17.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
حس خوب
انسانیت و مهربانی❤️
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
🍃🍃🍃🍃🌼🍃
#داستان_زندگی_واقعی
#سمیرا
#قسمت_نهم🌱
دختر داداشم داد زد مامانبزرگ بابام مرده،مامانم داد زد سرش این چ حرفیه ولی دختر داداشم مصر رو حرف خودش،مامانم از پله ها و بدو و بقیه دنبالش و من جارو برقی تو دستم تو اتاق خواب شوکه خیره ب ی جایی،از روز قبل موقع جهیزیه چیدن ب خواهرم گفتم دلم شور میزنه،خواهرم سه ماهه باردار بود،گفت شب قبل عروسی استرس داری طبیعیه،تو خرید عقدم دوتا لباس مجلسی ی شکل خریده بودم یکی سبز یکی مشکی،خواهرم خیلی خوشش اومده بود من سبز رو دادم بخواهرم با اینکه سبز از مشکی قشنگتر بود بعد تو دلم ب خودم گفتم ی وقت یکی فوت کن لباس مشکی ندارم بزار مشکی رو برا خودم نگهدارم.
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
🍃🍃🍃🍃🌼🍃
#پیشنهاد_اعضا ❤️
سلام برا کسی که نوشته بود اگزما داره وتا دارو رو قطع میکنه باز شروع میشه
ایشون باید همیشه چرب نگه دارن قسمتایی که اگزما دارن
زیاد دستاشونو به آب نزنن
ظرف میخوان بشورن دستکش بپوشن وبشورن
ونذارن پوستشون خشک بشه
یه کرمی هست به اسم میموزا(از مخصولات شرکت نفیس)،بگیرن استفاده کن چند دوره، برا اگزما هم خوبه
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
ملکـــــــღــــه
#یاشاییش حمید بچه ی آخر خانواده است و قبل از خودش سه تا خواهر و دوتا برادر بزرگتر داشته که همه ازد
#یاشاییش
گفت: فکر میکنی یه زن برای خونه داری و بچه داری نیازی به دانشگاه رفتن داشته باشه!!؟
مکثی کردمو گفتم: اما من درس خوندن رو دوست دارم
گفت: بله درس خوندن خوبه اما ببین حالا گیرم پیش دانشگاهی رو هم خوندی و کنکور دادی مجبوری بری یه شهر دیگه اونوقت میخوای زندگیتو ول کنی بری؟؟
نمیدونستم چی بگم برای همین سکوت کردم انگار هیچی به ذهنم نمیومد که دیگه بپرسم ،،
حمید گفت:راجع به کار و چیزای دیگه پدرم همه چیو گفت، شنیدی هم که پدرم گفت: من هر کسی رو بهم معرفی کردند نه آوردم اما خب خانوم خانوما همون دفعه ی اول که بی هوا در خونه رو باز کردی و دیدمت منو ریختی بهم،،،
و یاد اون روز و موهای بازم افتادم و خجالت کشیدم
یه سری حرفهای دیگه در مورد اینکه برای حجاب سخت گیر نیست و دلش میخواد زنش هر جور که راحته بگرده اما خب لباس پوشیدنش هم نباید جلف باشه زد؛ اما همین که با رفتنم به دانشگاه مخالف بود ذهنمو مشغول کرده بود چون من دلم میخواست درسمو بخونم ولی رفتارو برخوردش ی جذابتی خاصی داشت که انگار منو به تردید انداخته بود داشتیم حرف میزدیم که خواهرش وسطیش حنانه زد به در اتاق و از پشت در گفت:حمید آقا ما داریم میریم شما نمیای حمید لبخندی زد و گفت:الان میام و بعد رو به من آروم
گفت:اگه میشد موند که خوب بود ولی خب باید رفت و از جا بلند شد...
