*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
✅سلام خانمی😘🤗
سینه راستم دو روزه خییلی درد داره یکم کبود شده دست میزنم انگار یه چیزی توشه،البته بچم یکسالشه شیر خواره این دوروز گفتم شاید بخاطر تجمع شیر ورم کرده ، با این حالم همین سینمو دادم شیرشو خورد الان که دوشیدن شیر زردی حالت سفت شده ازش میزنه بیرون بیچاره بچم که از این خورده.اگه دوستان راه حلی بلده که خالی شه لطفا بگید و اینکه ممکنه واسه بچم مضر باشه از این شیر خورده همتونو دوس دارم💋❤
✅سلام عزیزم خوبی یاس جان تابہ حال در گروہ در مورد چلہ افتادن روی کسی صحبت شدہ? مثلا میگن فلانی بختش بازنمیشہ چلہ دارہ یا میگن خانومی بچہ دار نمیشد چلشو شکستن حاملہ شد ۔ من سرچ کردم نبود اگرصحبتی نشدہ پیامم رو بزار گروہ خانومھا تجربہ ھاشونو بگن
✅سلام یاسی جون خواهرم بعد از برداشتن رحم وتخمدانهاش ،تمام استخوانها ش درد داره ،مخصوصا موقعی که تحرک نداره مثل خوابیدن واز خواب بیدار شدن ،انگار بدنش بی حس میشه عضلاتش ضعف داره
دکتر هم رفته نتیجه نگرفته یوگا هم میره.کسی از دوستان این مشکل وداره ویا با درمان به نتیجه رسیده ،لطفا تجربشو تو گروه ارائه بده یا دکتر خوبی که سراغ دارن معرفی کنند .
ممنونم بابت لطف وزحماتتون 🙏🌺
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
سلااااام بانو یاس عزیزم از خانمی که ایده معنوی داده بودن که صد آیه از قرآن رو بخونین وبعدش ۷ مرتبه بگین یا الله تشکر کنم من فقط یه شب خوندم و باورتون نمیشه فرداش گره از مشکلم بازشد از این به بعد از اول قران روزی صد آیه به نیت همه ملت ایران میخونم که میدونم همه تو شرایط بسیار وحشتناک گرفتارن و امیدوارم خوب بشن دوستتون دارم تشکر ویژه از بانوی عزیزی که این ایده رو در اختیار ما گذاشتن..من نیلوفر کارشناس پرستاری از اصفهان😘😘
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
#تجربه_اعضا
#ایده_زیبایی
سلام یاس عزیزم .اومدم تجربه خودمو درمورد یکی از خوبای عالم بگم .وقتی میگم تجربه بدونید ره صد ساله رفتم 😂اخه من پوستم همیشه چرب هست ودارای منافذ .برای منافذ رفتم میکرودلینگ .تا چهل روز خوب بود بعد چهل روز همون اش وهمون کاسه .برا همین بیخود پولاتونو دور نریزید .البته دستگاشو خودم خریدم که بعدن میام درموردش توضیح میدم چرا خریدم ....خب بریم سر اصل مطلب .خانومایی که منافذ داره پوستشون یه قاشق چای خوری تخم کتان بریزن تو یه دوتا لیوان اب بزارن رو گاز اجازه بدن با حرارت کم بجوشه تا یه لیوانش بمونه .بعد یه اب حالت ژله ای بدست میاد از تخم کتان که اونو از صافی پارچه ای رد کنن ودر یخچال تا سه روز میتونن نگه دارن .وهر روز به صورتشون بزنن برا منافذ خیلی خوبه .بعد بیست دقیقه هم اگه اذیت شدن میتونن بشورن .هم پوست سفت میکنه هم منافذو میبنده .شماهم اگه راهکاری برای #منافذ دارین بگین خوشحال میشیم .دوستارشما .....
گندم .
💖🅾💖
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
عکاس از دختر بچهای عکس میگرفت که به سختی غذا گیرش میآید، دختر وقتی دید عکاس نگاهش میکنه بخشی از غذایش رو به عکاس تعارف کرد...
سخاوت وجود میخواهد نه ثروت !
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
ملکـــــــღــــه
🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍃 دلبر گلفروش.... 🍃🍃🍂🍃
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
#داستان_کوتاه....
