eitaa logo
ملکـــــــღــــه
14.8هزار دنبال‌کننده
15.8هزار عکس
4.1هزار ویدیو
7 فایل
انَّ مَعَ العُسرِیُسرا💚 اینجا دورهمی خانوماس🥰 تجربیات خاطرات و درددلاتون و سوالاتتون رو به آیدی زیر بفرستید @Yass_malake لینک کانال https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88 رزوتبلیغات https://eitaa.com/joinchat/1292435835Ca8cb505297
مشاهده در ایتا
دانلود
💞💞💞💞💞❤️💞💞 جدایی مهناز و محمد.... 💞💞❤️💞
ملکـــــــღــــه
بعد از آن شب دوباره مثل روزهای اول نامزديمان به هم نزديک شده بوديم و هر دو شادمان و خوشبخت بوديم. خو
يکی از آن جمعه های کذايی تولد ثريا بود، وقتی امير با محمد در اين مورد صحبت می کرد که کادو چه چيزی تهيه کنند، حرص دوباره توی وجودم جمع شد و فکم را به فشرد. محمد قبل از اين که دهان باز کنم، سعی کرد سر و ته قضيه را هم .بياورد و جلوی حرف زدن مرا که احساس می کردم چشم هايم حالتی درنده و خشمناک گرفته، بگيرد سال ها بعد فهميدم که محمد چه عذابی کشيد، يک طرؾ قضيه دو دوستش بودند که هر دو را دوست داشت. دلش می خواست به امير در شناخت، انتخاب و مصمم شدن در تصميمش کمک کند و بارها گفته بود ه ثريا را مثل زری دوست دارد و خوب مسلم بود که می خواست مثل خواهرش ازدواج موفقی داشته باشد. در عين حال می دانست که امير، در عين محبت به ثريا، ترديد هم دارد ، ترديد به خاطر مخالفت مادر و پدر و شايد موقعيت خانوادگی ثريا. و محمد می خواست .برادر هر دويشان باشد، هم امير و هم ثريا، و اين کار سختی بود طرؾ ديگر قضيه زنش بود که در عين حال خواهر امير هم بود، يک زن لوس و نفهم که محمد می ترسيد تمام رشته ها را پنبه کند. من با رفتار تند و نابجايم هم می توانستم ميانه آن ها را، مخصوصا با حساسيتی که ثريا نسبت به ديد ديگران .نسبت به خانواده اش داشت، به هم بزنم و هم امير را که خودش در ترديد بود منصرف کنم امير ثريا را دوست داشت، تحسين می کرد و به او علاقه پيدا کرده بود، ولی مسلم بود طاقت تخطئه و مسخره ديگران را ندارد و اين چيزی بود که محمد می خواست جلويش را بگيرد تا امير کامال در تصميمش مصمم شود. شايد ترس محمد از اين بود که قضيه ای مثل ازدواج مهدی پيش بيايد،با اين تفاوت که امير هنوز مثل مهدی نبود که به هر قيمتی اين کار را .بکند از طرؾ ديگر، من می توانستم با بروز دادن قبل از موقع اين جريان پيش مادر اين ها دردسر درست کنم و با مخالفت کامل خانواده مان کار خراب بشود. چون ثريا هم کسی نبود که به زور عروس خانواده ای بشود. اين چيزها چيزهايی بود که آن زمان کم و بيش، و بعدها کاملا درک می کردم. منتها آن وقت ها حوصله فکر کردن به ديگران را، حتی اگر !برادرم بود، نداشتم. برايم مهم نبود که سر ثريا و امير چه می آيد مثل احق ها برايم فقط مهم بود که توی اين جانبداری محمد، گرچه برادرانه، به ثريا فکر می کند، برايش تالش می کند و دوستش دارد. و اين چيزی بود که من سرم نمی شد و نمی خواستم. آن ها خلوت مرا، گوشه ای از فکر و وقت های آزاد .