❣#سلام_امام_زمانم❣
سَلٰام بر۔۔
﴿ مَهـــــد؎ﷻ﴾ اُمّتهآ۔۔۔،
سَلام بر هِـــــدایتگر قُلــᰔـــوب۔۔۔
سَلام حَضـــــرت آرامِش۔۔♤
هَرڪجآ اسمِ شمآ را مےبینَم؛
هَرڪجآ ڪہ نٰامتـــــآن بہ میآن مےآید؛
حٰال دل هَمہ خوب مےشَود۔۔۔
چِـہرِسد بِہ اینکہ صِدا؎۔۔؛
«أناالْمهـــﷻــد؎ تآن۔۔۔❀»
دَر گوشِ زَمیـــــن بپیچَد ... !
الـٰلّهُمَ؏َـــــجــِّلِلوَلــیِّڪَاَلْفــَرَجْ
الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفَرَجَهُم
#امام_زمان ﷻ
#طوفان_الاقصی
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
دُختـــــرٰان باحجـــــآب جَواهرن...
آر؎؛خوٰاهـــــرم!
«جَواهـــــرٰات» رٰا ۔۔،
فَقط دَر پوششے ،
گرانبـــــهآ مےگُذارند.
بٰاورڪُن !
تو أرزشَت زیٰاد بوده ڪِه ۔۔
ألله مُتـــــ؏ــٰــال ؛
﴿حِجـــــآب۔۔𑁍﴾ را،
برایت لٰایق دیده أست!
«مـُــــروارید دَر صَدف»
«گنـــــج دَر گنجِہ»
«طَلا دَر صَنـــــدوق» و
«دُخترپٰاک دَر چآدر۔۔𔘓»أست.
#حجاب
#چادرانه
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
- دِلـــᰔــم ڪَسےرا مےخوٰاهد..
تابِگوید :
ڪَمترأز سہ³مٰاه دیگر،
پٰایٰان «اسرائیلْ »را،
اِ؏ــلٰام مےڪُنَم ۔۔۔!
#حاج_قاسم
#طوفان_الاقصی
#غزه
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
سه دقیقه در قیامت قسمت9⃣8⃣ 🔈 شرح و بررسی کتاب #سه_دقیقه_در_قیامت 🔈 تجربه نزدیک به مرگ جانباز مداف
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4_5776008432117090464.mp3
35.86M
سه دقیقه در قیامت
قسمت0⃣9⃣
🔈 شرح و بررسی کتاب #سه_دقیقه_در_قیامت
🔈 تجربه نزدیک به مرگ جانباز مدافع حرم
🔊 جلسه نودم
* ادامهی روایات نسبتها در عالم برزخ
* واسطهگری نسبتها در برزخ با کیست؟
* بهشت برای اطاعتکنندگان
* زمینههای رشد انسان چگونه مهیا میشود؟
* آیا خانوادهی شهدا از شهیدشان در قیامت متنعم میشوند؟
* نسبتهای ایمانی در عالم ذر
* نسبتها در عالم پس از ظهور
* گفتگوی ملتمسانه والدین مهربان با فرزندشان در قیامت
* کفار در جهنم دنبال چه هستند؟
* نسبت مؤمنین با یکدیگر در قیامت
* دعاهای قرآنی برای والدین
* الحاق ذریه
* روایت زیبای احتجاج در مورد بهشت
* عذاب خانوادگی در جهنم!
* الحاق خانوادگی در بهشت
* صالح، کلید واژه تربیت فرزند
* ترس مومن از چیست؟
* بشارتهای موقع مرگ به مومن
⏰ مدت زمان: ۱:۲۵:۵۰
#طوفان_الاقصی
#فلسطین
🍃أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
#داستان_کوتاه 🌷مهمان امام حسین (علیه السلام) : شیخ رجبعلی خیاط می فرمود : در روزهای اوایل هیئت ،
#داستان_کوتاه
نزدیک دو ماه است پدر بازنشسته شده! مدام سرش گرم دوستان و کتاب هایش و بقیه اوقات مشغول دنیای مجازی ست. زندگی اش را به دقت زیرنظر دارم! صبح ها به رسم عادت ساعت هفت بیدار میشود! میرود نانوایی و برمیگردد شعر میخواند؛ مادرم را بیدار میکند به اتفاق صبحانه میخورند؛ میرود سراغ کتاب هایش! ناهار را زودتر از زمان شاغل بودنش میخورد! بعد از ناهار چرت میزند... بعد از ظهرها را اغلب بهمراه مادرم با دوستانش شریک میشود. خوشحال و سرحال است. کمی چاق تر شده... در این مدت هرکس اورا دیده بازنشستگی اش را تبریک گفته اغلب با هدیه ی کوچک یا دسته گل! پدر معتقد است سی سال کار کرده و اکنون زمان استراحت اوست. به تمامی تفریحاتی که اطرافیانش پیشنهاد میکنند پاسخ مثبت داده و از اینکه دغدغه ی مرخصی ندارد بسیار احساس رضایت میکند.
