eitaa logo
داروخانه معنوی
5.9هزار دنبال‌کننده
8.1هزار عکس
4.5هزار ویدیو
123 فایل
کانال داروخانه معنوی مذهبی ؛ دعا؛ تشرفات و احکام لینک کانال در ایتا eitaa.com/Manavi_2 ارتباط با مدیر @Ya_zahra_5955
مشاهده در ایتا
دانلود
_‏"وَسَیعْلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَ؎ مُنْقَلَبٍ ینْقَلِبُـــــونَ" و آنـــــآن ڪِہ ظُلم و سِتـــــم ڪَردَند ↻ بِہ زود؎، خوٰاهَـــــند دٰانـــِــست ڪِہ؛ بِہ چِہ ڪِیفَـــــرگٰاهے بـــــآز مےگردَنـــــد! «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
خانواده آسمانی ۱۹.mp3
10.92M
۱۹ 🔅روابط ما با اهل بیت علیهم‌السلام در قالب دو چارچوب تعریف می شود؛ ۱. رابطه حقیقی ۲. رابطه حقوقی خداوند بر اساس هر یک از این روابط، سلسله وظایفی را برای ما مشخص کرده است، 💥 که اگر با هدف خداوند و حقیقت این روابط آشنا نباشیم نه دینداری‌مان پذیرفته می‌شود و نه انسانیت‌مان! 🎤 «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
داروخانه معنوی
•┈┈••••✾🕊🦋﷽🦋🕊✾•••┈┈• #داستان_کوتاه جوان گناهکار در زمان «مالك دينار» جوانى از زمره اهل معصيت و ط
🔷 بُشر حافى/ ثروتمند پابرهنه 🔷 💠صداى ساز و آواز بلند بود. هرکس که از نزدیک آن خانه می گذشت، می توانست حدس بزند که در درون خانه چه خبرهاست؟ بساط عشرت و می گسارى پهن بود و جام «مى» بود که پیاپى نوشیده می شد. کنیزک خدمتکار درون خانه را جاروب زده و خاکروبه‏ ها را در دست گرفته از خانه بیرون آمده بود تا آنها را در کنارى بریزد. ⬅️در همین لحظه مردى که آثار عبادت زیاد از چهره‏ اش نمایان بود و پیشانی اش از سجده‏ هاى طولانى حکایت می کرد از آنجا می گذشت، از آن کنیزک پرسید: «صاحب این خانه بنده است یا آزاد؟». – آزاد. ⬅️– معلوم است که آزاد است. اگر بنده می بود پرواى صاحب و مالک و خداوندگار خویش را می داشت و این بساط را پهن نمی کرد. رد و بدل شدن این سخنان بین کنیزک و آن مرد موجب شد که کنیزک مکث زیادترى در بیرون خانه بکند. هنگامى که به خانه برگشت اربابش پرسید: «چرا این قدر دیر آمدى؟». کنیزک ماجرا را تعریف کرد و گفت: «مردى با چنین وضع و هیئت می گذشت و چنان پرسشى کرد و من چنین پاسخى دادم.» ✅شنیدن این ماجرا او را چند لحظه در اندیشه فرو برد. مخصوصا آن جمله (اگر بنده مى‏بود از صاحب اختیار خود پروا مى‏کرد) مثل تیر بر قلبش نشست. بى اختیار از جا جست و به خود مهلت کفش پوشیدن نداد. با پاى برهنه به دنبال گوینده سخن رفت. دوید تا خود را به صاحب سخن که جز امام هفتم حضرت موسى بن جعفر علیه السلام نبود رساند. به دست آن حضرت به شرف توبه نائل شد، و دیگر به افتخار آن روز که با پاى برهنه به شرف توبه نائل آمده بود کفش به پا نکرد. ❇️ او که تا آن روز به «بشربن حارث بن عبد الرحمن مروزى» معروف بود، از