eitaa logo
ملکـــــــღــــه
15.2هزار دنبال‌کننده
15.1هزار عکس
3.8هزار ویدیو
7 فایل
انَّ مَعَ العُسرِیُسرا💚 اینجا دورهمی خانوماس🥰 تجربیات خاطرات و درددلاتون و سوالاتتون رو به آیدی زیر بفرستید @Yass_malake لینک کانال https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88 رزوتبلیغات https://eitaa.com/joinchat/1292435835Ca8cb505297
مشاهده در ایتا
دانلود
روانی+روانی_mix.mp3
5.41M
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 چطور چسبنده و وابسته نباشیم... دکتر مریم مبارکی 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
💞💞💞💞💞❤️💞💞 جدایی مهناز و محمد.... 💞💞❤️💞
ملکـــــــღــــه
با اينکه از اول خودشان قرار گذاشته بودند که ما فقط نامزد باشيم و محمد شب ها خانه ی ما نماند، با اصرا
:خانم جون با غضب گفت .ببين چطوری يک شيشه دربست رو از بين بردين ها. اينو می گن شوخی بی مزه - :امير خندان گفت .نخير، اينو می گن دختر بی دست و پا - :خانم جون فوری گفت پا کنی يا نه؟! پاشو برو يک شيشه ديگه وردار بيار بگذار دم دستيادمون نره. ُخب، ببينم حالا می تونی يک شر ديگه به - .تو هم مادر، اون شيشه هارو جمع کن توی پای کسی نره امير همان طور که از پله های زيرزمين پايين می رفت هنوز می خنديد. يک آن دلم خواست تلافی کارش را بکنم. به جای جارو يک ظرف آب خنک برداشتم و برگشتم. امير روی دومين پله بود که بی هوا آب را ريختم رويش. امير که يکه خورده بود، نفس بريده داد زد: » مگر دستم بهت نرسه« و دويد و من جيغ زنان، بی آنکه حواسم به جلوی پايم باشد، فرار کردم. فرياد خانم جون و محمد با هم بلند شد. »مهناز جلوی پات« ولی ديگر دير شده بود.نيمه ی باريک سر بطری که کف حياط بود و من به ضرب پايم را رويش گذاشته بودم همرا کف نازک دمپايی سينه ی پايم را شکافت و فريادم از سوزش و درد بلند شد. مادرم که با صدای جيغ سراسيمه از ساختمان بيرون دويده بود با دستپاچگی و امير و خانم جون با .عصبانيت دعوايم می کردند و من که تز درد کلافه شده بودم فقط لبم را گاز می گرفتم که بی صدا گريه کنم محمد که با نگرانی و خشم به امير غرغر می کرد، به مادرم که مرتب پشت دستش می زد می گفت: »مادرجون، يک «.پارچه ی تميز بدين پاشو ببندم. فايده نداره بايد ببريمش بيمارستان :پايم را بست و بغلم کرد و به امير گفت !زود باش ديگه چرا منو نگاه می کنی؟ - :مامان دستپاچه و هول می گفت .امير بدو. محمد، مادر، تنها بلندش نکن، وای صبر کنين منم بيام خلاصه آن روز پايم دوازده تا بخيه خورد و من چقدر اشک ريختم. موقع بخيه زدن،محمد هم سرم را توی سينه اش گرفته بود و هم رويش را برگردانده بود و سعی می کرد مرا که از درد به خودم می پيچيدم، آرام کند. وقتی پانسمان پايم تمام :شد، دکتر گفت بايد چند روز استراحت کنه و پاش رو روی زمين نگذاره. سينه ی پاس، بهش فشار بياد دوباره دهن باز می کنه. دو - «.روز ديگه هم برای تجديد پانسمان بيارينش. مخصوصاا تا پانسمان اول پاش رو روی زمين نگذاره طفلک مادرم در اتاق که باز شد، با رنگ و روی پريده و هراسان وارد شد و با ديدن پايم و چشم های اشک آلودم به امير :تشر زد !هزار دفعه گفتم شوخی بی معنی نکنين، مگه به خرجتون می ره؟ - :محمد که داشت از روی تخت بلندم می کرد، گفت .حالا که به خير گذشت مادرجون، ديگه حرص و جوش نخورين - :من که حالم بهتر بود از اينکه مرا روی دست ببر، خجالت می کشيدم، گفتم .محمد بگذارم زمين خودم می آم - :با خنده گفت .خودت داشتی می اومدی که اين طوری شد ديگه - :امير فوری رو به مادر گفت . ....بفرمايين، ديدی تقصيره خودشه. خدا به داد اين محمد بيچاره برسه با اين زن ادامه دارد... 🍃🍃🍃🍂🍃
ملکـــــــღــــه
💞💞💞💞💞❤️💞💞 جدایی مهناز و محمد.... 💞💞❤️💞
رفیقای عزیزم لطفا نظراتتون درباره روایت حدایی مهناز و محمد برام بنویسید این روایت خیلی به دل من نشسته دوس دارم نظرات شمارو هم بدونم🙏🌺🌺
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 سلام یاسی خانم گل و خواهرای عزیز ❤️🙏 منم فیبروم داشتم و عفونت و درد زیر شکم ،حدود 20 سال پیش، رفتم دکتر زنان بعد معاینه گفت باید فریز کنی ، رفتم بعد نیم ساعت بلند شدم و گفت مراقبت و نظافت کن ، همین ، الحمدلله یه بارم نه عفونت کردم نه درد داشتم ، نه فیبروم تو درمانگاه هم انجام دادم تو تهران ، الانه نمیدونم هزینه اش چنده ، خواهرای عزیزم بپرسین ببینید انجام میدن که نخواین برین عمل و اذیت بشین خدای ناکرده تن همتون سلامت الهی آمین 🙏🙏 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 سلام یاس عزیزم یه بار خواب دیدم دندونم افتاد تو دستم اما زمین نیفتاد زمین افتادن دندون یعنی مرگ . شوهر خواهرم تصادف کرد تا حد مرگ رفت اما خداروشکر برگشت 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
🍃🍃🍃🍃🍂🍃 آدمهایی که یک بار ترکتان کرده اند را دوباره شروع نکنید.... 🍃🍃🍂🍃
ملکـــــــღــــه
🍃🍃🍃🍃🍂🍃 آدمهایی که یک بار ترکتان کرده اند را دوباره شروع نکنید.... 🍃🍃🍂🍃
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 سارا جون میگه وقتى برگشت،احساس کردم تمام دنيا را به من بخشيدند... وقتى تماس گرفت دلم ريخت... وقتى حرف مى زد و در کلمه هايش ، در صدايش، در حس بين حرف هايش هزاران دوستت دارم و مرا ببخش که بد کردم و اميدوارم رابطه مان باز از سر گرفته شود و به روال سابق برگردد موج مى زد؛ لبخند زدم ! اما...نه... لحظاتى بعد که به خودم آمدم،ديدم لبخند کوچک و شيرين روى لب هايم جاى خود را به پوزخند سپرده. ديدم همه ى شور و اشتياقى که در صبح ها و ظهر ها و عصرها و شب ها و کلا روزگار نبودنش، نسبت به بازگشت و شروع دوباره ى رابطه داشتم جاى خود را به سردى و عدم اعتماد سپرده... دريافتم ديگر حتی حس انتقام ندارم و فاجعه اتفاق افتاده... و فاجعه در رابطه چيزى نيست جز "بى تفاوتى" همه ى اينها را نوشتم که بگويم آدمهايى که يک بار ترکتان کرده اند را دوباره شروع نکنيد... آدمهايى که يک بار ترکشان کرده و کنار گذاشته ايد را دوباره شروع نکنيد... محال است حستان دوباره به باشکوهى حس سابق شود قرار هم باشد باز احساس علاقه ى سابق به سراغتان بيايد، پوستتان کنده خواهد شد؛ پوستتان کنده خواهد شد تا بتوانيد اعتماد از دست رفته را به رابطه تان بازگردانيد و پل هاى خراب شده را دوباره بسازيد آدمهاى تمام شده را دوباره شروع نکنيد، از من به شما نصيحت توان و اراده و عشق دوباره گیها را اگر داريد، باشد ! بسم الله... اين شما و اين ميدان... 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 سلام من عاشق پسر داییم بودم ولی زندایی ام مخالف بود من دختر بدی نبودم ها خیلی هم از پسرشون سر بودم اینو همه میگفتن اما اون نمیتونست دختر خواهرشوهرش رو توی خونش ببینه به عنوان عروس خلاصه ما ازدواج کردیم اما از شب خواستگاری تیکه بارونم کرد تا الان که ۱۰ سال میگذره هنوزم منو ول نمیکنه خاستم بگم مادرشوهرای گل لطفا وقتی میبینین پسرتون با یکی آرامش داره و دوسش داره شما خودتون رو خراب نکنین تیکه و متلک انداختن فقط باعث میشه زندگی بچه خودتون سرد بشه بچه خودتون بیشتر آسیب میبینه اینم بگم هروقت که منو با حرفاش آزار میده بلافاصله خدا جبران میکنه برام چون خدا میدونه ک من با پسرشون سختی کشیدم و صدام درنیومده😢 مرسی از کانال خوبتون 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 سلام یاس جون این خاطره برا عقد مامانمه مامانم میگه عقدشون رو طرف داماد برگزارش کردن طبقه بالا سفره چیده بودن و طبقه پایین مهمونا بودن موقعی که مهمونا میخاستن برن بالا سفره رو ببینن مامان بزرگم دوییده دوطرف دستو گزاشته جلو در 😂نزاشته مهمونا ببینن گفته خراب میشه🤣حتی خود مامانمم سفره عقدشو ندیده🚶🏻‍♀️😑😂 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 سلام عزیزم من تازه با کانال شما اشنا شدم مشگل من پسر ۱۸ ساله ام هس ب مدت ۵ سال تو تیمای تهران ب صورت دخیره بازی میکرد خسته شد ول کرد اومد الان مدام تو اتاقشه بسیار پرخاشگر و بد دهن و عصبیه مدام در حال دعوا با منه و ایرادگیریه از من جایی نمیره همش تو خونه نمیدونم چ کنم دوتا پسر دیگه دارم یکی ۲۲ ساله ک خدمت رفته الان برا خودش تو باراره و موفق الحمدلله و یکی دیگه ک دبیستانه لطفا کمکم کنید 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 سلام یاس جان♡ دخترم سیزده سالشه، ده سالگیش ازمیله بارفیکس مدرسه برعکس افتاده رو زمین که به گفته خودش از کمردرد نفسش حبس شده، گهگاهی از کمردرد شکایت داشت ماالان بردیمش ام آر آی گفتن دوتا مهره دیسک ازجاش دراومده و فیزیوتراپی نوشتن.. آیاکسی اطلاع داره که بهبودپیدامیکنه تا هیجده سالگی یانه این درد دیگه باهاش می مونه؟! 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 سلام برای عاقبت بخیری فرزند یکی سوره نور برای پاکدامنی فرزند توصیه شده،یکی هم دعای ۲۵ برای فرزند از صحیفه سجادیه بخونید با معنی خییللللی دعای زیبایی هست 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💞💞💞💞💞❤️💞💞 جدایی مهناز و محمد.... 💞💞❤️💞
ملکـــــــღــــه
:خانم جون با غضب گفت .ببين چطوری يک شيشه دربست رو از بين بردين ها. اينو می گن شوخی بی مزه - :امير
خلاصه، به خانه رسيديم. همه نگران و چشم به راه بودند. آقاجون و محترم خانم و خانم جون يکصدا می گفتند که با اين «.اوضاع، ديگر برنامه باشد برای هفته ی بعد. ولی محمد، محکم و قاطع گفت: »نه، شما برين. من پيشش می مونم مامان و آقاجون نه خيالشون راحت بود که بروند نه رويشان می شد بگويند »نه« بحث درگرفته بود و هرکس چيزی می گفت. سرانجام آقا رضا با خنده گفت: »والا به خدا، به اين ها اين طوری بيشتر خوش می گذره. نگران چی هستين؟!« .همه خنديدند و بالاخره با اصرار محمد راهی شدند توی حياط روی تخت نشسته بوديم که خداحافظی کردند. مادر و خانم جون آخر از همه با دل نگرانی و کلی سفارش رفتند «!و امير قبل از اينکه در را ببندد، به شوخی گفت: »محمد ناراحت نباش، عوضش بچه داريت خوب می شه دلم می خواست کله اش را بکنم. تقصير او بود که نتوانستم بروم. يکدفعه دلم گرفت. دلم می خواست من هم بروم. با خود «.گفتم »خوش به حالشون. حالا به اون ها چقدر خوش می گذره :درد پا را بهانه کردم و دوباره بغض کردم. محمد در حالی که با دقت توی چشم هايم نگاه می کرد، گفت !راستش رو بگو، به خاطر پايت ناراحتی يا اينکه نشد بری؟ - :مثل بچه ها لب برچيدم و گفتم .می خواستم برم - :خنديد و دستم را توی دست هايش گرفت اگه قول بدم خودم ببرمت کافيه؟ - کی؟ - هر وقت تو بگی، من فقط قول می دم اگه يک روز از عمرم هم مونده باشه خودم ببرمت تا اين دالان بهشت رو ببينی، - خوبه؟! حاالا ديگه اخم هات رو باز می کنی؟ ادامه دارد... 🍃🍃🍂🍂🍃
✅ﮐﺎﺋﻨﺎﺕ ﺑﺎ ﮐﺴﯽ ﺗﻌﺎﺭﻑ ﻧﺪﺍﺭﻩ ﺍﻭﻥ ﺑﻪ ﺫﻫﻦ ﺷﻤﺎ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯽ ﮐﻨﻪ ﻭ ﺑﺮ ﺍﺳﺎﺱ ﺑﺎﻭﺭﻫﺎﯼ ﺫﻫﻦ ﺷﻤﺎ ﺟﻬﺎﻥ ﺭﻭ ﺑﺮﺍﺗﻮﻥ ﻃﺮﺡ ﺭﯾﺰﯼ ﻣﯽ ﮐﻨﻪ 🔶️ﺍﮔﻪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺭﻭ ﺗﻠﺦ ﻭ ﺳﺨﺖ ﺑﺒﯿﻨﯿﺪ , ﺣﻮﺍﺩﺙ ﺑﺪﯼ ﺑﺮﺍﺗﻮﻥ ﺍﺗﻔﺎﻕ ﻣﯽ ﺍﻓﺘﻪ ﺍﮔﻪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺭﻭ ﺳﺎﺩﻩ ﺑﮕﯿﺮﯾﺪ ﻭ ﺑﺎ ﺩﯾﺪ ﺯﯾﺒﺎ ﺑﻬﺶ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﻨﯿﺪ ﺣﻮﺍﺩﺙ ﺧﻮﺑﯽ ﺑﺮﺍﺗﻮﻥ ﺍﺗﻔﺎﻕ ﻣﯽ ﺍﻓﺘﻪ 🔶️ﺫﻫﻦ ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ ﺍﺳﺖ ﺑﻪ ﺟﺎﯼ ﺳﺮﺯﻧﺶ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺧﻮﺩﺗﻮﻥ , ﺑﺎﻭﺭﻫﺎﺗﻮﻥ ﺭﻭ ﺍﺻﻼﺡ ﮐﻨﯿﺪ 🍃🍃🍃🌾💞💞 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
✅می گویند: محبت كن، راه دورى نمیرود... برعكس، محبت همه جا میرود، از زمين تا آسمان، از دل به دل، حتّى تا پيش خدا هم مى رود... 🍃🍃🍂🍃
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 سلام خسته نباشید به همه عزیزان گروه روزتون خوش انشاءالله راستش من هم از شما یاس خانم عزیزم سوالی داشتم راستش من حدود چهل ساله با همسرم زندگی میکنم من همیشه تو خوشی ونا خوشیهاش کنارش بودم اواخر زندگیمو ن با خانواده بودم بچه هامون آنجا به دنیا آمدن بعد از جدایی از خانواده همسرم همیشه ظهر وشب خونه مادرشون بودن الان فقط شام میاد خونه محل کارش کنار خونمونه ولی ظهر ها خونه نماید ناراحت میشم ولی هر وقت مریض میشه میاد خونه همین که خوب میشه بازم نمیاد بهش میگم شده هفته‌ای دو بار بیا خونه راستش بهت احتیاج دارم ولی نمیاد فقط میگه خیلی دوستت دارم راستش بیماریهایی جور با جوری میگیره میاد خونه به محض خوب شدن بازم نمیاد جدیدا از اینکه منزلمان کنار محل کارش قرار گرفته از این کارش اذیت میشم نمی دونم چه کار کنم 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
🍃🍃🍃🍃🌸🍃 💞از ابراز محبت نسبت به یکدیگر دریغ نکنید ❣ابراز محبت به‏ موقع در زندگى مشترک، نشاط و طراوت و علاقه را به دنبال خواهد داشت و به پایداری زندگی شما کمک فراوانی خواهد کرد.. 🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 سلام بریاس و دوستان خوبم...امیدوارم حالتون عالی باشه.توروخدا اگر میشه راهنماییم‌کنید.من ۳۳ سالمه.یه چشمم تنبل هست.و نمره ضعیفیش ۱/۵ و چشم دیگه ام هم۲/۵ ضعیفه. ولی خداروشکر این چشمم. تنبل نیست.قبلا نمره ضعیفی چشم سالمم کمتر بود.ولی داره به مرور هی  بیشتر میشه.(چشم تنبلم به نوعی یه چشم ظاهری هست توی صورتم.دید نداره.و در حد یه حاله خییلی کمرنگ دید داره)خییلی زیاد دکتر رفتم.میگن چشم تنبل اصلا اصلا درمانی نداره. و فقط درمانش تا  ۷ سالگی هست.که از سن من گذشته...مادرم تعریف میکنه که از ۱ سالگی عینک میزدن برام و چون بچه بودم و نمبیزاشتم.عینک روی چشمم بمونه.اونو با کِش از پشت میبستن..ولی جه فایده 🙈دکترم نگفته بود که جشم سالممو ببندن‌ و متاسفانه متاسفانه چشم تنبل من درمان نشد..بخدا از این موضوع خییلی ناراحتم.احساس میکنم به مرور دید همون یه چشم سالمم هم داره کمتر و کمتر میشه.تورخدا اگر کسی دکتری؛ درمانی چیزی بلده بهم بگه...خیلی اذیتم بابت این موضوع..دید یک چشمی خیلی بده..درضمن ما خوزستان(دزفول) زندگی میکنیم.دعاهاتون مستجاب🙏 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
🍃🍃🍃🍃🌸🍃 🌺❤️ سلام یاس جان من خیلی وقته تو کانال هستم واقعا کانال خوبی هستش من نوشته خانمی که سه تا فرزند دارن والان باردارن رو نخوندم ولی جواب یکی از خانوما رو خوندم گفتم پیام منم بهش بگین عزیزم من ۱۳ساله از این دکتر به اون دکترمیرم واسه بچه دارشدن وشدیدا بچه دوست دارم چون خودم تو خانواده پرجمعیت بودم همیشه میگم بزارین بچه زیاد داشته باشین من آرزومه جیغ جیغ یه بچه تو خونم باشه😔😔 حالا اگه نمیخوای بده من😍😊 🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
🍃🍃🍃🍃🌸🍃 سلام یاس جون من از همسرم خسته شدم..بعد زایمان چون شکم آوردم همیشه به روم میاره😔😔 یادش نیست من همون دختری بودم که زمانی عاشقم بود 🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
باران میگوید گلی جانم بزن رولینک تا درکنار هم باشیم👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
ملکـــــــღــــه
صداي خندم بلند شد… يكمي گذشت كه همه اهالي خونه ، دونه دونه اومدن ديدنم…يكي از يكي نگران تر و اشفته ت
چون همه مطلع بودن از وضعيتم ، به سرعت خودشون رو بهم ميرسوندن…دكتر اومد و بعد از معاينه گفت كه فوري اتاق عمل رو اماده كنن… با شنيدن اين حرف استرس همه جونم رو گرفت… ترسيده نگاهي به ميلاد انداختم لبخندي بهم زد و با فشار دادن چشماش ، دلم رو قرص كرد…ميدونستم كه بايد سزارين بشم ، و اينم ميدونستم كه دكتر قلبم اجازه بيهوش كردنم رو نداده … قرار بود كه با بي حسي ، سزارين انجام بشه و بچم رو دنبا بيارن… دردم لحظه به لحظه شديد تر ميشد…تمام تنم خيس عرق بود..به نفس نفس افتاده بودم …ميلاد نگران و اشفته سعي داشت منو اروم كنه …ديگه هيچ كنترلي روي خودم نداشتم …زدم زير گريه ..خدارو صدا ميكردم …خيلي فوري كارام رو انجام دادن …راهي اتاق عمل شدم …جلوي در ميلاد بوسه اي به پيشونيم زد و گفت +منتظرتم مامان كوچولو… وارد اتاق عمل شدم …ترس، نگراني، استرس، درد …حس هايي بود كه همه رو با هم داشتم تجربه ميكردم …به هوش بودم و همه صداهارو ميشنيدم و اين واسم يكمي ترسناك بود …دكتر قلبم هم بالاي سرم بود …چون به علت استرس هر لحظه ممكن بود خطري تهديدم كنه …سعي داشتن با حرف زدن باهام حواسم رو پرت كنن …ولي خوب من حواسم پيش دكتري بود كه، كه پشت پرده اي كه جلوي چشمم كشيده بودن ، مشغول بود…بي حسي اثر كرده بود و من ديگه چيزي حس نميكردم …هر لحظه به دكتر قلبم نگاهي ميكردم و ميگفتم -پس چرا تموم نميشه … فكر كنم حدودا ١٠ باري اين جمله رو تكرار كردم … تپش قلبم شديد شده بود …دكتر مشغول شده بود به وارد كردن داروهايي توي سرم…و مدام تشويقم ميكرد به اينكه اروم باشم… نميدونم چقدر گذشته بود ، كه صداي گريه بچم توي اتاق بلند شد..با شنيدن صداي گريش ، اشك از چشمام روون شد …خيلي فوري اوردنش سمت من …دخترم رو توي بغلم گذاشتن و با بوييدن عطر خوشش ، قلبم اروم شد…تمام دردام اروم شد …تمام سختي هاي اون ٩ ماه فراموشم شد و من مادر شده بودم …مادر دختر زيباي خودم …سفت توي اغوشم نگهش داشتم …بوسيدمش ..بوييدمش و تند تند خدارو شكر كردم …دختركم چشمهاش باز بود و زل زده بود بهم …نگاهم به نگاهش افتاد و يه لحظه حس كردم ميلاد داره نگاهم ميكنه …لذت بخش ترين حس دنيا رو تجربه كردم در اغوش گرفتن ثمره عشقمون رو… همونجا توي اتاق عمل ، نگاه دخترم كردم و قسم خوردم ، كه تمام كمبود هايي كه خودم داشتم رو براي دخترم جبران كنم … دختر نازم رو ازم جدا كردن ، ميخواستن امادش كنن .. عمل تموم شده بود ..هنوز اثر بي حسي بهم بود…ميدونستم كه اثر بي حسي بره قطعا بخيه هام درد ميگيرن… 🍃🍃🍂🍃
فقط یک پارت مونده دوستان😃
🍃🍃🍃🍃🍂🍃 لاغری... 🍃🍃🍂🍃