16.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
👍این روایت زیبا تقدیم شما😍
دعا و حکمت یک کودک هم میتونه نتیجه ی زندگی یک شاه را تغییر دهد.
کافیست حق را باور داشته باشیم و بر اتفاقات و چالش های روزمره خود سختگیری نکنیم.
قرآن کتابی که هنوز همانند او نیامده و پر از رمز راز های زیاد است.
نشر از تو😍
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
سلام خوبین؟من دوران دانشجوییم یه گوشواره خریدم که خیر سرم سلیقه خودم بود🤦♀️ بعدا پشیمون شدم از انتخابم آخه تا پامو گذاشتم خوابگاه هم اتاقیم گفت واه چرا واشر از گوشت آویزون کردی از اونروز تا الان که ده ساله میگذره و من مامان دوتا بچه هستم هنوز منو به اسم واشر میشناسن ☹ یعنی ما بین بچه ها دوتا هم اسم بودیم برای اینکه اشتباه نشه به من میگفتن فلانی واشر🙄☹😔😂
بعد ده سال الان بهم میگن سلام واشر
خوبی واشر
چه خبر واشر
به بچه هامم میگن واشر کوچولو
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
ملکـــــــღــــه
🍃🍃🍃🍃🍂🍃 تجربه خانوم کانالمون 🍃🍃🍂🍃
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
سلام خدمت یاس بانو عزیز ممنونم که پیامهامو میذاری گروه خاستم از تجربم بگم شاید بدرد کسی بخوره
خانمهایی که میاین میگید من افسردگی گرفتم من هم دقیقن تا یک ماهه قبل اینجوری بودم
خوشم از هیچی نمی اومد از رابطه زناشویی از زندگیم خسته شده بودم دوست نداشتم کارهای روزمرمو انجام بدم
همش افکار غلط میاومد سراغم که خ..و...دکشی کنم شب تا ساعت چهار صبح بیدار بودم دم صبح یه کم خوابم میبرد
البته ناگفته نماند من با مادر شوهر تو یه حیاط زندگی میکنم داغونم کرده با تهمت هاش ناراحتی اعصاب گرفتم
از دستش بعد رفتم دکتر روستامون جریان و براشون گفتم دکتر بهم قرص خواب قرص اعصاب داد و
قرص ضد افسردگی وقتی اونارو استفاده میکردم بدتر میشدم تا اینکه به شوهرم گفتم بریم من چکاب بدم ببینم چمه
همش خسته ام همه چی از چشم افتاده رفتم ملایر آزمایش دادم بعد که جوابش اومدم بردم پیش متخصص گفتن که ویتامین دی بدنت کمه
این ویتامین تو خانمها بیشتر شایع است تا آقایون بهم دوتا آمپول داد قرص داد هفته یی یه دونه و روزی نیم ساعت هم
مینشتم تو آفتاب تا خدارو شکر حالم خوب شد اینم از تجربه من این پیام رو گذاشتم برای کسانی که فکر میکنن مشکل
افسردگی شون از رفتار خانوادشونه یا آقاشونه یا هر چیزی دیگه بد نیست یه چکاب هم بدن ممنون از کانال خوبتون برای دخترم دعا کنید که لکنت زبانش خوب
بشه تمام روح و روانم بهم ریخته 😔هرروز کارم گریه و زاریه با تشکر
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
ملکـــــــღــــه
🍃🍃🍃🍃🍂🍃 🌀چند کاری که به پوست و بدن شما آسیب میزنه🪴 🍃🍂🍃
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
🌀چند کاری که به پوست و بدن شما آسیب میزنه🪴
😄_همیشه لاک میزنید و نمیذارید ناخن نفس بکشه
💙_با حوله صورتتون رو خشک میکنید
💜_با سوتین میخوابید
💙_از براش کثیف برای ارایش استفاده میکنید
💛_روبالشی تون رو یادتون میره تند تند عوض کنید
❤️_بیشتر از یه قاشق چایخوری نمک میخورید
💛_ابروهاتونو همیشه با مداد میکشید
😄_موقع خواب موهاتونو میبندین
💚_دوش آب داغ میگیرید
💙_نوشابه میخورید
🖤_موهاتون وقتی خیسه شونه میکنید.همین باعث میشه موهاتون بریزه
❤️_خیلی سشوار داغ استفاده میکنید
❤️_موقع چک کردن موبایل سرتون رو خم میکنید به جای اینکه موبایلو روبروی چشمتون بگیرید
#تجربه
#مشاوره
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
ملکـــــــღــــه
#آرامش که اعضای حامی هم به دو دسته تقسیم شد و وقتی کاوه و کیان رو به نگهبان های باقی مونده تیراند
#آرامش
آروم خم شده و چشم های نیمه بازش رو با دستم بستم و به اشکی که از چشمم چکید اجازه باریدن دادم. هنوز پا روی پله نگذاشته بودم که داریوس با درد گفت:
-نرو احمق. نرو آرامش.