آن به بعد لقب «الحافى» یعنى «پابرهنه» یافت و به «بشر حافى» معروف و مشهور گشت. تا زنده بود به پیمان خویش وفادار ماند، دیگر گرد گناه نکرد. تا آن روز در سلک اشراف زادگان و عیاشان بود، از آن به بعد در سلک مردان پرهیزکار و خداپرست درآمد 📚منبع :مجموعه‏ آثار استاد شهید مطهرى (داستان راستان)، جلد ‏۱۸ ،صفحه ۲۸۶، «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
«شِیـــــطٰان صفتآن»، زِ،یـــــآد او مےتــَـــرسند۔۔۔ أز تڪرارِ جهـــــآد او مےتَرسَند! تَهـــــدید ڪُنند «زٰائر قَبـــــرش رٰا۔۔𔘓»!! این قَـــــدر؛ أز اِمتـــــدٰاد او مےتَرسَند۔۔᯽ «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
داروخانه معنوی
خطبه۴۲ پرهيز از هوسراني 🎇🎇🎇#خطبه۴۲🎇🎇🎇🎇🎇🎇 🍃پرهيز از آرزوهاي طولاني و هواپرستي اي مردم! همانا
خطبه۴۳ علت درنگ در جنگ 🎇🎇🎇🎇🎇🎇🎇🎇🎇 🍃واقع نگري در برخورد با دشمن 🌷مهيا شدن من براي جنگ با شاميان، در حاليكه (جرير) را به رسالت به طرف آنان فرستاده ام، بستن راه صلح و باز داشتن شاميان از راه خير است، اگر آن را انتخاب كنند. من مدت اقامت (جرير) را در شام معين كردم، كه اگر تاخير كند يا فريبش دادند و يا از اطاعت من سر باز زده است. عقيده من اينكه صبر نموده با آنها مدارا كنيد، گر چه مانع آن نيستم كه خود را براي پيكار آماده سازيد. 🌷ضرورت جهاد با شاميان من بارها جنگ با معاويه را بررسي كرده ام، و پشت و روي آن را سنجيده، ديدم راهي جز پيكار، يا كافر شدن نسبت به آنچه پيامبر (ص) آورده باقي نمانده است، زيرا در گذشته كسي بر مردم حكومت مي كرد كه اعمال او حوادثي آفريد و باعث گفتگو و سر و صداهاي فراوان شد، مردم آنگاه اعتراض كردند و تغييرش دادند 💠باهم نهج البلاغه بخوانیم. «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شِفآ؏ــــت مےڪٌنَد۔۔۔ ﴿شَهیـــــد؎‌۔۔۔☫﴾ ڪہ ؛ مےتـــــوآنِستے گٌنـــــآہ کنے۔۔ اَمـــــآ بِخآطِر او ؏ــقَب ڪِشید؎۔۔'‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‎‌‎‌‌‎‎‎‎‌‌‎‎‎‌‎‌‎‌‌‎‌‎‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‎‌‎‌‌‎‎‎‎‌‌‎‎‎‌‎‌‎‌‌‎‌‎‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‎‌‎‌‌‎‎‎‎‌‌‎‎‎‌‎‌‎‌‌‎‌‎‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‎‌‎‌ «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
_ مـےدونے! روز‌قیـــــآمـت،چـے‌دَردناکتَرہ؟! + اینکِـہ‌خُودِواقعـے‌أت۔۔، هَمـون‌‌«مُخلِصہ۔۔❅»! بیٰاد‌وایسِہ‌جِلوت بِگہ‌: تُو‌قـَرار‌بود‌مَن‌بِشـے۔۔۔ چے‌کٰار‌ڪَرد؎باخُودت۔۔۔؟! بٰا؏ُــمرتْ؟۔۔۔ꕤ! «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از داروخانه معنوی
🌹هرکس عصر روز جمعه صد مرتبه سوره قدر را بخواند خداوند به او هزار نسیم از رحمتش را عنایت میفرماید که خیر دنیا و آخرت است. 📚 امالی شیخ صدوق ص 606 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از داروخانه معنوی
1_375006659.pdf
4.69M
متن صلوات ضراب اصفهانی پی دی اف متن صلوات @Manavi_2
هدایت شده از داروخانه معنوی
1_1363290415.mp3
16.08M
🎧 🔝 مرحوم سیدبن‌طاووس(رحمة‌الله‌علیه) می‌گوید: اگر از هر عملی، در غافل شدی... از صلوات ابوالحسن ضراب اصفهانی غافل نشو! چرا که در این دعا سری است که خدا ما را از آن آگاه کرده است. 🎤 مهدی نجفی✅ @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تَک تَک ثٰانیہ هـــــآیے کِہ؛ تّو رٰا ڪَم دٰارَد۔۔ سٰا؏ـَـتم دَرد، دِلــــᰔـم دَرد، جَهـــــآنم دَرد أست۔۔۔❣ «کُجـــــآیے مُـــــولٰا؎ مهربـــــآن مَن𔘓» «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
داروخانه معنوی
‍ ‌ ✹﷽✹ #رمان ‍#رهایی_از_شب ف_مقیمی #قسمت_صد_و_هفتم اشکم رو پاک کردم.به جزییات صورتش دقت کردم تا شا
‍ ‌ ✹﷽✹ ف_مقیمی کامران مقابلم بود و من باتمام غرورم ازش حلالیت میطلبیدم! گفتم: منو ببخش که اینهمه اذیت شدی .تو اینقدر خوب بودی که هربار میبینمت از خودم متنفر میشم وعذاب وجدان میگیرم . بازعصبی بود.یه حسی بهم میگفت داره هنوز به مسعود فکر میکنه.. گفت:با این حرفها آخرش میخوای به چی برسی؟؟! آه کشیدم:ببخش و بگذر..همین!! گفت:سوار شو برسونمت. اینو گفت و خودش رفت تو ماشین نشست. اصلا نمیشد از رفتارات کامران چیزی فهمید. داخل ماشین بی مقدمه گفت:از اون لحظه خیلی بدم میاد... باتعجب از آینه نگاهش کردم. گفت: بدم میاد وقتیکه با شنیدن اسمش قیافه ت اونجوری میشه. اون از کی حرف میزد؟؟؟ پرسیدم:تو از کی حرف میزنی؟ او با غیض گفت:حاج مهدوی! در دلم گفتم امکان نداره که در صورتم حالتی دال بر احساساتم نسبت به حاج مهدوی وجود داشته باشه..ولی فاطمه هم میگفت پیشتر از اینها فهمیده بوده.. چیزی نگفتم! بجاش تسبیح رو در آوردم وذکر خفیه ی لااله الی الله گفتم. او هم حرفی نزد! منو سر کوچه پیاده م کرد. گفت: داخل نرفتم که واست حرف در نیارن.. پوزخند زدم:هه!!! اول آبروم رو میبری و با کمک یکی دیگه موقعیتم رو تو ساختمون بهم میریزی بعد میگی نگرانی واسم حرف در بیارن؟ او به سردی گفت: هنوز اون قدر نامرد نیستم.آره واقعا کامران نامرد نبود! فقط مسعود میتونست اینکار کثیف و بکنه.اما چطوری! ؟ نمیدونم.! دنیای مسخره ای بود.تا دیروز دوستم بودند.هوامو داشتند..پناهم بودند .هرچند دروغین وبه ناروا..ولی تنهاییم رو پرمیکردن.اما از وقتی مسیرمو ازشون سوا کردم دشمنم شدند! اینه حکایت دنیا! ! خواستم پیاده شم.که انگار خواست اتمام حجت کنه. _اگه به فکر حلالیت افتادی بهم زنگ بزن ... این یعنی او هنوز هم به ازدواج اصرار داشت. احساس کامران به من منطقی نبود.همونطور که احساس من به حاج مهدوی دوراز عقل بنظر میرسید.نمیدونم حکمت این اتفاقها چی بود. پیاده شدم. صدام کرد.نگاهش کردم. سرش رو چرخوند سمتم و نگاهی ملتمسانه و عاشقانه بهم انداخت. دروغ گفتم! نمیدونم چرا...ولی حلالت کردم.. نمیتونم ازت متنفر باشم.تو یک جورایی تاوان گناهانم بودی! من با دل خیلیها بازی کرده بودم.حالا دارم اون خیلیها رو میفهمم.وقتی مثل یک تیکه دستمال مینداختمشون دور یک کلمه بهم میگفتن.. همونی که الان من بت میگم.. یه روزی حسرت داشتنمو میخوری... اشکش ریخت و پاشو گذاشت رو گازو رفت.. دل و روح منم با خودش برد.. وقتی در فیلمها و داستانها میدیدم قهرمان زن قصه،یک عاشق ثابت قدم داره با خودم میگفتم خدا بده شانس.مگه میشه تو واقعیت این اتفاق بیفته؟! حالا من قهرمان قصه بودم و یک عاشق بی منطق و مظلوم، گیرم اومده بود اما من خوشحال نبودم! دلم میخواست بمیرم ولی اون عاشقم نبود.چون او انتخابم نبود.نه اینکه حاج مهدوی انتحابم بود نه..ولی به‌هرحال انتخابم یک مرد با ایمان بود..کامران یکی شبیه خودم بود..شبیه مردهای جذاب توی قصه ها..من دنبال اون مردها نبودم..من دلم مرد باخدا میخواست. . خواستم آه بکشم که یادم افتاد من در آغوش خدا هستم.تو دلم به خداگفتم:از این یکی هم سربلند عبورم بده خدا...نمیدونم راه درست کدومه! برای فاطمه قصه اونروز رو تعریف کردم. او گفت:از کجا میدونی اون مرد با خدا کامران نیست؟! اگه از خدا چنین مردی خواستی پس بهش اعتماد کن. . گفتم:آخه کامران. .بهت گفته بودم که نظراتش درمورد مذهب ومذهبیا چیه؟! اون نمیتونه اون مرد باشه.اون غافله..اگه من با اون بیفتم خودمم کم میارم...شاید بهم عشق بده ولی خدا رو بهم نمیده فاطمه.. فاطمه سکوت عمیقی کرد وبعد از چند لحظه حرفم رو تایید کرد.. آره راست میگی..خواستم بگم شاید تو بتونی سربه راهش کنی ولی بعد دیدم این نگاه خیلی خوش بینانست.. واقعا دلم براش میسوزه رقیه سادات..اون حتما خیلی عاشقه که با گذشت اینهمه مدت باز سراغت اومده. خجالت زده گفتم:بنظرت چه کاری درسته؟! فاطمه نگاه دقیقی بهم کرد. پرسید:تو خودت دلت چی میگه؟! دوسش داری؟ فاطمه که جواب سوال منو میدونست.!چرا این سوال رو ازم پرسید؟ او که میدونست من دنبال چه مردی هستم. ادامه دارد... ═════ ೋღ🕊ღೋ═════ هرگونه کپی و اشتراک گذاری بدون نام نویسنده و درج منبع اشکال شرعی دارد آیدی نویسنده👈 @moghimstory https://telegram.me/joinchat/AAAAAD9XxVgHZxF0tRsThQ حجاب فاطمی👆👆 «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌙🌔 ‌أزسیّد؏ـَبدالکَریم‌ڪَشمیر؎پُرسیدَند: بَرا؎؏ُـموم طَلبه‌هـــــآ؛ چِہ تُـــــوصیه‌ا؎مےکُنیدڪِه، بِہ مَقصد؎کِه‌۔۔ «امـــــآم‌زمـــــآنﷻ۔۔𔘓»؛ مےخوٰاهَند،برسَند؟ فَرمودند: ¹_"نمـــــآزشب ²_تَهـــــجّد ³_بَنـــــدگے" 📚ڪتاب‌شیدا «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا