ملکـــــــღــــه
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍃 فال و طالع 🍃🍃🍂🍃
📃 طالع روزانه:
🌕شنبه ۱۲ اسفند ۱۴۰۲
🍁طالع امروز متولدین #مهر:
امروز از طریق تلویزیون، روزنامه و مجلات، اخباری به گوشتان خواهند رسید که حاکی از تغییراتی در اجتماع هستند. ممکن است برخی اتفاقات ناخودآگاه بر زندگی شخصی شما تأثیر بگذارد. قبل از هر گونه جانب گیری همه ی اطلاعات را از معتبرترین منابع به دست آورده و تصمیمات خود را بر اساس عقل و منطق قرار دهید. امروز ممکن است در رابطه عاطفیتان به موضوعی پی ببرید که تا پیش از این از شما مخفی شده بوده و یا حداقل شما آن را ندیده بودید و روبرو شدن با آن می تواند برایتان دشوار باشد.
🍁طالع امروز متولدین #آبان:
امروز برای شما با موفقیت و خوش اقبالی همراه خواهد بود. آنچه امروز برایتان اتفاق می افتد باعث خواهد شد که احساس سربلندی کرده و از موفقیت های خود رضایت بسیار داشته باشید. دلتان می خواهد احساس خوبی که دارید را با دیگران و به ویژه آنهایی که برایتان مهم هستند در میان بگذارید، اما متأسفانه برخی از این افراد در دسترستان نخواهند بود. بهتر است تا زمانی که نزدیکانتان را در جریان قرار نداده اید راجع به این موضوع با هیچ کس حرف نزنید. با توجه به هدف بزرگی که در سر دارید، انجام وظایف و مسئولیت هایتان برای رسیدن به آنچه می خواهید کافی نخواهد بود و باید آماده باشید کاری فراتر از آن چه از شما انتظار می رود انجام دهید.
🍁طالع امروز متولدین #آذر:
امروز شما به فکر پیدا کردن راه هایی جدید برای دست یافتن به رویاهایتان هستید، راه هایی که تا به حال به ذهن هیچ شخص دیگری نرسیده اند و به خیال خودتان بهترین و سریعترین راه ممکن برای رسیدن به خواسته هایتان هستند. شاید به خیال خودتان بهترین راه حل های این دنیا را پیدا کرده باشید، اما عاقلانه تر این است که برای عملی کردن این ایده هایتان تا فردا دست نگه دارید تا عقلتان سر جایش بیاید و ببینید چقدر اشتباه می کرده اید. شما امروز از جذابیت فوق العاده ای برخوردار هستید و هر کسی که در مسیر شما قرار بگیرد فردی فوق العاده خوش شانس است، زیرا انرژی مثبت شما به هر کسی که انتقال پیدا کند روز او را خواهد ساخت.
❄️طالع امروز متولدین #دی:
هنر فقط برای هنرمندان نیست، کافی است دست به کار شده و چیزی را بسازید که باعث می شود احساس خوبی نسبت به خودتان و کاری که انجام داده اید داشته باشید. اگر کارتان به شما این اجازه را نمی دهد که وقتی برای علایق هنری خود کنار بگذارید، این خود شما هستید که باید در این زمینه ایجاد تعادل کنید. شما نیاز به تأییر دیگران دارید، اما در شرایط فعلی رسیدن به این خواسته چندان راحت نخواهد بود. حتی نزدیک ترین و صمیمانه ترین روابطی که دارید نیز در حال حاضر در وضعیت بسیار حساسی هستند و یک کلام و یا کار اشتباه کافی است تا دل طرف مقابلتان را بشکنید، پس سعی کنید زیاد روی اختلاف نظرها و مشکلات متمرکز نشوید.
❄️طالع امروز متولدین #بهمن:
شما بی صبرانه در انتظار به پایان رساندن کارهای روزمره تان و پناه بردن به دنیای درونی خودتان هستید. متاسفانه امروز هر چقدر هم که رویاپردازی کنید، ترس ها و نگرانی هایتان حتی اگر سعی کنید با آنها روبرو شوید هم به قوه خود باقی خواهند ماند و شانس زیادی برای عملی کردن رویاهایتان نخواهید داشت. بهترین کار در حال حاضر این است که دست از رویاپردازی برداشته و به عالم واقعیت بازگردید، سپس به فکر ایجاد تغییر در روند عادی انجام کارهایتان باشید و راه جدیدی برای حل مشکلاتتان بیابید. سعی کنید با یکی از دوستان نزدیک و یا عشق زندگیتان در مورد نگرانی هایتان صحبت کنید تا شاید فشار کمتری روی خود احساس کنید.
❄️طالع امروز متولدین #اسفند:
پس از چند روز خسته کننده، امروز احساس می کنید بسیار پر انرژی شده اید. وقتی خودتان حالتان خوب باشد، همه چیز برایتان خوب پیش می رود. شما با انگیزه تمام آماده اید تا مشغول به کار شده و تمام آن کارهای نیمه تمامی که در انتظارتان هستند را به انجام برسانید. اگر وقت کافی برای تماس گرفتن با افرادی که می توانند فرصت های کاری جدیدی را در اختیارتان گذارند داشته باشید، زنگ زدن به آنها می تواند ایده خیلی خوبی باشد، زیرا امروز می تواند مشارکت های منفعت آمیزی را برای شما به همراه داشته باشد.
🍃🍃🍂🍃
هدایت شده از تبلیغات گسترده ریحون
💞"جذابترین" "استیکرهای" "جهان"💞
" استیکرهای "
" فوق العاده "زیبا ،احساسی
آرامش بخش"
╭══════💞═══════╮
https://eitaa.com/joinchat/2510684454C7cc12df247
╰══════💞═══════╯#
استیکرهای ویژه #ماه_رمضون #چهارشنبه_سوری رسید.
استیکرهای ویژه #ماه_رمضون #چهارشنبه_سوری رسید.
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
#دوستی_دلی
اینکه هم اکنون حال شما به بهترین یا بدترین وضع موجود میگذرد ؛
تمامش بسته به خودتان است !
بستگی دارد که خودتان با دلتان چقدر دوست باشید؟!
با دلتان 'خیلی' دوست باشید ،
دستش را بگیرید و
از زیر پای آدم ها و خاطرات کوفتی شان ،
از یک گذشته به خاک نشسته ،
دورش کنید ...!
دلتان را جای بدی " جای " نگذراید ،
زرد میشود ...
کبود میشود ....
رفته رفته خشک میشود
و شما میمانید و یک زندگی به مرداب نشسته!
لطفا تا جایی که میتوانید ،
با دل و زندگیتان دوست باشید!
#سیده_فاطمه_حسینیان
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
📚قدر عافیت
پادشاهى با نوكرش در كشتى نشست تا سفر كند، از آنجا كه آن نوكر نخستین بار بود كه دریا را مى دید و تا آن وقت رنجهاى دریانوردى را ندیده بود، از ترس به گریه و زارى و لرزه افتاد و بى تابى كرد، هرچه او را دلدارى دادند آرام نگرفت ، ناآرامى او باعث شد كه آسایش شاه را بر هم زد، اطرافیان شاه در فكر چاره جویى بودند، تا اینكه حكیمى به شاه گفت : (اگر فرمان دهى من او را به طریقى آرام و خاموش مى كنم .)
شاه گفت : اگر چنین كنى نهایت لطف را به من نموده اى . حكیم گفت : فرمان بده نوكر را به دریا بیندازند. شاه چنین فرمانى را صادر كرد. او را به دریا افكندند. او پس از چندبار غوطه خوردن در دریا فریاد مى زد مرا كمك كنید! مرا نجات دهید! سرانجام مو سرش را گرفتند و به داخل كشتى كشیدند. او در گوشه اى از كشتى خاموش نشست و دیگر چیزى نگفت . شاه از این دستور حكیم تعجب كرد و از او پرسید: (حكمت این كار چه بود كه موجب آرامش غلام گردید؟ )
حكیم جواب داد: (او اول رنج غرق شدن را نچشیده بود و قدر سلامت كشتى را نمى دانست ، همچنین قدر عافیت را آن كس داند كه قبلا گرفتار مصیبت گردد.)
❄️🌨❄️❄️❄️🌨❄️❄️❄️
🙍♀#زن نق نقو
مرد کشاورزی یک زن نق نقو داشت که از صبح تا نصف شب در مورد چیزهای شکایت می کرد. تنها زمان آسایش مرد زمانی بود که با قاطر پیرش، در مزرعه شخم می زد. یک روز، وقتی که همسرش برایش ناهار آورد، کشاورز قاطر پیر را به زیر سایه ای راند و شروع به خوردن ناهار خود کرد. بلافاصله همسر نق نقو مثل همیشه شکایت را آغاز کرد. ناگهان قاطر پیر با هر دو پای عقبی لگدی محکم به پشت سر زن زد و او در دم، کشته شد. در مراسم تشییع جنازه چند روز بعد، کشیش متوجه چیز عجیبی شد. هر وقت یک زن عزادار برای تسلیت گویی به مرد کشاورز نزدیک می شد، مرد گوش می داد و به نشانۀ تصدیق سر خود را بالا و پایین می کرد، اما هنگامی که یک مرد عزادار به او نزدیک می شد، او بعد از یک دقیقه گوش کردن سر خود را به نشانۀ مخالفت تکان می داد. پس از مراسم تدفین، کشیش از کشاورز قضیه را پرسید.
کشاورز گفت: «خوب، این زنان می آمدند چیز خوبی در مورد همسر من می گفتند، که چقدر خوب بود، یا چه قدر خوشگل یا خوش لباس بود، بنابراین من هم تصدیق می کردم.»
کشیش پرسید: «پس مردها چه می گفتند؟»
کشاورز گفت: «آنها می خواستند بدانند که آیا قاطر را حاضرم بفروشم یا نه!؟»
❄️🌨❄️❄️❄️🌨❄️❄️❄️
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
✅سلام یاس خانوم آرزودارم همیشه مثل ستاره ها بدرخشی😍
عزیزم من تاحالافقط بیننده بودم وازحرفا وایده هاومخصوصامعنویاتتون کلی تجربه کسب کردم وبه کاربردم خیلی مفیدواقع شدن ازتک تکتون ممنونم انشالله زندگی هممون عالی باشه🥰من یه نوشته روازنونوایی شهرمون تبریزبراتون میفرستم
《《 پولون اولماسا منخ قوناقسان》》دیدم انقدبه دلم نشست این متن کاش انشالله جوری بشه که همه اینجورمنصف باشن الهی آمین😇
راستی به فارسی یعنی《پول نداشتی مهمون من》✅
باظهورآقام مهدی انشالله بیادروزی که کل جهان صلح باشه
دوستون دارم منم اون کناراباهاتونم😘😘😎
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
برای محبت بین زن وشوهر
راهی ساده و راحت که خیلی هم جواب داده خواندن سوره یس به گلاب هست وقتی گلاب میخرید به کلش سوره ✨یاس ✨را بخوانید بعد با گلاب شربت درست کنید یاوقتی حسابی داره دعوامیشه فقط یه قطره بریزید داخل آب یاچای یاغذا واقعا آب روآتیشه
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
🍃🍃🍃🍃🍃🌸🍃
#ارسالی_اعضا ❤️🌺
*سلام خواهران وبرادران عزیز و بزرگوار یه خواهش ازتون دارم*
*لطفا امسال اگه فرشها و پتوهاتون نجس نیستن نشورید*
*آیه نازل نشده که حتماً عید ؛ پتو و فرش ، شسته بشه*
*بخدا خشکسالی بیداد میکنه*
*بی بارونی بیدادمیکنه*
*بی آبی بیدادمیکنه*
*خدایی یه کم فکرکنیم*
*امسال که عیدگردی هم بخاطر ماه رمضان کمتره*
*خواهش میکنم هر کسی میدونه نیاز به شستن نیست نشوره*
*بعدهم ازهمین الان شروع کنیم تبلیغ کنیم تااونجایی که میتونیم روشنگری کنیم*
*به خانمای وسواس که آب هدر ندن بخدا داریم از بی آبی منقرض میشیم* *
*باور کنید ، بی آبی خطر مرگ جمعی داره*
*اخبار استان اعلام کرده ..*
*بیست و خورده ای از شهر های استان فارس آبهای زیر زمینی تموم کردن حتی برای خوردن هم آب ندارن ....*
*جنگ بی آبی داره در میگیره خدا بدادمون برسه ،این پیام را مهم بدونیم ودر پخش واطلاع رسانی آن کوتاهی نکنیم وبه گروه های همدیگر ارسال کنیم . 😞 😟
🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
لینک کانال،👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
15.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
این ترش شامی گیلانی واقعا یکی از خوشمزه تریناست😋🧆
مواد لازم
🍃🍃🍃🌼🍃
*
ملکـــــــღــــه
شرکتش در یکی از بهترین برج های اين شهر بود. مدل های محبوبی در این برند رفت و آمد داشتن. دقیقا روبه ر
وارد عمارت که شدیم کیان در رو برام باز کرد و من با سر بهش اشاره کردم که سرجاش بمونه. سمت وردی عمارت رفتم و با قدم های منظمی وارد شدم. درد در سرم جیغ میکشید..یک عذاب الهی بود.پام رو روی اولین پله گذاشتم. باید میرفتم بالا لباسم رو عوض میکردم و بعد خودم رو داخل سالن پایین حبس میکردم. میزدم اونقدر ضربه میزدم که خشمی و عصیانی که درونم میجوشید.خاموش میشد..که اگه این خشم درون وجودم باقی میموند یک شهر رو به آتیش میکشیدم. ممکن بود تموم افرادم رو بکشم..در وجود من یه هیولا یه جگوار زندگی میکرد که برای ذره ای خون به هیچکس رحم نمیکرد. جگواری که اگه خشمش رو کنترل نمیکردم و اگه این غضب رو از بین نمیبردم جنون به سراغم می اومد. من نزدیک به بیست سال با خشم و عصیانی که من رو به خودش بند کرده بود بزرگ شده بودم.خشم هميشه درون وجودم بود و من باید یجوری کنترلش میکردم. بهتر بود هیچکسی نزدیکم نشه..چون شعله های این خشم دامن همه رو میگرفت!هنوز قدم به پله سوم نگذاشته بودم که صدای خنده مستانه ای به گوشم رسید و بلافاصله ایستادم. صداش،فراز و فرود ریتم خنده اش به حد جهنمی پاهام رو حصار کشید. موج حاصل از صدای خنده اش به وجودم خورد و سونامی صداش من رو در خودش غرق کرد. خنده اش به دلیل بی دلیلی خطرناک بود.