کوچک ترین توجهی نکرده و از پله ها بالا رفتم. درد,هر لحظه بیشتر بهم غالب میشد. پاگرد اول رو رد کردم,اما وقتی پا روی پله گذاشتم,چشم هام سیاهی رفت و بعد,بی حال و لاجون سرخورده و از پله ها افتادم. ناله بلندی کرده و مدل یک توپ از پله ها لیز خورده و روی پاگرد قرار گرفتم. بدنم اونقدر بی جون شده بود که نتونستم خودم رو کنترل کنم. چشمام باز نمی شد و عجیب میسوخت. حس میکردم قطره قطره خونم رو از دست دادم. سرم رو به دیوار تکیه داد و لب باز کرده تا کسی رو صدا بزنم که صدای انفجار وحشتناکی به هوا برخواست. هرم آتش بلند شد و طبقه پایین؛در سرخی و حرارت فرو رفت. وحشت زده و ترسیده به آتشی که از انتهای سالن شروع شده و با سرعت سرسام آوری حرکت میکرد و تمام سالن رو در بر می گرفت,خیره شدم. نفس هام,دیگه یاری ام نمی کردن... نفس هام گیر کرده و به آتش عظیمی که به راه افتاده بود خیره شده بودم. نمی تونستم,چشم هام بی اختیار از من بسته می شد. لاجون شده و نفس هام بالا نمی آومد. حس می کردم آتش هر لحظه وحشی تر ميشه و به سمت بالا حرکت می کنه. می تونستم حس کنم, دارم به پایان قصه ام نزدیک می شدم... صدای جیغ و فریاد رو می شنیدم,همهمه خاصی در اطرافم شنیده می شد و چشم های باز من,خیره به آتشی بود که هر لحظه بیشتر شدت می گرفت. چشم های خسته و بی طاقتم رو روی هم فشار داده و با بغض زمزمه کردم:
-پناهم. تصویر چشم های روشن و نگاه پاکش مقابلم قرار گرفت. پناهی که چشم هاش نشونی از مردی بود که قلبم رو فتح کرده بودشاه نشین قلبم!!! آتش بلند شد و من صدای سوختن رو در طبقه بالا هم حس میکردم,چشمام رو بستم و برای هميشه از زندگی خداحافظی کردم.... مرگ,لبخند تلخی زد و دست سمتم دراز کرد,دست دراز کردم و دستش رو گرفتم اما...صدای گیرا و نعره دیوانه وار یک مردی روح زخمی ام رو از آغوش مرگ به بیرون کشید و من به آغوش حیاط کشیده شدم. بوی تنش,عطر تنش در مشامم پیچید و با صدای بلندی غرید:
_آااااارامش,چشماتو باز کن.آراااااامش.
مگه میشد حرفی بزنه و من گوش ندم؟ چشم های پر و تنگدلم رو به چشم های نگران و عصیانگرش دوختم که با سخط گفت:
_نگام کن آرامش,نگاه کن منو.
