eitaa logo
ملکـــــــღــــه
15.2هزار دنبال‌کننده
15.1هزار عکس
3.8هزار ویدیو
7 فایل
انَّ مَعَ العُسرِیُسرا💚 اینجا دورهمی خانوماس🥰 تجربیات خاطرات و درددلاتون و سوالاتتون رو به آیدی زیر بفرستید @Yass_malake لینک کانال https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88 رزوتبلیغات https://eitaa.com/joinchat/1292435835Ca8cb505297
مشاهده در ایتا
دانلود
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 زیباترین نقاشی خدا لبخند مادر است ...❤️ خدایا این لبخند را از کسی نگیر !🙏🦋 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدای من گناهانى را در دنیا بر من پوشاندى که بر پوشاندن آن در آخرت محتاج‌ترم..🤍 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 ✍️ داستان کوتاه نزدیک دو ماه است پدر بازنشسته شده! مدام سرش گرم دوستان و کتاب هایش و بقیه اوقات مشغول دنیای مجازی ست. زندگی اش را به دقت زیرنظر دارم! صبح ها به رسم عادت ساعت هفت بیدار میشود! میرود نانوایی و برمیگردد شعر میخواند؛ مادرم را بیدار میکند به اتفاق صبحانه میخورند؛ میرود سراغ کتاب هایش! ناهار را زودتر از زمان شاغل بودنش میخورد! بعد از ناهار چرت میزند... بعد از ظهرها را اغلب بهمراه مادرم با دوستانش شریک میشود. خوشحال و سرحال است. کمی چاق تر شده... در این مدت هرکس اورا دیده بازنشستگی اش را تبریک گفته اغلب با هدیه ی کوچک یا دسته گل! پدر معتقد است سی سال کار کرده و اکنون زمان استراحت اوست. به تمامی تفریحاتی که اطرافیانش پیشنهاد میکنند پاسخ مثبت داده و از اینکه دغدغه ی مرخصی ندارد بسیار احساس رضایت میکند. اما!.... مدتی ست به مادرم فکر میکنم. پا به پای پدر در برخی موارد خیلی بیشتر از او برای زندگی شان زحمت کشیده. اگر پدر سی سال هرروز هشت ساعت پشت میز نشسته، مادر بیست و چهار ساعت سرپا فضای خانه را مدیریت کرده. پدر بعد از سی سال به استراحت فکر میکند.. اما مادر هنوز سر اجاق برای ناهار پیاز خرد میکند. پدر در آرامش کتاب میخواند. مادر جارو بدست خانه تکانی میکند... هرازگاهی پدر ظرف هارا میشوید یا سیب زمینی میپزد... و با جمله ای به اعضای خانواده این لطف بزرگش را اعلام میکند! مادر اما انگار مجبور به انجام وظایفش است.. همه از او انتظار دارند و او بدون خستگی و بدون ابلاغ آن مسئولیتش را انجام میدهد. مادر را نگاه میکنم. کی قرار است بازنشسته شود؟ کی قرار است از او بخاطر مشغولیت بیست و چهارساعته اش بعد سی سال با هدیه ای یا دسته گلی تقدیر شود؟ مادر کی قرار است به استراحت و دغدغه های تک نفره اش فکر کند؟!!!.... به مادراتون بگید که قدردان حضور و تمام خوبیهاشون هستید.❤️❤️ ‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
❤️🍃🍂 داستان آرامش.... ❤️🍃🍂
ملکـــــــღــــه
شونه ام دقیقا جایی که مشت زده بود و من کله پا شده بودم تیر میکشید. بلند شو, با حرص نگاهی بهش کردم و
_حالا من ضربه میزنم و تو سعی کن دفعش کنی. و قبل اینکه فرصت حلاجی بده مشتش بلند شد و من تحت آموزشم دستامو بالا گرفتم اما دیر اقدام کردم و مشتت دوباره شونه ام رو از هم درید. _حق نداری استراحت کنی..بیا جلوتر, تو دلم لعن و نفرین بود که سمتش جاری می کردم. اون روز و روز های بعدش کلا آموزش دیدم که چه جوری یه ضربه رو از خودم دفع کنم و بالاخره بعد یک هفته موفق شدم..البته که یک جای سالم توی تنم باقی نمونده بود. روز های بعد به تکنیک قسمت های حساس و آسیب پذیر بدن روبهم آموزش داد. چشم ها،گردن ،گلو،مرکز شکم,زانو‌،کشاله ران؛و پاها نقاط حساس و آسیب پذیر بدن بودن و بهم یاد داد وقتی یک نفر بهم حمله میکنه چجوری از خودم دفاع کنم. سر جمع چیزی نزدیک به یک ماه و هشت روز ما مشغول آموزش دفاع شخصی بودیم.. و بالاخره موفق شده بودم..شاید کمی زمان زیادی طول کشید اما اونقدر بهم سخت گرفته بود که با کلی اشک و ناله آخرسر یاد گرفتم از خودم دفاع کنم. فقط خدا به داد فردا برسه! **حامی با کنجکاوی به من نگاه میکرد. زیر چشمی تموم حرکاتش رو زیر نظر داشتم. جعبه رو روی میز گذاشتم و گفتم: _خب,اماده ای؟ _بله. ذره ای در برابرش رحم نکرده بودم..با ظالمانه ترین شکل ممکن بهش آموزش داده و حتی اشکش رو هم در آورده‌ بودم اما چیزی که خیلی برام جالب بود.تواناییش بود. ناله کرد.درد کشید.حتی اشک ریخت اما پا پس نکشید. منتظر بودم روزی بهم بگه نمی تونه و میخواد کنار بکشه اما لب می گزید و چیزی از جا زدن نمی گفت و این خیلی برام چالش برانگیز شده بود. روز های اول که کتک می خورد سعی می کرد با حرص به من حمله کنه و وقتی با سرکشی و وحشی گری سمتم یورش میبرد صحنه ای چشمگیر ایجاد می کرد... جعبه رو باز کردم و برق صفحه صیقل خورده اش به چشمم خورد..و درست حدس زدم خشکش زد. _ای..این چیه؟ قفلش رو باز کردم و صفحه محافظش رو کشیدم. و برق برنده چاقوی تیز منعکس شد. طرح زیبایی داشت. قاب بنفش رنگی داشت که با رنگ های طلایی روش طرح های شلوغ و درهمی حکاکی شده بود و زیباییش رو واقعا چشم گیر کرده بود. زیبا و خطرناک بود!!! چاقوی طراحی شده رو سمتش گرفتم و گفتم: _بگیرش. با وحشت به چاقوی خیره کننده و وسوسه انگیز درون دستم نگاه می کرد. _من..من اینو نمیخوام. _ازت نپرسیدم چی میخوای؛گفتم من میخوام! ترس,نگرانی درون چشماش بود. هم از نافرمانی می ترسید و هم از برق برنده چاقو!! _جگوار این خیلی خطرناکه. _می گیریش یا نه؟ غریدم و خیلی زود چاقو رو با هراس در دستش گرفت.مثل یک بمب بهش نگاه می کرد و هر لحظه منتظر بود تیغ تیز چاقو شاهرگش رو ببره. چهار قدم ازش فاصله گرفتم, خیره شدم تو چشماش مشوشش و با جدیت گفتم: _حالا سعی کن به من ضربه بزنی. سری تکون داد: _نه..نه..این خیلی خطرناکه! خواهش.. _قراره حرفمو تکرار کنم؟؟ با زاری گفت: _جگوار!!! صداش یک پارادوکس بود.. اعصابم رو آرام میکرد و سیستم مغزیم روهم بهم می ریخت. هم آروم میشدم هم می خواستم خفه اش کنم. ناز درون صداش خلسه اور بود..ولی جنون انگیز!! _اگه یه کلمه دیگه بگی من همون چاقو رو به سمت خودت پرت می کنم. لباش رو جمع کرد و چشمای کوفتیش رو با درد بست و زیر لب گفت: _تو رو خدا ببخشید. لعنت بهش...این دختر چه مرگشه آخه؟ _بزن! نزدیک شد و با حالت بامزه و مسخره ای چاقو رو سمت من گرفت. چرخی زد و حرکت چاقو یک صدای آرومی ایجاد کرد. _اگه اینجوری بخوای ضربه بزنی،اول خودت داغون میشی. رز , چشمای گیج به من نگاه می کرد: _چرا؟ اشاره ای به چاقو کردم و گفتم: _برعکس گرفتی! نگاهی به چاقو کرد. سمت تیز و برنده اش رو سمت خودش گرفته بود!! _اها..خوبه؟ سری تکون دادم. _ضربه بزن. باز هم نزدیک تر شد و چشماشو بست و با حالت بامزه ای گفت: _ببخشیدا... چاقو رو ازش گرفتم و تو هوا رقصی ماهرانه ایجاد کردم..و دقیقا جلوی چشمش قرار دادم. _حالا تو ضربه بزن. چشماش با شگفتی روی من بود. نزدیکم شد و چاقو رو دوباره سمتم گرفت. این بار مچش رو گرفتم و پرتش کردم به جلو, اخی گفت. تلو تلو خورد. برگشت نگاهم کرد و با غیض گفت: _جگوار یکم رحم کنید خب! _یه بند داری حرف می زنی..گفتم بزن. هوفی کشید. نزدیک شد و گفت: _دیگه منم رحم نمیکنم پس! لنگه ابرویی بالا انداختم.شجاع شده بود. صدای جیغ مانندی از گلوش خارج شد و بعد با سرعت نزدیکم شد. اما خیلی زود دوباره مچش رو گرفتم و پرتش کردم. سرعتش بیشتر بود و این بار بیشتر تلو تلو خورد. وقتی به سمت من برگشت.چشمای درشتش از زور حرص می درخشید..این دختر خیلی فان بود!! نفس های کش داری کشید.سری با حرص تکون داد. چاقو رو بین دستاش محکم فشار داد و گفت: _خسته شدم از کتک خوردن! و مثل یک تیر از کمان در رفته به سمتم یورش برد. نزدیک شد خواستم بازوش رو بگیرم سر خم کرد و خودش رو عقب کشید. حرکت جالبی بود اما. ادامه دارد ... 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 سلام یاس گلی💋 ✅ ی چیزی امروز مادر شوهرم گفت راجع به ی اعتقاد عجیب قدیمیامون حیفم اومد واسه شما نفرستم چون واسه خودم خیلی جالب و تعجب آور بود😊ما کوردها ی وسیله داریم برا نگهداری از روغن حیوانی ک خودمون درست میکنیم اسمشم (هیزه؛ مشک روغن) ست و از پوست بز درست میشه.