#سلام_امام_زمانم ❣
بـــــآد هَم ڪَم نڪُند۔۔،
سوزِ دل صَحــرا رٰا۔۔۔
قَطـــــرها؎«؏ِـشق ..𔘓»؛
بِہ آتـــَ🔥ــش بِڪشَد۔۔؛
دریـــــآ را۔۔۔۔
این تَرَک خُورده دِلم۔۔،
وَحشـَــــت این رٰا دٰارد!
ڪِہ بِمیـــــرَد ۔۔
و نَبیند۔۔۔﴿ پِسَر زَهراۜ رٰا۔۔۔𑁍﴾◇◇
#امام_زمان ﷻ
#طوفان_الاقصی
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
أگر ڪَسے تو ڪمـــــآ بٰاشہ۔۔
یٰا وَضـــــ؏ـــــیت ؛
رو بِہ مُوتے دٰاشتہ بٰاشہ۔۔۔
؏َـــــزیزٰانش !
مُنتـــــظر بٰازگذشت او هَستند۔۔؛
وَلے مآ مــُّـــدت هآست!
در ڪمآ گنـــــآه بہ سَر مےبَریم؛
أهل بِیـــᰔــت مُنتـــــظر مٰا هَستند...
آیٰاوَقتش نَرسیده ڪِہ بَرگردیم؟!
#تلنگرانه
#حجاب
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
﴿سیّدحَسن نَصرُالله۔۔ 𔘓﴾:
پیـــــروز؎ِ غَـــــزه ؛
اِمروز بِہ نَفعِ۔۔،
مَنفـــــ؏ـــتِ ملّے تمآم ۔،
ڪشور هـــــآ؎ مَنطقہ أست...
أگر «غَـــــزه۔۔ 𔓘»!
شِڪست بِخُورد۔۔
تَمامے ڪِشورهـــــآ؎ مَنطقہ وَ
لُبنـــــآن تَهدید خوٰاهند شُد.۔۔¡
#طوفان_الاقصى
#فلسطین
#سید_حسن_نصرالله
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
سه دقیقه در قیامت قسمت8⃣8⃣ 🔈 شرح و بررسی کتاب #سه_دقیقه_در_قیامت 🔈 تجربه نزدیک به مرگ جانباز مداف
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4_5787164493704333522.mp3
37.83M
سه دقیقه در قیامت
قسمت9⃣8⃣
🔈 شرح و بررسی کتاب #سه_دقیقه_در_قیامت
🔈 تجربه نزدیک به مرگ جانباز مدافع حرم
🔊 جلسه هشتاد و نهم
* آیا ذریه پیامبر ص بودن در عالم برزخ کارکردی دارد؟
* علت جدا شدن پسر حضرت نوح ع از اهل خانه
* آیا دعای حضرت ابراهیم ع مستجاب شد؟
* رحمت خدا برای خانواده است
* "آل" ها در قرآن
* آیا غیر سادات در عالم برزخ از اهل بیت بیبهره هستند؟
* توهم خانوادگی در برزخ
* "بیت" در عالم برزخ
* نسبتها در برزخ به چه شکل برقرار است؟
* فراریها در قیامت
* نسبت بین زن و شوهر در قیامت به چه صورت است؟
* رفاقتهای دنیوی، دشمنیهای قیامتی
* ابتلای حضرت داود ع
* جمع شدن خانواده در قیامت شدنی است؟
* قدر ولایت امیرالمومنین علی ع را در قیامت میدانیم
* نسبتها از دیدگاه المیزان
* احوالپرسی از والدین در برزخ
* تفاوت درک و توجه بین دنیا و برزخ
* آیا در قیامت حافظه دنیایی خود را داریم؟
* گزارشی از گفتگوهای قیامتی در سوره صافات
* مرور خاطرات دنیوی در بهشت و جهنم
⏰ مدت زمان: ۱:۲۸:۵۶
#طوفان_الاقصی
#فلسطین
#مقاومت
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
#داستان_کوتاه ✅عنایت خاص حضرت بقیه الله (عج) به ایران در جنگ جهانی اول که مشکلات مسلمانها بخصوص
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داروخانه معنوی
#داستان_کوتاه ✅عنایت خاص حضرت بقیه الله (عج) به ایران در جنگ جهانی اول که مشکلات مسلمانها بخصوص
#داستان_کوتاه
🌷مهمان امام حسین (علیه السلام) :
شیخ رجبعلی خیاط می فرمود :
در روزهای اوایل هیئت ، مایل بودم تمام کارهای مجلس را خودم انجام دهم، خودم مداحی می کردم، چای می دادم و اغلب کارهای دیگر.