از اتاق اومدیم بیرون؛ خانواده ی حمید خداحافظی کردند و رفتند منم فنجونا رو جمع کردمو برم تو آشپزخونه اونقد دودل شده بودم که هر جور میخواستم خودمو از دو دلی خلاص کنم نمیشد صدای صحبت کذدن عموهام با مادرم و برادرام میومد الهه اومد تو آشپزخونه و گفت: خب چی گفتید نگاهی به الهه کردمو گفتم: نمیدونم الهه گفت: چیو نمیدونی چی شد آدم خوبیه نفس عمیقی کشیدمو گفتم:خوبه، فقط مخالفه با دانشگاه رفتنم الهه گفت:همین!! گفتم:من دلم میخواد درسمو بخونم گفت:بابا اولش همه ی پسرا از این حرفا میزنند همین کاظم وقتی اومده بود خواستگاریه من گفت:اجازه نمیده من تنهایی از خونه برم بیرون یا حتی باید خونشون جلوی داداشاش هم چادر سرم کنم حالا تو ببین رو کدومش وایساده این حرفها فقط برای همون اوله کاره اومدم جواب الهه رو بدم که مادرم صدام کرد از تو آشپزخونه اومدم بیرون و گفتم: بله عمو عباس گفت: بیا عمو جون ما میخوایم بریم بیا بگو ببینم حرفاتون رو زدید پسندیدیش گفتم:نمیدونم باید فکر کنم
مادرم گفت:فکر چی!؟ خانواده به این خوبی!! عمو عباس گفت: زن داداش بذارید پروانه فکراشو بکنه حرف یه عمر زندگیه تو این فرصت هم پرس و جو کنیم ببینیم آدم درستیه اهل خانواده است،،،
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اصول خلالی کردن فلفل دلمه ای
اینطوری خورد کنید☝️😁
•
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
🍃🍃🍃🍃🌼🍃
#پیشنهاد_اعضا ❤️
سلام به همه دوستان و ادمین عزیز
در مورد همفکری دوستی که گفته بودند صبرشان تمام شده است و شوهرش مصرف کننده هستند با یه همفکری نمیشه همه چیز را درست کرد . شما خودتون هم از نظر روحی به هم ریختی .کلاس های که در این زمینه میزارند مثل مثبت اندیشی . تحقیق کن و برو به این کلاس ها . خودت که تغییر پیدا کنی شوهرت هم خوب میشه .
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
🍃🍃🍃🍃🌼🍃
#تقاضای_همفکری
سلام به یاسی جان و هم گروهی های عزیرم،سوالی داشتم از شما عزیزان که من رو راهنمایی کنید،چند وقته داخل هر دو حفره بینیم زخمه با پماد آ د چرب میکنم ولی خوب نمیشه شما بگید چکارکنم؟
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
🍃🍃🍃🌼🍃
#برشی_از_زندگی_اعضا
#سمیرا
#قسمت_دهم
برگردم ب داستانم
همه دویدن بالا و دیدم داداش کوچیکمم از راه رسید دویید بالا منم با داداشم دوییدم،چون اون همیشه حامی بود انگار با دویدن اون من تازه فهمیدم چ خبره،
هیچ کس جرات و شهامت نداشت بپذیره داداشم ی چیزیش هست،داداش کوچیکم،داداش بزرگ رو ک دمر افتاده بود رو برعکس تو بغلش گرفت ک ی هوایی از سینه برادرم خارج شد،و دیدیم بدنش کبود کبوده 😭😭😭😭
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
♥️ℒℴνℯ♥️
دلم میخواست برات از دوست داشتنم بنویسم.
از اینکه تو منو نجات دادی، زخم بال هامو بستی
بهم گفتی: عیبی نداره اعتمادت از بین رفته، من کنارت میمونم و میشم چسب زخم رو زخمات.
من دلم میخواست راجب همهی قشنگی های تو وجودت بنویسم.
اما منو ببخش، ناتوانم.
نمیدونم چرا، دیگه نمیخوام بنویسم.
من یکبار نوشتم و از اون دوست داشتن فقط نوشته ها باقی موند.
اینبار نمینویسم، نشونت میدم.
شاید به اندازه چیزی که باید نشونت ندم.
