اینچادرِمشڪـےٖ
ضمانتِامنیتِمناست^^!
خـواهـرم
معنـےٖآزاد؎رودرست
متوجہنشد؎'!🌱
آزاد؎یعنـےٖ :✉️
مطمئنباشـےٖ
اسیرِنـگاهِناپاڪاننیستـےٖ(:🕊
↶◡.◡ ⸾ #چادرانہ
[خوبڪࢪدۍڪہࢪُخازآینھ پنهانڪࢪدۍ
هࢪپࢪیشاننظࢪۍلایقِدیداࢪِتونیسٺـ] ☁️✨
↶◡.◡ ⸾ #چادرانہ
°•🌿•° #انگیزشۍ
گـٰاهيهمبھغمهـٰایتمحترمـٰانھبگو :
ببخشیدشمـٰا؟ نميشنـٰاسمتـٰان💜'🔗! .
_خانم موحد،از دیروز که آقای موحد رو آوردن بخش همش میگفتن خانومم
فلان،خانومم بهمان.تایکی ازش تعریف میکرد میگفت خانومم هم همینو بهم
گفته.😁🙄
مثلا غیرتی شدم و گفتم:
_کی،چی گفته؟😐🤨
پرستار پشتش به من بود.یه دفعه برگشت و گفت:
_هیچی باور کن.بعضی از همکارا همینجوری یه چیزی گفتن...😟
من با خنده نگاهش کردم.☺️وحید هم بلند خندید.😁😂فهمید سرکار بوده،لبخندی
زد و میخواست چیزی بگه که منصرف شد.کارشو انجام داد و رفت بیرون.
با اخم به وحید نگاه کردم و بالبخند گفتم:
_نمیشه دو روز تنهات بذارم،نه؟😄
باخنده گفت:
_خب تنهام نذار.😁
_محمد راست میگفت،شما دیگه خیلی پررویی.😌
-راستی داداش خوبت چطوره؟😉
-خوبه.از کارهای جناب عالی فقط حرص میخوره.😅
بعد احوال باباومامان و بقیه رو پرسید. دیگه نمیتونستم پیشش بمونم...
#باید میرفتم، #نماز میخوندم و از خدا #تشکر میکردم.گفتم:
_من میرم بیرون یه هوایی بخورم.☺️
یه جوری نگاهم کرد که یعنی من که میدونم کجا میخوای بری.گفت:
_هواخوری طبقه پایینه..ی😉👇برو ولی زیاد تنهام نذارها.از من گفتن
بود،دیگه خود دانی.😁
بالبخند نگاهش کردم و گفتم:
_هی ی ی...محمد😏
بلند خندید.😅
از اتاق رفتم بیرون...