_هدی خیلی خوبی تو دختر.
نت به نت صداش یک موسیقی ایجاد میکرد موسیقی در ذهن من پخش میشد و فرکانس صداش به اون سوت ممتد درون مغزم فشاری می اورد. چه خبر بود؟ یعنی چی الان؟
_میدونی دلم میخواد یه روز سه تایی بریم یه گشتی توی شهر بزنیم یکم مثل آدمای عادی زندگی کنیم بریم پشت ویترین لباسا رو ببینیم ذوق کنیم،بستنی قیفی بخریم، بریم سینما و فیلم نگاه کنیم،گریه کنیم یا بلند بلند قهقه بزنیم..مثل آدمای عادی،خسته شدم از اين اسارت..از عمارت به بیمارستان..از بیمارستان به عمارت..دلم یکم تنوع میخواد. من زندگی بدون خوف و خطر سابقمو میخوام. بدون ترس خندیدن و خب.. سکوت کرد. لعنت بهت. حرف بزن ببینم. خواستم سمتش یورش ببرم و فریاد بزنم که حرف بزن.ولی یهو به خودم اومدم. چم شده بود؟ گوش ایستاده بودم و صدای یه دخترو می شنیدم که چی؟ واسه چی ایستاده بودم؟حرصی بیخیال تعویض لباس شدم سمت سالن پایین یا همون جیم مخصوص خودم رفتم. مشت پشت مشت.ضربه پشت ضربه... من مشت به کیسه بوکسم میزدم و درد درون سرم مشت میزد. من ضربه به کیسه میزدم و گذشته ضربه به مغز من!! جیغ میکشید...صدای ناله و درد و صدای فریاد استخوان شکن از خاطرات گذشته به وسط فرق سرم کوبیده می شد. درد رو شدت می داد...سلول های مغزیم رو می ترکوند و صدای ناله سرم بلند می شد. صدای فریاد یک مرد و نعره هاش درون گوشم پیچید؛رگ های مغزیم متورم شد و گذشته به من پوزخند زد و با پیروزی چنگال های سمیش رو به قلب من فرو کرد و تموم شد.. زهر درون قلبم پمپاز شد و تموم بدنم رو عفونی کرد و تک تک سلول هام درد و خشم شد و نفیر کشید.. درد....لعنت به درد که وجودم رو از پا انداخت...نمی شد تحملش کرد...تحمل شدنی نبود وقتی لحظه ای آرام شده بود اینجوری نمیشد...باید آروم می شدم...به هر قیمتی که شده!!
**ارامش
چنگال رو داخل سیب زمینی پف شده فرو کردم و پنیر های پیتزایی رو که ازش آویزون شده بود رو دورش کشیدم و چرخوندم و با خنده به دهانم کشیدم. پنیر ها کش اومدن و من با ذوقی بچگانه خندیدم فوق العاده بود. با شوق نگاهی به بانو کردم و گفتم:
_وای بانو عالی شده..,خیلی خوش مزه است. و دوباره تکه سیب زمینی دیگه ای به دهن کشیدم. حس پفش با طعم بی نظیرش با تندی سس معرکه بود.
_نوش جونت مادر..خوردن تو میچسبه به تنم..خیلی شیرین میخوری و ذوق می کنی.
گونه هام رنگ گرفت و بی توجه به نگاه بقیه دخترا و لبخند هدی گفتم:
_اع خجالتم ندید دیگه. نیلی همون طور که از سیب زمینیش می خورد گفت:
_بانو راست میگه آرامش. تو خیلی قشنگ و دلنشین می خندی,ذوق و شوقت به دل آدم می شینه.
