؏ـــآشقِ خُـــــدا شُدن سَـخت نيستْ۔۔۔࿇ !
مُقدمہ ؎آن دُشـــــوار أست۔۔۔!
مُقدمہ؎؏ِــشق بِہ خـُـᰔـــدا ،
دِل بّريدن أز دنيـــــآ و
ديگٰران أستـــــ ..
مُقدمہ؎؏ِــشق به خُـــــدا ،
گُذَشتن أز خُـــــود۔۔!
و سِـپردنِ اُمـــــور بہ اوستْ ۔۔۔۔●
﴿-اُستـــــآد پنٰاهیـــــآن۔۔۔✿﴾
#تلنگرانه
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
♥️نَظر بہ سٰا؏ـتِ خُود کَردُ ؛
نَقشہ در سَر دٰاشت۔۔۔۔
تَبـــــر بہ دوشِ ڪسے أز نَوادگٰانِ
خَلیـــᰔــل۔۔
چِـقدر؟
مٰانده أز این بیست و پَنج²⁵ سٰالہ مَگر۔۔!
ڪِہ مَحو گردَد أز؏ـٰـالَم ؛
نِشانِ اِسرائیلْ..۔!ꕤ.🇮🇷✌️
#طوفان_الاقصی
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
#غم_و_شادی 💫 قسمت (دوم ) فرق همّ ،حزن ، غم 🍂 #استاد حاجیه خانم رستمی فر «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🦋؏ــآرف باللّہ ؛
﴿ آیّت اللّہ الـ؏ـظمٰےمر؏َـشےنَجفے(ره)𑁍﴾:
🔸سفٰارش مےڪُنم :
پِیوستہ با طهـــــآرت و وُضـــــو بٰاشید ڪِہ؛
سببِ نورانیـــــت بٰاطن و
بَرطرف ڪننده آلٰام و أندوه هـــــآست۔۔۔
_ سفآرش مےڪنـــــم بہ خوٰاندن؛
¹_سوره «یــٰـــس۔۔۔𔘓» بَعدأز «نمـــــآز صُبح» هرروز یك¹مرتبہ۔۔
²_سوره «نباء۔۔۔𔘓» (عَم یتسائلون) بَعد أز «نَماز ظُهـــــر»هرروز یك¹مرتبہ۔۔
³_سوره «عَصر۔۔۔𔘓» بعدأز؛
«نَمٰاز؏ـــصـــــر»هرروز یك¹مرتبہ۔۔
⁴_سوره «وٰاقعہ۔۔۔𔘓» بعدأز؛
«َنماز مَغـــرب»هرروز یك¹مرتبہ۔۔
⁵_سوره «المُلك۔۔۔𔘓» بعد أز
«نَماز؏ـــشـــــآء»هرروز یك¹مرتبہ۔۔
و تأڪید مےڪُنـــــم:
بر مُداومت ڪردن بہ آنچِہ یٰادآور شُدم،
زیرا من شخصاً روایت مےڪُنـــــم این روش را أز اُستـــــادآن بزرگوٰار خُود۔۔۔۔❈،
و بٰارها نیز تَجربہ آموختہ أم۔۔۔۔ꕤ
#سخن_بزرگان
#پندانه
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴این کلیپ استاد شجاعی رو ببینید تا خستگی از تنتون بیرون بره 😍
آیا انقلاب اسلامی ایران به این زودی به ظهور امام زمان علیه السلام میرسد ؟
#ظهور
#بشارت
#نوید_ظهور
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🛑 ؏ــقل مـــــ؏ــاش مےگوید:
ڪہ شب هنگام خفتن است۔۔
اما ؏ـــقل مـــــ؏ـــاد مےگوید ڪہ:
بیدارباش۔۔۔
!! همہ چشم ها در ظلمات محشر در آن فَزَعِ اڪبَر از هولِ قیامت گریانند۔۔۔
مگر چشمی ڪہ در راه خدا بیدار مانده
و از خوف او گریستہ باشد..
#نماز_شب
#شهید_سید_مرتضی_آوینی
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
#رمان #رهایی_از_شب #قسمت_بیست_ویکم (داستانی عبرت آموز) دلم هری ریخت.طلبه ی جوان مجرد بود! ولی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#رمان
#رهایی_از_شب
#قسمت_بیست_و_دوم
( عبرت آموز)
هرچه به او نزدیکتر میشدم ضربان قلبم تندتر میشد و احساس میکردم اونباید از کنارم راحت گذر کند.من تمام وجودم صدا ونگاه این مرد را میخواست. لعنت به این کامران! چقدر زنگ میزند.چرا دست از سرم آن هم در این لحظه که باید سراپا چشم وحواس باشم برنمی دارد؟ من با بیحیایی به او زل زدم و او خیره به سنگ فرش پیاده روست.اینگونه نمیشود.
عهههه.!!!!بازهم زنگ این موبایل کوفتی! با عجله گوشیم را از کیفم درآوردم و خاموشش کردم. چشمم به طلبه بود که چندقدم با من فاصله داشت وندیدم که گوشیم رو بجای جیب کیفم به زمین انداختم.از صدای به زمین خوردن گوشیم به خودم آمدم ونگاهی به قطعات گوشیم کردم که روی زمین ودرست درمقابل پای طلبه به زمین افتاده بود.
نشستم.
به به.چه عطر مسحور کننده و بهشتی ای!!
فکر کردم الان است که مثل فیلمها کنارم زانو بزند و قطعات موبایل رو جمع کند ودرحالیکه اونها رو به من میده نگاهمون به هم گره بخورد واو هم یک دل نه صد دل عاشقم شود.البته اگر بجای موبایل سیب یا جزوه ی درسی بود خیلی نوستالژی تر میشد ولی این هم برای من موهبتی بود.
اما او مقابلم زانو که نزد هیچ با بی رحمی تمام از کنارم رد شد و من با ناباوری سرم را به عقب برگرداندم و رفتنش را تماشا کردم!
گوشی را بدون سوار کردن قطعاتش داخل کیفم انداختم. اینطوری ازشر مزاحمتهای کامران هم راحت میشدم.اوباید بخاطر کارش تنبیه شود.بخاطر تماسهای مکرر او من هم صحبتی با اون طلبه را از دست داده بودم!!
چندروزی گذشت و من تماسهای کامران را بی پاسخ میگذاشتم.با فاطمه هم مدام در ارتباط بودم وحالش را میپرسیدم.او میگفت اینقدر قدم من براش خوش یمن و خوب بوده که بعد از رفتنم حالش رو به بهبوده و بزودی به هر ترتیبی شده به مسجد برمیگرده.باشنیدن این خبر واقعا خوشحال شدم و تصمیم گرفتم هرطور شده با او صمیمی تر شوم و پی به رابطه ی او و آقای مهدوی ببرم.من با اینکه میدانستم مهدوی از جنس من نیست و توجه او به من فرضی محال است اما نمیدانم چرا اینقدر وابسته به او شده بودم و همین لحظات کوتاهی که او را دیدم دلبسته اش شده بودم.و با خودم میگفتم چه اشکالی دارد؟ مردهایی در زندگیم بودند که فقط به چشم طعمه نگاهشان میکردم وقتش است که مردی را برای آرامش و احساس های دست نخورده وپاکم داشته باشم.حتی اگر او سهم من نباشد،دیدار و صدایش آرامش بخش شبهای دلتنگیم است. بالاخره کامران با اصرار زیاد خودش وفشار مسعود و زبان چرب ونرم خودش دوباره باب دوستی رو باز کرد و بایک پیشنهاد وسوسه برانگیز دیگه رامم کرد.همان روز در محفلی عاشقونه که در کافه ی خود تدارک دیده بودبا گردنبندی طلا غافلگیرم کرد.! و دوستی ما دوباره از سر گرفته شد وموجبات حسادت اکثر دختران دورو برم و همچنین نسیم جاه طلب و بولهوس رو فراهم کرد.وقتی با کامران بودم اگرچه بخشی از نیازها و عقده های کودکی ونوجوانی ام ارضا میشد اما همیشه یک استرس و نا آرامی مفرط همراهم بود. وحشت از لو رفتن...وحشت از پیشنهادهای نابجا..واین اواخر احساس گناه در مقابل فاطمه و اون طلبه روح وروانم رو بهم ریخته بود..
ادامه دارد. ..
به قلم ✍ #ف_مقیمی
کپی بدون ذکر نام وآدرس نویسنده اشکال شرعی دارد😊
آیدی وآدرس نویسنده👇
@moghimstory
https://telegram.me/joinchat/AAAAAD9XxVgHZxF0tRsThQ
حجاب فاطمی👆👆
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♥️💫در این شب زیبا
♥️💫آرزویم این است که
🤍💫صفحه غم و اندوه
♥️💫در دفتر زندگیتان
🤍💫همیشه سفید بماند
♥️💫اوقاتتون به وقت مهربانی
🤍💫لبخندتون بـه رنگ عشق
❤️💫امشب از خدای مهربان
🤍💫برای مردم غزه و مقاومت
❤️💫مدد بخواهیم
🤍💫برای زنان و کودکانی
❤️💫که مظلومانه در
🤍💫زیر آوار شهید میشوند
♥️💫شبتون پر از آرامش
🤍💫و در پناه خداوند مهربان
#شب_بخیر
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
هدایت شده از داروخانه معنوی
از جُملہ د؏ــــآهـــــآیے ڪہ؛
﴿شِیـــــخ جَعـــــفر مُجتهد؎﴾(رہ) مُڪرر توصّیہ مےڪَردند :
خوٰاندن ﴿زیـــــآرت ٰال یٰاسیـــــن✿ ﴾
در نُہ⁹ روزهنگام بین الطُلو؏ـــــین بود ڪِہ آثـــــآر ؏ـَــــجیبے دَر پے دٰارد۔۔۔۔♡♡♡
#سخن_بزرگان
#بین_الطلوعین
#زیارت_ال_یس
@Manavi_2
هدایت شده از داروخانه معنوی
•~🌸🌿~•
وَلےبَچہ ھآ
اَزقَضآشُدڻ نَمآزصُبحتونْبِتَرسیدْ!
میڱنْخُدآ؛
أڱہ بِخوٰادخِیر؎رو؛
أزیِہ بَندها؎بڱیرھ۔۔۔۔!!! نَمآزصُبحِشْروقضٰامےڪُنِه!
#تلنگرانهـ 💥
#نمازصبح
@Manavi_2
هدایت شده از داروخانه معنوی