eitaa logo
ملکـــــــღــــه
15.3هزار دنبال‌کننده
15هزار عکس
3.7هزار ویدیو
7 فایل
انَّ مَعَ العُسرِیُسرا💚 اینجا دورهمی خانوماس🥰 تجربیات خاطرات و درددلاتون و سوالاتتون رو به آیدی زیر بفرستید @Yass_malake لینک کانال https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88 رزوتبلیغات https://eitaa.com/joinchat/1292435835Ca8cb505297
مشاهده در ایتا
دانلود
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 سلام ممنون یاس جان بخاطر کانال خیلی خوبتون اون عزیزی که گفتن خواهرشون مشکل تکلم داره باید بگم که عزیزم اصلا ناراحت نباشین من هم ی پسر دارم که الان 12سالشه موقعی که حامله بودم دقیقا به من هم گفتن که باید بچه سقط بشه بعداز کلی ازمایش وسونو ولی چون حاملگیم به ماه 5رسیده بود و قلب بچه تشکیل شده بود با توکل بخدا وتوسل به اقا ابوالفضل العباس سقط نکردیم ولی خیلی استرس داشتم به لطف خدا وقتی بچه دنیا اومد از بچهای قبلیم خیلی آرومتر وزیبا تر بود ولی همانطوری که خواهر عزیزمون گفتن تو تکلم خیلی مشکل داشت خدارو شکر با مدرسه رفتن مشکل تکلمش خوب شد ولی تنها مشکلی داریم اینکه تو درس فارسیش خیلی ضعیفه ولی حفظیاتش حرف نداره تمام درساشو راحت بصورت شفاهی جواب میده ولی نمیتونه درست بنویسه به اون خواهر عزیزم میگم که اصلا مشکل ابجیتونو بروش نیارین ونذارین که افسرده بشه واگه خیلی مشکلش حاد هست بهتره ببریدش گفتار درمانی انشالله باتوکل بخدا مشکل ابحی کوچولوی شماهم رفع بشه 🤲 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 مصرف چه ویتامینهای برای خانم ها ضروریه؟‌🤔 ‌ برای داشتن یک بدن سالم نیازه که ویتامین های مختلفی مصرف کنیم؛ خیلیامون ویتامین های مورد نیاز رو به کمک داشتن یک رژیم سالم و درست تامین میکنیم؛ باید به این نکته توجه کرد که از اونجا که به طور کلی زنان نسبت به مردان حجم غذایی کمتری دارند، نیاز به ویتامین میتونه در مراحل مختلف زندگیشون بیشتر بشه.‌ ‌ از طرفی خانم ها به دلیل زایمان، شرایط خاص هورمونی، یائسگی و شغلی و ... نیاز بیشتری به ویتامین های مختلف پیدا میکنن. ‌ در عکس به برخی از ویتامینهای ضروری برای خانم ها اشاره کردیم و همچنین جایگزین این ویتامینها رو هم در زیر میتونید ببینید.‌‌ ‌ ✅ منابع مفید ویتامینها: ‌ B۱: - گوشت بدون چربی، آجیل و غلات ‌‌ B۵: -بروکلی، سیب زمینی و انواع قارچ‌ B۷: - آجیل و شکلات ‌ D: - ماهی های چرب مثل سالمون، شیر غنی شده و لبنیات ‌ E: -انبه، روغنهای گیاهی و مارچوبه‌ K: - گل کلم و گوشت گوساله‌ 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
ملکـــــــღــــه
از بانو برام خبر فرستاده بود که هر وقت که مناسب ببینه من رو از حبس خونگی در میاره. میخواستم چیغ بزنم
من میخواستم نگهش دارم...اگه قرار بود آسیبی هم ببینه فقط من بزنم. هیچکس نباید نزدیکش میشد. چاقو رو تکون دادم از روی سرشونه اش پایین اومدم و درست روی قلبش نگهش داشتم. قفسه سینه اش با استرس بالا و پایین میشد. نگاهش کردم و حکم آخر رو صادر کردم. _سوم؛و اگه یک بار دیگه بگی داری میمیری واقعا میکشمت..اگه قرار باشه بمیری,فقط توسط من میمیری. دیگه نفس هم نمیکشید...تا مغز استخوان ترسیده بود. صدای نفساش؛اذیت کننده بود. لعنت بهش که یه پارادوکس بود. من از این دختر متنفر بودم که می تونست بهمم بریزه. خیره نگاهش کردم و با غرش گفتم: _حالیته یا نه؟بالاخره نفسی کشید و با چشمای معصوم و لرزونش گفت: _منو میکشید؟ از من هر چیزی بر می اومد..من شاید یه روز افسار پاره میکردم و نفسش رو قطع میکردم اما غلط میکرد به جز من کسی نزدیکش بشه. این دختر فقط پارادوکس من بود. نمیخواستم و اجازه نمیدادم کسی جز من اذیتش کنه. لنگه ابرویی بالا انداختم و گفتم: _حرفامو خوب بخاطرت بسپر...من تا یه حدی باهات راه میام از حدش که بگذره؛ از روت رد میشم دختر رضا! بلوف نمیزدم...واقعا این کار رو میکردم. با گریز و واهمه نگاهم کرد و گفت: _گفتید برم حالا تو عمارت حبسم کردیدالان میتونم برم؟ بیخود کرده بود که بره. نگاهش کردم و میخم رو محکم به دیوار کوبیدم. _اونی که بهت گفت برو من بودم اونی ام الان نمیذاره بری منم...رفتی و دیدی که نشد. خواست حرفی بزنه که گفتم: _من حکمتو صادر کردم جرأت داری اطاعت نکن!! فقط خیره شد درون چشمام. چاقو رو از روی قلبش برداشتم سمتش گرفتم و گفتم: _بگیرش از این به بعد پیشت میمونه. با تعجب گفت: _چی کارش کنم؟ با خیرگی نگاهش کردم و وقتی متوجه شد که داره چه گافی میده با حرص از دستم گرفت. پشت کردم بهش و همون طور که سمت میزم میرفتم گفتم: _گوش به فرمان پارسایی..با اون میری و با اونم میای. بدون اجازه اون حتی آبم نمیخوری فهمیدی؟ _ بله. سری تکون دادم و روی صندلیم نشستم و گفتم: _زود میری و قبل تاریک شدن هوا خونه ای..ثانیه به ثانیه رفت و آمدت چک میشه..فکر نکن تو نبود من با کمی غیض گفت: _چی گفتید؟ چهره در هم فرو برده و گفتم: _چی گفتی! چشمای جادوییشو به من دوخت و گفت: _مگه شما قراره جایی برید؟ و چشمای ترسیدشو به من دوخت. _به تو مربوط نمیشه. قدمی نزدیک شد و گفت: _چرا اینجوری میکنید آخه...خب یه سوال پرسیدم. سری تکون دادم و بی توجه به صدای اعصاب خوردکنش گفتم: _حرفامو زدم..می تونی بری. دهانشو باز کرد چیزی بگه اما فقط سری تکون داد و بعد هم رفت. آخ که تو لعنتی جهنم زندگی من شدی. **آرامش لیوان آب رو همراه با بغضم بلعیدم و با دستای لرزون روی میز قرار دادم. _اذیت نکن خودتو, برگشتم و به چهره کنکاش گر مسیح نگاه دوختمو با نفسای سنگین شده ای گفتم: _چی! نزدیک شد و لیوان آب رو دوباره پر کرد و سمتم گرفت و گفت: _به خودت فشار نیار...چیزیش نمیشه. من مراقبشم. لبم رو گزیدم و سعی کردم قلب رسوام رو آروم کنم و با لحن بی خیالی بگم: _نگرانش نیستم. سری تکون داد و لیوان اب رو بین دستام گذاشت و گفت: _مشخصه.چشمای منه که داره می ترکه..اما نترس سالم بر می گردیم..یا... نگاهم کرد و گفت: _سالم برش می گردونم. مسیح درد من رو فهمیده بود... می دونست گرفتار شدم. _اع اینجایی؟اقا داریوس دنبالت می گرده. چشمای سوزانم رو از مسیح گرفتم و به هدی دوختم. لبخند خجولی زدم و آروم از آشپزخونه بیرون زدم. داریوس تا چشمش به من افتاد از روی مبل بلند شد و نزدیکم شد. نگاهش گشتی توی صورتم خورد و با محبتی بی پایان گفت: _خوبی؟حالت بهتره؟آرامش باور کن رییس اجازه نمی داد نزدیک عمارت بشم...الانم چون قراره بریم اجازه داده بیام. و اسم رفتن باعث شد چشمام پر بشه و قلبم بلرزه. داشت می رفت. به مقصد نامشخص و نا معلومی سفر می کرد. یه سفر کاری و ورزشی. وقتی از پارسا پرسیدم گفت شاید یک ماه و شایدم چند ماه..شایدم یک هفته. هیچکس نمی دونه. فکر ندیدنش داشت دیوونه ام می کرد.. من قرار بود چند ماه نبینمش...به همین سادگی؟ نمی دونم چی جواب داریوسو دادم فقط سعی کردم جسم لرزونم رو روی مبل پرت کنم. داریوس از نگرانی هاش می گفت و من قلبم مچاله می شد از فکر نبودنش!!! در گیر و دار حرف های داریوس بودم که موج حضورش رو حس کردم و بلافاصله همگی ايستاديم. کت خوش دوخت مشکی رنگی تنش قالب هیکلش بود. نگاهش ثانیه ای گیر من شد و من فقط به این فکر کردم که چرا من به این هیولا دل باختم؟؟؟ اشاره ای به مسیح و داریوس کرد. جفتشون بدون کلامی متوجه شدن. داریوس با محبت نگاهم کرد. قبل اینکه داریوس دستشو سمتم بگیره مسیح صدام کرد و گفت: _آرامش‌ یه دقیقه بیا. داریوس متعجب موند اما اون هیولا با تلفنش مشغول بود. نزدیکش شدم و گفتم: _بله؟ مسیح چشمای سیاهشو به من دوخت و گفت: ادامه دارد ... 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake
هر یک صفحه از 🌱💚💚💚 @Malakeonline
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 سلام یاسی جون اینم از هفت سین ما که دخترم چیده😍😍😍لطفا بزار کانال که دخترم خوشحال بشه 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 هیچ وقت هیچی رو از آدما نخواه ! میدونی چرا؟! اگه بهت بدن منته، اگه ندن ذلته ! همیشه همه چی رو از خدا بخواه ! اگه بده نعمته، اگه نده حکمته ... خلاصه هیچ وقت هیچی رو از آدما گدایی نکن آدما چیزای خوب به گدا نمیدن ! فقط خدا ... ‌‎‌‌‎‌ 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 فاطمه جون میگه بهار اول فروردین شروع نمی شود. بهار از اولین برگ ها، از اولین شکوفه ها شروع نمی شود. بهار وقت خریدن تقویم سال جدید و جنبیدن مورچه ها و سهره ها هم شروع نمی شود. بهار ، یک جایی توی سر آدم است. دقیقا وقتی شروع می شود که آدم دنبال نقطه ای برای تغییر می گردد. لحظه ای که فکر می کند از اول یک وقتی درس می خوانم، ورزش را شروع می کنم، دنبال کار دیگری می روم، عاشق می شوم! به خاطر همین، بعضی ها در سال چند بهار دارند، بعضی ها هر چند سال یک بهار دارند، و بعضی ها اصلا هیچ وقت بهار را نمی بینند؛ آنقدر که به خودشان و کارهایشان مطمئن اند. بهار همین لحظه است. همین لحظه که آدم می فهمد زندگی اش چیزی کم دارد. چیزی را باید جا به جا کند. چیزی را باید جلوی دست بگذارد. این بهار که می آید... برای همه، یک پیغام بیشتر ندارد: بروید و برگ ها و مورچه ها و سهره ها را ببینید، هیچ کدام چیزی که قبلا دیده بودید نیستند 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍃 دختر منم اینجوریه... 🍃🍃🍂🍃
ملکـــــــღــــه
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍃 دختر منم اینجوریه... 🍃🍃🍂🍃
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 سلام به یاس عزیزمون سلام وقت همتون بخیر بزرگوارانم یه خانمی اومدن از خواهر ۶ساله خودش سوالی کردن، انگار متن رو من نوشته باشم چقد شبیه دختر منه. منم تجربه ی خودمو میگم من سی یک سالم بود دخترمو حامله بودم بهم گفتن سندروم دان داره تا آمنیوسنتز شد گفتن سقط لازم نیس تا دنیا اومد یکم مشکلات داشت ولی خدا رو شکر عقب مانده نبود خیلی اروم ساکت یه جا میشینه فقط عاشق خاله هاشه ما هم مثل شما کسی رو نداریم همه فامیلامون شهرستانن. وقتی دوازده ماهه بود کلمه میگف رفته رفته ساکت شد دیگه هیچی نگف تا ۱۸ماهگی دکتر رفتن رو شروع کردم. دختر منم مثل خواهر شما معلوم نبود چی میگه به جز خاله بزرگش هش کی نمیتونست حرفشو بفهمه حتی خود من. به مشاور بردم گف یه مدت چشمشو ببند اومدم تا مدتی اون کارو کردم به چن تا دکترمختلف بردم حتی مغزعصاب  دکتر گف میتونم یه شربت بهش بدم اما خیلی گرونه اگه خواستین بنویسم ما هم نگرفتیم و معرفی کرد گفتار درمانی یه جلسه بردم گفتار درمانی خانم مربی گف ببر تو خونه باهاش زیاد حرف بزن بچه ی تو لازم به گفتاردرمانی نداره اگه دیدی فرق نکرد بیارش اینجا بالاخره تونست در ۲۱ماهگیش حرف زدن رو شروع کنه اما کلمه ها رو اشتباه میگف تا پیش دبستانی جمله بندیش خیلی ضعیف بود نمیتونست مطلب رو برسونه تو تست هم اولین بار قبول شد اما نگفتن خوبه فقط گفتن بد نیس امسال هم میره مدرسه کلاس اولی هست اونقد خجالتی هست تو کلاس ساکت میشینه بچه ها وسایلا شو میگیرن نمیتونه از حقش دفاع کنه حتی به معلمشم چیزی نمیگه همه ی بچه ها تو کلاس با دختر من دوست میشن چون دخترم کاری باکسی نداره بچه ها راحتن اما تو خونه خواهر ۱۸ساله شو میکشه خیلی بهش زور میگه به حرف ما گوش نمیده خیلی بلاست تو خونه. معلمش میگه هر چیزی رو یه بار میگم فوری میگیره تو کارنامه کلاش خیلی خوب هست الان حرف زدنش خیلی عالی شده اگه خواستین کمکش کنین باید براش وقت بزارین بهترین کار اینه که ببرین طبیعت باهاش بازی کنین خاک وگل بازی خیلی کمک میکنه منم مثل مادر شما حوصله نداشتم اما دیدم جز من کسی نیست کمکش کنه اگرم دکتر ببرین دکتر هم میگه باهاش حرف بزنین یا بازی کنین باز هم خودتون هستینو بچه تون هیچ دکتری جادو نمیکنه پیش رفت بچه تون بستگی به خود شما داره وسلام.الانم کمکش میکنم که بتونه از حق خودش دفاع کنه و بتونه حرفشو بدون خجالتی بزنه حالا شما هم نگران نباشید کسی که تونسته حرف بزنه یا بشنوه جای نگرانی نیست باز هم اگه خواشتین ببرین یه دکتری ببینه این از تجربیات من. امیدوارم هرچه زودتر نتیجه ی دل خواه تونو بگیرین 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
ملکـــــــღــــه
دل بکنم و فراموشش کنم . یاد و خاطره اش رو تو صندوقچه ی قلبم حبس کنم، من حتی حق ندارم از زندگی بنالم،
اگه واقعاً فکر می کنی که همیشه بهت دروغ می گم پس چرا اومدی این جا و نشستی باهام حرف می زنی، بی خودی نه وقت خودت رو کنار یه آدم دروغگو تلف کن نه بیشتر از این حرص منو با حرف زدنت در بیار. سعید که می دید تند رفته و عصبانیش کرده .می خواست به نوعی حرفش رو پس بگیره .خواست یه حرفی بزنه که صدای فریاد هوتن که بهشون نزدیک تر می شد مانع از ادامه ی صحبتشون شد .هوتن که تقریبا یک ربعی بود که کل باغ رو برای پیدا کردن سعید گشته بود وقتی او رو کنار وفا با اون قیافه ماتم زده دید در حالی که روبروشون می ایستاد سرش رو با افسوس تکون داد و با لحن ناراحتی گفت: -سعید، تو این جایی.ا پسر، کل باغ رو دنبالت گشتم، منو کشوندی و به زور و خواهش و التماس آوردی تو این خونه که حمالی بکنم و جور کارهای تو رو هم بکشم. اون وقت آقا خودش اومده نشسته این جا و تو این فضای شاعرانه و عاشقانه داره فال حافظ می گیره. خیلی رو داری به خدا. سعید که نتوانسته بود دل او رو به دست بیاره در حالی که از حضور بی موقع هوتن عصبانی شده بود از روی زمین بلند شد و با دست شلوار جینش رو تکوند و تمیز کرد و با خشم رو به هوتن گفت: -هوتن جون، تو رو خدا، جون من تو هیچ نسبتی با اجل معلق نداری؟ حالا چی کارم داشتی که این همه دنبالم گشتی و خودت و نابود کردی؟ هوتن که با نگاهی به او و چشم های پر از اشکش منقلب شده و قلبش لرزیده بود . سعی کرد باز هم لحنش رو شوخ و عادی بکنه گفت: - تحفه، من کاری باهات ندارم، اعلی حضرت همایونی جناب آقای رئوف خان والا مقام دستور فرمودن که کل باغ رو ریسه بکشی منم فرستادن دنبال پسر ارشد فنا شده ی دل و دین باخته شون که دستورشون رو بهش ابلاغ بکنم. سعید رو به او کرد که با ناراحتی روی تنه ی درخت نشسته بود و با بند کیفش بازی می کرد. با مهربانی گفت: -پاشو بریم خونه، دیگه کم کم باید سر و کله ی دوست هات هم پیدا بشه. بدون این که سرش رو بلند بکنه با لحن سردی گفت: -شما بفرمایین من فعلا این جا هستم، هر وقت خواستم خودم میام. سعید با سماجت گفت -هوا داره تاریک می شه، تنهایی می ترسی پاشو با هم بریم دیگه، چه اصراری داری .تنهایی تو این باغ درندشت بشینی و غصه بخوری؟ با خشم سرش رو بلند کرد و نگاهش کرد و گفت: - گفت شما بفرمایین، دوست دارم فعال این جا تنها باشم )بعد پوز خندی زد ( البته اگه اجازه بدین و از نظر شما اشکال شرعی و قانونی نداشته باشه. سعید که جلوی هوتن نمی تونست بیشتر از اون به او اصرار بکنه با لحن تهدید آمیزی گفت: - یک ربع بعد میام دنبالت، سعی کن تا اون موقع همه و فکر و خیالا تو بکنی و قیافه ی هر کی رو که به خاطرش به هم ریختی و دلت گرفته رو تو دل و ذهنت تجسم بکنی و شاید کمی آروم بگیری. بعد همراه هوتن که با تعجب به اونا نگاه می کرد از پیش او رفت و اون رو تنها گذاشت. با رفتن سعید او از شدت خشم و ناراحتیش کیفش رو محکم به زمین کوبید و همه ی حرصش رو به اون شکل خالی کرد. فکر می کرد با قبول خواسته ی سعید و همراهی نکردن ترانه و ریزان توانسته دل سعید رو به دست بیاره و اونو به نوعی مدیون خودش ادامه دارد.... 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
ملکـــــــღــــه
سربلنديتون، سربلندی منه. فقط ميخوام بگم، بابا جون فکر کن، درست فکر کن و خيلی فکر کن . بعضی چيزها از
.من روز اول هم گفتم، مهر بچه من خوشبختی اش است .هر دو پدر اشک به چشم آوردند و يکی شرمنده و ديگری دلشکسته از هم جداشدند :سرنوشت من به همين راحتی عوض شد و زندگی ام در مسيری ديگر افتاد و چنين بود که به سه حقيقت مهم پی بردم دانستم دردی را که نشود به ديگران گفت و با ديگران قسمت کرد، چه دردسنگين و غير قابل تحملی می شود. خوره ای .که اين درد نا گفتنی به جان من انداخته بود، بی چاره ام می کرد و من چاره ای نداشتم اين را هم فهميدم که آن هايی که ، مثل من، ازدواج را پايان کار و عقدرا زنجير محکمی برای استحکام زندگيشان می دانند، راهی بس اشتباه را طی می کنند.محبتی که با تعهد و غل و زنجير به چهار ميخ کشيده شود، عشق نيست، اجباری است که تحملش آزار دهنده و نفس گير می شود. مقصود خداوند از عقد و ازدواج به اسارت درآوردن ديگری نيست، .برای محبت حريمی آسمانی قائل شدن است، نه اجباری برای تحمل بعد از آن برايم مسلم شد که، بر خلاف تصور همگان، برای از بين رفتن يکزندگی، يک عشق يا يک رابطه عميق، لازم نيست دليلی محکم و خيلی بزرگ و اساسی وجودداشته باشد. بهانه های پوچ و جزئی و کوچک، وقتی با عدم درايت و درک، دست به دست هم می دهند و مرتبا تکرار می شوند، برای ويران کردن يک زندگی و يک عشق، کافی که هيچزياد هم هست. اين بهانه های پوچ بود که سر رشته زندگی ما را آن قدر به هم گره زدکه باز کردنش ديگر برای خودمان غیر ممکن شد. چون تنش مداومی که اين گره های متعددو به ظاهر کوچک ايجاد می کنند به همان اندازه اختالافات بزرگ، .خرد کننده و از بين برنده است اشتباه محض من هم ساده گرفتن اين تکرارها بود. چون فراموش کرده بودم آتش بزرگی که خرمنی را می سوزاند، هميشه از جرقه های کوچک شروع می شود، همان طورکه در مورد ما شد. نرمش و صبوری بيش از حد محمد، جوانی و بی تجربگی ما، نادانی منو سکوت اشتباه بزرگ ترها که به غلط ما را بزرگ و عاقل دانستند و به حال خودمان رهاکردند، ما .را بی چاره کرد ولی افسوس که اين واقعيت ها را به چه قيمت سنگينی فهميدم. هنوز هم ياد آن روزها پشتم را می لرزاند . روزهايی که عشق به محمد، حسرت داشتنش، غریبه از دست دادنش، رنج جدايی و غريبی و بی کسی عجيبی که بدون او حس می کردم و غريبه بودن دربين نزديک ترين کسانم، توی خانه خودم داغانم می کرد. داغی که بر قلب و غرورم خوردهبود، روحم را بدجوری شکسته و حقير کرده بود. از وجودم و خودم بدم می آمد. انگارپيش خودم، زار و بی مقدار شده بودم. احساس تلخ ذليل و بی ارزش بودن مرا می کشت.همان طور که روزی از احساس عشق محمد نسبت به خودم احساس سرافرازی و سربلندی می کردم،حالا از اين حس که او بود که مرا نخواست، شکسته و خرد بودم. هيچ دردی به عظمت شکستن غرور آدم، آن هم از دست عزيزی که همه کس آدم است، نيست. چنبره ماری که مدام قلبم را نيش می زد و اين زهر را .به جانم می ريخت، بی چاره کننده بود و من راه به جايی نداشتم
بيش ترين مايه زجرم اين بود که من بيزار نشده بودم، حتی ذره ای ازمحبتم نسبت به محمد کم نشده بود و نمی توانستم حتی کينه ای از او به دل بگيرم تابلکه راحت تر فراموش کنم. به اين ترتيب تازه می فهميدم چقدر دوستش داشتم. خدايا،چه زجری کشيدم. خاطره نگاه هايش، محبت هايش، گرمای آغوشش، حمايت نگاه های مهربانش،دست های قوی و وجود پر قدرتش که پشت و پناه خودم می دانستمشان، ديوانه ام می کرد.نه روز آرامش داشتم، نه شب و تمام اين غصه ها چيزی نبود که بشود برای کسی گفت. مثل سرطان وجودم را از درون می خورد و از بين می برد و من مثل جنازه ای بی روح جسمم رابا خودم می کشيدم و توی خانه ای که ديگر نه از آرامش، که از غم، ساکت و آرام بود،مثل روحی سرگردان اين .طرف و آن طرف می رفتم يکی از همان روزها مريم خوشحال با روزنامه آمد خانه مان تا خبر بدهد کههر دو در کنکور قبول شده ايم. من ورودی بهمن ماه در رشته علوم تربيتی و مريم دررشته روانشناسی قبول شده بود. مثل ديوانه ها جلوی چشم های بهت زده مادر و .مريم روزنامه را ريز ريز کردم و دور ريختم دانشگاه؟ کسی که به خاطرش قرار بود روزی به دانشگاه بروم، کسی که برايش مهم بود، ديگر نبود. ديگر درس و .