اما نشونت میدم چقدر برام قشنگی❤️🩹✨️
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
🍃🍃🍃🌸🍃
#داستان_کوتاه🌱
#معنای_واقعی_عشق❤️
✍️یک روز آموزگار از دانش آموزانی که در کلاس بودند پرسید آیا می توانید راهی غیر تکراری برای ابراز عشق، بیان کنید؟
برخی از دانش آموزان گفتند با بخشیدن عشقشان را معنا می کنند. برخی «دادن گل و هدیه» و «حرف های دلنشین» را راه بیان عشق عنوان کردند. شماری دیگر هم گفتند «با هم بودن در تحمل رنج ها و لذت بردن از خوشبختی» را راه بیان عشق می دانند…
در آن بین، پسری برخاست و پیش از این که شیوه دلخواه خود را برای ابراز عشق بیان کند. داستان کوتاهی تعریف کرد:
یک روز زن و شوهر جوانی که هر دو زیست شناس بودند طبق معمول برای تحقیق به جنگل رفتند. آنان وقتی به بالای تپه رسیدند درجا میخکوب شدند. یک قلاده ببر بزرگ، جلوی زن و شوهر ایستاده و به آنان خیره شده بود. شوهر، تفنگ شکاری به همراه نداشت و دیگر راهی برای فرار نبود.
رنگ صورت زن و شوهر پریده بود و در مقابل ببر، جرات کوچک ترین حرکتی نداشتند. ببر، آرام به طرف آنان حرکت کرد.
همان لحظه، مرد زیست شناس فریاد زنان فرار کرد و همسرش را تنها گذاشت. بلافاصله ببر به سمت شوهر دوید و چند دقیقه بعد ضجه های مرد جوان به گوش زن رسید.
✨ببر رفت و زن زنده ماند. داستان به اینجا که رسید دانش آموزان شروع کردند به محکوم کردن آن مرد. راوی اما پرسید : آیا می انید آن مرد در لحظه های آخر زندگی اش چه فریاد می زد؟
✨بچه ها حدس زدند حتما از همسرش معذرت خواسته که او را تنها گذاشته است! راوی جواب داد: نه، آخرین حرف مرد این بود که «عزیزم، تو بهترین مونسم بودی.از پسرمان خوب مواظبت کن و به او بگو پدرت همیشه عاشقت بود.›› قطره های بلورین اشک، صورت راوی را خیس کرده بود که ادامه داد: همه زیست شناسان می دانند ببر فقط به کسی حمله می کند که حرکتی انجام می دهد و یا فرار می کند. پدر من در آن لحظه وحشتناک ، با فدا کردن جانش پیش مرگ مادرم شد و او را نجات داد.
این صادقانه ترین و بی ریاترین ترین راه پدرم برای بیان عشق خود به مادرم و من بود.
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
🌷 #هر_روز_با_شهدا🌷
#جای_خمپاره! 💕
🌷جبههی دوقلوی کردستان بودیم؛ آن روز دشمن در خط مقدم حرکات زیادی داشت. فاصلهی ما و آنها حدود ۱۰۰ متر بود. من دوشکاچی گردان بودم. در سنگر کمین با دشمن میجنگیدم. وقتی آتش نبرد به اوج خود رسید، هیچ کس در فکر زنده ماندن نبود. چنان حجم آتش بالا بود که شاید باور نکنید ولی با چشمان خودمان برخورد گلولهها به همدیگر را میدیدیم.
🌷بعد از فروکش کردن آتش ناگهان تشنهام شد. رفتم در سنگر استراحت آب نوشیدم. وقتی برگشتم، دیدم نه سنگری هست؛ نه دوشکایی.... و جای.... خمپاره درست به وسط سنگر اصابت کرد. همه از تعجب خشکشان زد. بچهها برایم گریستند و فرمانده به من گفت: «اینها همه از امدادهای غیبی هستند.»