شبی مشغول دادن چای به عزاداران بودم که دیدم جوانی که اصلا ظاهر مناسبی نداشت وارد مجلس شد و گوشه ای نشست ، یقه اش باز بود و گردنبند به گردنش ، وضع لباسش هم خیلی نامناسب بود.
به همه چای تعارف کردم تا رسیدم به جوان، چشمم به پایش افتاد دیدم جورابی نازک شبیه جوراب های زنانه به پا دارد.
غیظ کردم و با عصبانیت سینی چای را مقابلش گرفتم،
یکی از استکان ها برگشت و چای روی پایم ریخت و سوخت.
از این سوختگی زخمی در پایم بوجود آمد که خیلی طول کشید تا خوب شود،
برای خودم هم این سوال پیش آمده بود که چرا زخم پایم خوب نمی شود.
شبی به من گفتند: شیخ! آن جوانی که با عصبانیت چای به او تعارف کردی ، هر چه بود مهمان حسین علیه السلام بود ، نباید چنین رفتاری را با او مرتکب میشدی.
📚کشکول کشمیری ، صفحه ۱۲۳
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
📌 فراز ١ ✍ #خطبه ١ نهج البلاغه دشتي 🎇🎇🎇🎇🎇#خطبه١🎇🎇🎇🎇🎇 آغاز آفرینش آسمان و زمین و آفرینش انسان
📌 فراز ٢
✍ #خطبه ١ نهج البلاغه دشتي
🎇🎇🎇🎇🎇#خطبه١🎇🎇🎇🎇🎇
آغاز آفرینش آسمان و...
✔️دین و شناخت خدا
🔷 سرآغاز دین خداشناسی است،
و کمال شناخت خدا، باور داشتن او،
و کمال باور داشتن خدا، شهادت به یگانگی اوست،
و کمال توحید (شهادت بر یگانگی خدا) اخلاص، و کمال اخلاص، خدا را از صفات مخلوقات جدا کردن است،
زیرا هر صفتی نشان می دهد که غیر از موصوف، و هر موصوفی گواهی می دهد که غیر از صفت است،
پس کسی که خدا را با صفت مخلوقات تعریف کند او را به چیزی نزدیک کرده،
و با نزدیک کردن خدا به چیزی، دو خدا، مطرح شده، و با مطرح شدن دو خدا، اجزایی برای او تصور نموده، و با تصور اجزا برای خدا، او را نشناخته است...🔹
#نهج_البلاغه
⛅️#اللهُــم_َّعَجِّــل_ْلِوَلِیِّکَــــ_الْفَــرَج...⛅️
💠 با هم نهج البلاغه بخوانيم💠
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
⭕️یِک سیبْ أز دِرختےاُفتٰاد و
جـــــآذبہ ڪَشف شُد۔۔۔
۱۰ هزار جنـــــآزه بَرزَمین اُفتٰاد ۔۔
وَلے﴿انسآنیت۔۔۔𑁍 ﴾ڪَشف نَشُد...‼️
#غزه
#فلسطین
#طوفان_الاقصی
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
15.mp3
3.62M
الهی عظم البلا ... 😭
برای پیروزی مردم مظلوم فلسطین
توسل به امام عصر ارواحنا فداه
الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِلوَلــیِّڪَاَلْفــَرَجْ
#طوفان_الاقصی
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
#غم_و_شادی 💫 قسمت (سی وچهارم) حمله شیطان ازپشت وجلو🍂 #استاد حاجیه خانم رستمی فر «داروخانہ مــ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#نماز_شب