حرف گوش کن شده و چشم های غمگینم رو بهش دوختم و به سختی لب زدم:
_ب....برو ،دست های قدرتمندش دور کم..رم نشست و با یک حرکت.من زخمی و بی حال رو از روی زمین بلند کرد و با غیض گفت:
-مزخرف نگو
تنگ آغ... بودم و محکم به سینه اش چسبیده بودم. عطر زندگی بخشش رو نفس می کشیدم و تمام ترس هام رو به باد فراموشی سپردم چون در دل امینت بودم!!! از پله ها بالا میرفت و من,نفس هام هر لحظه خیلی سختتر، تار و پشت پرده ای از اشک می دیدمش,با پاهاش در رو فشاری داد و سعی کرد باز نگهش دارههنوز قدم به داخل نگذاشته بودیم که..بومب!!! انفجاری که از قسمت پایین به راه افتاد,اونقدر طوفانی بود که هر دوی مارو به جلو پرتاب کرد. تنگ ... بودم که جفتمون روی زمین پرت شدیم و سرم رو به سینه اش کشید و من رو از اطراف محافظت کرد. واقعا بریده بودم...نمی تونستم نفس بکشم,آتش شعله کشان نزدیک میشد و می سوزوند. چشم هام رو بسته با مشت هام,آروم به سینه اش کوبیدم و بی حال زمزمه کردم:
-برو,حامی برو. میدیدم..میدیدم که هر لحظه بیشتر آتش تموم این خونه رو به جهنم تبدیل میکنه. راه فراری برای جفتمون نبود..می تونست خیلی تند و فرز از بین آتش فرار کنه و کمی به سرعتش می افزود. می تونست از چهار چوبی که در حال سوختن بود بگریزه و از پنجره ابتدای اتاق,خودش رو بیرون پرت کنه. ما داشتیم آتیش می گرفتیم,پایان قصه ما نباید اینجور رقم میخورد...پناه منتظر ما بود!!! خیره شد توی چشمام و با دیوانگی گفت:
-دهنتو ببند آرامش,پیدامون میکنن.
سعی میکرد نجاتم بده اما از هر طرف در محاصره آتش بودیم,پس و پیشمون رو آتش در برگفته بود و مرگ,در کمین نشسته بود. بغضم سرباز کرد,اشکم چکید و با ازمندی گفتم:
-برووو...توروخدا برو. کوچک ترین توجهی نمی کرد و سعی میکرد از روی زمین بلندم کنه که پسش زدم و با ناله گفتم:
-برو..برو. گریه کردم. دست روی دستش گذاشته و با هق هق گفتم:
-حامی بروتوروخدا برو. خونی که از تنم میچکید دلیل سرخی چشم های حامی بود. ضعف در تمام تنم رخنه کرده و چشم هام آهنگ خواب می زد. این پایان قصه من بود!!! آتش تمامیت مارا در برگرفته بود و من با آخرین نفس هایی که برام باقی مونده بود,زجه زدم:
-تورو خدا برو بخ..بخاطر پناه برو. دست هاش,لحظه ای از دور ک....مرم رها نمی شد. محکم تر دور تنم حصار کشید و با جنون گفت:
-من جایی نمیرم آرامش. من بدون تو زندگی کردن بلد نیستم.
ادامه دارد ...
❤️❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
#طنزینه 🤣🤣🤣🤣
ارسالی اعضا
عروس موردپسند مادرا😂
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
کاش میشد برگردیم به اون دوران😔
#نوستالژی
#دهه_شصت
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
ملکـــــــღــــه
🍃🍃🍃🍃🍂🍃 چیکار کنیم با همسرمون خوشبخت باشیم؟ 🍃🍃🍂🍃
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
چیکار کنیم با همسرمون خوشبخت باشیم؟
😍 خوشبخت بودن و داشتن زندگی خوب و آروم حاصل مهارتیه که با تمرین به دست میاد. تمرینی که گام اول اون مهربون بودن و ابراز محبت کردنه. مثلاً؛
💖 اگه همسرمون ناراحت و خستهاس، به احساسش احترام بذاریم.
💖 هروقت به تنهایی احتیاج داریم و میخوایم با خودمون خلوت کنیم به همسرمون بگیم و مطمئنش کنیم که بزودی پیشش برمیگردیم.
💖 در حضور دیگران به همسرمون احترام بذاریم و از خوبیهاش بگیم.
💖 در مناسبتهای خوب زندگی مثل سالروز ازدواج یا تولد مطلبی کوتاه بنویسیم و در اون به همسرمون ابراز عشق و علاقه کنیم.
💖 سعی کنیم رفتارهامون با اون مثل روزهای اول آشنایی باشه.
💖 صمیمت رو چاشنی زندگی کنیم و به جای این که روبروی هم باشیم کنار همدیگه حرکت کنیم.
💖 تو کارامون از همدیگه نظرخواهی کنیم و به کارهای روزانه همسرمون علاقه نشون بدیم.
💖 گاهی با تهیه یه هدیه کوچیک یا زنگ زدن به محل کارش از حال همسرمون با خبر بشیم.
#تجربه
#مشاوره
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
خودتان و کاری را که انجام میدهید، دوست بدارید.
به خود و زندگیتان بخندید و چیزی را زیاد سخت و جدی نگیرید.
همه چیز موقت و گذرا است.
روش های بسیاری وجود دارد که با آن، میتوانید خود را درمان کنید و شفا دهید.
وقتی شب ها به بستر میروید، چشم های خود را ببندید و بابت تمام نعمت هایی که در زندگی دارید، از خالق این نعمت ها تشکر کنید.
شکر نعمت ها باعث افزون شدن آن ها میشود.
شب ها قبل از رفتن به بستر، به اخبار گوش ندهید و تلویزیون تماشا نکنید.
زیرا اکثر خبرها صرفا شامل فهرستی از وقایع ناخوشایند و مصیبت بار است که ذهن شما را مغشوش و آشفته میکند و باعث می شود خواب ها و رویاهای شبانه تان منفی و کابوس مانند باشد.
رویاها و افکار مثبت میتوانند نقشی مثبت و مفید داشته و در زندگی روزانه شما موثر باشند.
با آرامش کامل به بستر بروید. به فرآیند زندگی و خداوند اعتماد داشته باشید و بدانید که پشتیبان و حامی شماست.
❣❤️💗❤️❣
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
سلام خوبی یاس جون و همه اعضای کانال من یه دختر سی ساله هستم هر چه خواستگار برام میا یکبار میاد دیگه میره پشت سرشم نگاه نمیکنه نمیدونم باید چیکار کنم اگه میشه پیام منو بزارید کانال تا دوستان اگه راه حل یا دعای چیزی بلدن بهم بگن ممنون خدا خیرتون بده خدا نگهدارتون باشه
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
✨﷽✨
#یک_داستان_یک_پند
✍یکی از بستگان بانوی تیز و فهمیدهای بود، شوهر خسیسی داشت که حتی اجازه سوارشدن به ماشین را هم به او نمیداد.اما آن زن همیشه میگفت: شوهرم همیشه اصرار دارد من پیاده نروم و ماشین را سوار شوم. ولی من حوصله رانندگی ندارم و نمیخواهم تنبل شوم و برای سلامتی خودم علاقه به پیادهروی دارم.حتی به دروغ میگفت: زمان مسافرت هم وقتی همسرم از من میخواهد رانندگی کنم، سعی میکنم به زور پشت فرمان بنشینم. روزی حقیر از ایشان سوال کردم که من میدانم موضوع چیست؟ چرا شما به دروغ از شوهرتان تعریف میکنید و حقیقت را وارونه جلوه میدهید؟ این بانوی فهمیده بعد از طفرهرفتن، واقعیت را گفتند.
گفتند: من اگر حقیقت را بگویم که شوهرم به من ماشین نمیدهد، از او بد نگفتهام! بلکه از خودم بد میگویم و خبر ندارم، چرا که شنونده چنین تصور میکند که من برای او ارزشی ندارم یا انسان دست پاچلفتی هستم و...دوم اینکه شنونده پی به وجود شکاف محبت و تفاهم میان من و همسرم میبرد و احتمال مداخلات بیجای حسودان و تنگنظران در زندگی ما وجود دارد و دوستان هم از این موضوع ناراحت میشوند.
روزی دختر خانوادهای را دیدم که طلاق گرفته بود و مادرش پیش همه میگفت: من به این دختر نصیحت کردم با این پسر ازدواج نکند او لایق زندگی نیست. اما گوش نکرد....به آن مادر گفتم: مادر در هنگام شکست فرزند خودت، هرگز خودت را کنار نکش و او را تنها نگذار و بدان با گفتن این جملات در ذهن شنونده، دختر خودت را یک دختر سرسری و سربههوا که از والدین حرفشنوی ندارد، معرفی میکنی و خودت خبر نداری.
ꕥ࿐❤️🕊
https://eitaa.com/joinchat/255787356Cbbf20b395b
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
•
حس خوب آرامش 🥰
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
ملکـــــــღــــه
#رسوایی در دل باعث و بانی را لعنت کنم. کسی که یک خانواده را این گونه به هم ریخته بود یقیناً افکار
#رسوایی
خودم را نباختم .
-خب چی؟
حالتش را حفظ کرده بود .
-نرو رو اعصابم، قضیه این یارو چیه؟
البته که قلدری و سرکشی در برابرش سخت بود و صدالبته که من آدم این حرف ها
نبودم اما مانعی سر سخت جلوی زبانم را گرفت .
-هیچی .
در عین ناباوری سر تکان داد .
هنوز از کنارش دور نشده بودم که دستش روی چفت در نشست. سراسیمه پس-
اینجوریاس؟! باش تو برو خونه ...
گشودم :
-کجا میری؟
آستین پیراهنش را بالا زد .
-برم از آقا سهرابتون بپرسم با زن من چه قول و قراری داره .
دستم روی بازویش نشست .
-نه نه صبر کن خودم میگم .
نیشخندش لوای پیروزی اش بود .
در را رها کرد و کمی کنار کشید خم شد و دو دستش بازوانم را فشرد .
-فقط دعا کن حرفات راضیم کنه دختر حاجی، وگرنه اول دهن تو رو سرویس می
کنم که واسه هیچ نره خری لبخند ژکوند نزنی، بعد او بیشعور رو دار میزنم که با
زنم قول و قرار نزاره و ازحال بدش نگه ...
اوضاع بدتر شده بود، فکرش را هم نمی کردم تا این حد بیخ پیدا بکند. گفتم من آدم
ایستادن در برابر عمران نبودم، این هم مثال آشکارش. هیچ نشده زیر دستانش می
لرزیدم و کلمات را گم کرده بودم .
با ورود کبری خانم سرش را بالا کشید .
بعد از او توران خانم و در آخر سمیرا وارد حیاط شدند .
-چیزی شده؟
توران خانم در حالی این سوال را پرسید که کنج لبش پوزخند لانه کرده بود . عمران
بی حوصله گفت: نه هیچی .
رفتند، بی هیچ حرف و بحثی، نگاه نگران سمیرا تا وارد خانه شود روی صورتم بود .
-میشنوم .
زبان در دهان چرخاندم و نایلون خوراکی ها را در دست فشردم .
-صبح وقتی حال ساسان...
میان حرفم آمد .
-قبلا بهت گفتم برا تو آقا ساسانه مردمک هایم را در کاسه ی چشم چرخاندم .
-حالش بده شده بود، هر چی زنگ زدم جواب ندادی منم اومدم بیرون که آقا سهرابو
دیدم ازش خواهش کردم اونم کمکم کرد .
ابرویی بالا انداخت.
-اونوقت قضیه ی قول و قرار چیه؟
نایلون خوراکی ها را بالا کشیدم .
-ضعف کرده بودم برام خوراکی خرید منم نتونستم بخورم ازم قول گرفت که حتما
بخورم، همین .
دیگر آن نیمچه خونسردی را در رفتارهایش نمی دیدم .
-گ... ه خورد از زن من قول و قرار گرفته !
پشت به او کردم
وقتی خودت نیستی بقیه حواسشون بهم هست بقیه غلط کردن...از چی میسوزی دخترحاجی حواست نیست من می تونم دهنتوچفت کنم که انقدر حرف گنده تر از دهنت نزنی؟
اشک در چشمانم جمع شد .
- از این که من دار م سعی می کنم همه چیز رو قبول کنم اما نمیشه .
هومی گفت.
-چی نمیشه؟ حرفاتو کامل بزن کار دارم باید برم
به قلم پاک #حدیث
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
ملکـــــــღــــه
🍃🍃🍃🍂🍃 برای عشق پاک آقای کانالمون 🍃🍃🍃🍂🍃
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
🌱سلام . برای اقای کانال که عشقش یکی دیگس رفتن خاستگاری یکی دیگه براش و گفته چکار کنم
برادرم کار درست رو انجام بده الان دختر روهم نمیتونن اجبار کنن ب ازدواج چه برسه ب پسر .
بعدا ازدواج میکنی بادخترعموت ولی هرگز نمیتونی عاشقش باشی میری دنبال ارتباط با عشق اولت یا زنهای دیگه و
اگه خیلی پاک باشی تو زندگیت باید بسوزی و بسازی هم زندگی خودت هم دخترعموت خراب میشه هم نفرسوم
. اگه ملاکت برای ازدواج ابروی دخترعموته پس ابرو و سرنوشت دختری که عاشقشی چی؟
ملاکت این نباید باشه ملاکت کار درست باشه . ببین چرا خانوادت رد میکنن کیس شمارو
اگه دلایلشون منطقیه قید ازدواج باعشقتون رو بزنید چون ازدواج عاشقانه ی غیرعاقلانه و غیرمتطقی اخرش نفرت
هست و اتیش زدن دوتازندگی و جوانی . معنای اینکه اگه عشقتون واقعا مناسبت عقلانی نداره
باش ازدواج نکن این نیست که برو بادخترعموت ازدواج کن . نه عشق درازدواج ضرروری و لازمه اما کافی نیست
برای یک زندگی سالم و خوشبخت . عشق فقط یک فاکتوره که البته ضرروریه . بی عشق ازدواج نکن
دور ازدواج عاشقانه ی بی عقلانه هم خط بکش . موفق باشید . اگه شد نتیجه رو برامون کانال بزار
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
ملکـــــــღــــه
🍃🍃🍃🍃🍂🍃 برای اقای ۲۵ساله که پدر مادرش دختر عموش رو براش خواستگاری کردن 🍃🍃🍂🍃
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
سلام برای اقای ۲۵ساله که پدر مادرش دختر عموش رو براش خواستگاری کردن .ولی ایشون یکی دیگه رو دوست داره.ببین برادر من،خانوادت خیر و صلاح تو رو میخوان.