#راوی: رزمنده دلاور جمشید زکی نژاد
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
ملکـــــــღــــه
#یاشاییش گفت: فکر میکنی یه زن برای خونه داری و بچه داری نیازی به دانشگاه رفتن داشته باشه!!؟ مکثی ک
#یاشاییش
رفیق باز نیست،
اکبر گفت:منو و رضا خودمون میریم تحقیقات؛راه دور شما به زحمت میافتید عمو محمود گفت: خوبه پس هم دور محل کار و هم از چندتا همسایه پرس و جو کنید؛
یه کم بعد موقع رفتنشون عمو عباس منو کشید گوشه ای و گفت:عمو خوب فکراتو بکن فکر اینم نکن که اگه ازدواج نکنی باید کجا زندگی کنی گفتم:چشم
عموها که رفتند مادرم شروع کرد به گفتن اینکه چقدر آدمای خوبی بودند و پروانه شانس آورده پسره هم خونه داره هم ماشین اکبر گفت: املاکی هم که هست میگیم خودش یه زمین برامون پیدا کنه رضا گفت: اصلا میتونیم ازش بخوایم اونم با ما شریک بشه بنظرم اومد برای مادرمو برادرام همه چی تموم شده است و بجای اینکه بفکر تحقیقات و درست و غلطی ازدواج من با حمید باشند حواسشون رفته به مال و اموالش و فکر خودشون هستند که چه استفاده ای از این موقعییت میتونند بکنند،،،
دو روزی گذشت اکبر زنگ زد و گفت رفتند تحقیقات و از هر کس پرسیدند گفتند، پسر خوبیه من هنوز تو دو راهی ازدواج و خلاص شدن از فکر آوارگی و جواب رد دادن مونده بودم با خودم فکر میکردم حالا وقتی اجازه داده دیپلم بگیرم، شاید بعدش هم بتونم راضیش کنم درسمو بخونم دروغ چرا ازش بدم هم نیومده بود؛ تو اتاق مشغول بافتنی بودم که تلفن زنگ خورد یه کم بعدش مادرم صدا کرد که عموم زنگ زده از اتاق که اومدم بیرون آروم گفت: به عموت بگو فکراتو کردی و میخوای عروس بشی تلفن رو برداشتم و سلام کردم عموم جوابمو داد و گفت: حتما میدونی که اکبر و رضا رفتند تحقیقات گفتم:بله عمو میدونم
گفت: خب فکراتو کردی آب دهنمو قورت دادمو گفتم: بله
گفت:خب!؟
گفتم:هر چی شما بگید
عمو مکثی کرد و گفت: پس راضی هستی، باشه من همین دو روزه خودم میام یه پرس و جویی میکنم و اگه واقعا موردی نبود بهشون میگیم که بیانگفتم: باشه عمو ممنونم،،،،
مادر حمید فرداش زنگ زد که تکلیف چیه و مادرم گفت:ما حرفی نداریم کی بهتر از شما ولی خب عموهاش میخوان خودشون بیان و پرس و جو کنند....
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
#ارسالی_اعضا ❤️
سلام برای مادری که نگران دختر 9 ساله شون هستند که مشکل تمرکز و دقت داره حتما تو شهرشون مراکز درمان اختلالات یادگیری دارند که هم زیر نظر آموزش و پرورش هست و هم مراکز خصوصی مشاورها با بچه ها کار میکنند و با بازی و تمرین میتونند خیلی بهشون کمک کنند و بچه ها پیشرفت میکنند
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🍃🌸🍃
#ارسالی_اعضا ❤️
فردای براندازی این شکلیه
سوریهی امروز آینه تمام نمای همچین روزیه
《
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
تقویم نجومی اسلامی
✴️ شنبه 👈1 دی / جدی 1403
👈19 جمادی الثانی 1446👈21 دسامبر 2024
🕌 مناسبت های دینی و اسلامی.
🌙⭐️ احکام دینی و اسلامی.
❇️ امروز برای همه امور خوب و شایسته است خصوصا برای امور زیر:
✅عقد و خواستگاری و ازدواج.
✅تعلیم و تعلم و امور آموزشی.
✅خرید وسیله سواری.
✅جابجایی و نقل و انتقال.
✅صید و شکار و دام گذاری.
✅استحمام.
✅دیدار بزرگان.
✅و نوشتن کتاب و مقاله خوب است.
✅ برای پیوستن به کانال تقویم نجومی اسلامی و دریافت تقویم هر روز کافی است کلمه "تقویم همسران "را در تلگرام یا ایتا و سروش جستجو کنید و به ما بپیوندید.
🚘مسافرت: مسافرت حاجت روایی در پی دارد.
👶زایمان خوب و نوزاد مبارک و از او خیر انتظار می رود.
🔭 احکام و اختیارات نجومی.
🌓 امروز قمر در برج سنبله و از نظر نجومی روز مناسبی برای امور زیر است:
✳️خرید منزل و باغ و زمین کشاورزی.
✳️انواع معاملات کلان و خرد.
✳️قباله و قولنامه نوشتن.
✳️ارسال کالا به مشتری.