ما را می گرفتند و من اين را نمی خواستم بعدها وقتی ياد رفتارهايی که کرده بودم می افتادم، چه حال بدی پيدا می کردم و چه زجری می کشيدم. از خجالت آب می شدم و دلم برای محمد که ديگر نبود آتش می گرفت. بعضی وقت ها فکر می کنم، کاش همان اوايل سرم داد زده بود و به جای مهربانی با خشونت رفتار کرده بود. به کله ای که تويش حرف حساب نمی رفت مدارا فايده ای نداشت. مدارای او .فقط مرا لوس تر و در راه خطايم پابرجاتر کرد، درست مثل قضيه امير .همدلی و درکی که من بايد برای برادرم داشتم او داشت. تازه گير آدم زبان نفهمی مثل من هم افتاده بود... ادامه دارد... 🍃🍃🍂🍃
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 از چیزی نگرانی؟ بگو: 🎀حسبی الله لا اله الا هو علیه توکلت و هو رب العرش العظیم 🎀گرفته میشی بگو: لااله الا الله ولا حول ولا قوه الا بالله 🎀ناراحتی؟ همیشه بگو: إنما أشکو بثی و حزنی لله 🎀در زندگیت موفق نیستی؟ بگو: و ما توفیقی إلا بالله علیه توکلت وإلیه أُنیب 🎀خوشحال نیستی؟ همیشه بگو: حسبی الله و نعم الوکیل 🎀از دنیاخسته ای؟ بگو: اللهم اجعل همی الاخره 🎀در کارهایت سختی میبینی؟ بگو: اللهم یسرلی اموری واشرح لی صدری 🎀دوست داری آرزویت برآورده شود؟همیشه بگو: استغفرالله واتوب الیه 🎀تو دلت از دست کسی ناراحتی؟ بگو: اللهم اجعلنی من کاظمین الغیظ والعافین عن الناس همیشه باخودت زمزمه کن و برای دوستانت بفرس و مرا از دعای خیرت محروم نکن ❤️ 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 ایشون جناب آقای گلچین معلم بازنشسته اس که به کودکان کار سواد می آموزه و اینجا هم میدان امام دزفوله خدا رو شکر هنوز این مملکت انسانهای شریف زیادی داره که شاخص انسانیت و دلسوزی و همنوع دوستی رو تو کشور، بالا نگه میدارن 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
❤️🍃🍂 داستان آرامش.... ❤️🍃🍂
ملکـــــــღــــه
نگاه خیره اش به قدری استخوان سوز بود که مثل صاعقه زده ها بهش نگاه میکردم. لعنتی چرا نگاهش اینجوری بو
مقابلش قرار گرفتم و قبل اینکه دستم رو بخوام رو روی پیشونیش قرار بدم،با آرنجش دستم رو نگه داشت. نگاهی به چشمام کرد و گفت: -به تو مربوط نیست بچه. واقعا تب داشت..میتونستم عرق رو روی صورتش رو ببینم -بخدا کاریتون ندارم..فق.. -نمیتونی کاریم داشته باشی. دستم رو از حفاظ آرنجش بیرون کشیدم و دوباره خواستم روی پیشونیش قرار بدم که با آرنجش دوباره دستم رو پرت کرد. با دستش لمسم نمیکرد..عمدا با آرنجش که در پوشش لباسش بود این کار رو میکرد که متوجه دمای بدنش نشم. با ملایمت گفتم: -بابا نمیخوام اذیت کنم که..دست به بدنتون نمیزنم..فقط میخوام تبتون رو چک کنم. -برو بیرون!!! اگه اون حرف حالیش نبود ،منم اصلا حالیم نبود. تکونی به پاهام دادم و خواستم بپرم و پیشونیش رو لمس کنم که متوجه شد با دستش بازوم رو گرفت و با غرش پرتم کرد و گفت: -تو مگه حرف حالیت نیست؟ بلافاصله تا خواستم دستم رو روی دستش قرار بدم دستش رو کشید و پرتم کرد و گفت: -بیرون!!! نگاهی به چشماش کردم و برای اینکه آرومش کنم گفتم: -باشه میرم. و خیلی معمولی پشتم رو بهش کردم و برگشتم اما سه قدم بیشتر دور نشده بودم که به سرعت چرخیدم سمتش و پریدم تا بتونم بدنش رو لمس کنم،اما لعنتی اونقدر زرنگ و تیز بود که جفت دست هام رو از روی بلوز گرفت و در یک حرکت محکم به سمت عقبم پرتم کرد و کمرم محکم به میز برخورد کرد و صدای اخ ام بلند شد کمرم تیر میکشید..واقعا درد میکرد. اونقدر درد کمر بهم غلبه کرد که بی توجه به این که این آدم کیه و چیه با صدای بغض مانندی گفتم: -کمرم شکست بی انصاف., برگشت و با بی خیالی گفت: -زوزه هاتو ببر بیرون. خیلی نامرد بود..بی اختیار عصبی شدم.قدمی سمتش برداشتم و با صدای نسبتا بلندی گفتم: -امیدوارم اونقدر درد بکشید تا جونتون بالا بیاد..منه احمق رو بگ... لال شدم...,سوزش سمت چپ صورتم به قدری دردناک بود که چند قدم به عقب رونده شدم. ضرب دستش به حدی وحشتناک بود که صورتم از درد بی حس شده بود و گزگز میکرد. اون..اون به من سیلی زده بود؟ هنوز از شوک سیلی اش بیرون نیومده بودم که مثل یک پلنگ سمتم یورش برد و قبل اینکه فرصت نفس کشیدن بهم بده،شونه ها رو در دستش گرفت و مثل یک عروسک پارچه ای بلندم کرد و به دیوار کوبید و مقابل صورتم،نفس در نفس گفت: -چه زری زدی؟ از زمین کنده شده و تو هوا معلق بودم. مثل یه پر از زمین بلندم کرده بود و به دیوار کوبیده بود. گزگز سمت چپم،شدت فشاری که به شونه هام وارد میشد و پاهایی که در هوا معلق مونده بود همه و همه باعث شده بود از شدت رعب و فزعی که داشتم تموم بدنم لمس بشه و من دقیقا در مرز بی هوشی بودم. آسمان برفی چشماش شمشیر کشید و نفسام رو قطع کرد..خورشید درون چشماش پشت ابرها پنهان شده بود و فقط و فقط هوای سرد بود که از چشماش تراوش می شد..زمهریری بود چشماش !!! کاملا دریافته بود که من ماتم برده و تموم اراده ام رو خشک کردم. _چه زری زدی؟تو فکر کردی کی هستی؟ فرصت حرف زدن بهم نداد،شونه هام رو دوباره بلند کرد و محکم تر به دیوار کوبید. بخدا که اونقدر از زمین کنده شده بودم که دقیقا هم قد.قد هیولاییش شده بودم. -اون لبات رو؛اگه یه بار دیگه به مزخرف گفتن باز بشه چنان میدوزم که تا ابد یادت بره حرف زدنو شیرفهم شد؟ فریاد نکشید نعره نزد حتی داد هم نکشید فقط انچنان غرش کرد و با خشونت کلامی با من صحبت کرده بود که قبض روح شده بودم. _فهمیدی یانه؟ با تته پته گفتم: _ب..باشه. لنگه ابروش بالا پرید،دستاش رو از روی شونه هام برداشت و من ناگهانی به زمین افتادم اما قبل اینکه زانوهام تا بشه و بخوام بیفتم دستاش سپر کمرم شد.کمرم رو گرفت و به دیوار چسبوند. با دست چپش کمرم رو گرفت و دست راستش رو کنار دیوار قرار داد و همون طور که من رو بین جسم خودش و دیوار حبس کرده بود گفت: _چشمتو نشنیدم. شوخی که نبود...کسی که مقابلم ایستاده بود جگوار بود..کسی که تردیدی برای کشتن آدم ها نداشت. زبونم رو تکونی دادم و گفتم: _چ..چشم.دستش رو از روی کمرم برداشت. همچنان خیره در چشم های هم ،دستش سمت گردنم رفت و گردنم رو محکم فشرد و باعث شد گردنم رو صاف بگیرم. فشاری به استخوان گردنم وارد کرد و من نفسام به شماره افتاد _به راحتی یک نفس.میتونم گردنت رو خورد کنم...حالیته که؟ نمی تونستم نفس بکشم فقط چشمام رو با ترس باز و بسته کردم گردنم رو محکم گرفت و گفت: _پس دیگه جلو چشمم نباش.. و گردنم رو رها کرد و ازم دور شد...نفس عمیقی کشیدم...گردنم رو ماساژ دادم و با وحشت.ترس,درد از اتاقش گریختم...گریختم..از اون شیطان گریختم. به محض بسته شدن در،روی زمین افتادم و به اتفاقی که افتاده بود فکر کردم....داشت من رو می کشت... واقعا قصد کشتنم رو داشت! ادامه دارد ... 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 از شمااااا سلام یاسی جون اول از همه بابت کانال خوبت ممنونم و از داشتن دوستان خوب هم خیلی خوشحالم خواستم از دوست عزیزم که هواپونو رو گفته از ته دلم تشکر کنم من این کار رو انجام دادم واقعا جواب گرفتم تو دو تا از مشکلاتی که برام سخت بود و گره خورده بودن در کنار اون هم وقتی این جملات رو میگم اصلا آرامش میگیرم و استرس ازم دور میشه نذر صلوات هم برای خانوم ام البنین هم عالیه به خدا نشد من ایشون رو واسطه کارم قرار بدم و خدا عزیزم مشکلم رو برطرف نکنه ندیده همتون رو دوست دارم عزیزای دلم 😘😘 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍃 حلقه ازدواج... 🍃🍃🍂🍃
ملکـــــــღــــه
🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍃 حلقه ازدواج... 🍃🍃🍂🍃
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 ✅سلام دوستان عزیز.خاطره ای از انگشتر نشون دارم که خدمت دوستان میگم.سال۷۵ که همسرم اومد خواستگاری ویک ازدواج کاملا سنتی که بهم معرفی شده بودیم.بعدازطی  همه مراحل رسیدیم به بله برون خوب ایشون هم باوجودیکه ابتدای کارش بود ودرآمدش کم بود ولی اون شب یک گردنبند الله با زنجیر خوشگل وخیلی آبرومندانه آورد وبهم هدیه کرد☺.ناگفته نماندشکر خدا  همسرم بسیار مرد مهربان وصادق ودوست داشتنی هست.وخانواده اش هم مثل خودش مادر خدابیامرزش ماه بود خواهراش وبرادراش همه خوب وبی آزار ولی متاسفانه چهارتا جاری دارم یکی از یکی.....😩🤣.بعدش به ما گفتن جشن نامزدی ولی از اونجایی که ما رسم نداریم مخالفت کردیم.ومن خودم با عقد وصیغه ونامزدی مخالف بودم چون میگفتم اگر موردی پیش بیاد این مسائل بازدارنده است وزیر بار زندگی میرم که بخاطر حرف مردم باید تحملش کنم درنتیجه گفتم هیچکدوم.ولی یه مراسم شیرینی خوران گرفتیم خیلی مفصل که فکر نکنن بخاطر هزینه میگم.اون شب همه از خانواده داماد وخانواده خودم بودن نزدیک به ۶۰ نفرمهمان بعد از شام یادم نیست کی شاید جاریم از کیفش انگشتری درآورد وبردن باگل تزیین کردن ودادن دست یکی از دخترها که با رقص انگشتر رو بیاره.باور کنید حالا هم که براتون تعریف میکنم از شدت هیجان تپش قلب دارم.خلاصه دختر برادرم با رقص انگشتر رو آورد وفیلمبردار هم فیلم گرفت وقتی انگشتر رو ما دیدیم مات ومبهوت موندیم این دیگه چیه آوردن🤔😳یه انگشتر بسیار نازک وسبک وخیلی زشت شاید حداکثر یک گرم وزن داشت.همون لحظه داماد انگشتر رو دستم کرد ولی انگار دنیا دور سرم چرخید.