از جلوے گلفروشے رد میشدم ڪہ چشمم افتاد بہ یڪ دختر ریزہ میزهے فروشندہ.
از ملاحت چهرهش خوشم اومد
یهجورایے خستگے اون روز رو از تنم در آورد..
روزهاے دیگه هم چندبار از جلوے گلفروشے رد میشدم و تماشاش میڪردم..
پیش نیومدہ بود همڪلامش بشم.
یڪ روز بہ مناسبت روز مادر رفتم توے مغازش
سلام ڪردم
سر تڪون داد
گفتم یڪ دستہ گل میخام واسہ مادرم.
لبخندے زد و توے دفترچہ یادداشتے یہ چیزے نوشت و گرفت جلوم:
گلهاتون رو انتخاب ڪنید!
متعجب نگاش ڪردم.
با اشارہ گلها رو نشونم داد
اون نمیتونست حرف بزنه!
هاج و واج چند شاخہ گل برداشتم
خیلے قشنگ دستهشون ڪرد و داد دستم
پرسیدم چند؟
نوشت ۱۲
شب خوابم نبرد
دلبر گلفروش من لال بود
و من نمیدونستم.
با خودم خیلے فڪر ڪردم.
فردا دوبارہ رفتم سراغش و گفتم یڪ گلدون میخام
تو دفترچهش نوشت
چہ گلدونی؟
خودڪارش رو از دستش گرفتم و
توے دفترچہ نوشتم:
حُسن یوسف
لبخند زد و نوشت
پشت سرتون..
نوشتم ممنون
هر روز بہ یہ بهونهاے میرفتم مغازہ
و با نوشتن
باهاش حرف میزدم
اوایل از فواید گل و گیاہ
و ڪم ڪم بہ اینڪہ
ڪیام و چیام..!؟
باهاش حالم خوب بود
دلم رفتہ بود واسہ چشمهاش
و حرفهاے خوش خطش..!
تصمیمم رو گرفتہ بودم
چند روزے نرفتم گلفروشی؟!
از دور میدیدم
ساعت ۵ عصر
در مغازہ منتظره..
بعد از ۷ روز فاصلہ رفتم گلفروشی
اخم ڪردہ بود!
روے ڪاغذ نوشتم
یہ دستہ گل بزرگ میخام واسہ خواستگاری
سلیقہ خودتون باشہ لطفا..
غمگین نگام ڪرد
رفت سراغ گلها و
یڪ سبد خوشگل درست ڪرد
توے دفترچهش نوشت:
مبارڪ باشه!
غم چشمهاش دلم رو بیشتر لرزوند
سبد رو گرفتم از دستش و چرخے بهش زدم و دوبارہ دادم دست خودش
مات نگاهم میڪرد..!
روے ڪاغذ خیلے رڪ و سادہ نوشتم:
زن من میشی!؟
بخدا قسم لبخندش
قشنگتر از همهے گلهاے گلفروشے بود.
نوشتم براش
توے این دنیاے پر هیاهو
خوبہ ڪہ حرف نمیزنی
خوبہ ڪہ مهربونیات رو مینویسے و بیریا هدیہ میدے بہ آدمها..
چندسالہ از ازدواجمون گذشته
و من هنوز
عاشق سڪوت لبهاش
و صداے چشمهاشم..
و هنوز معتقدم
چقد خوبہ توے این دنیاے پر هیاهو
نہ حرف بزنے نہ حرف بشنوی..
✍ناشناس
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
13.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
چایی دورنگ☕️☕️
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
#تجربه_بارداری_اعضا
🍀🌹🍀سلام یاس جان وسلام به خواهرهای گلم💋
بعضی از خانم های باردار🤰 که میخوان مامان بشن یا مامان شدن انشالله که بچه هاشون صحیح سالم بغل بگیرن 🤱🤱خانما باردار درباره یبوست حرف میزدن منم میخوام تجربم بگم🧐🧐 شاید به درد مامانایی گلم بخوره من دوران بارداریم بیش ازحد یبوست میشدم دکتر👩⚕️ دارو دادولی من نمیخوردم چون اصلا دوست نداشتم همش میترسیدم به بچم اسیب بزنه🥺 اخه اولین بچم بود بعد عمم بزرگم گفت الو خشک بگیر بعدتوی اب خیس کن شب بزار تا صبح ناشتا بخور روزی 3دونه شاید باورتون نشه انگار ابی بود ریختی رویی اتیش دیگه #یبوست نگرفتم
دوستتون دارم 👶👶 مرسی💓💓
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
ملکـــــــღــــه
🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍃 فوبی... 🍃🍂🍃
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
شخصیت شناسی💗
فوبی به ترسهای شدید اطلاق میشود.
