این شبا دلم برمیگرده به چند سال قبل وقتایی که دقیقا همینطوری بین دوراهی دل و عقلم گیر کردم ، چه روزایی بود ..
چه شبایی که فکر میکردم صبح نمیشن ولی شد ، گذشت من بزرگ شدم ولی رد زخمش توی قلبم و روی احساسم درد میکنه ! هنوز وقتی یادش میافتم همون تنگی نفس و تپش قلب میاد ولی دیگه همین قدر میدونم که الان شاید آرومترم :))💔
چرا امشب باید یادم بیاد ؟!
چرا باید دلم بودنتو بخواد درست توی همون تایمی که چند سال پیش گفتی
- ارامشت توی نبودن منه ؛)!
اصلا چجوری تونستی لعنتی .🚶🏿♂
تو همیشه الویتم بودی از همه برام مهمتر بودی من برای با تو بودن هرکاری میکردم وقتی میخواستم ببینمت دل تو دلم نبود دلم میخواست زمان بگذره فقط با تو باشم من فقط و فقط با تو ارامش داشتم تو تنها کسی بودی که این همه میخواستمش من تنها کسی بودم که میمردم اگه چیزیت میشد ولی تو نخواستی اینارو بفهمی و ببینی نمیدونم شایدم میدیدی میفهمیدی ولی به روی خودت نمیاوردی و برات مهم نبود اما با وجود تمام اینا خودتو ازم گرفتی:)))))
از یجایی به بعد دیگه حتی نمیتونی تظاهر کنی به قوی بودن چونکه از ریشه نابود کردنت و انقدر ضعیف میشی که هرکی چپ نگات کنه همونجا بغض لعنتی خفت میکنه و حس میکنی هر لحظه ممکنه بمیری ، دقیقا همون نقطه که میخوای برگردی به عقب همونجا که سعی میکنی یکم فقط یکم قوی باشی و بشی همون آدمِ سابق . اما میدونی چیه ؟! تو هیچوقت نمیتونی اون آدمِ سابق بشی چون ذره ذره وجودت خراش خورده بوسیله یسری آدما و هیچ راهی برای درمانش نیست شاید تظاهر کنی همه چی اوکیه و خیلی حالت خوبه اما از درون هر لحظه در حاله نابود شدنی . .
بهتون گفته بودم دارم بغل رو ترک میکنم ؟!
الان بزار بگم ؛ آمممم ..
درست هفت روزه بغل نشدم (:💔🚶🏿♂