دلم برایِ دخترکِ درونم تنگ شده ...
دخترکی که بایک لواشک و عروسک ، ذوق می کرد ...
یا دغدغه ی روزانه اش ، رنگِ لاکِ ناخون هایش بود ...
همان دخترکی که خنده هایش ؛ کودکانه و نگاهش ؛ دلنشین بود ...
دخترکی که معصومیتش را ، از راه رفتنش می شد تماشا کرد ...
گاهی دلم از قوی بودنم می گیرد ...
دلم میخواهد دوباره همان دخترک ظریفی باشم که با یک نگاه ، می شکست ... اما نه از درون ،
صدای شکستنش را بغض می کرد ، و با اشک هایِ دانه دانه اش ، دلِ دنیا را می لرزاند ...
قوی بودن ؛
همیشه هم خوب نیست !!!
#ماهور
@ManYekZanam
در خیابان راه افتادم،
در صورت تمام رهگذرها
دنبال مهربانی گشتم
و
نبود!!!
ما..
کجای دنیایمان
"مهربانی" را گم کردیم
که اینگونه
تمام کوچه هایمان
زمستان است؟!؟
#ماهور
@ManYekZanam
مثل بچگی هایم
که فکر می کردم مغازه دارها
لباس و لواشک و..عروسکهای مورد علاقه ی من را
بخاطر من روی ویترین چیده اند
هنوز هم....
همان قدر ساده ام....!
فکر می کنم؛
هرکسی که به من لبخند می زند،
هرکسی که با من مهربان است،،،
فقط و فقط بخاطر من...
یا صرفاً از رویِ انسانیت است!
من هنوز نمی دانم این آدم ها؛
اگر پایِ نفعشان وسط نباشد،
برای دیگران کاری نمی کنند...
چقدر دهانِ تصوراتم بویِ شیر می دهد!
یکی بیاید مرا از خواب بیدار کند...
من هنوز.....بچه ام....!
#ماهور
@ManYekZanam
چه خوب بود که آدمی میتوانست وقتی درد و مصیبتی دارد، ماهها بخوابد و چندین ماه بعد، آسوده و تازه نفس از خواب برخیزد. اما هیچکس نمیتواند چنین کاری بکند؛ باید بیدار ماند و درد کشید و با دردهای خود کنار آمد...
#ماهور
@ManYekZanam