«امآم صآدق۔۔ﷺ »فَرمود:
شِرافت مؤمن ؛
بہ نمآز شب أست و
دَر روٰايتےديگر فَرمود:
زينَت و افتخآر مؤمن به خوٰاندن نمآز شَب أست.۔۔𑁍
#نماز_شب_را_به_نیت_ظهور_میخوانيم
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
#رمان #رهایی_از_شب ف_مقیمی #قسمت_پنجاه_و_سوم تماما چشم شدم.! بدون اینکه صدای راننده ی سمج رو بشنوم
#رمان
#رهایی_از_شب
ف_مقیمی
#قسمت_پنجاه_و_چهارم
همه چیز تا چند روز عادی بود.هر روز از خواب بلند میشدم.روزنامه میخریدم و دنبال کار میگشتم و بعد از نماز ظهر به سمت محله ی قدیمی میرفتم و در پایگاه بسیج مشغول فعالیت میشدم.
از فاطمه خواستم اگر کار خوبی سراغ دارد به من معرفی کند واو قول داده بود هرکاری از عهده اش بربیاد برام انجام دهد.
سیم کارتم هم تغییر دادم تا یکی از راههای ارتباطیم با کامران قطع بشه.
وسط هفته بود.دلم حسابی شور میزد.و میدونستم سر منشاء این دلشوره چه چیز بود!
بله!!گذشته سیاهم! !
آخر هفته بود.
تازه از مسجد برگشته بودم وداشتم برای خودم کمی ماکارونی درست میکردم که زنگ خانه ام به صدا در اومد. اینقدر ترسیدم که کفگیر از دستم افتاد.
هیچ کسی بجز نسیم و مسعود آدرس منو نداشت! پس تشخیص اینکه چه کسی پشت دره زیاد سخت نبود.
چون تلفنهاشون رو جواب ندادم سروکله شون پیدا شده بود.من دراین مدت منتظر این اتفاق بودم ولی با تمام اینحال نمیتونستم جلوی شوک و وحشتم رو بگیرم.شاید بهتر بود در را باز نکنم!!
اصلا حال خوبی نداشتم.باید به آنها چه میگفتم؟
میگفتم من دیگه نمیخوام ادامه بدم چون راه زندگیمو پیدا کردم؟
یا میگفتم عاشق شدم.عاشق یک روحانی که مطمئنم از من خواستگاری نمیکنه؟!!!
خدایااا کمکم کن.
تلفن همراهم زنگ خورد.
حتما خودشون بودند.
اما نه!!
اونها که شماره ی منو ندارند.به سمت گوشیم دویدم.
فاطمه بود.چقدر خوب که او همیشه در سخت ترین شرایط سروکله اش پیدا میشد.
داخل اتاق خواب رفتم و درحالیکه صدای زنگ آیفون قطع نمیشد گوشی رو جواب دادم.فاطمه تا صدای لرزونم رو شنید متوجه حالم شد.پرسید:
_سادات جان چیشده؟ اتفاقی افتاده؟
من با عحله ودستپاچه جواب دادم:
_فاطمه به گمونم نسیم، همون دختری که من و با کامران آشنا کرده پشت دره!
فاطمه با خونسردی گفت:خب؟؟ که چی؟؟
من با همون حال گفتم:چی بهش بگم؟
اون فهمیده من جواب کامرانو نمیدم اومده ببینه چرا تغییر نظر دادم
فاطمه باز با بی تفاوتی جواب داد:خب این کجاش ترس داره؟ خیلی راحت بهش بگو دوست ندارم دیگه باهاش ارتباط داشته باشم!