این نوع ترسها میتواند بخشی از شخصیت افراد را لو دهد.
۱-از سیاهی و تاریکی میترسید؟
اگر از تاریکی میترسید از نظر شخصیتی فردی مثبت و شاد با تخیلی قابل تحسینید.
مغز شما فوقالعاده خلاق است و به همین دلیل به محض قرار گرفتن در محیطی ساکت و تاریک شروع به ساختن سناریوهای پیچیده میکند.
۲-از صحبت کردن در جمع واهمه دارید؟
تقریبا ۷۵ درصد مردم جامعه درجاتی از این نوع ترس را دارند. این افراد اغلب درونگرا بوده و دوست دارند لحظات خود را در تنهایی و شادی سپری کنند.
دوستان کمی دارند اما همین عده محدود صادق و صمیمیاند. البته ترس از ابراز وجود کردن یا سخنرانی در جمع به دلیل خجالت آنها نیست بلکه این افراد از «در مرکز توجه قرار گرفتن» بیزارند.
۳-از مار میترسید؟
اگر این تصویر مایه رعب و وحشت شماست یعنی شما فردی دوست داشتنی و گرمید.
آدمها و روابط با آنها برای شما در اولویت قرار دارد و حاضرید در هر شرایطی پشت و کمک افراد خانواده و دوستان باشید. ترس از مار نشانه وحشتی است که فرد از در معرض خطر قرار گرفتن خود، دوستان و خانوادهاش دارد.
۴-از خون میترسید؟
اگر با دیدن خون میترسید یا حالتان به هم میخورد اتفاقا نشانه این است که فردی آرام هستید. برای شما بدنتان بسیار محترم است و ترستان از خون به دلیل ترس از این موضوع است که مبادا روزی بدنتان دچار صدمه یا صانحه شدیدی شود.
۵-از کثیفی ترس دارید؟
اگر از آلودگی و بیماری ترس دارید یعنی در مقایسه با دوستانتان فردی عصبی هستید. دوست دارید زندگی بسیار مرتب و منظم و برنامهریزی شده باشد. هر چیزی که نظم زندگی شما را بر هم زند مخصوصا کثیفی یا آلودگی یا بیماری شما را دچار اضطراب میکند.
۶-از عنکبوت میترسید؟
۳۰ درصد زنان و ۲۰ درصد مردان مبتلا به این نوع ترس هستند. برخلاف آنچه به نظر میرسد شما فردی قوی هستید و جز آن دسته از افرادید که میگویند رهبر متولد شدهاند. ترس از عنکبوت در واقع نوعی میل ناخود آگاه به سمت عادی بودن است. شما ترجیح میدهید تحت هیچ فشار و مسئولیتی نباشید. پشت ترس از عنکبوت ترس از استراحت و از دست دادن کنترل ۱۰۰ درصدی مسایل است.
۷-از دلقک میترسید؟
شما فرد صادقی هستید که دروغگویی و از پشت خنجر خوردن را نمیپسندید. شما همیشه راست میگویید و این موضوع افتخار شماست. از هر ۱۰ نفر یک نفر دچار ترس از دلقک است.
۸-از تنهایی میترسید؟
شما از تنها ماندن متنفر هستید و به همین دلیل تمام وقتتان را با دوستان و آشنایانتان میگذرانید. اگر روابط سالمی دارید این روند را ادامه دهید اما اگر تنها برای فرار از تنهایی ارتباط برقرار میکنید مراقب روابط سمی باشید.
۹-از ارتفاع میترسید؟
شما فرد پیچیدهای هستید از یک سو دوست دارید با افراد جدید آشنا شوید و فعالیتهای نو انجام دهید اما از سوی دیگر از ناشناختهها به شدت واهمه دارید.
۱۰-از شلوغی می ترسید؟
از قرار گرفتن در محیطی تنگ و پر جمعیت گریزانید؟ شما فردی هستید که به مردم علاقه دارید اما دوست دارید برای خود محدوده مشخصی داشته باشید. دوست دارید آدمها شما را آزاد بگذارند.
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
ملکـــــــღــــه
چرا لباس سیاه پوشیدی . لباس سیاه برازنده ی دختر جوان و زیبایی مثل تو نیست وفا که با حرف خالد یاد غم
شب بخیر . امیدوارم خوب بخوابی
وفا به محض این که وارد اتاق شد کاری که خالد گفته بود انجام داد و کلید رو بعد از برداشتن از روی در گذاشت
توی کشوی عسلی کنار تخت . لباس هاشو عوض کرد و لباس راحتی پوشید و روی تخت دراز کشید دوباره دلش
هوای پدر و مادرش رو کرد .وقتی که پدر و مادرش زنده بودند اون قدر با جدیت و پشتکار درس می خواند تا اون
ها رو با دکتر شدنش به ارزوشون برسونه . ولی حالا چی بعد از گرفتن دیپلم و از دست دادن عزیزانش دیگه قید
درس خوندن و حتی زندگی کردن رو زده بود از شدت اندوه اشک از چشم هاش روان شد . با دلی شکسته و قلبی
لبریز از غم و اندوه گفت
-خدایا من غیر از تو هیچ کسی رو ندارم . خودت کمکم کن و پشت و پناهم باش
خالد تلفنی قول فروش وفا رو در قبال دریافت پول هنگفتی به یکی از شیخ های هم وطن خودش داد و گوشی رو
گذاشت . ساعت مچی طلایی رنگش رو نگاه کرد . ساعت یک و نیم شب بود و بهترین زمان برای رسیدن به نیت
پلید و شومش . کلید یدکی اتاق وفا رو برداشت و به راه افتاد . با این که این چندمین دختری بود که توی دامش
افتاده بود ولی نمی دونست چرا دلش شور می زد . یه جورایی احساس گناه می کرد . خودش هم خوب می دانست
که توی دلش به وفا علاقه مند شده بود و فقط به خاطر پول خوبی که از فروشش می گرفت مجبور به انجام این کار
شده بود و گرنه دلش می خواست وفا رو برای همیشه کنار خودش نگه داره
امشب اخرین و تنها فرصتی بود که داشت . اگه امشب به خواسته اش نمی رسید صبح فردا باید وفا رو تحویل شیخ
می داد و اون وقت سر خودش بی کلاه می موند آروم کلید رو داخل قفل در انداخت و بازش کرد
وفا تازه خوابش برده بود احساس کرد که صدایی از در اتاق میاد سرش رو به طرف در برگردوند . اشتباه نمی کرد .
واقعاً یکی می خواست درو باز کنه . اون قدر ترسیده بود که حتی نمی تونست نفس بکشه . همه بدنش می لرزید .
پتو رو دور خودش مچاله کرد نمیدونست باید چی کار کنه در باز شد و توی تاریکی قیافه و هیکل خالد رو شناخت .
یه کمی از ترسش کمتر شد و به خودش مسلط شد خالد که اصلا فکر شو نمی کرد که اون موقع شب وفا بیدار باشه
در رو از داخل قفل کرد و به طرفش رفت که او با سرعت چراغ خواب رو روشن کرد . با صدای لرزانی گفت
-خالد تو این جا چی کار می کنی ؟ مگه کلید اتاق رو به من نداده بودی پس چه طور در رو باز کردی ؟
خالد که حالا کنار تخت رسیده بود . روی لبه تخت نشست و با صدای نجوای گفت
-عزیزم . یه کلید یدکی داشتم . با اون در رو باز کردم ترسیدی ؟
وفا که از طرز حرف زدن خالد جا خورده بود گفت
-ولی کار خیلی اشتباهی کردی تو نباید بدون اجازه وارد این جا می شدی ؟
خالد قهقهه وحشتناکی زد و گفت
-واقعاً معذرت می خوام . بعد از این قبل از اومدن ازت اجازه می گیرم البته اگر بعد از این وجود داشته باشه و من
بتونم دوباره تو رو ببینم
وفا نزدیک بود از ترس سکته کنه با خشم گفت
-خالد تو چت شده چرا داری چرت و پرت می گی ؟ زود پاشو از این جا برو بیرون
خالد بهش نزدیک تر شد و با حالت غیر عادی که داشت گفت