وقتی هم ک هیزه رو درست میکنن ی چیزی میریزن داخلش ب اسم (جفت)که از خرما درست میشه و سیاهه. میگفت هر بچه ای ک ب دنیا بیاد اگه تا قبل از ۴۰ روزگیش کسی از همسایه ها یا اهل خونه یا دور و بریا جفت درست کنه رنگ جفت رو صورت بچه میشینه و بچه رنگ پوستش تیره میشه👶🏿👶🏾.😳😄.چن تا مثال هم زد از اقوامشون گفت یکیشون بچه ش ک ب دنیا اومده سفید سفید بوده و خوشگل.بعد از مدتی مادر شوهره میاد جفت درست میکنه ک بریزه تو هیزه(حالا عمدا یا سهوا نمیدونم)بعد از مدتی بچه رنگ پوستش تیره میشه😳😊الانم ک اون بچه بزرگ شده و از اقوامشون هم هست منم دیدمش رنگ پوستش تیره س ولی خوشگله😌 الهی ک همیشه شاد باشین عزیزای دل❤️🤗 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 سلام یاسی جون صبح قشنگت بخیروشادی خیلی از خانوما میگن که برا موهاشون استفاده میکنن که خوشرنگ بشه قهوه موها را سفید میکنه هاااا نگی نگفتم😂😍 یه تجربه دیگه هم دارم این که استفاده ازسشوارباعث سفیدشدن موها میشه 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍃 ارسالی اعضا به حرف ننه ها و عمه ها گوش ندید.... 🍃🍃🍂🍃
ملکـــــــღــــه
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍃 ارسالی اعضا به حرف ننه ها و عمه ها گوش ندید.... 🍃🍃🍂🍃
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 سلام یاسی جان درمورداون خانمی که گفتن خواهرومادرشون دیسک کمردارن خواستم راهنمایی کنم. فقط وفقط وفقط وفقط وفققققققط هرچه سریعترعمل کنین شمااشتباه مارونکنین عین مابه این حرفاکه فلج میشه فلان میشه گوش نکنین ایکاش پدرم هرگزبه این حرفابهانمیدادایکاش یک نفربهمون میگفت به دهن مردم نگاه نکنیم امروزتاخرخره زیرقرض عمل های سنگین مادرم نبودم طفلک مادرمم انقددردورنج نمیکشید.ازوقتی یادم میومدمادرم پادردوکمردردداشت تااینکه مشخص شددیسک کمرداشته دنده هاسرخوردن جابجاشدن وفقط بایدعمل کنن وپلاتین بذارن همه میگفتن اینکاراشتباهه فلج میشه فلان میشه عمل نکردیم همش فیزیوتراپی وماساژوآب درمانی وطب سنتی و رگ گیری وهرکاری که فکرکنی کردیم توهرشهری کسی رومعرفی کردن بردیم هیچ فایده نداشت مادرم بخاطرمصرف مسکن های زیادمثل یه بادکنک ورم کردچه دردی طفلی میکشیدتااینکه دکتراگفتن داره قطع نخاع میشه هیچ دکتری قبولش نمیکردخلاصه یه دکتری بهمون دکترفرزادامیدی کاشان روتومشهدمعرفی کردمادروبردیم وقبول کردعمل کنه اماگفت خانم خیلی دیرآوردی وفشارزیادی روی ستون فقراتش اومده کمرمادرتکن خمیده میشه وممکنه بعداین عمل مجدددنده های دیگه درگیربشن مادروعمل کردن چاره نبوددیگه.بعدعمل سه روزبستری بودبعدم آوردیم خونه دیگه خوب وعالی شداماکمرخمیده شدولی دیگه هیچ دردی نداشت هیچی. ازاین ماجرا9سال گذشت تااینکه پارسال دوباره مادردچارهمون دردشددکترشم رفته بودمرخصی راه دور.دردمادربحدی شدیدشدکه هیچ دارویی دیگه جواب نمیدادازشدت دردبیهوش میشدوبه هوش میومددکتراگفتن مجددتنگی کانال نخاع داره چون دردنخاع هست دربرابرهردرمانی مقاومت میکنه بخداقسم آمپول چهارتاپنج تاباهم میزدم سه نفری بهش چسبیده بودیم آروم نمیشدهیچکسم قبول نمیکردش میگفت فقط دکترخودش بلیدباشه کارمانیست. دردبحدی رسیدکه دیگه هیچکدوممون رونمیشناخت حتی قدرت تشخیص اینکه زن یامردهستیم روازدست دادمادربدبختم ازشدت دردببخشیدادرارش بنداومدچون عضللت لگن خودشون رومنقبض کرده بودن همه امیدمون قطع شدگفتیم مادرتمومه دماغش تیغ کشیده بودموهاموهمه روکنده بودم همش میگفتم یاحسین ازمادرم دل کندم میخوادخداببره ببره فقط دردنکشه😭😭😭 خلاصه روزیه دکترتونستم مشهدگیرآوردم به نخاعش گازتزریق کردن یک نوع عمل سرپایی بودپول زیادیم گرفتن اماموقت دردش کم شدتادکترش اومدبردم گفت خانم مادرتون دوباره دنده های بالاترسه دنده دچارهمون مشکل قبلی شده وبایدمجددعمل بشه پلاتین بذارن بماندبیمه نداشتیم چقدهزینه سنگینی داشت چقدسخت کارکردم جورکردم مادرم دستانومی چسبیدمیگفت دخترجان توروبه علی کمکم کن توروبخاک پدرت نجاتم بده یه کاری بکن برام.