گفت : هیچوقت فکرشو نمیکردم از اون
جایگاه به اینجا برسه برام و بتونم بعدش
با کسی باشم و عاشقش بشم ..
خندیدم گفتم : فاصله عشق و نفرت فقط
به اندازه یِ پلک زدنِ ! منم فکرشو نمیکردم ؛
ولی شد !! تو رو نمیدونم ولی من به معجزه اعتقاد دارم ، به روشنایی بعد سیاهی ، به تــو
من به تو اعتقاد دارم'((=
زخم برداشتیم اما نمردیم ،
تَرَک خوردیم اما نشکستیم ،
خَمیده شدیم اما لِه نشدیم ،
خسته بودیم اما ادامه دادیم ،
این بود خلاصه زندگی ما .. =)
мαɴαreм
چقدر دلم تنگ شده بود برایِ این زانو دردایِ بعد از پیادهروی های طولانی و عجیب:))))))
دلخواهی برای گم شدن
بین صدایِ خندههامون توی این کوچهها:))))
کاش یِ سیارهای بود میرفتیم جدا با
آدمایی کِ مثل خودمونن زندگی میکردیم ،
من ازاین جماعت آشغال خستم .