✳️آغاز بنایی و خشت بنا نهادن.
✳️و امور تعلیمی و کشاورزی نیک است.
🟣امور کتابت ادعیه و حرز و نماز و بستن آن خوب است.
💇💇♂ اصلاح سر و صورت.
طبق روایات، #اصلاح_مو (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ، باعث توانگری می شود.
💉💉 حجامت:
فصد زالو انداختن خون_دادن یا #حجامت در این روز از ماه قمری،باعث رفع درد بدن است.
💑حکم مباشرت امشب : منع یا توصیه ای نشده است.
😴😴 تعبیر خواب:
خواب و رویایی که امشب (شبِ یکشنبه) دیده شود تعبیرش در ایه ی 20 سوره مبارکه "طه " صلی الله علیه و آله است.
فالقاها فاذا هی حیه تسعی...
و از مفهوم و معنای آن استفاده می شود که دلیلی قوی در اختیار خواب بیننده قرار گیرد و کار خود را با آن پیش ببرد. ان شاءالله. و از این قبیل امور قیاس شود.
کتاب تقویم همسران صفحه ۱۱۶
💅 ناخن گرفتن.
شنبه برای #گرفتن_ناخن، روز مناسبی نیست و طبق روایات ممکن است موجب بیماری در انگشتان دست گردد.
👚👕دوخت و دوز.
شنبه برای بریدن و دوختن،#لباس_نو روز مناسبی نیست آن لباس تا زمانی که بر تن آن شخص باشد موجب مریضی و بیماری اوست.(این حکم شامل خرید لباس و پوشیدن نمی شود)
🙏🏻 استخاره:
وقت #استخاره در روز شنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۰ و بعداز اذان ظهر تا ساعت ۱۶ عصر.
📿 ذکر روز شنبه ،یارب العالمین ۱۰۰ مرتبه
📿 ذکر بعد از نماز صبح ۱۰۶۰ مرتبه #یاغنی که موجب غنی و بی نیاز شدن میگردد.
💠 ️روز شنبه طبق روایات متعلق است بهخ #حضرت_رسول_اکرم_(ص). سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
✨خدایا به هرکس
💫که دوست میداری
✨بیاموز که عشق
💫از زندگی کردن برتر است
✨و به هرکس که
💫دوست تر میداری
✨بچشان که دوست
💫داشتن از عشق برتر است
🍉🍉 یلـداتــون پر از مهربانی 🍉🍉
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
ملکـــــــღــــه
#رسوایی ساک ورزشی و یک کارتن کوچک که گویا وسایلش در باشگاه بود که حالا مجبور به جمع کردنشان شده ب
#رسوایی
البته گذشتن که نه تقریبا می دویدم که بالاخره سد راهم شد .
-کجا میری صبر کن بهار، اینجا چیکار می کردی؟ چیزیت نشد که؟
دست به تابلوی ایست گوشه ی جدول گرفتم و نفسم را بیرون دادم .
-خ...خوبم، من باید برم .
باز هم سد راهم شد .
-چی چیو برم داشتی میمردی از اونجا چرا میرفتی؟
با لحن طلبکارش سرم را بالا کشیدم و برزخی نگاهش کردم .
-شما داشتید منو میکشتید پسر عمو .
به خنده افتاد و سر تکان داد .
-دوستم پشت فرمون بود، الان خوبی چیزیت نشد که؟
شدن که چرا با نشیمن گاهم به زمین خورده بودم و خب جایز نبود که حتما بگویم چیزی شده یا نه .
خودم را جمع و جور کردم و به اجبار لب هایم را انحنا دادم تا باورش شود و دست از سرم بردارد .
-نه خوبم، باید برم عمران منتظرمه !
لبه های کاپشنش را به هم چسباند و چشمانش را میخ صورتم ک رد. تاب نگاه سر تا پا گناهش را نداشتم .
-مطمئن باشم خوبی؟
اگر روزهای گذشته بود بارها با این نگرانی خیالات دخترانه میبافتم و در سرم می
پروراندم اما حالا فقط به یک لبخند بسنده کردم .
با قدم هایی نامیزان از پیچ کوچه گذشتم و خدا را شکر کردم دنبالم نیامد .
ماشین عمران مقابل در مطب پارک شده بود .