اما!....
مدتی ست به مادرم فکر میکنم. پا به پای پدر در برخی موارد خیلی بیشتر از او برای زندگی شان زحمت کشیده. اگر پدر سی سال هرروز هشت ساعت پشت میز نشسته، مادر بیست و چهار ساعت سرپا فضای خانه را مدیریت کرده. پدر بعد از سی سال به استراحت فکر میکند.. اما مادر هنوز سر اجاق برای ناهار پیاز خرد میکند. پدر در آرامش کتاب میخواند. مادر جارو بدست خانه تکانی میکند... هرازگاهی پدر ظرف هارا میشوید یا سیب زمینی میپزد... و با جمله ای به اعضای خانواده این لطف بزرگش را اعلام میکند! مادر اما انگار مجبور به انجام وظایفش است.. همه از او انتظار دارند و او بدون خستگی و بدون ابلاغ آن مسئولیتش را انجام میدهد. مادر را نگاه میکنم. کی قرار است بازنشسته شود؟ کی قرار است از او بخاطر مشغولیت بیست و چهارساعته اش بعد سی سال با هدیه ای یا دسته گلی تقدیر شود؟ مادر کی قرار است به استراحت و دغدغه های تک نفره اش فکر کند؟!!!....
به مادراتون بگید که قدردان حضور و تمام خوبیهاشون هستید.
─┅─═इई 🌸🌺🌸ईइ═─┅─
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
﴿مَهـــﷻــد؎ جآن۔۔❣️﴾
پُل صِـــــراط ۔۔،
چشمهـــــآ؎ شُماست...
أزچشمتآنڪِہ ؛
بیُفتَم۔۔روزگٰارمجَهنـّــــممےشَود۔۔!
#امام_زمان ﷻ
#طوفان_الاقصی
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
📌 فراز ٢ ✍ #خطبه ١ نهج البلاغه دشتي 🎇🎇🎇🎇🎇#خطبه١🎇🎇🎇🎇🎇 آغاز آفرینش آسمان و... ✔️دین و شناخت خدا
📌فراز ٣
✍خطبه ١ نهج البلاغه دشتی
🎇🎇🎇🎇🎇#خطبه١🎇🎇🎇🎇🎇
آغاز آفرینش آسمان و ...
✔️راه های خدا شناسی
اول _آفرینش جهان:خلقت را آغاز کرد و موجودات را بیافرید،بدون نیاز به فکر و اندیشه ای ،یا استفاده از تجربه ای،بی آنکه حرکتی ایجاد کند و یا تصمیمی مضطرب در او راه داشته باشد.برای پدید آمدن موجودات وقت مناسبی قرار داد،و موجودات گوناگون را هماهنگ کرد و در هر کدام غریزه خاص خودش را قرار داد و غرایز را همراه آنان گردانید خدا پیش از آنکه موجودات را بیافریند از تمام جزئیات و جوانب آنها آگاهی داشت و حدود و پایان آنها را میدانست و از اسرار درون و بیرون پدیده ها آشنا بود. سپس خدای سبحان طبقات فضا را شکافت و اطراف آن را باز کرد و هوای به آسمان و زمین راه یافته را آفرید و در آن آبی روان ساخت آبی که امواج متلاطم آن شکننده بود که یکی بر دیگری می نشست.آب را بر بادی طوفانی و شکننده نهاد و باد را بر باز گردانن آن فرمان داد و به نگهداری آب مسلط ساخت و حد و مرز آن را به خوبی تعیین فرمود فضا در زیر تند باد و آب بر بالای آن در حرکت بود سپس خدای سبحان طوفانی بر انگیخت که آب را متلاطم ساخت و امواج آب را پی در پی در هم کوبید.
⛅️اللهُــم_َّعَجِّــل_ْلِوَلِیِّکَــــ_الْفَــرَج...⛅️
#نهج_البلاغه
💠 با هم نهج البلاغه بخوانيم💠
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
دِلخـُــــوشےِ،
دلهـــــآ؎ ڪوچـــــولو۔۔؛
بیـــــآ۔۔۔!𔘓
#امام_زمان ﷻ
#طوفان_الاقصی
#فلسطین
الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِلوَلــیِّڪَاَلْفــَرَجْ
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
#غم_و_شادی 💫قسمت(سی وپنجم) یقین🍂 #استاد حاجیه خانم رستمی فر «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manav
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
﴿امآمحُسینﷺ۔۔۔𑁍﴾:
«بِتَرس »۔۔!
أزظُلم بِہ ڪَسےڪہ؛
یٰاور؎ جُز ،
﴿خُـــــدٰا ۔۔۔﴾نَدٰارد.
#مرگ_بر_اسرائیل
#غزه
#طوفان_الاقصی
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
﴿امـــــآم سَجــᰔـــآدﷺ۔۔𔘓﴾ فَرمودند:
«حقّ نمـــــآز اين أست ڪِہ بدٰانے نمآز،
رو؎ آوردَن بہ درگٰاه خـُــــداست و
تـــُــو در نمآز در بَرابر خـُــــداوند ايستٰادها؎۔۔𑁍».
📚 تحف العقول، ج1، ص258.
#نماز_اول_وقت
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
خدا را شکر امروز دوشنبه با توکل به خدا و عنایات حضرت حجت 《33》بار سوره انعام ختم شد هدیه به آقا جانمون حضرت مهدی ﷻ برای سلامتی و ظهور و فرجشون و ان شاءالله با دعای ایشون حاجت روایی شرکت کنندگان عزیز
از همگی قبول باشه عزیزانم❤️❤️❤️❤️
داروخانه معنوی
#رمان #رهایی_از_شب ف_مقیمی #قسمت_پنجاه_و_چهارم همه چیز تا چند روز عادی بود.هر روز از خواب بلند میش
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داروخانه معنوی
#رمان #رهایی_از_شب ف_مقیمی #قسمت_پنجاه_و_چهارم همه چیز تا چند روز عادی بود.هر روز از خواب بلند میش
#رمان
#رهایی_از_شب
ف_مقیمی
#قسمت_پنجاه_و_پنجم
بی توجه به کنایه ی من گفت:
_چه بوی خوبی..شام چی داری؟
دلم نمیخواست شام پیشم باشه.
گفتم:ماکارونی
بلند شد وبه سمت آشپزخونه رفت.
-تو همیشه دستپختت عالی بود.خونه ی سحر یادت میاد؟اکثر اوقات غذا با تو بود.سحر هم از روی مهربونیش در ازاش هرماه یه پولی بهت میداد تا خرجت دربیاد!!!!!
عصبانی از جملات تحقیر آمیزش بلند شدم و اعتراض کردم.
_به هیچ وجه این طور نبود.روزی که سحر خواست اینکارو کنه من عصبانی شدم. در حالیکه منصفانه ش هم بخوای حساب کنی این حق من بود.شما دوتا همش دنبال رفیق بازی و یللی تللی کردنتون بودید و من، هم باید درس میخوندم ،هم خونه رو مرتب نگه میداشتم وهم غذا میپختم!!!
از قرار معلوم او میخواست به هر ترتیبی شده تلافی معطلی پشت در رو سرم دربیاره.
او استاد تلخ زبونی و تحقیر کردن بود.با عشوه ی همیشگی اش به سمتم چرخید و در حالیکه ابروشو با غرور بالا میداد گفت:
-عزیزم شما مفت ومجانی تو اون خونه زندگی میکردی و مفت ومجانی شکمتو سیر میکردی در قبال اینهمه محبت، شستن چهارتا تیکه ظرف و پخت وپز چیزی نبود که !!!
