eitaa logo
من یک زنم
70.1هزار دنبال‌کننده
5.9هزار عکس
4.6هزار ویدیو
4 فایل
ادمین : @RMnight تبادل نداریم فقط تبلیغات پذیرفته می شود ‌ ‌تعرفه #تبلیغات در کانال های گروه نایت 👇 https://eitaa.com/joinchat/3386114275C3c1618bf96
مشاهده در ایتا
دانلود
یکی و پیدا کنید که اهلِ تون باشه اهلِ حالِ غمگینِ دلتون اهلِ حرفهای هنوز نگفته ی روی لبهاتون اهلِ اشکهای نریخته ی توی چشمهاتون اهلِ دیوانه بازی ها و عاشقی کردن باهاتون باشه. حال بد و خوبتون رو با جان و دلش خریدار باشه بدونه وقتی ناراحتین چطور دوستتون داشته باشه و شمارو تو دایره ی توجه هاتش بزاره. کسی که شوق و ذوق تون رو داشته باشه. یکی که وقتی بهتون نگاه میکنه دلتون غنج بره از این همه علاقه ای که تو نگاهشه. یکی که مثلِ یک صفحه ی شطرنج به خوبی بلدتون باشه. یکی و پیدا کنید که اهلِ حال و هوای ابری و گرفته ی دلتون باشه. اهلِ دوست داشتنتون اهلِ حالِ عجیب غریبه بهم ریختتون باشه. تو هر لباس و هر شکل و قیافه ای که باشید وقتی به سمتش پرواز میکنید بال و پر تون رو نچینه. هیچوقت ذره ای حتی توی دلتون به دوست داشتنش شک نکنید و پیش خودتون نگید: الان دوستم داره یا نداره؟ یکی که تا دنیا دنیاست بخوادتون و حریفِ دل و قلبتون که پر شده از عطر و هوایِ اون باشه. @hiva_channel
Reza Sharifi & Sajad Mahdipor - Mojeze.mp3
3.37M
معجزه ᴮᵉˢᵗ ᴹᵘˢⁱᶜ ᴿᵉᶠᵉʳᵉⁿᶜᵉ @U_Music
هوا امروز بوی چیزهای تازه می‌دهد، بوی یک اتفاق خوش! امروز باید یا باران بیاید یا کسی، دست‌های من بوی ریحان گرفته و بوی نعناع ... @naderi_cafe | نسیم
7.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چند لحظه ᴬ ᶠᵉʷ ᵐᵒᵐᵉⁿᵗˢ ᵒᶠ ᵖᵉᵃᶜᵉ @U_Online
اگر آمده و از غم و غصه هایش گفته، لطفا سعی نکنید ثابت کنید که از او بدبخت ترید. او که حالا زبان باز کرده و از زخم هایش گفته ، یک روز قهرمان قوی زندگی اش بوده، شب های زیادی را با سختی به صبح رسانده و چشمانش تر شده. بسیار با خودش کلنجار رفته و درد کشیده و حالا که طاقتش طاق شده آمده و زبان برآورده تا شاید کمی سبک شود. اینکه بگوید درد دارد برایش آسان نبوده، پس لطفا سعی نکنید ثابت کنید بیشتر از او رنج کشیده اید.‌ غرورش را نشکنید. فقط،بی چون و چرا، آغوش باز کنید تا اشک هایش را بریزد و آرام بگیرد! گاهی سکوت در مقابل دیگران بهترین کمک به آنهاست. @hiva_channel
رمان حس سرد @ManYekZanam
رمان (سرگذشت واقعی) پارت [ 159 ] Part خودش را روی مبل انداخت و سرش را در میان دستهایش فشرد ،احساس خستگی و سر درد ناشی از بی خوابی می کرد . کوتاه آمدن در برابر یک دختر سرکش و لجباز اصلا جزء شخصیت وجودیش نبود اما تنها دلیل قانع کننده ای که برای خودش داشت این بود که این دختر نزد او امانت است و او مجبور است تا روزی که حکم طلاق و جدایی بینشان جاری نشده مواظبش باشد. در نظرش در این دنیا هیچ چیزعذاب آورتر از تحمل یک زن و قبول مسئوایتش نمی توانست ؛باشد ،اما با یاد آوریهای حرفهای دکترمتین و مهدی خود را موظف به قبول این شرایط سخت می دانست . با بی حالی گوشی همراهش را که کنارش داشت زنگ می خورد برداشت ،منشی اش آقای امیری بود ،که داشت برنامه و قرارهای امروزش را یاد آوری می کرد، خسته و بی حوصله از او خواست همه قرارهای امروزش را کنسل کند ، آقای امیری با تعجب گفت : -ولی آقا ، جلسه مهمتان با شرکت صدرا ......... کلافه میان حرفش پرید وگفت: - باهاشون تماس بگیر وجلسه رو