.البته این درست نیست که بدون اطلاع شما،براتون رفتن خواستگاری.من اینو قبول ندارم .ولی ازدواج یه مقوله ی پیچیدس.فقط عشق، کافی نیست.بحث یه روز دو روزم نیست
یه عمر زندگیه!منم مثل شما زندگیم رو با عشق شروع کردم و همون عشق باعث شد من چشمم رو روی خیلی چیزا ببندم و
بعدها تو زندگی فهمیدم که زندگی همش خیالبافی و عشق و عاشقی نیست!خداروشکر از همسرم راضیم ولی اگه میشد برگردم عقب،مطمئنا عاقلانه انتخاب میکردم نه عاشقانه!راستی شما شغل درست حسابی دارین؟ پسنداز دارین که بتونین حداقل وسایل اولیه ی زندگی رو تو این شرایط بد اقتصادی،برای خانمتون فراهم کنید؟نگید اون دختر خانم با همه چی من میسازه.نه!پس فردا که تو زندگی کم بیاره باور کن عشق و عاشقی یادتون میره.خواهشا درست انتخاب کنید.شرایط اون دختر خانم و همچنین دخترعموتون رو بسنجید و با چشم باز انتخاب کنیداگر اون دختر خانم غیر از عشق،همه ی شرایط دیگش مثل خانواده و....اوکی هستش،
اونوقت جلوی کار پدر و مادرتون رو بگیرید.براتون آرزوی عاقبت به خیری میکنم 🤲
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
ملکـــــــღــــه
🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍃 پدران بی محبت... 🍃🍃🍂🍃
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
سلام دوست عزیز بابای شما پیش بابای من شاگردی کرده چون تمام چیزایی که شما گفتیو ما از سر گذروندیم 😔بابای من چاقو زیاد زیر گلومون گذاشته عادی شده،همه مسائل خونه مارو تمام فامیل و دوست و همسایه هیچ مردم خیابون محل زندگیمون میدونن از هرجای رد میشیم با انگوشت نشونمون میدن ومیگن حیف این زن وبچه نیست افتادن دست این بیشرف 😭عربده کشیشم زیاد دیدن طوری که مردم محل بهش میگن و میشناسنش
جالبیش اینجاس جوری تو مردم رفتار میکنه و زبان تلخش شامل همه میشه و از ترس زبونش میگن اره تو راست میگی و بزرگش کردن و همیشه افتخار اینو داره که مردم منو قبول دارن و حرفام همیشه درسته😞فلکه آبو کم میکنه تا فشار آب زیاد نباشه و کم مصرف کنیم وحموم نریم،فیوزهای برقو قطع میکنه تا برق روشن نکنیم اینروزا که همه از قطعی برق می نالن میگه من جای مسئولش بودم ۲۴ ساعته برقو قطع میکردم ۴ ساعت سهله 😔تلفن خونه رو هم داده همسایه استفاده کنه تا ما استفاده نکنیم یا خاموش نباشه آبونمان برامون بیاد
عزیزم من دیگه به هیچی اعتقاد ندارم و امیدوار به آب خوش اون دنیا نیستم چون خدایی که این همه سال این همه ظلمو دیده و کاری نکرده دیگه کاری نمی کنه😭من حتی از اون دنیا هم میترسم که بعد مرگ دوباره نیاد سروختمون و دست از سرمون برنداره
من تمام امید و دلخوشیم به اینه که کنار خانواده م خوش باشم و از ته دل فقط یه روز بخندم ولذت دنیا رو ببرم و از سفید شدن موهای مادرم وپیر شدنش خجالت نکشم از خورد شدن غرورش پیش عروساش و داماداش و اشک هایی که تو خلوت میریزه ومن فقط قرمزی چشماشو میبینم 😭
قدر خانواده هاتونو بدونید واگر پدر و مادر خوبی دارید روزی هزار بار شکر کنید و روسرتون بذارید چون ثروت هردو دنیا پدر ومادر و خانواده خوبه،و میتونن هم این دنیا و هم اون دنیا رو براتون بهشت کنن نه جهنمی که ما توش گیر افتادیم.برامون دعا کنید شاید دعای یکی از شماها گره گشای زندگی ما شد و روزی خبر خوش زندگیمو اینجا براتون گذاشتم
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
ملکـــــــღــــه
#گلاب ۱۰ تصمیم داشتم امشب نرم پیشش اما دلم راضی نمیشد عقلم میگفت نرو و تمومش کن این رابطه احمقانه
#گلاب
۱۱
+ از این ناراحت شدی؟!
ازش رو گرفتم و سری به نشونه منفی تکون دادم
_ معلومه که نه .مهم نیست اصلا .خوابم میومد رفتم بخوابم الانم میخوام برم ..
+ صبر کن
دستش نشست رو بازوم که سریع کشیدم عقب
_ گلاب ..
+ باید برم .. اگه ..اگه مادرم از خواب بیدار بشه بفهمه نیستم میکشتم
_ گلاب ..نمیخوای که بزارم با ناراحتی بری؟
+ ناراحت نیستم .
_ گلاب من ..من خاطرخواهتم خودتم میدونی ..
سرمو انداختم پایین تو دلم داشتن رخت میشستن انگار
+ شک نکن بلاخره خودم یک روزی میام و میبرمت ..از این عمارت و از جلوی چشمای دریده البرز ..امشب حرف از این بود که میخواد تو رو بگیره .حتی شده ص*غه ات کنه
اما کورخونده .. نمیزارم حتی سر انگشتش بهت بخوره گلاب تو مال خودمی برای خود خودم..
حس خوبی که از حرفای ارسلان گرفته بودم من و برده بود رو ابرا و دوباره شده بودم همون دختر احساساتی اول که منتظر یک گوشه چشم از ارسلان بود تا جونشو براش بده .
_از این به بعد زیاد میام اینجا .. نمیخوام با البرز تنها ولت کنم تو این عمارت که تا میتونه بتازونه .. پسره بی عرضه
حالا برو .. دامنتو بگیر بالا نخوری زمین
لبخندی زدم و براش دستی تکون دادم .
رفتم سمت خونه و نگاهی به اطراف انداختم کسی نبود .نفس راحتی کشیدم و رفتم تو اتاقمون و سر جام دراز کشیده بودم.
بزرگ ترین شانسم این بود که خواب مامان و گلبهار به شدت سنگین بود...
با یاد حرفای ارسلان لبخند نشست رو لبم و پلکام روی هم رفت...
***
با تکونای دست مامان چشم باز کردم بالا سرم نشسته بود و داشت غرغر میکرد باز
_کم خوابیدی دیشب که الان پا نمیشی..بلند شو دیگه افتاب زده ..پاشو به اون زبون بسته ها دون بده .پاشو ..
+ مامان ولش کن..بلند میشه .گلاب..
سر جام نشستم و گیج و منگ به اطراف نگاه کردم ..
گلبهار داشت گیساشو شونه میزد که مامان توپید بهش
_ زودباش دیگه .کی میخواد تو اون مطبخ به ریختتو نگاه کنه ..
گلبهار اخماشو کشید توهم و مثل خود مامان گفت
+همونی که به تو نگاه میکنه که از صبح اول صبحی جلوی اینه ای..
مامان و گلبهار شروع کردن به جر و بحثو من کلافه از جام بلند شدم.تشکمو جمع کردم و گذاشتم یک گوشه .چارقدم و سرم کشیدم و ازاتاق زدم بیرون.سر صبحی حوصله دعوا و غرغرای مامانو نداشتم.
جوری میگفت افتاب زده که ادم فکر میکرد ظهره و موقع ناهار ..
حتی افتاب توحیاط عمارت نیفتاده بود .همه الان داشتن خواب ۷ پادشاه میدیدن و ما بدبختا باید میرفتیم سر کار .
رفتم سمت اسطبل اسبا که کنارش برای مرغ و خروسا اتاق کوچیکی درست کرده بودن و بهشون دون دادم و تخم مرغارو برداشتم ...
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
#تجربه_بارداری_اعضا
✅سلام یاس جان خواستم از زمانی که باردار بودم براتون بگم-همین پاییز پارسال بود که متوجه شدم باردارمو بعد کلی خوشحالی کلی برنامه برا خودم چیدم برا بچه ام که از همون دوره ی جنینی با خدا همراهش کنم😇 اینکه همیشه زیارت عاشورا رو بعد نمازهام به صدای بلند میخونم و بعدش یه دستی رو شکمم میکشیدم و طبق روایات برا هر ماهش یه سری دستورات غذایو چه سوره های باید خونده بشه رو عمل میکردم 😌و برای آروم بودنش سوره ی ولعصر و زیاد میخوندم -حدیث کسا و کلی ذکرای دیگه برا عاقبت بخیری باهوش بودش میگفتم و الان پسرم ۱۰ماهشه هم زیبای داره هم آرومو ساکته وهم خیلی باهوش و چشای فوق العاده خوشگل و رنگی داره🙂 و از خدا به خاطر این نعمتش ممنونم و به عشق امام حسین اسم پسرمو گذاشتم امیرحسین 🥰امیدوارم حال دلتون خوش باشه 🤗
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88