پارسال همین موقع عملش کردن اماآب نخاع خارج میشدشش مرتبه عمل شددیگه بافت بدنش جوش نمیکرددوناه بستری وشش عمل سنگین هم مادرموداغون کردهم من تاسالهازیرقرضم که یکساله توعقدم نتونستم یه دست کاسه بخرم مگرخداکمکم کنه. مادرمم باعالمی پلاتین بایددیگه زندگی کنه فقطم میتونه توفضای خونه راه بره دکترگفت اگه همون اول عمل میکردین به حرف خاله وعمه واقدس خانم و ننه کبری گوش نمیکردین حالامادرتون این حال وروزش نبودیک عمل ساده میشدوراحت. یاس جون پیامموبراشون بذارین تاعین ماگرفتارنشن. زیارت بین الحرمین قسمتت بشه یاس بانو 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 هفت عادت ڪوچیڪے ڪه شما رو جذاب تر میڪنه؛ 👌وقتے ڪسے بهت ڪمک میڪنه حتما ازش تشڪر ڪن . 👌نسبت به ڪوچڪترین چیزا و اتفاقات احساس خوشے و رضایت داشته باش 👌رفاقت ها و روابطت رو تو اولویت قرار بده . 👌با آدما عمیقه در ارتباط باش سر حرفت بمون زیر قولت نزن 👌جسم و بدنت رو با غذاے خوب و مفید تغذیه ڪن 👌ارزش و شان خودت رو بدون و چیزے ڪه لایقش هستے رو بپذیر 👌آدما رو بخاطر اشتباهاتشون ببخش و دسترسے شون رو به زندگیت محدود ڪن ... ‌‌‌‌ 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 سلام یاس جونی ببخش مزاحمت شدم من کنکور ندادم چون بابام مذهبی سر سخت بود و ما تو روستا زندگی میکردیم تو دوران دبیرستان همه معلم هامون اقا بودن و مجرد بابام دیگه نگذاشت من ادامه تحصیل بدم با این که شاگرد ممتاز استان بودم ولی تو کلاس سوم راهنمایی سر کلاس ریاضی من اصلا حوصله نداشتم معلم داشت درس میداد منم گوشه کلاسم کاریکاتور معلم بنده خدارو میکشیدم اینقد حواسم پرت بود متوجه نشده بودم معلم اومده بالا سرم کتابو برداشت گفت بچه ها به همه خوبیهای این خانم و باهوشی و محجبه بودنش باید نقاشی خوبشم اضافه کرد کم مونده بود از خجالت اب بشم امیدوارم خنده رو لباتون اومده باشه 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍃 روایت وفا.... 🍃🍃🍂🍃
ملکـــــــღــــه
سعید توی اتاقش نشسته و منتظر بود که با خوابیدن روژان و مادرش پیش وفا برگرده . دلش شور می زد . که مبا
مادر، تورو خدا این بحث بی خود و بی نتیجه رو همین جا تمومش کنین، این پنبه رو هم از گوشتون درآرین که من با روژان ازدواج بکنم، چرا نمی خواین حرف منو قبول کنین؟ بابا، من از روژان خوشم نمیاد، درسته اون دختر خوب و مهربونیه، دخترِ عمو رفیع هم هست، بابا و شما هم قبولش دارین همه ی این ها درست، ولی این ها که دلیل نمی شه تا منم اون رو به عنوان همسرم قبول بکنم، من روژان رو به عنوان دخترعموم خیلی هم دوست دارم و بهش احترام می ذارم ولی فقط توی همین حد نه چیز دیگه. روح انگیز که از حرف های رک و بی پرده ی سعید خشمگین شده بود با عصبانیت در حالی که انگشت اشاره اش رو به طرف سعید گرفته بود گفت: - سعید این حرف هات رو نشنیده می گیرم، تو هم همین حاالا همه ی این چرندیاتی رو که به من گفتی رو از توی مغزت بریز بیرون، اگه می خوای خون به پا کنی، من کاری ندارم ولی این رو بدون که قبل از هر کسی توی این قضیه من از پا می افتم و سکته می کنم، تو که دوست نداری من بمیرم ها؟ حاالا من به جهنم، می دونی اگه پدرت از این حرف ها بویی ببره دق می کنه، آبروش می ره، چرا داری با بچه بازی هات زندگی همه مون رو سیاه می کنی، مگه روژان چشه؟ دختر به اون خانمی و مظلومی، نکنه یکی از این دخترای پرروی بدقیافه ی سر و زبون دار تهرانی دلت رو برده ها؟ وای خدایا، منو بکش و راحتم کن. سعید که به حد انفجار رسیده بود گفت: - مادر من، چرا تهمت می زنی؟ من کی گفتم کس دیگه ای رو دوست دارم، من فقط می گم از روژان خوشم نمیاد همین، حاالا اگه با این حرف من قراره زندگیمون سیاه بشه و آبروی چندین و چند ساله پدر بره پس بهتر که زودتر این اتفاق بیفته چون اگه یکی دو ماه بعد از این ازدواج اجباری کارمون به طلاق بکشه خیلی بدتر آبرومون می ره و اون وقت غیر از همه ی این بدبختی ها مهر بدنامی طلاق هم به زندگی من و روژان اضافه می شه. یعنی واقعاً شما راضی هستین که من به زور با روژان ازدواج بکنم و توی همون اوایل ازدواج ازش جدا بشم؟ یعنی این قدر قضیه ی ازدواج من و روژان براتون مهم و حیثیتی هستش که نمی تونین و نمی خواین یه کمی هم به آینده ی من و اون دختر بیچاره فکر بکنین؟ روح انگیز که دیگه نمی دونست باید با چه زبونی با سعید صحبت بکنه و متقاعدش کنه نفس عمیقی کشید و دست هاش رو روی زانوهاش گذاشت و گفت: - نمی دونم، اصلاً نمی فهمم که چی داری می گی؟ من که حریف پدر و عموت نمی شه اگه جرأتش رو داری خودت باهاشون صحبت بکن، اگه تونستی اونا رو راضی بکنی من از خدامه که خوشبختی و رضایت تو رو ببینم ولی به شرطی که این خوشبختی باعث کدورت و ناراحتی و قهر خونواده ها نشه، می فهمی چی می گم سعید؟ من نمی خوام که پدرت و عمورفیع با هم مشکل پیدا بکنن، اونا خیلی به هم وابسته ان، خودت می دونی که هیچ کس جرأت نداره پیششون از اون یکی غیبت بکنه و پشت سرش حرف بزنه، عمورفیع پدرت رو مثل پدر خودش می دونه و بهش احترام می ذاره پدرت هم همین طور همیشه می گه رفیع مثل پسر خودم می مونه، حاالا دیگه خودت می دونی ببین دلت رضا می ده که رشته ی این محبت و علاقه رو پاره بکنی و باعث شکستن دل پدرت و عمورفیع بشی. سعید کالفه و عصبی دوباره روی تخت کنار مادرش نشست و گفت: - مادرجون، چرا این قضیه ی کوچک و خیلی ساده رو این همه بزرگش می کنی؟ مگه من چی می گم، این که دلم می خواد همسر آینده ام رو دوست داشته باشم و خودم انتخابش بکنم جرمه، یا این که می گم از اخلاق و رفتار ادامه دارد.... 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 سلام خانمی که میگن مادرشوهرشون تو خونشون بهش میگه غذا بکش و ایشون ناراحت شدن...این نکته اخلاقی داره...تو احکام خوردن و آشامیدن رساله گفته شده که میزبان قبل از میهمان شروع به غذا خوردن کنه و بعد از میهمان دست بکشه...من به شخصه ناراحت میشم اگه میزبان غذا نخوره یا کم بخوره...یا جایی میرم صاحبخونه نمیخوره میگم خودتون هم بفرمایید میگه من خوردم شما بخورید این توهینه......مگه من میهمان برا غذا رفتم که صاحبخونه نخوره تا من بخورم...پس عزیزم ناراحت نشید من بعد قبل از بقیه غذا بکشید و شما به بقیه تعارف کنید تا به قول معروف به جونشون بشینه ❤️❤️ 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 چند سال پیش همیشه فکر میکردم شبها کسی زیر تختم پنهان شده است.نزد پزشک اعصاب رفتم و مشکلم را گفتم، روانپزشک گفت: "فقط یک سال هفته‌ای سه روز جلسه ای 80 دلار بده و بیا تا درمانت کنم. شش ماه بعد اون پزشک رو تو خیابان دیدم. پرسید، "چرا نیومدی؟" گفتم، "خُوب، جلسه‌ای هشتاد دلار، برای یک سال خیلی زیاد بود. یه نجّار منو مجانی معالجه کرد. خوشحالم که اون پول رو پس‌انداز کردم و یه وانت نو خریدم." پزشک با تعجّب گفت، "عجب! میتونم بپرسم اون نجّاره چطور تو را معالجه کرد؟" گفتم: "به من گفت اگه پایه‌های تختخواب را ببُرم؛ دیگه هیچکس نمی‌تونه زیر تختت قایم بشه!" برای هر تصمیم گیری شتاب نکنیم و کمی بیندیشیم! 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خانوما شوهر نیس قدر شوهراتون بدونید😂 با حال بود😁 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ملکـــــــღــــه
💞💞💞💞💞❤️💞💞 جدایی مهناز و محمد.... 💞💞❤️💞
آقا رضا گفت: پس تاو چی می گی من عاشق گشت و گذارم و اين حرف ها؟! پسر صبر داشته باش، مثل اين جاده توی .عمرت نديدی. اولش رو ديدی چه با صفا بود؟ حاالا اين جا را هم ببين، داريم نزديک کجور می شيم .بعد در حالی که با سرعت حرکت می کرد گفت: دنبال من بيا، بعد از کجور رو هم ببين هر چه امير داد و فرياد کرد، آقا رضا صبر نکرد و به ناچار، دوباره راه افتاديم، هر بار امير به کنار ماشين ما می رسيد به مسخره اطراف را که درست مثل دشت های کويری بود به محمد نشان می داد و سر تکان می داد. شايد حدود بيست .دقيقه يا نيم ساعت که از کجور گذشتيم، دوباره بعد از چند تا پيچ يکدفعه جاده دوباره سرسبز و جنگلی شد هر چه به طرف ارتفاع می رفتيم، هوا خنک تر می شد و جاده بی نهايت زيبا و ما حيران و متعجب! تا اين که در پيچ .