اون دیگه واقعا شورش رو در آورده بود.دلم میخواست به سمتش حمله کنم و تا میخورد بزنمش ولی این راه خوبی نبود.مقابلش ایستادم و با نفرت گفتم:
-ای بی چشم ورو..اونهمه کار تو اون خونه بود بعد میگی چهارتا ظرف و ظروف؟!! آره! حق با توست.اون هم درقبالش خونشو در اختیارمون گذاشته بود.بازم دم من گرم که زیر دینش نموندم. تو چی میگی این وسط که فقط از موقعیت سواستفاده کردی و خوردی رقصیدی و مهمونی رفتی!! من در مقابل سحر مسوول بودم نه تو که خودت سربار اون بودی!!
او به یکباره صورتش تغییر کرد و مثل گربه با کلمات بیرحمش چنگم کشید:
-من خودم خرج خودمو میدادم..یابام ماه به ماه برام پول میفرستاد و منم گاهی واسه خونه خرید میکردم.یا تو دورهمی هامون مهمونتون میکردم..
خنده ی بلند وحرص دربیاری کردم.او حقش بود حرص بخورد وتحقیر شود چون منو تحقیر و گلوم رو زخمی بغض کرده بود.
میان خنده ام گفتم: هههه تا جاییکه من یادم میاد شما هرچی باباجون بیچارت میفرستاد خرج قرو فرت میکردی.!!طفلک پدر بیچارت فکر میکرد تو داری خودتو میکشی درس میخونی!!
شاید نباید عصبانیش میکردم.چون او بی رحمانه ترین کلمات رو نثارم کرد وبعدش لال شدم وبازنده ی این جدال لفظی من بودم.
گفت:چیه؟؟ حسودیت میشه بابام ماه به ماه برام پول میریخت؟؟!! از اینکه هیچ کسی رو در طول زندگیت نداشتی و همیشه عین گداها زندگی کردی داری میسوزی؟! مثل اینکه یادت رفته کی از تو عسل ساخت.؟؟؟ من!!!!
گونه هام سرخ شد.بغضم داشت میترکید..دستام میلرزید.روی مبل نشستم.و به این فکر کردم که یک انسان تا چه حد میتونه بی رحم و ظالم باشه.
حالا که ازپیروزی اش خیالش راحت شد مقابلم زانو زد و با قیافه ای مظلوم گفت:معذرت میخوام. .نمیخواستم اینا رو بگم.تو عصبانیم کردی..
نباید اجازه ی پایین اومدن به اشکهامو میدادم.
نه! ! او حق نداشت بیشتر از این شاهد شکستن من باشد.با حرص و نفرت نگاهش کردم و طبق عادت دندانهامو به هم ساییدم.
-برای چی اومدی اینجا؟
او دست از تلاش برنداشت:
-بخدا اومده بودم حالتو بپرسم ..نگرانت بودم..
با پوزخندی حرفش رو قطع کردم:به یکی بگو نشناستت!! حرفتو بزن وبرو.هرچی که لازم بود بشنوم رو شنیدم
او با دلخوری کنارم نشست و طلبکارانه گفت:_چرااینطوری میکنی؟ یکی گفتی یکی شنیدی!! جنبه داشته باش دیگه.
با عصبانیت بهش گفتم:من جنبه ندارم..بخاطر همین هم دیگه نمیخوام ببینمت.
چقدر خوب!! درسته تحقیر شدم و دلم شکست ولی در عوض بهترین بهانه دستم اومد تا از شر دختری که سالها با حسادتها و بی ادبیهاش دلم رو نشانه گرفته بود به هم بزنم. واین واقعا ارزشش رو داشت.
او بلند شد و چند دقیقه ای مقابلم ایستاد.خودش هم فکر نمیکرد که زبون مثل زهرمارش به همین سرعت همه ی نقشه هاش رو برای از زیر زبان حرف کشیدن من خراب کرده باشه.
بگمانم داشت فکر میکرد چطوری قبل از رفتنش علت به هم زدن رابطه ی من و کامران رو بفهمه.
بعد از کلی مکث گفت:
_کسی که بخاطر یه جدال الکی و لفظی دوست ده ساله ی خودشو بگه نمیخواد ببینه، طبیعیه که بخواد دوست پسری که شیش ماهه تمومه معطلشه هم بزاره کنار..
پس بالاخره راه صحبت کردن در مورد کامران رو پیدا کرد! چه بهتر!!
الان این قدر شهامت دارم که ذل بزنم تو تخم چشمش و بگم دیگه نیستم.
ادامه دارد...
https://telegram.me/joinchat/AAAAAD9XxVgHZxF0tRsThQ
حجاب فاطمی👆
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2