لب گزیدم و با خجالت گفتم:
_چی بگم آخه. همشون خندیدن و بانو سرم رو بوسید. این آدم ها باعث می شدن اسارت کمتر به چشمم بیاد..,کاترینا رفته بود و من اسیر این عمارت بودم دوباره. دوباره با ذوق مشغول خوردن بودم که حمیرا با اخمی غلیظ وارد اشپزخونه شد. موج این زن خیلی منفی بود... نگاهش چرخی داخل آشپزخونه خورد و وقتی به من رسید.با صدای جدی ای گفت:
_خانوم ميشه یه لحظه بیاید؟
از خانوم گفتنش بدم می اومد.. ناچار سری تکون دادم و از پشت میز بلند شدم. همه با نگرانی نگاهم می کردن.لبخندی بهشون زدم و گفتم
_الان میام. نگران نباشید. با کمی تردید از آشپزخونه خارج شدم. جلوی راه پله ای مارپیچی ایستاده بود. نزدیکش شدم و با لبخندی که توی صورتم بود گفتم:
_چیزی شده؟لبخندم رو با اخم جواب داد و گفت:
_کسی نباید باخبر بشه..باید برید سالن پایین.
با تعجب گفتم:
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
#تجربه_زندگی_مشترک_اعضا
سلام یاسی جون ممنونم ازکانال بینظیرت.تشکرمیکنم ازخانومی ک غسل اویس قرنی ونشاط پیشنهاد دادن برای من خیلییی کارساز بود بیشترمیخندم وخودمو درگیر حرف اطرافیان نمیکنم.
23سالمه وهمسری30ساله اونموقع مادرشوهرمیناراضی نبودن بخاطرلاغری بیش ازحدمن😕40کیلو بودم .ب هرحال ماازدواج کردیم وی دختر1ساله داریم تواین 4سال زندگی مشترک هیچوقت ناراحتشون نکردم ازشون هم دلخوربودم هیچوقت ب روشون نزدم بی احترامی نکردم وخیلی جواب داد اونا الان منو بیشتر ازجاریم ک 12ساله عروسشون هس دوستم دارند ووقتی من میرم بهترین پذیرایی ازم میکنن وهمه جاتعریفمو میکنن من هم وقتی میرم خونشون اصلا غیبت هیچکس نمیکنم وفقط فقط میخندونمشون سعی میکنم دقت کنم تورفتار خواهرشوهرجاری میبینم مادرشوهرمینا چی مپسندن چی نمیپسندن من اون چیزی ک اونا دوس دارم انجام میدم همیشه هم حرف حرف منه چون میدونن من اشتباه نمیکنم حتی مخارج عروسی ماهم ندادن ولی من یکبارهم ب روشون نزدم و ب روی خودشون بهترین ارزوهارومیکنم براشون .وهمیشه هم میگن توهیچوقت ب سرمامنت نزاشتی .خواسم ب خانوما بگم گذشت بهترین ابزاره خدابالا سره وجواب گذشت شمارو خودش میده من ک ب چشمم دیدم .انقدرخوب باشید ک خودشون پشیمون بشت .البته من الان 53کیلو شدم ولی درتلاشم ک چاق شم چون خودمم دوست دارم.براهمتون ارزوی بهترین هارودارم .بازم میام باتجربه های زندگیم❤️
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
🍃🍃🍃🍃🌸🍃
هرآدمی رازی دارد،
اصلا آدم بدون راز مرده است تا زنده...
یک رازهایی هست
اسمش راز مگوست...
رازهای مگو از آنهایی است که
سالی یکبار گلویت را چنگ میزنند
و تو حتی نمیتوانی به کسی بگویی
دقیقا چه مرگت است...
رازهای مگو همان هایی است که
توی خیابان،
توی محل کار،
وسط کلاس درس هجوم می آورند
به مغزت و تو را به مرزِ دیوانگی
میرسانند،
رازهای مگو همان هایی هستد که میشوند
یک نامه،
یک گل خشک،
یک گردنبند رنگ پریده
توی جعبه ای آن
ته ته های کمد اتاقت...
رازهای مگو همان هایی هستند
که میشوند فکر،
میشوند ساعت هایی که زل میزنی
به دیوار و
اصلا نمیفهمی،
شب است،
روز است،
سرد است،
گرم است...
زل میزنی به دیوار،
اشک صورتت را میپوشاند
و حتی نمیدانی دقیقا
برایِ چه چیزی گریه میکنی...
فقط یک چیز میدانی؛
آن رازِ مگو
بدجور دارد پیرت میکند.
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
ملکـــــــღــــه
🍃🍃🍃🍃🍂🍃 به زور مامانم دادنم به پسر خالم... 🍃🍃🍂🍃
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
✅سلام عزیزم،یاس عزیزم ب این خانوم بفرماییدمنوهم ۳۱سال پیش ب پسرخالم دادن،مامانم کتکم زدومجبورم کردک بله بگم،بعداز۳۱سال زندگی مشترک،حتی اندازه ی ی ارزن همسرمودوست ندارم محبتش بدلم نیست،گاهی حتی ازش متنفرم میشم،خیلی پیش اومده حین نزدیکی یابعدش گریه کردم،دست خودم نیست میخوام ک دوسش داشته باشم ولی نمیتونم،مردبدی نیست،زن بازورفیق بازومعتادنیست،نمازمیخونه هرچی درمیاره واس خونه خرج میکنه، ولی ایده آل من نیست،هم ازلحاظ چهره وهیکل والبته اخلاق،حرفمویانمیفهمه یای جور دیگ برداشت میکنه،حس امنیت بهم نمیده،هروقت درددلی کردم براش یا باهاش حرف زدم بعداپشیمون شدم ک کاش فلان حرفوبهش نمیزدم،خیلی دلم میخوادهمسری داشتم ک میتونستم باهاش رفیق باشم براش درددل کنم،بدون قضاوتش باهاش انقدرراحت بودم ک همه حرفاموبهش میزدم،۱۱سال تفاوت سنی داریم،توزندگی باهاش کم سختی نکشیدم،مستاجری ونداری و....خلاصه ک شایداخلاقش خوب بودشایدقیافه واستایلش این نبود،وخیلی شایدهای دیگ محبتش بدلم میافتاد،نمیییییدونم💔حالامیخوام بگم عزیزم ببین حالااگرمعیارای کلی روک میخوای طرف مقابلت روداره،سعی کن پسرخاله روفراموش کنی وخوبیای همسرتوبرای خودت بزرگ کن،اون گناهی نداره،اگرمیبینی نمیتونی وواقعاازش متنفری،نامزدیتوبهم بزن،شده ازخونه برو خونه ی فامیل،جیغ بزن گریه کن اعتصاب غذاکن،نترررررس،بگونمیخوام ک نمیخوام،توروخدازیربارازدواج اجباری نرو😔خیلی سخته ک کنارهمسرت بخوابی وفکرت پیش پسرخاله باشه،بعداعذاب وجدان میکشه آدمو
امیدوارم یاشجاعت داشته باشی وبتونی نامزدیتوبهم بزنی یاهمت کنی وازخداکمک بخوای وپسرخاله روفراموش کنی وعشقتوبهمسرت بدی،وگرنه بااین اوضاع شروع زندگی مشترک اشتباه محضه
یاعلی👋
✅دوستان گلم نظرات شخصی است کانال نه تایید میکنه نه تکذیب
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
ملکـــــــღــــه
حالا اگه نامزد محترم جنابعالی دلش بخواد که بیشتر کنار پسر عموش و همسر آینده اش بمونه تکلیف من چی می
کنم و خراب کاری نکنم و باعث نشم که سعید بیچاره هم توی دردسر بیفته.« و باز هم این اجبار بود که اون رو
مجبور به انجام کاری می کرد که اصلا دلش نمی خواست. اون قدر درمانده و مستأصل شده بود که دلش می خواست
با صدای بلند گریه بکنه تا یه کم آروم بگیره ولی به سختی خودش رو نگه داشت و بغضش رو توی گلو خفه کرد و
فقط آروم آروم اشک از گوشه ی چشم های درشت و سیاهش روی گونه هاش ریخت و بی صدا گریه کرد.
سعید صبح زود از خواب بیدار شده بود تا خونه ی ته باغ رو برای زندگی چند روزه ی وفا آماده و مرتب بکنه. دو تا
کارگر مرد رو گذاشته بود اون جا تا حسابی خونه رو تر و تمیز بکنن. با این که کلی باید برای خونه ی ته باغ وسایل
و لوازم می خرید ولی چون وفا تو خونه تنها بود نمی تونست دو تا مرد جوان رو اون جا بذاره و خودش بره دنبال
خریدهاش. دو سه ساعتی طول کشید تا خونه ی ته باغ تمیز بشه و همه ی آت و آشغال ها و لوازم به درد نخور از
اون جا خارج بشه. سعید بعد از این که دستمزد کارگرها رو داد اونا رو مرخص کرد و خودش هم پشت سرشون
سوار ماشینش شد و رفت. ساعت نزدیک های یازده بود که همراه وانتی که پشت سرش می اومد دوباره وارد حیاط
شد. خودش مجبور شد برای بردن لوازم به خونه ی ته باغ به مرد راننده کمک بکنه، برای همین کت نوک مدادی
رنگش رو درآورد و توی ماشین گذاشت و بعد آستین بلوز نیلی رنگش رو تا کرد و دست به کار شد. به ترتیب
تخت تک نفره ی چوبی و تلویزیون و میز تلویزیون گرد و کوچک و بعد یخچال و یه سری وسایل ریز و دیگه رو به
اون جا منتقل کردند. وقتی با راننده ی وانت تسویه حساب کرد دوباره برای پر کردن یخچال از خونه خارج شد.
****
وفا نزدیک ساعت 11 بود که بعد از دوش گرفتن و آماده شدن برای رسیدگی به خونه ی ته باغ از ساختمان خارج
شد. می دونست که سعید اون موقع از روز خونه نمی شه و برای همین بدون سر کردن روسری و با همون بلوز
سرخابی اسپرت و شلوار جین تنگ سیاه در حالی که موهای بلندش رو شل جمع کرده و از بالای سرش گیره زده
بود و آرایش ملایمی هم داشت به طرف خونه ی ته باغ که تا اون لحظه ندیده بود رفت. خونه تقریباً پشت ساختمان
اصلی بود و مسافت زیادی از اون جا فاصله داشت. وفا که فکر می کرد با، یه خونه ی کثیف و درب و داغونی روبرو
خواهد شد وقتی که پاش رو توی اون خونه ی تمیز و مرتب گذاشت از شدت تعجب دهانش باز موند. خونه ی پیش
روی او با این که کوچک و جمع و جور بود ولی بسیار تمیز و از نظر او آرامش بخش بود. آروم مثل این که توی
خواب راه می رفت پاش رو توی خونه گذاشت. هال مربع شکل تقریباً بزرگی با یه آشپزخونه ی اپن و جمع و جور و
گوشه ی دیگر حمام و سرویس بهداشتی. کل فضای اون جا رو تشکیل داده بود. وقتی تعجبش بیشتر شد که دید
همه ی لوازم داخل اون اتاق نو و لوکس هستند و انگار که تا همین چند لحظه ی قبل یکی داشته اون جا رو تمیز و
مرتب می کرده. کف اتاق با فرش ریز نقش الکی رنگی مفروش شده بود. آروم به طرف آشپزخونه ی کوچیک رفت
و دید که اون جا هم همه ی اون چیزی رو که برای یه زندگی ساده و راحت لازم هست رو داره، اجاق گاز سه شعله
ی کوچک، یخچال کوچک آلبالویی رنگ، کابینت ها و ظرف شویی تمیز و نو، روی سنگ اپن هم دستگاه چای ساز
سفید رنگ و چند تا لوازم ریز دیگه بود که هنوز نایلونشون باز نشده بود. حالا دیگه مطمئن شده بود همه ی لوازم
اون خونه به تازگی خریده شده و به اون زیبایی چیده شده. به طرف پنجره ی مربع شکل بزرگی که با پرده
ادامه دارد...
*
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
سلام عزیز دلم پیام دوستی که برا همسرشون لباس اتو کردن و خوندم افرین بهش که انقدر شکر گذار هستن
همسر بنده تا همین دوسال پیش خیلی ذوق و شوق داشت برا کارش اما من انقد غر به جونش زدم انقد ناشکری کردم که این کار چیه من دلم میخاد حقوق ثابت داشته باشی بیمه داشته باشی و... انگار کور بودم باهاس ازدواج کردم باورت میشه با خودم فک میکردم کاش ی طوری بشه از کارش زده بشه بره سراغ کار دیگه اما چیشد شوهرم همه دار و ندارمون و تو قمار و سایت بت باخت انقد بدهی بالا اورد و از همه قرض گرفت که از محل کارش و خونه زندگیش فراری شد حالا قسمش هم بدی دیگه سر کارش نمیره تازگیا با ماشین یکی دیگه مسافر کشی میکنه انقد که از درد پاهاش ناله میکنه کسی که میخاست طلافروشی باز کنه درامد کارش عالی بود حالا پولای تو جیبش دو هزار تومنی و ده هزار تومنی شدن من همه ی اینارو از ناشکری هایی که کردم میدونم الان با حسرت به مردایی که دارن کار میکنن نگا میکنم با خودم میگم ینی زناسون میدونن چقد خوشبختن که مردشون صبح میره سرکارش دنبال ی لقمه نون از من کوچکتر به شما نصحیت تا میتونین شوهرتونو تشویق کنین نه تخریب شوهرم برا اینکه بتونه دهن منو ببنده که ی ماشین کوفتی خوب بخره اون راه اشتباهو انتخاب کرد 😔
🍃🍃🍃🌼🍃
*
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
سلام یاس عزیز
کانالتون عالیه
من ۵۳سالمه و۱۳سالگی ازدواج کردم
هم مادرشوهرم وهم مادرشوهر دارم
عروسم ماهه خیلی دوسش دارم و همیشه به خودم گفتم هرچی برای دخترات میخوای برای عروستم بخواه
اونم خیلی دخترخوبیه و برای دخترام مث خواهره اینقدر در کنار هم بهمون خوش میگذره و باهم خوبیم چون هرچی برای دخترام میخوام برای عروسمم میخوام
کاش یاد بگیریم به هم احترام بزاریم و هرکس رو همونطور که هست دوست بداریم عاشقتونم و برای همتون سلامتی وشادی ازخدامیخوام😘
ودر ضمن تا ازمن نظر نخوان توزندگیشون هیچوقت حرفی نمیزنم
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
اشتباهات 6گانه زنان دررابطه با مردان
✍ زنان با شوهران خود مانند یک بچه برخورد می کنند و نسبت به آنان رفتار مادرانه دارند.
✍ زنان در رو به رو شدن با مردان به کلی خود و عقایدشان را فراموش کرده، شوهر را برتر از خود می دانند.
✍ زن ها به قدرت و توانایی مردان بسیار علاقه مندند.
✍ دست پایین گرفتن توانایی ها و حتی در بعضی مواقع مخفی کردن آن ها.
زن ها در مواجه شدن با مردها از خود ضعف نشان میدهند.
✍ زن ها هنگامی که از شوهرشان چیزی میخواهند خود را تا حد یک دختر بچه پایین می آورند.
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
#حس خوب
#ارسالی_اعضا😍😍😍
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
ملکـــــــღــــه
غصه ای عميق دلم را سوزاند، رفتار منزجرانه اش راه عقب نشينی را برايم سد می کرد. دلم برای چشم هايش، بر
خشم و غصه با هم وجودم را می سوزاند. به خاطر اين که ترسيده بودم از خودم، و به خاطر اين که رفتارش تا اين حد
.عوض شده بود، از او بدم می آمد
!اين همان محمد من بود؟ او بود که حالا ممکن بود حتی توی گوشم بزند؟ و من اين قدر بدبخت و ذليل بودم که بترسم؟
در حالی که هنوز عصبانيت توی صدايش حس می شد، دستش را دراز کرد، بازويم را گرفت و صدايم زد. ولی من بی
شعور چه کار کردم؟! دستش را با عصبانيت پس زدم و فرياد زدم: به من دست نزن، گفتی بايد بيام، منم می آم. ديگه نه
.می خوام ببينمت نه صداتو بشنوم
بعد پشت به او روی تخت افتادم و زار زدم. مدتی طولانی بالای سرم ايستاده بود. ولی ديگر صدايم نزد و چيزی نگفت و
.من اين قدر گريه کردم تا خوابم برد. خواب آشفته و پريشان
.خواب ديدم. خوابی آشفته که بعدها به صادق بودنش پی بردم
خواب ديدم، توی خانه قديميمان هستم و صدای اذان می آيد. خانه شلوغ است و آدم های آشنا و ناآشنا زيادی در حياط در
رفت و آمد هستند و من عجله دارم که توی آن شلوغی وضو بگيرم، حلقه ام را درآوردم و روی حوض گذاشتم ولی
می بينم آب حوض خزه بسته و لجن گرفته و تيره است. با ناراحتی سر بلند کردم که ببينم بقيه از اين آب کثيف ناراحت
نيستند، که آن طرف حوض روی تخت های چوبی چشمم به خانم جون افتاد. حيرتزده و خوشحال فرياد زدم و خانم جون
را صدا زدم. ولی خانم جون نگاهی تلخ و سرد به من کرد و رويش را برگرداند. دوباره صدا زدم. دوباره و دوباره و هر
بار خانم جون با ناراحتی از من رو برگرداند. مستاصل دست بردم حلقه ام را بردارم و بروم پيش خانم جون، ولی حلقه ام
.سر خورد و توی حوض گم شد، توی آب تيره و سياه
وحشتزده سر بلند کردم، اما ديگر هيچ کس نبود، هيچ کس، نه خانم جون نه کس ديگری. من بودم و خانه خالی و آب تيره
و لجن بسته. درمانده و وحشت زده فرياد می زدم که با تکان دست های محمد بيدار شدم. چشم هايم را باز کردم . بالای سرم
.بود. خيس عرق بودم. محکم دست هايش را گرفتم و صدايش زدم: محمد
.بخواب، نترس. خواب ديدی
.می ترسم. بغلم کن
.نه ياد ديشب بودم و نه حرف هايی که زده بودم. فقط دلم آرامش گرمای آغوشش را می خواست که نبود..
ادامه دارد...
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شخصیت خودتون پایین نیارید❤🕊
❄️🌨❄️❄️❄️🌨❄️❄️❄️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
🌸 لازم نیست سر در بیاورید
🦋 که خدا چطور میخواهد
🌸 مشکلاتِ شما را حل کند
🦋 این مسئولیتِ اوست
🌸 کارِ شما نیست
🦋 کارِ شما این است که به
🌸 او اعتماد داشته باشید...
🦋 شبتون در پناه خدا
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88