آخری که فکر می کنم مرتفع ترين جای جاده بود، هوا مه آلود شد و بسيار خنک اين بار ديگر خود آقا رضا ايستاد و همه پياده شديم. جايی به آن قشنگی در عمرم نديده بودم. برايم باور کردنی نبود که بعد .از آن جاده خشک، يکدفعه به چنين جايی برسيم که از سرما دندان های آدم به هم بخورد همه ذوق زده و خوشحال بودند و از زيبايی آن جا و حسن سليقه آقا رضا تعريف می کردند و آقا رضا خندان سر به سر امير که به قول خودش از بس ماتش برده بود، لال هم شده بود، می گذاشت و تعريف می کرد که قبلا دوست هايش به اين جاده آمده و به خنده گفت: محمد، دقت کردی اين راه هم مثل زن گرفتن می مونه، اولش قشنگه و رويايی بعد به کوير !می رسه و خشکی :با اعتراض فاطمه خانم فوری در حالی که به بقيه چشمک می زد گفت البته خوبی اش اينه که کويرش همون يکخورده س، بعد دوباره روياست و مثل اين جا، بهشت، مگه نه، محمد؟! حاالا تازه بعد از اين جا، نرسيده به علمده، يک آبشار هست به اسم آب پری، می برمتون تا امير خان ديگه هی غرغر نکنه واسه .چی بکوب اين راه رو اومده .امير با خوش خلقی گفت: همين حاالا هم ما در بست چاکريم آن ها مشغول بگو و بخند و شوخی بودند که من آرام تا کنار جاده رفتم. سر دامنه ايستادم و سراشيبی را نگاه کردم. قشنگ ترين منظره ای بود که در همه عمرم ديده بودم. مه که به طرف باالا می آمد، لا به لای درخت هايی که سر درهم فرو برده بودند، منظره ای مثل خواب و رويا داشت. تنه درخت ها خزه بسته بود و کؾ زمين پر از گل های وحشی بی نهايت زيبايی بود که همه جا را پوشانده بود. شبنم روی گل ها و خزه ها و برگ درخت ها برق می زد و رطوبت هوا و مه ادامه دارد... 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
مرد ثروتمندی که زن و فرزند نداشت، به پایان زندگی اش رسیده بود. کاغذ و قلمی برداشت تا وصیت نامه ی خود را بنویسد. او نوشت: تمام اموالم را برای خواهر می گذارم نه برای برادر زاده ام هرگز به خیاط هیچ برای فقیران... اما اجل به او فرصت نداد تا نوشته اش را کامل و آن را علامت گذاری کند. پس تکلیف آن همه ثروت چه می شد؟ برادرزاده ی او تصمیم گرفت وصیت نامه را این گونه تغییر دهد: تمام اموالم را برای خواهرم می گذارم؟ نه! برای برادرزاده ام. هرگز به خیاط. هیچ برای فقیران. خواهر او که موافق نبود، آن را این گونه نقطه گذاری کرد: تمام اموالم را برای خواهرم می گذارم. نه برای برادرزاده ام. هرگز به خیاط. هیچ برای فقیران. خیاط مخصوصش هم یک کپی از وصیت نامه را پیدا کرد و آن را به روش خودش نقطه گذاری کرد: تمام اموالم را برای خواهرم می گذارم؟ نه! برای برادرزاده ام؟ هرگز! به خیاط. هیچ برای فقیران. پس از شنیدن این ماجرا، فقیران شهر همگی جمع شدن تا آنها هم نظر خود را اعلام کنند: تمام اموالم را برای خواهرم می گذارم؟ نه! برای برادرزاده ام؟ هرگز! به خیاط؟ هیچ! برای فقیران. نتیجه ی اخلاقی: به واقع زندگی نیز چنین است. خداوند نسخه ای از هستی و زندگی به ما می دهد که در آن هیچ نقطه و ویرگولی نیست و ما باید با عملکرد و روش خودمان آن را علامت گذاری کنیم و بخوانیم. از زمان تولد تا مرگ، تمام علامت گذاری ها دست ماست. به خاطر داشته باشیم که فارغ از هرگونه باور و تفکری به هستی و زندگی، از علامت تعجب تولد تا علامت سوال مرگ، همه چیز بستگی به روش علامت گذاری ما دارد. ‌‌ 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