بنداز برا یه روز دیگه - ممکنه قبول نکنن و این پروژه مهم از دستمون بپره خشمگین با لحن تندی گفت : - به جهنم که پرید !! میخوام استراحت کنم . گوشی رو میذارم روی پیغام گیر خبری شد پیغام بذار گوشی را بعد از اینکه روی پیغام گیر گذاشت روی مبل کناری پرت کرد و همانجا دراز کشید. باخستگی چشماهایش را برهم فشرد و برای آزاد کردن فکرش سعی کرد نسبت به همه اتفاقات اخیر بی تفاوت باشد وچند ساعتی را استراحت کند ** آرام وارد اتاق افرا شد و سینی غذا را روی میزعسلی قرار داد وکنارش روی لبه تخت نشست .افرا پاك ومعصوم درخواب فرو رفته بود وآرام ومنظم نفس می کشید ،هنوز هم نمی فهمید چرا افرا باهمه تنفری که از او دارد شب قبل در زیر فشار تب و درد او را صدا می زد واز او میخواست ترکش نکند ، مطمئن بود که این دختر مغرور و یکدنده هرگز نمی تواند عاشق کسی شود که می داند هیچ علاقه ای به او ندارد ،این را بارها با نگاه پراز خشم و نفرتش به مسیح ثابت کرده بود .با یاد آوری اینکه افرا فقط چند ماهی نزد او مهمان است وخیلی زود برای همیشه از زندگیش بیرون خواهد رفت، نقاب بی تفاوتی به همه افکار درون ذهنش زد وآرام افرا را با لحن ملایمی صدا زد . چشمان بی رمقش را گشود و مسیح را در کنار خودش دید .مسیح با لبخندی کاملا ساختگی گفت: حس سرد | ادامه دارد .... [ رفتن به پارت اول رمان حس سرد ] https://eitaa.com/ManYekZanam/24001 @ManYekZanam
رمان (سرگذشت واقعی) پارت [ 160 ] Part - تا سوپت سرد نشده بلند بشو بخور با صدای ضعیفی گفت: - اشتها ندارم - بهتره یکم بخوری ، اینجوری دیرتر خوب می شی و مجبوری بیشتر منو تحمل کنی - متاسفم ! مجبور شدی به خاطر من امروز خونه نشین بشی ؟! با مهربانی گفت: - آره بخاطر تو مجبور شدم یه روز رو به خودم مرخصی بدم ، پس سعی کن زودتر خوب بشی که من بیشتر ازاین از کار و زندگیم نیفتم . باضعف لبخندی زد وگفت: - سعی می کنم مسیح هم به رویش لبخند شیرینی زد و گفت: - سعی کن تا آخرشو بخوری ،چون کمتر شاگردی افتخار اینو داره که از دست استاد خودش سوپ بخوره از لبخند مسیح دلش ضعف رفت و با لبخند تلخی نجوا کرد - و مطمئنا"برای منم دیگه هیچ وقت تکرار نمی شه مسیح به او کمک کرد که روی تخت بنشیند وقاشق سوپ را در دهانش گذاشت بیماری تحت مراقبت شدید مسیح برایش شیرین و لذت بخش بود مسیح آن موجود سرد و یخزده همیشگی تبدیل شده بود به یک آدم با درك وشعور که با محبت تمام غذایش را به او می داد و داروهایش را می خوراند ودر مقابل اصرارش که می خواست به دانشگاه برود ایستادگی می کرد و اجازه نمی داد که از خانه خارج شود حتی برای تزریق آمپولهایش هم پرستار را به خانه می آورد و مثل یک کودك مجبورش می کرد که استراحت کند .این لحظات اینقدر برایش شیرین و باور نکردنی بود که دلش می خواست تا ابد بیمار باقی بماند . سومین روز بیماریش مسیح که مجبور بود به کارهایش رسیدگی کند از مهری خواست که مراقب افرا باشد .مهری هم با دنیایی از شور وشوق از مساعد شدن رابطه مسیح و افرا مثل یک مادر مهربان از افرا نگهداری ومراقبت می کرد .مهدی اصلا سراغش را نگرفته بود و این باعث دلخوری اش شده بود اما وقتی سراغش را ازمهری گرفت مهری به او گفته بود که مسیح ،مهدی را به ماموریت اصفهان فرستاده ودرحال حاضر اصفهان است . او مطمئن بود که همینک مهدی هم نگران اوست حس سرد | ادامه دارد .... [ رفتن به پارت اول رمان حس سرد ] https://eitaa.com/ManYekZanam/24001 @ManYekZanam