мαɴαreм
پلیکردن همون آهنگ به توان بینهایت .. (:🚶🏿♂
گفته بود نباید بشنومش ولی توی پلیلیستمون یادگاری قفل گذاشتش و من قفلشو شکوندم و سلول به سلول وجودمُ خراش دادم ، با اولین بار شنیدنش لباسمو برداشتم و زدم بیرون بین خیابونا سرگردون .. تهش وقتی در خونشون خودمو پیدا کردم زنگ زدم گفتم پاهام اومدن خونشون خندید گفت ؛
- آهنگا خیلی قویان ، خیلی زیاد ..
گاهی اونا وارد مغز نه ، حرف دلت نه !
با تاروپود بدنت گره میخورن و رسالتشون رو تموم میکنن ، فلذا باعث میشن ، توئه معتادِ بغل خودتو جایی ببینی که دور از باور بوده بابت رفع دلتنگی چندساعته خودت .. وایسی فقط نگاهش کنی در حالیکه بدنت تمنای آغوش داره ! لبخند بزنی وقتی قلبت از دلتنگی پاره پاره میشه :) اصن وایسا ببینم ، مگه عادیه انقدر در عینِ اینهمه بودن دلتنگش باشی ؟(:
- مجبور به اجبار ، اجبارِ جبرِ دلتنگی -
мαɴαreм
- گاهاً چشمها میشن مثال نقض حرف زبان :)
عادت ، بیحسکننده قوی و بزرگیه !'(:
اینکه از الان استرس بر من غالب شده خیلی حس مسخره و رومخیه ، هنوز دوساعت و اندی مونده داداش آرام باش://😐🚶🏿♂
мαɴαreм
- یِڪ ࢪۅز دیگـھ'(:🤍
- انگار رسیدیم به نقطه آغاز -
نقطهِ هم آغوشی مسکوت ..
نقطهِ سکوت در عین پرحرفی ..
نقطهِ لبخندهای پی در پی و واقعی ..
نقطهِ دلبردنهای بیچونوچرا ..
نقطهِ آغاز وهمِ دلانگیزِ واقعیِ مـــا'(:
وقتی تیکه کلامهاش می شه تیکه کلامهات ، نوع خندیدنتون شبیه به هم می شه، نوع حرفزدنتون ، نوع رفتارتون ، علایق و سلیقه هاتون یکی میشه ؛ در واقع دارین وارد یه لول جدیدی فراتر از صمیمیت می شید ، شما دارید باهم یکی می شید و حقیقتاً این یکی از زیباترین چیزاییه که میتونه برای هر دونفر اتفاق بیوفته ..(:
یه حرفی که استاد زیستمون همیشه ورد زبونش بود این بود که ، دریچههای قلب موقع هیجان دچار اختلال میشن ، مثل هیجان قبل دیدنش که منجر به تپش قلب میشه((:
نگاهم کرد ، نگاهشو دوست داشتم
لبخند زد ، لبخندشو دوست داشتم
خوشحال شد ، خوشحالیشو دوست داشتم
همین قدر ساده دوسش داشتم : )))