💕🌱 ❌اشتباهاتی که زندگی مشترک رو نابود میکنه: ⛔️دعوا در حضور فرزندان ⛔️شکایت از همسر به فرزندان ⛔️توهین و فحاشی ⛔️برگشت به گذشته ⛔️قهر و اجتناب از بحث ⛔️تحدید به طلاق ⛔️بی سرانجام رها کردن مشاجره یکم بیاید عاقلانه فکر کنیم به در و دیوار میزنیم به زمین و زمان شکایت میکنیم که ای خدا چرا من شانس نداشتم،چرا زندگی من باید اینجوری باشه خب،بابا این زندگی رو خودمون اینجوری کردیم،خودمون از اول درست رفتار نکردیم چرا بندازیم گردن خدا،چرا میگیم زمین کجه ❌حالا دیر نشده ما میتونیم زندگیمونو تغییر بدیم و باب دل خودمون و همسرمون از نو بسازیمش👌 اونایی که هنوز به این مشکلات بر نخوردن،هنوز خداروشکر از زندگی و همسرشون راضی ان👈پس از الان به بعدم جوری رفتار کنید که تا اخر عمر همینجوری راضی بمونید ❌اون عزیزانی هم که خدای نکرده ناراضی هستند، خب،بشر اشرف مخلوقاته پس انقد توانایی داره که زندگی و خودش رو تغییر بده،،، میشه،مطمئن باشید فقط ممکنه زمان ببره اما بالاخره همون چیزی میشه که میخواید فقط باید👈👈👈👈 ✅طرز برخوردمون رو درست کنیم(از مهارت هایی که تو کانال هست استفاده کنید) ✅انرژی مثبت تو زندگیمون وارد کنیم ✅عاشقانه به زندگی دونفرمون نگاه کنیم نه اینکه همسرمون رو به چشم یه حریف ببینیم ✅صبرمون رو ببریم بالا و قدم اول رو برداریم و به خدا توکل کنیم چون این تغییر و هر تغییر دیگه ای در انسان مستلزم گذشت زمانه نباید کم بیاریم باید تا آخرش محکم وایسیم💪💪💪 بیاید یکم تلاش کنیم واسه زندگیمون،به یاد سال های اول ازدواج بیوفتیم که چقد عاشقانه زندگی میکردیم 💏پس الانم با تلاش میشه برگشت به همون روزا👏👏👏 نه دیر نشده،نه از شما نگذشته فقط باید هم شما آقا وهم شما خانم عزیز واسه تغییر خودتون قدم بردارید پس یا علی بگید و بلند شید👏👌 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
🌹 تقویم نجومی اسلامی شیعه 🌸 جمعه 👈 18 اسفند / حوت 1402 👈27 شعبان 1445 👈 8 مارس 2024 ❇️امروز برای امور زیر شایسته است: ✅خواستگاری عقد و ازدواج. ✅آغاز بنایی و خشت بنا نهادن. ✅خرید رفتن. ✅مسافرت. ✅امور زراعی و کشاورزی. ✅شروع به کار و کسب. ✅داد و ستد و تجارت. ✅ دیدار با بزرگان 👶 مولود امروز حشر و نشر خوبی با مردم دارد. 🌓امروز قمر در برج دلو و برای امور زیر مناسب است: ✳️ختنه کودک. ✳️رفتن به خانه نو. ✳️خرید منزل. ✳️امور کشاورزی و زراعی. ✳️درختکاری. ✳️و حفر چاه و کانال نیک است. 💇⛔️ اصلاح سر و صورت: طبق روایات، (سر و صورت) در این روز از ماه قمری خوب نیست 💉🍃حجامت. خون دادن فصد و زالو انداختن... یا حجامت ،باعث ایمنی از ترس است. حجامت هنگام ظهر جمعه کراهت دارد. ✂️ ناخن گرفتن. 🌸جمعه برای ، روز بسیار خوبیست و مستحب نیز هست. روزی را زیاد ، فقر را برطرف ، عمر را زیاد و سلامتی آورد. 👕🌷 دوخت و دوز. جمعه برای بریدن و دوختن، روز بسیار مبارکیست و باعث برکت در زندگی و طول عمر میشود... 🌾 وقت استخاره. در روز جمعه از اذان صبح تا طلوع آفتاب و بعد از زوال ظهر تا ساعت ۱۶ عصر خوب است. 🌹 ذکر روز جمعه.   اللّهم صلّ علی محمّد وآل محمّد وعجّل فرجهم ۱۰۰ مرتبه. 🍃 ذکر بعد از نماز صبح ۲۵۶ مرتبه موجب عزیز شدن در چشم خلایق میگردد. 🌸🌸بر محمّد وآل محمّد صلوات 🌹اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهم 🌹 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 یه زمانی میفهمی که مردم به خراش انگشتشون بیشتر از مرده یا زنده بودن ما اهمیت میدن ، اون زمان میفهمی که حرفاشون چقدر بی ارزشه! 🖌 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 الهی مثل قطره های بارون برات خوشی بباره رفیق شبت پراز رحمت خدا الهی آمین🙏⭐🌙     🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
❤️🍃🍂 داستان آرامش.... ❤️🍃🍂
ملکـــــــღــــه
_حالا من ضربه میزنم و تو سعی کن دفعش کنی. و قبل اینکه فرصت حلاجی بده مشتش بلند شد و من تحت آموزشم دس
قبل اینکه بخواد حرکت بعدیش رو رو کنه،مچش رو گرفتم چرخوندمش,و در یک حرکت کمرش رو به قفسه سینه ام چسبوندم... دستش رو که چاقو درونش بود رو بلند کردم و دقیقا روی رگ گردنش قرار دادم. مچ دستش رو گرفتم و لبه تیز چاقو رو روی پوست گردنش گذاشتم. دست دیگه ام رو روی شکمش قرار دادم. از پشت.محکم به خودم چسبوندمش!!! چهره اش رو کامل نمی دیدم اما صورتم دقیقا مقابل گوش سمت راستش بود. _یه حرکت اضافه گردنت رو می بره. نفسی کشید و بدنش درون آغوشم لرزید.. _م..می خواید منو بکشید؟ صدای نفساش,ریتم نفساش و لعنتی...