مثل اینکه واقعا فاطمه اون شب هیچ چیز نشنیده بود.با کلافگی گفتم:د آخه مشکل سر همینه دیگه!! آنها اگه بفهمند من با کامران به هم زدم بیچارم میکنند.کلی آتو از من دارند.
_من نمیفهمم ارتباط تو با کامران چه ربطی به نسیم داره آخه؟
خدای من!!! مجبور بودم دوباره لب به اعتراف وا کنم.ولی نه!! دلم نمیخواست بیشتر از این، فاطمه پی به گذشته ی سیاهم ببرد.
هرچه باشد او رقیب من به حساب میومد.
با عجله گفتم : حق با توست.بهش میگم دوسش ندارم وتموم
خواستم تماس رو قطع کنم که فاطمه گفت:
_عسل وقتی تصمیم میگیری توبه کنی خدا تو رو درمسیر آزمایشهای سختی قرار میده و تو رو با ترسهات ونقاط ضعفت مواجه میکنه تا ببینه چند مرده حلاجی..آیا توبه ت نصوحه یا یک عهد بی ثبات!!! اگه با شجاعت به جنگ گناهانت رفتی شک نکن خدا با دست غیبش موانع رو از سر رات برمیداره اما اگه زور ترس و نفست بیشتر از اعتقادت به قدرت خدا باشه میبازی! خیلی بدم میبازی..
شک نکن...موفق باشی..خداحافظ
گوشی رو قطع کرد.ومن حرفهای تکون دهنده و زیباش رو مرور میکردم.او خواسته یا ناخواسته پندهایی بهم داد که جواب چه کنم چه کنم چند لحظه ی پیشم بود.
صدای زنگ آیفون قطع شده بود.حتما پشیمون شدند و برگشتند ولی نه..!! پشت در خونه بودند وزنگ میزدند.متوسل شدم به شهید همت و پشت در گفتم:کیه؟؟
نسیم گفت:زهرماار کیه!!..در وباز کن
پرسیدم: تنهایی؟؟
گفت: آره باز کن مسخره
نفس عمیقی کشیدم و در رو باز کردم.
اونگاه معنی داری کرد و در حالیکه داخل میومد گفت:چرا در وباز نمیکردی؟
گفتم:دستشویی بودم...
او با تمسخر گفت: اینهمه مدت؟؟
من جواب دادم:
اولا اینهمه مدت نبود وپنج دقیقه بود.ولی سرکار خانوم از بس که دستشون رو زنگ بود براشون این زمان طولانی بنظر رسید. دوما از صبح معده ام به هم ریخته گلاب به روت
او انگار کمی قانع شده بود..اما فقط کمی!!
رو نزدیک ترین مبل نشست و در حالیکه با ناخنهاش ور میرفت گفت:مجبور شدم زنگ همسایتونو بزنم درو باز کنه.میدونستم خونه ای.
با کنایه گفتم:عجب! !! جدیدا چقدر پیگیر شدی!!
او خودش رو به نشنیدن زد...
ادامه دارد....
https://telegram.me/joinchat/AAAAAD9XxVgHZxF0tRsThQ
حجاب فاطمی👆👆
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸💫نیایش شبانه با حضـــــرت عشق ❤️❤️
🌸💫خــــــدایـــــا🤲
🤍💫ای تویی که آسمانهـا را
🌸💫با ستونهاینادیدنی نگهداشتهای
🤍💫که بر سر زمین نریزند
🌸💫نگهدار همه ما نیز باش
🤍💫و سلامت تن و روح و برکت
🌸💫را ستون اصلی زندگی ما قرار بده
🤍💫آمــــیــــن یــــا رَبَّ🤲
🌸💫به امید اینکه بهترین پاییز زندگیتون را
🤍💫تجربه کنید و قشنگترین روزای عمرتون
🌸💫رو با چشم ببینید شاد و موفق باشید
🤍💫شـــبـــتـــون معطر به عطر خدا
#شب_بخیر
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2