بعد از رفتن مهمونها مامانم وخواهرم گفتن هیچ اعتراضی نکن .این کار جاریهاته که شما اعتراض کنی تا شاید این وسلط بهم بخوره.🙁 البته بعداز ازدواجم اون خانم واسطه هم بهم گفت که تا قبل از عروسی هم جاریهات مرتب دختر معرفی میکردن به شوهرت ومادرشوهرت😳 خلاصه من از لطف خدا هیچوقت اون انگشتررو دستم نکردم بقدری که ازش بدم میامد حتی نگاهش نمیکردم.تا اینکه سال ۹۶ وقتی دختر خواهرم میخواست عروس بشه یه روز سر طلاهای من بود وحلقه انگشترازدواجم رو نگاه میکرد تا بره اونم ازهمون طلافروشی بخره.یه دفعه چشمش خورد به انگشتر نشون وهمینطور که نگاه میکرد ازم پرسید خاله این انگشتر نشونت برندش چیه؟؟؟منو میگی😳😅🤣پرسیدم چی گفتی برند؟؟😂😂گفت اره .گفتم برندش درِ پیتِ🤣 گفت جدی میگم. یه نگاهی انداختم دیدم بله خط وخطوطی داره توش خیلی عجیب وغریب که تو این بیست سال ندیده بودم.شکل عقرب.مورچه و....خیلی ترسیدم ولرزیدم🥶 نا گفته نماندتوی این بیست دو سال هیچوقت قسمت نشده باهمسرم زیر یه سقف باشیم.اون شهرستان کار میکنه وهفته ای سه روز میاد پیش ما هنوز همدیگه رو ندیدیم فورا برمیگرده.خودمو بچه هام همیشه درحسرتیم ولی خدارو شاکرم. راستی بهتون بگم اون انگشتر بقدری ضعیف وبی ارزش بود که بعد از ۲۳ سال ۳۰۰هزار تومن فروختم وپولشو دادم به نیازمند.اگه خدا قبول کنه. 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 دلیل"تاکید بر نماز صبح" ازلحاظ علمی با خواب غلظت خون بالا میرود وهرچه به صبح نزدیک میشویم خون غلیظ تر میشود. و درست لحظات نزدیک شدن به اذان به حد اعلا می رسد. بهمین خاطر است که اکثر سکته ها سحر اتفاق میفتد... کسانی که بیدار میشوند با وضو گرفتن قدری خون تنظیم میشود و با خواندن نماز ، بدن کاملا بالانس شده و به حالت نرمال باز میگردد... و این چنین است که هیچ کدام از دستورات خداوند مهربان بدون حکمت نیست... 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 سلام عزیزم وقتتون بخیر در رابطه با خانومی که دکتر غدد توی مشهد میخاستن خانوم دکتر شهره وجوهی فوق تخصص غدد هستن و کارشون عالیه ، و فوق العاده خوش اخلاق و صبور و مهربون و رئیس کلینیک دیابت سیمرغ هم هستن ، از طریق مجازی هم همیشه جوابگوی مریضاشونن آدرسشم دور میدان بیمارستان امام رضا برج سیمرغ طبقه ششم. ✅یاسی جون خواستم به اون دوست مون که دکتر غدد می‌خوان تو مشهد ، من دکتر یونس نجفیان را بهشون پیشنهاد میدم البته متخصص غدد نیستن،دکترای طب سنتی دارن و پزشک عمومی هم هستند و در مطب شون تشخیص حرفه ای، تمیزی و اخلاق حرف اول را میزنه ، حجامت و زالو و طب سوزنی و ....هم به بهترین شکل انجام میشه هزینه ویزیتش هم ۱۳۵هزار تومانه ، ازشون می‌خوام حتما پیش ایشون هم یه نوبت برن ببینن نظر ایشون چیه من فوق العاده از تشخیص و تجویزشون راضی بودم بزنن اینترنت راجعش تحقیق کنند و نظرات را بخوانند آدرسش خیابان راهنمایی مجتمع سلمان طبقه پنجم اداری واحد ۳ تلفن۰۵۱۳۸۴۸۱۳۹۸ 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88