هراسان به سوی ماشین رفتم و به داخلش نظری انداختم، از پس شیشه های دودی
چیزی آشکار نبود .
با صدایش به آنی روی پاشنه ی پا چرخیدم .
-کجا بودی؟
کارت تلفن را بالا آوردم و نشانش دادم .
-ا...اینو خریدم بهت زنگ بزنم بیای، مطب شلوغ شده بود .
کارت را از دستم کشید و به ماشین اشاره زد .
-بشین بیینم .
دیگر رمقی در تنم نمانده بود خودم را روی صندلی کشیدم از شیشه به کوچه ای که
کمی پیش در آن بودم، نگاه کردم .
-تو مطب چرا نموندی؟
خاک روی چادرم را نامحسوس پاک کردم .
-چند تا پسر بودن من...
پا روی پدال فشرد و ماشین از جا کنده شد
_هر جا پسر بود باید رم کنی؟
باز هم عصبانی بود. کمربند را بستم و به سختی جا به جا شدم. نشیمن گاهم درد می کرد .
با تیک تیک راهنما ماشین داخل کوچه پیچید .
نفس در سینه ام حبس شد زمانی که عماد را دیدم. جلوی در ساختمان بزرگ مشاور
املاک ایستاده بود .
اگر ما را دیده بود؟! هر چه درشتی از عمران فرا گرفته بودم را در دل نثار خود احمقم می کردم .
احساس خوبی از نگاه های خیره عماد نداشتم و ترس بد به وجودم چنگ می زد و دستانم آشکارا می لرزید .
چه قدر خوب که شش دانگ حواس عمران به عماد و حرف هایش بود .
-اینم مدارک حله فعلا. پول دو تا از طلبکارای کارگاه رو دادم .
دو تا چکت هم فردا صبح واریز میشه، میمونه پول ماشین و دستگاه ها، پول اماکن و شهرداریم صبح خودم می برم فقط تو اول وقت برو بانک آخرین قسط وام کارگاه رو بده که اونم از چنگت در نیاد الان تنها داراییت همونجاس .
عمران پاکت را گرفت و سرسری نگاهی درونش انداخت .
-باشه شب موتورو بیار جلو در .
عماد دستش را لبه ی پنجره گذاشت .
_مگه شب نمیاید؟
نوچ کشدار عمران او را عقب نکشاند .
زیر چشمی می پاییدمش که حرفش خون در رگ هایم را منجمد کرد .
-خوبی دختر محمود زنده ای هنوز؟
عمران پوشه را روی داشتبورد انداخت و مشکوکانه گفت: چطو مگه؟
حتی جرئت بالا کشیدن سرم را نیز نداشتم .
-بیخیال دادا فقط شب رو حتما بیا اوضاع قاراشمیشه .
عمران دستی در هوا چرخاند .
-تا شب خیلی مونده برم کار دارم .
عماد عقب کشیده بود اما باز هم سنگینی نگاهش بر روی نیم رخم بود .
به صراحت می توانستم بگویم تا به خانه نفس برای کشیدن نداشتم. چقدر خوب بود که عمران بد قلقی می کرد و عصبانیت توجه اش را از من گرفته بود .
بر خلاف اصرارهای عماد به خانه ی مادرش نرفت .
ماشین را مقابل در خانه نگه داشت .
-برو خونه الان میام .
بی فوت وقت از ماشین پایین پریدم .
حتی چند دقیقه دوری از او هم می توانست اوضاعم را بهتر کند. به محض ورودم به خانه لباس هایم را در آوردم و وارد حمام شدم ...
به قلم پاک #حدیث
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍁 ترجمه دلنشین آیات ١٩ تا ٢١ سوره مبارکه اسراء.
🔎 جستجوی سوره: #اسراء
#مصحففارسی
🕊🕊🕊🕊🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
💐سـ❤️ ـلام 😍 ✋
❄️ روزتون پراز خیروبرکت ❄️
☔️ امروز شنبه
☀️ ۱ دی ۱۴۰۳خورشیدی
🌙 ۱۹ جمادی الثانی ۱۴۴۶ قمر
🎄 ۲۱ دسامبر ۲۰۲۴ میلادی
💯ذکر_روز
⛄️❄️یا رب العالمین ❄️☃️
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88