دانشگاه و قبولی برايم معنا نداشت روزها می گذشت و من همان طور که کم کم چشمه اشکم خشک می شد، آدمی ديگرمی شدم، آدمی عصبی که ديگر به جای گريه کردن، دوست داشت فرياد بزند، مجسمه ای بيروح که کشيدن جسمش و تحمل آدم ها برايش سخت بود. از آدم ها حوصله ام سر می رفت وخال شديد روحی بی چاره ام می کرد. هنوز هم، با آن که سال ها گذشته است، وقتی يادآن .روزها می افتم همه چيز مثل روزهای برفی، مه آلود و گنگ در نظرم مجسم می شود چقدر طول کشيد تا خودم را جمع و جور کردم. حرؾ ها و عکس العمل هاياطرافيان همه و همه مثل هياهويی بی مفهوم در ذهنم می پيچيد. آن روزها انگار درست نمی ديدم، مثل آدمی که از پشت شيشه ای غبار گرفته يا از ورای مه غليظی به سختی ببيند، نه درست می شنيدم، نه می ديدم و نه حس می کردم و نه می فهميدم. از همه کس وهمه چيز بيزار بودم و احساس می کردم ديگران همه از من بيزارند، مثل اين که همانقدر که عشق و محبت آدم را سرافراز و سربلند و به خودش .مطمئن می کند، با از دسترفتنش، درست برعکس احساس شرمندگی و عدم اعتماد به نفس بی چاره ات می کند خانه گرم و پر از نشاطمان سوت و کور و غمگين شده بود. امير ديگر خيلی کم توی خانه پيداش می شد، وقتی هم می آمد، ساکت بود. مادرم بيش تر سر کتاب دعاهايشبود يا توی فکر. وقتی با آهی عميق سرش را رو به آسمان می گرفت و می گفت خدايا،راضی ام به رضای تو، جگرم آتش می گرفت. می فهميدم که از چه در عذاب است و از سردرد رو به درگاه خداوندی می آورد. اين بود که خودم را، محمد را و همه کسانی را که باعث و بانی می دانستم، نفرين می کردم. .ولی چه حاصل، شکنجه دائمی ام با اين کار هم تمام نمی شد اولين پاييز بعد از رفتن محمد چه تلخ و سخت گذشت و پاييز چقدر به نظرم غم انگيز آمد. نم نم باران ديگر قشنگ نبود و ايستادن زير باران به جای شادی آفريدن، فقط اشک هايم را سرازير می کرد. غروب ها دلگير و خفه بود و من درست .مثل برگ درخت ها زرد ، بی جان و خشکيده ادامه دارد... 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
تقویم نجومی اسلامی ✴️ پنجشنبه 👈9 فروردین/‌حمل 1403 👈17 رمضان 1445 👈28 مارس 2024 🕌 مناسبت های دینی و اسلامی. 🔵 معراج پیامبر خدا صلی الله علیه و اله و سلم. 🗡آغاز جنگ بدر " 2 هجری". 🔷قتل عایشه توسط عمال معاویه "58 هجری. 🌙⭐️ احکام دینی و اسلامی. ✅صدقه و خیرات شب جمعه هم برای دفع اثر نحوست نافع است و هم خیرات اموات محسوب می گردد. ✅ برای پیوستن به کانال تقویم نجومی اسلامی و دریافت تقویم هر روز کافی است کلمه "تقویم همسران "را در تلگرام یا ایتا و سروش جستجو کنید و به ما بپیوندید. 👶 زایمان مناسب و نوزاد مبارک و خوشبخت خواهد شد. 🚘مسافرت: سفر مکروه و همراه صدقه و ایت الکرسی باشد. 🔭 احکام و اختیارات نجومی. 🌓 امروز قمر در برج عقرب و از نظر نجومی روز مناسبی برای امور زیر است: ✳️امور زراعی و کشاورزی. ✳️بذر پاشی و کاشت. ✳️آبیاری. ✳️حفاری ها و کندن چاه و آبراه. ✳️جراحی چشم. ✳️درختکاری. ✳️از شیر گرفتن کودک. ✳️کندن دندان. ✳️و خارج کردن خال و زگیل و دمل نیک است. 📛ولی امور اساسی و زیر بنایی و ازدواج خوب نیست. 🟣نگارش ادعیه و حرز و برای نماز حرز و بستن آن خوب نیست. 👩‍❤️‍👨 انعقاد نطفه و مباشرت. از مباشرت به قصد فرزند آوری اجتناب گردد. 💇💇‍♂ اصلاح سر و صورت. طبق روایات، (سر و صورت) در این روز از ماه قمری، میانه است. 💉💉 حجامت. فصد زالو انداختن یا در این روز از ماه قمری ،باعث صحت بدن می شود. 😴😴 تعبیر خواب امشب: خواب و رویایی که شب جمعه دیده شود تعبیرش از ایه ی 18 سوره مبارکه "کهف" است. و تحسبهم ایقاظا و هم رقود... و از مفهوم و معنای آن استفاده می شود که کسی دوست یا دشمن خواب بیننده به وی برسد. و شما مطلب خود را بر آن قیاس کنید. 💅 ناخن گرفتن: 🔵 پنجشنبه برای ، روز خیلی خوبیست و موجب رفع درد چشم، صحت جسم و شفای درد است. 👕👚 دوخت و دوز: پنجشنبه برای بریدن و دوختن روز خوبیست و باعث میشود ، شخص، عالم و اهل دانش و علم گردد. ✴️️ وقت استخاره : در روز پنجشنبه از طلوع فجر تا طلوع آفتاب و بعد از ساعت ۱۲ ظهر تا عشاء آخر ( وقت خوابیدن) ❇️️ ذکر روز پنجشنبه نیز: لا اله الا الله الملک الحق المبین ✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۳۰۸ مرتبه موجب رزق فراوان میگردد. 💠 ️روز پنجشنبه طبق روایات متعلق است به . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
ملکـــــــღــــه
من میخواستم نگهش دارم...اگه قرار بود آسیبی هم ببینه فقط من بزنم. هیچکس نباید نزدیکش میشد. چاقو رو تک