عطر موهاش تمرکزم رو بهم میزد. گردنش رو از ترس تکون نمی داد و چفت تنم شده بود. می خواستم چاقو رو از روی گردنش پایین بیارم اما ریتم تنش و اصطکاک بدنش در آغوشم کمی؛اذیت کننده بود, _جگوار!!! لعنتی صداش چرا این شکلی بود؟ توی مغزم میرفت؛آرامم می کرد و از طرفی باعث می شد جنون درونم زنده بشه... _جگوار لطفا!!! داشت درد میکشید...تیغ چاقو ممکن بود رگ گردنش رو بدره. نفساش تند تر شده بود و زیر دستم لرزشش بیشتر شده بود, سفت به من چسبیده بود و من دستم روی شکمش بود و به خودم چسبونده بودمش. بوی تنش با بوی ترس مخلوط شده بود. رایحه موهاش یه کوفتی بود که سکر اور بود..دست و پام رو می بست. این دختر آرومم می کرد نفساش،صداش؛آرومم میکرد. اما در همون لحظه هم یک جنون خونین رو بهم اضافه میکرد. می خواستم صدای نفس هاشو گوش کنم اما همزمان دلم می خواست گردنش رو هم پاره کنم!!! _دارید منو می ترسونید! و سعی کرد با آرنجش ضربه ای بهم بزنه.. جنون درون مغزم آتش می کشید.,صداش مثل نسیم اعصاب متشنجم رو آروم می کرد. بالاخره بوی تنش کار رو برام آسون تر کرد. رایحه موهاش با عطر تنش بوی مست کننده ای ایجاد کرد و من بالاخره چاقو رو از روی گردنش پایین آوردم،مثل یک زندانی خودش رو از حصار تنم بیرون کشید و با صدای بلند نفس کشید... لعنتی من چم شده بود؟؟؟ خواست حرفی بزنه که جنون درونم شکل گرفت و غریدم: _جرأت داری حرف بزن..لال شو صداتو نشنوم. و بی توجه به نگاه متعجب و گیجش؛از باغ بیرون زدم. **آرامش‌ مثل یک آسمون بهاری بود..ساعتی آفتابی بود..آفتابی داغ و هستی بخش؛درست لحظه ای که فکر می کردی اشعه خورشید بهاری قراره پوستت رو نوازش کنه رعد و برق میزد و آسمون چنان غرش میکرد که تو یه ثانیه مات و مبهوت می شدی.. جگوار دقیقا یه آسمون بهاری بود. هیچ وقت نتونستم حتی ثانیه بعدیش رو حدس بزنم. من سکوت کرده و به جاده چشم دوخته بودم کیان با دقت رانندگی می کرد و هیولا چشماش رو بسته بود و در فکر به سر می برد. وسط تمرین ناگهانی از این رو به اون رو شد. دستی به گردنم کشیدم واقعا یه رد زشتی روی گردنم به جا گذاشته بود. اگه فقط یک ذره دیگه فشار وارد میکرد.تیغ تیز چاقو پوست نازکم رو می برید. هیچ نمی فهمم چرا بهم ریخت و بهم تشر زد که ساکت باشم..چی کارش کرده بودم مگه؟هنوز گیج کارش بودم..تمرین رو نصفه رها کرده بودیم و جرأت میخواست پرسیدن از این دیو خشم که چرا آنقدر زود بر میگردیم!!! دستام رو مشت کردم و سعی کردم فقط سکوت کنم تا هر چه سریع تر به عمارت برسیم. دلم برای داریوس و مسیح تنگ شده بود. جناب هیولا اونقدر من رو اسیر کرده و مورد ضرب و شتم قرار داده بود که ترجیح داده بودم کمتر باهاشون روبه رو بشم. چون می دونستم به محض اينکه داریوس بفهمه مانع این کارم ميشه و من نمیخواستم، داریوس رو بیشتر در بیمارستان و تایم کاری می دیدم چون وقتی وارد عمارت میشدم طبق برنامه میرفتم سراغ آموزش. نفس عمیقی کشیدم و به خودم دلداری دادم که بالاخره این روزها تموم ميشه. نمیدونستم که این روز ها تموم ميشه اما قراره اتفاقی واسه ام بیفته که.... تا چشم کار میکرد بیابون بود و شوره زار.. اصلا نمی دونستم کجا اومدیم. گرمای مذاب کننده ای به بدنت می خورد و حس می کردی تموم اعضای بدنت در حال جوشیدنه.. این بیابون برهوت.تنهاچیزی که برای خوش آمدگویی به تو داشت؛ همین گرما بود. بی منت گرما میبخشید.خورشید رو به آغوشش کشیده بود و انرژی فوق العاده خورشید مغزت رو می سوزوند!!! من دختر لوسی نبودم اما مثل یک ماهی دور افتاده از آب لب میزدم. بطری آبی در دست داشتم و وسواس گونه،هر دو دقیقه یک بار آب رو جرعه جرعه وارد بدنم می کردم و حس تشنگی ،توهم مغزم رو خنثی میکردم. یا من دیگه زیادی لوس بودم که زیر این آفتاب داشتم آپ پز می شدم یا این دو نفر کلا تو دسته آدمیزاد نبودن که خیلی ریلکس به کویر برهوتی که مقابلمون بود نگاه می کردن. این هیولا اونقدر جاذبه داشت که مطمئن بودم تموم افرادش رو هم جون سخت کرده؛درست مثل خودش!! _چرا اومدیم اینجا؟ ادامه 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88