فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مۭــڶــګــا мαłeκα🪐
ایشونم که عضو اصلی گروه آقای ارجمند [علیرضا ]📎🖱 الانم که بالاخره زبون باز کردن🤲🏻 که هنوز سال پایین
جییییییغ تازه نجوا هم بهش تکست داده بود [شاید نتونم اینو رودر رو هیچ وقت بهت بگم ولی من هیچوقت فراموشت نکردم😍❤️]
┓ اینکھ مشکل نداشتھ باشی هنر نیست!
اگھ واسھ مشکلاتت راه حل پیدا کنی
و جا نزنی هنرھ...🎠🌿💜 ┗
@Malekab
-
• #نامهایبهخودم: |💌📮
↫بابت تمام تلاشات،
↫بابت قوی بودنت،
↫بابت تمام روزایی که
↫تنهایی باختی و جنگیدی...
↫بابت تمام روزایی که خسته بودی
↫اما کم نیاوردی ممنون...♥️🍓
"ازت راضیم دختر"✌️🏻🧨
.@Malekab
گفتم:
_سلام😢
حاجی با مهربانی گفت:
_سالم دخترم.خوبین؟☺️
نمیدونستم خوبیم یا نه،ولی خداروشکر سالم بودیم.با بغض گفتم:
_خداروشکر😢
حاجی گفت:
_وحید با من تماس گرفته بود کاری داشت؟🤔
-بله😞
-کجاست.
به وحید نگاه کردم.
-همینجاست ولی نمیتونه صحبت کنه.😪
صدام هم بغض داشت.حاجی نگران شد.گفت:
_دخترم چیزی شده؟😧
دیگه با اشک حرف میزدم.
-سه نفر اومدن اینجا،با سه تا اسلحه.دو تا خانم، یه آقا.😭
حاجی ساکت بود ولی معلوم بود تعجب کرده.😟😳 گفتم:
_میخواستن با ، ما وحید رو زیر فشار بذارن که کاری براشون انجام بده.😥
حاجی گفت:
_الان کجان؟😨
-همینجا...😥
به بهار نگاه کردم.به هوش اومده بود و داشت به من نگاه میکرد.گفتم:
_یکی از خانمها رو به صندلی بستیم.
به شهرام نگاه کردم،هنوز بیهوش بود.گفتم:
_آقاهه هم وحید بیهوشش کرده.
به جنازه زنه نگاه کردم و گفتم:
_یکی دیگه از خانمها هم مرده.
حاجی با نگرانی گفت:
_شما سالمین؟😳
به زینب سادات نگاه کردم.گریه م گرفته بود.گفتم:
_زینب ساداتم...مرده. 💔😭
بعد چند لحظه نفس عمیقی کشیدم و گفتم:
_ولی فاطمه ساداتم سالمه...️☝منم سالمم.️☝
به وحید نگاه کردم و گفتم:
_خداروشکر وحید هم سالمه.️☝
وحید به من نگاه کرد.گوشی رو قطع کردم.گفتم:
_منو بچه هام فدای وحید...
گفتم:
_منو بچه هام فدای وحید...😪💓
با اشک عاشقانه نگاهش میکردم.وحید سرشو انداخت پایین😢 بعد دوباره به
زینب سادات نگاه کرد.😳حالش خیلی بد بود.خودشو مقصر
میدونست.😖
حال خودم و زینب سادات که مرده بود یادم رفت.فقط به وحید فکر میکردم.
بلند شدم،رفتم تو اتاق.یه پتو برداشتم،آوردم و انداختم روی زینب سادات....
نشستم جلوی وحید.وحید شرمنده سرشو انداخت پایین.بابغض😣 صداش
کردم:
_وحید😭💓
نگاهم نکرد.
-وحیدجانم❤
نگاهم نکرد.گفتم:
_وحیدم...من داغ زینب رو میتونم تحمل کنم ولی این حال شما رو
نمیتونم...وحید💘😢
دوباره اشکهام جاری شد....
فقط نگاهش میکردم.گفتم:
_وحید،شما مقصر نیستی.کاری رو کردی که فکر میکردی درسته.😭✋به نظر
منم کارت درست بود.اگه شما صدم ثانیه دیرتر میزدی،من زده بودمش..️☝
تو دلم گفتم..