_نگران نباش گفتم...زود و سالم بر میگرده. لبم رو گزیدم و قطره اشکم پایین چکید. با صدای لرزونی گفتم: _زود بیاید. با مهر سری تکون داد. _بریم. مسیح و داریوس زودتر از خودش بیرون زدن و من موندم و هیولا. نگاهش گیر چشمام شد و من سنگ زدم دلمو.. _حرفامو خوب یادت باشه. زودتر بیا.من دارم اذیت میشم. لب گزیدم و گفتم: _باشه. نگاهش توی صورتم چرخی خورد. و من داشتم خفه میشدم. چشماش,کوهستان چشماش دلیلی میشد برای مجنون شده.. برای لیلی شدنم!! با جذبه آدمکشش نگاهم کرد و من چقدر سنگ زدم دلم رو که تورو خدا ابرو داری کن. بدون گفتن هیچ حرفی چشمام رو لحظاتی نگاه کرد و بعد رفت. رفت و قلب من با هر قدمش ترک برداشت. لبای لرزونمو تکونی دادم و گفتم: _ جگوار! ایستاد..,ایستاد اما برنگشت. _چی میخوای؟ نفس عمقی کشیدم و گفتم: _می دونم نیازی به گفتن نداره اما اشکم چکید و ادامه دادم: _مراقب خودتون باشید. دیدم که دستاشو مشت کرد. _کاش صدات هیچ جا نباشه دختر رضا!! و از عمارت بیرون زد...رفت و من با رفتنش روی مبل افتادم. لعنتی چه جوری قرار بود چند ماه نبینمش؟؟؟ بوی نامانوس پلاستیک لیوان یک بار مصرف با بوی خوش چای دارچین باهم ترکیب شده و وقتی وارد مجاری تنفسیم شد بدنم نتونست اين بوی اذیت کننده رو پذیرا باشه بنابراین؛لیوان رو روی میز قرار دادم. _ واسه مسابقه و خب یه سری کارهای دیگه که هر کاری کردم مسیح نگفت. با شنیدن اسم مسیح عسلی های خوش رنگشو توی کاسه چرخوند و گفت: _نگفت کی میان؟ نگاهم رو از چشماش به گل های صورتی لیوان یک بار مصرف بد بو دادم و گفتم: _نه..گفت هیچ چیز معلوم نیست.. هیچی! اهی که از عمق وجودم بیرون زد غیر ارادی بود..من واقعا خسته بودم. دلارام کمی نزدیک تر شد و لیوان چاییش رو که از نظر من بوی ناخوشایندی داشت رو به لباش نزدیک تر کرد و همون طور که جرنه ای می نوشید گفت: _خب میخوای چی کار کنی؟ نگاهم همچنان به گل های صورتی لیوان خودم بود..به نظرم گل هاش کمی کج بودن. _هیچی. لیوان چاییش رو کنار لیوان من قرار داد و گفت: _یعنی چی هیچی؟ گل های لیوان دلارام بنفش بودن. نگاه دقیقی بهشون کردم و متوجه شدم گل های نقاشی شده روی لیوانش اصلا کج نیست..چرا پس برای من کج بود؟ دست راستم رو زیر چونه ام زدم و همون طور که فکر میکردم چرا گل های من کج و کوله ان گفتم: _یعنی هیچی! نکنه مشکل از منه؟ من همه چیزم عجیب غریبه؟ در گیر و دار افکار خودم بودم که ضربه ای به پشت دستم خورد و باعث شد کلاف سردرگم افکارم از دستم رها بشه و این کلاف بافته شده باز بشه... چشمام رو از نقش نگار گل ها به سمت عسلی های براق و خشمگین دلارام دوختم. لبی تر کردم و گفتم: _سندروم دست بی قرار داری؟ قری به گردنش داد و گفت: _خیر,شما سندروم دل وامونده گرفتی..آخه آدم قحطی بود؟ هیچکسو آدم حساب نکردی نکردی,حالا دست گذاشتی رو یه قاتل؟ بلافاصله بدنم در هم جوشید و با غضب گفتم: _درست حرف بزن. جدیتم ‏ مشخص بود و دلارام خیلی زود متوجه موضعم شد بنابراین با کمی تاثر گفت: _ منظورم اون نبود..ببخشید. خیره نگاهش کردم و گفتم: _توهین کردن به اون.یه جورایی توهین به حس منه...من بچه نیستم، احمقم نیستم بهتر از تو می دونم دل به کی دادم اما... نگاهی به چای سرد شده انداختم و ادامه دادم: _ولی از اینکه سر خودم کلاه بذارم بدم میاد..دوست داری چی کار کنم؟‌هی پنهونش کنم؟مثل این فیلما بگم نه دوسش ندارم و عین خیالمم نیست؟لجبازی مسخره داشته باشم؟نه عزیز من...مگه زندگی بازیه؟ همه آدما خیلی زود میفهمن که دست و دلشون برای یه نفر رفته خیلی سریع میفهمن که دل باختن اما فقط ترسو ها مخفی می کنن...چرا؟چون جرأت عاشق شدن رو ندارن..من میدونم دل باخته شدم دلارام،دل باخته کسی که ادعای مغرور بودن و یا خشن بودن نداره...خود غرور و خشونته..من به بی رحم ترین آدم این دنیا دل باختم و بفهم که این انتخاب من نبود انتخاب دل زبون نفهمم بود و من بلد نیستم با این دل زبون نفهم که دلش برای هیولا رفته کنار بیام..پس لطفا نکوبش توی سرم. مبهوت نگاهم کرد و گفت: _آرامش!! خونسرد نگاهش کردم و گفتم: _دروغ میگم؟من نزدیک شش ماه نفس به نفس این آدم بودم.. ،تحت حمایتش بودم،تو ندیدیش اما من که اون چشمای کوهستانیشو دیدم..جذابیتش نفستو بند میاره. فکر کن یه سوپر مدل هر روز بیاد جلوت راه بره مگه از سنگی؟؟؟حداقل توی دلت تحسینش که می کنی..اون خیلی لعنتیه دلی خیلییی..تحت تاثیرش قرار می گیرم. الان حرف زیباییش نیست.من گرفتار شدم..در مورد من چه فکری کردی؟من احساسات ندارم؟مگه من از سنگم وقتی کم کم همه اینا کار دستم داد.,دلارام من رفته رفته بهش دل باختم..نه یه روزه و نه حتی یه ماهه.,الان چند ماهه بفهم اینو که من عاشق شاه مافیا شدم ولی دست من نبود. ادامه دارد ... 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
زیارت+عاشورا+با+صدای+علی+فانی.mp3
28.44M
دوستای همراه کانال طبق قرارمون چله زیارت عاشورا برای اول ظهور حضرت مهدی (عج) و بعد هر کسی هر نیتی تو دلش داره بخونه هم به صورت صوتی هم تصویری و هم متنی پست میکنم با هر کدوم که راحتین شروع کنین.منو هم از دعای خیرتون محروم نکنین🙏❤️ به امید ظهور آقامون❤️❤️❤️ روز۳۳ 🍃🍃🍃🍃🍂🍃
💚✨زیارت عاشورا✨💚 🌺«اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللهِ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یَابْنَ رسُولِ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یَابْنَ اَمیرِ الْمُؤْمِنینَ، وَابْنَ سَیِّدِ الْوَصِیّینَ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یَابْنَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ الْعالَمینَ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا ثارَ اللهِ وَابْنَ ثارِهِ، وَالْوِتْرَ الْمَوْتُورَ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِنآئِکَ، عَلَیْکُمْ مِنّى جَمیعاً سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَبَقِىَ اللَّیْلُ وَالنَّهارُ، یا اَباعَبْدِاللهِ لَقَدْ عَظُمَتِ الرَّزِیَّةُ، وَجَلَّتْ وَعَظُمَتِ الْمُصیبَةُ بِکَ عَلَیْنا وَعَلى جَمیعِ اَهْلِ الاِْسْلامِ، وَجَلَّتْ وَعَظُمَتْ مُصیبَتُکَ فِى السَّمواتِ، عَلى جَمیعِ اَهْلِ السَّمواتِ، فَلَعَنَ اللهُ اُمَّةً اَسَّسَتْ اَساسَ الظُّلْمِ وَالْجَوْرِ عَلَیْکُمْ اَهْلَ الْبَیْتِ، وَلَعَنَ اللهُ اُمَّةً دَفَعَتْکُمْ عَنْ مَقامِکُمْ، وَاَزالَتْکُمْ عَنْ مَراتِبِکُمُ الَّتى رَتَّبَکُمُ اللهُ فیها، وَلَعَنَ اللهُ اُمَّةً قَتَلَتْکُمْ، وَلَعَنَ اللهُ الْمُمَهِّدینَ لَهُمْ بِالتَّمْکینِ مِنْ قِتالِکُمْ، بَرِئْتُ اِلَى اللهِ وَاِلَیْکُمْ مِنْهُمْ، وَمِنْ اَشْیاعِهِمْ وَاَتْباعِهِمْ وَاَوْلِیآئِهِم، یا اَباعَبْدِاللهِ اِنّى سِلْمٌ لِمَنْ سالَمَکُمْ، وَحَرْبٌ لِمَنْ حارَبَکُمْ اِلى یَوْمِ الْقِیامَةِ، وَلَعَنَ اللهُ آلَ زِیاد وَآلَ مَرْوانَ، وَلَعَنَ اللهُ بَنى اُمَیَّةَ قاطِبَةً، وَلَعَنَ اللهُ ابْنَ مَرْجانَةَ، وَلَعَنَ اللهُ عُمَرَ بْنَ سَعْد، وَلَعَنَ اللهُ شِمْراً، وَلَعَنَ اللهُ اُمَّةً اَسْرَجَتْ وَاَلْجَمَتْ وَتَنَقَّبَتْ لِقِتالِکَ، بِاَبى اَنْتَ وَاُمّى، لَقَدْ عَظُمَ مُصابى بِکَ، فَاَسْئَلُ اللهَ الَّذى اَکْرَمَ مَقامَکَ وَاَکْرَمَنى بِکَ، اَنْ یَرْزُقَنى طَلَبَ ثارِکَ مَعَ اِمام مَنْصُور مِنْ اَهْلِ بَیْتِ مُحَمَّد صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ، اَللّـهُمَّ اجْعَلْنى عِنْدَکَ وَجیهاً بِالْحُسَیْنِ عَلَیْهِ السَّلامُ فِى الدُّنْیا وَالاْخِرَةِ، یا اَبا عَبْدِاللهِ، اِنّى اَتَقَرَّبُ اِلى اللهِ وَاِلى رَسُولِهِ، وَاِلى اَمیرِالْمُؤْمِنینَ وَاِلى فاطِمَةَ، وَاِلَى الْحَسَنِ وَاِلَیْکَ بِمُوالاتِکَ، وَبِالْبَرآئَةِ مِمَّنْ اَسَسَّ اَساسَ ذلِکَ، وَبَنى عَلَیْهِ بُنْیانَهُ، وَجَرى فى ظُلْمِهِ وَجَوْرِهِ عَلَیْکُمْ، وَعلى اَشْیاعِکُمْ، بَرِئْتُ اِلَى اللهِ وَاِلَیْکُمْ مِنْهُمْ، وَاَتَقَرَّبُ اِلَى اللهِ، ثُمَّ اِلَیْکُمْ بِمُوالاتِکُمْ وَمُوالاةِ وَلِیِّکُمْ، وَبِالْبَرآئَةِ مِنْ اَعْدآئِکُمْ وَالنّاصِبینَ لَکُمُ الْحَرْبَ، وَبِالْبَرآئَةِ مِنْ اَشْیاعِهِمْ وَاَتْباعِهِمْ، اِنّى سِلْمٌ لِمَنْ سالَمَکُمْ، وَحَرْبٌ لِمَنْ حارَبَکُمْ، وَوَلِىٌّ لِمَنْ والاکُمْ، وَعَدُوٌّ لِمَنْ عاداکُمْ، فَاَسْئَلُ اللهَ الَّذى اَکْرَمَنى بِمَعْرِفَتِکُمْ وَمَعْرِفَةِ اَوْلِیآئِکُمْ، وَرَزَقَنِى الْبَرآئَةَ مِنْ اَعْدآئِکُمْ، اَنْ یَجْعَلَنى مَعَکُمْ فِى الدُّنْیا وَالاْخِرَةِ، وَاَنْ یُثَبِّتَ لى عِنْدَکُمْ قَدَمَ صِدْق فِى الدُّنْیا وَالاْخِرَةِ، وَاَسْئَلُهُ اَنْ یُبَلِّغَنِى الْمَقامَ الْمَحْمُودَ لَکُمْ عِنْدَاللهِ، وَ اَنْ یَرْزُقَنى طَلَبَ ثارى مَعَ اِمام هُدىً ظاهِر ناطِق بِالْحَقِّ مِنْکُمْ، وَاَسْئَلُ اللهَ بِحَقِّکُمْ وَبِالشَّاْنِ الَّذى لَکُمْ عِنْدَهُ، اَنْ یُعْطِیَنى بِمُصابى بِکُمْ اَفْضَلَ ما یُعْطى مُصاباً بِمُصیبَتِهِ، مُصیبَةً ما اَعْظَمَها وَاَعْظَمَ رَزِیَّتَها فِى الاِْسْلامِ، وَفى جَمیعِ السَّمواتِ وَالاَْرْضِ، اَللّـهُمَّ اجْعَلْنى فى مَقامى هذا مِمَّنْ تَنالُهُ مِنْکَ صَلَواتٌ وَرَحْمَةٌ وَمَغْفِرَةٌ، اَللّـهُمَّ اجْعَلْ مَحْیاىَ مَحْیا مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد، وَمَماتى مَماتَ مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد، اَللّهُمَّ اِنَّ هذا یَوْمٌ تَبَرَّکَتْ بِهِ بَنُو اُمَیَّةَ، وَابْنُ آکِلَةِ الاَْکبادِ، اَللَّعینُ ابْنُ اللَّعینِ، عَلى لِسانِکَ وَلِسانِ نَبِیِّکَ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ، فى کُلِّ مَوْطِن وَمَوْقِف وَقَفَ فیهِ نَبِیُّکَ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ، اَللّـهُمَّ الْعَنْ اَبا سُفْیانَ وَمُعوِیَةَ وَ یَزیدَ بْنَ مُعاوِیَةَ، عَلَیْهِمْ مِنْکَ اللَّعْنَةُ اَبَدَ الاْبِدینَ، وَهذا یَوْمٌ فَرِحَتْ بِهِ آلُ زِیاد وَآلُ مَرْوانَ بِقَتْلِهِمُ الْحُسَیْنَ صَلَواتُ اللهِ عَلَیْهِ، اَللّـهُمَّ فَضاعِفْ عَلَیْهِمُ اللَّعْنَ مِنْکَ وَالْعَذابَ، اَللّـهُمَّ اِنّى اَتَقَرَّبُ اِلَیْکَ فى هذَا الْیَوْمِ، وَفى مَوْقِفى هذا وَاَیّامِ حَیاتى، بِالْبَرآئَةِ مِنْهُمْ وَاللَّعْنَةِ عَلَیْهِمْ، وَبِالْمُوالاتِ لِنَبِیِّکَ وَ آلِ نَبِیِّکَ عَلَیْهِ وَعَلَیْهِمُ اَلسَّلامُ * سپس صد مرتبه مى گویى: اَللّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ ظالِم ظَلَمَ حَقَّ
مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد، وَآخِرَ تابِع لَهُ عَلى ذلِکَ، اَللّـهُمَّ الْعَنِ الْعِصابَةَ الَّتى جاهَدَتِ الْحُسَیْنَ، وَشایَعَتْ وَبایَعَتْ وَتابَعَتْ عَلى قَتْلِهِ، اَللّهُمَّ الْعَنْهُمْ جَمیعاً * آنگاه صد مرتبه مى گویى: اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللهِ، وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِنآئِکَ، عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَبَقِىَ اللَّیْلُ وَالنَّهارُ، وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ، وَعَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ، وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ، وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ * سپس مى گویى: اَللّـهُمَّ خُصَّ اَنْتَ اَوَّلَ ظالِم بِاللَّعْنِ مِنّى، وَابْدَأْ بِهِ اَوَّلاً ثُمَّ الثّانِىَ وَالثّالِثَ وَالرّابِعَ، اَللّهُمَّ الْعَنْ یَزیدَ خامِساً، وَالْعَنْ عُبَیْدَ اللهِ بْنَ زِیاد وَابْنَ مَرْجانَةَ وَعُمَرَ بْنَ سَعْد وَشِمْراً، وَآلَ اَبى سُفْیانَ وَ آلَ زِیاد وَ آلَ مَرْوانَ اِلى یَوْمِ الْقِیمَةِ * آنگاه به سجده مى روى و مى گویى: اَللّهُمَّ لَکَ الْحَممْدُ حَمْدَالشّاکِرینَ لَکَ عَلى مُصابِهِمْ، اَلْحَمْدُ للهِِ عَلى عَظیمِ رَزِیَّتى،اَللّهُمَّ ارْزُقْنى شَفاعَةَ الْحُسَیْنِ یَوْمَ الْوُرُودِ، وَثَبِّتْ لى قَدَمَ صِدْق عِنْدَکَ مَعَ الْحُسَیْنِ وَ اَصْحابِ الْحُسَیْنِ، اَلَّذینَ بَذَلُوا مُهَجَهُمْ دُونَ الْحُسَیْنِ عَلَیْهِ السَّلامُ»🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 🗓۱۴۰۳/۱/۹ 🌺روی خوش زندگی همین 🌸است همین‌ که کسی باشد 🌺صبح را بخیر کند 🌸کسی باشد که تو در 🌺کنارش قدر نفس‌ هایت 🌸و زنده بودنت را بدانی... 🌸پنجشنبه‌تون گلباران و زیبا     🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 ✅سلام ب همه ی دوستان و یاس عزیزم🐣😘 در مورد اون خانومی ک گفتن ظرف ریمل رو بشورن و روغنی ک حساسیت ندارن رو بریزن بزنن ب مژه هاشون خاستم بگم منم چن وقت پیش همینکارو کردم روغن کرچک ریختم تو ظرف ولی بعد از سه روز چشام ب طرز وحشتناکی ورم کرد همراه با سوزش شدید و خارش😣 رفتم دکتر خداروشکر ب خیر گذشت میخام بگم بهتره در مورد چشم بیشتر حواسمون جمع کنیم ما نمیدونیم دقیقا چشامون ب چ روغنی حساسیت داره بهتره ک ریسک نکنیم . دوستون دارم مخلص شوووما آرزو جونتون🤪😝😘❤️❤️ ✅سلام یاسی جون یه خانمی گذاشته بود تو کانال اگه از روغن واسه ابرو و مژه استفاده می کنین دچار تاری دید میشین اره واقعا اونجوریه منم شنیده بودم اگه روغن نارگیل به اطراف چشممون بزنیم سیاهی های دور چشم برطرف میشه و حدود ۱ سال هر دوروز یک بار اینکارو می کردم سیاهی های دور چشمم برطرف نشد هیچ تو اون یه سال چشمام به طرز عجیبی ضعیف شد حتی خودم احساس کردم شاید از روغنی که دور چشمم میکشه باشه و الان چشمام ضعیفه و نمی تونم دور رو واضح ببینم .ممنون🙏🙏🌺 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 ✅سلام یاسم .پیام اون خانم که تاری دید گرفتن.منم دقیقا اینجوری شدم .چشام تار میبینه و زود خسته میسه.منم توی جا ریملی دوسه تا روغن ترکیب کردم و استفاده کردم قبلا.الان که پیام این خانم رو دیدم متوجه شدم که تاری دیدم از اون روغنها بوده . ✅سلام یاسی جونم،در رابطه با پیام اون خانوم ک روغن بریزید داخل ریمل برای رشد مژه،تروخدا نکنید فرق نمیکنه هر روغنی ک باشه چون اگه حتی ی قطره اش هم داخل چشم بریزه باعث تاری دید و حتی سوراخ شدن قرنیه چشم میشه،من خودم روغن کرچک استفاده میکردم ک خیلی زود متوجه تغییر تو دیدم شدم تحقیق کردم ب خاطر روغنی بود ک داخل چشمم رفته بود،همتون رو دوست دارم مواظب سلامتیتون باشین❤️❤️💋 ✅سلام یاس عزیزو دوست داشتنی ندیده دوستت دارم در پناه خدا باشی🤲...خواستم ب اون خانمی‌که گفتن روغن سیاهدونه زدن ب مژهاشون و چشاش تار شده بگم.حتما حتما پیگیر مشکلت باش ..من دو شب روغن کرچک زدم ب مژه هام.چشمتون روز بد نبینه..روز سوم داشتم از شدت عفونت کور میشدم چشمام قرمز شد وحشتناک .و تار میدیدم ..اورشانسی رسوندنم. مطب... دکتر گفت عفونت کرده شدید..دارو داد. گفت اگر تاری دیدم بر طرف نشد. باید دوباره برم .. که خدارو شکر با ی نسخه مشکلم بر طرف شد....عزیزم. تاری دیدت رو دستم نگیر .حتما برو چشم پزشک. بی تفاوت نباش..دوستان دارو ساختن و ساختن داره..مواظب سلامتتون باشی..دوستتون دارم ممنون که خوندین😘😘😘 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88