته بعدی و آخر که می خواستم بگم درباره مشکلات زندگی بود خیلی هامون از مشکلمون ناله میکنیم ناشکری میکنیم دوروبرمونو که میبینیم میگیم ای کاش جای این بودم جای اون بودم ولی خوشگلا مطمئن باشین همه مشکل دارن تو زندگی حتی کسانی که به ظاهر بی مشکل به نظر میرسند این اصلاً آیه قرآن که میگه ما انسان را در رنج و سختی آفریدیم یه روزی بنده ای به خدا شکایت میکنه از دست مشکلاش خدا دست بنده رو می گیره می برش تو یه باغی به یک درختی می رسند این درخت و بهش نشون میده درخت پر از شاخه بوده از هر شاخه یه کاغذی آویزون بنده تعجب میکنه میگه خدا این جا کجایه؟ اینا چیه ؟خدا میگه تو مگه به من شکایت نکردی از مشکلت این کاغذهایی که میبینی مشکلات همه بنده هاست هر کسی مشکل شو آویزون کردیم به این درخت بیا بگرد برای خودت مشکلی را که دوست داری انتخاب کن مشکلتو بده به من بنده یکم راه میره خوشحال میگرده تا ببینه یک مشکل راحت پیدا کنه میگرده میگرده بعد از یکم گشتن شرمنده برمیگرده پیش خدا میگه خدا جون مشکل خودمو بده به خودم هیچ کدوم از اینا رو نمیخوام
عزیزای دلم آیه قرآن داریم که میگه لا یکلف الله نفسا الا وسعها خدا به اندازه توان هر کسی بهش تکلیف میده مطمئن باشید خدا قبل از اینکه مشکل به ما بده اندازه صبرمون و میدونسته با مشکلامون نجنگیم سازش کنیم در ضمن این وسط شکرخدا یادتون نره.ممونم خوندین؛
دوستتون دارم قربون همتون
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88