دستاشو گرفته بود و میگفت به چشمام نگاه کن تا حرفِ چشاتو بفهمم ، هیس هیچی نگو ! آهان خب بزار ببینم . . دستاشو رها کرد و چشاشو ماساژ داد ، اِههِ لعنتی .. پرسید اتفاقی افتاد ؟! گفت ، نَ !! فقط به جایِ اینکه من حرفایِ چشماتو بشنوم اونا منو بردن بین حجم خاطرات و غرقم کردن دِ آخه این چه قدرتیِ تو داری؟(؛
خیلی چیزا مثل فیلم میاد توی ذهن ولی نشد که بشه حرف ، یعنی نمیشه یه سری چیزا فقط یه حسه ، یه سری چیزا بالاتر از حرفن ، بیچاره راویِ داستانم که نمیتونه بعضی قسمتاشو به زبون بیاره ، یه نگاه میندازه و میره بعدی ، دقیقا مثل ما که یه نگاه انداختیم و بعدش رفتیم هیچیم نگفتیم فقط نگاه کردیم ..
انقدری دوست داشتنیه که دلم میخواد چند تار از موهاش همیشه همراهم باشه تا نوازششون کنم ، از عطر همیشگیش داشته باشم و گاهی بزنم به کل اتاق و تنم ، یکی از لباساشو بگیرم ازش هی بوش کنم و بپوشم حس کنم کنارمه ، انقدر دوست داشتنیه اصلا مردن براش کمه میشه براش زندگی کرد :)
یه دیالوگ خیلی قشنگ تو فیلم Café de Flore بود که ازش پرسید :
- تو به نیمهی گمشده اعتقاد داری ؟
+ اونم گفت : این تئوری رو دوستدارم که یِ جا یکی هست کِ برای همیشه مال توئه .. :)
واژه Amireux
یک کلمه فرانسویِ به معنایِ
بالاتر از دوستی ، کمتر از عشق
- تا حالا به این احساس دچار شدی ؟!
بعد دو روز یِ جوری دلتنگی برای یِ فضای چندوجبی دور دلم چنگ انداخته که بدنم درد گرفته و مثل یِ معتاد دارم میرم سمت موادم(: