داروخانه معنوی
#داستان_کوتاه 🌱 یتیم و درخواست دارایی مردی، مال بسیاری از برادرزاده یتیم خود در اختیار داشت. تا ای
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داروخانه معنوی
#داستان_کوتاه 🌱 یتیم و درخواست دارایی مردی، مال بسیاری از برادرزاده یتیم خود در اختیار داشت. تا ای
#داستان_کوتاه
🌻 مرگ، حمّام روح
على بن محمّد (امام هادى) عليهما السلام نزد يكى از اصحاب خود كه بيمار بود رفت. او مىگريست و از مردن بيتابى مىكرد.
حضرت به او فرمود : اى بنده خدا! تو از مرگ مىترسى چون آن را نمىشناسى.
اگر بدن تو چندان كثيف و چركين شود كه از شدّت چرك و كثافت ، آزرده شوى و بدنت پر از زخم شود و بدانى كه اگر در حمّامى خودت را بشويى همه آنها از بين مى رود، آيا دوست ندارى به آن حمّام بروى و چرك و كثافتها را از خودت بشويى؟
يا دوست دارى حمّام نروى و به همان حال باقى بمانى؟
عرض كرد : چرا، يا بن رسول اللّه (دوست دارم حمّام بروم).
فرمود : اين مرگ همان حمّام است و آخرين گناهان و بدىهاى وجود تو را پاك و تميز مىكند.
پس، هرگاه وارد آن (حمّام روح) شدى و از آن گذشتى، از هر گونه غم و اندوه و رنجى رهايى مىيابى و به همه گونه خوشى و شادمانى مىرسى.
در اين هنگام، آن مرد آرام گرفت و تن به مرگ سپرد و حالش جا آمد و چشم خود را بست و جان داد.
📔 معاني الأخبار: ص۲۹۰
#امام_هادی #داستان_بلند
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
«او مےآیـــــَد۔۔𔘓»!
أمّا یٰادمـــــآن بٰاشد ۔۔
أگر بٰا آمَدن خُـورشیـــــد أز خـــــٰواب بیدٰار شَویم نَمازمـــــآن قَضٰاست!...✤
#امام_زمان❤️
#اللهم_عجل_لوليك_الفرج
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
خطبه۹۱ 🌹✨خطبه اشباح فراز ۱ 🎇🎇🎇#خطبه۹۱🎇🎇🎇🎇🎇🎇 🍃(مسعدة بن صدقه از امام صادق عليه السّلام نقل كرد،
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داروخانه معنوی
خطبه۹۱ 🌹✨خطبه اشباح فراز ۱ 🎇🎇🎇#خطبه۹۱🎇🎇🎇🎇🎇🎇 🍃(مسعدة بن صدقه از امام صادق عليه السّلام نقل كرد،
خطبه۹۱
خطبه اشباح فراز ۲
🎇🎇🎇#خطبه۹۱🎇🎇🎇🎇🎇🎇
🍃نقش پديده هاي جوي در زمين
و بين زمين و جو فاصله افكند، و وزش بادها را براي ساكنان آن آماده ساخت، تمام نيازمنديها و وسائل زندگي را براي اهل زمين استخراج و مهيّا فرمود، آنگاه هيچ بلندي از بلنديهاي زمين را كه آب چشمه ها و نهرها به آن راه ندارد
وانگذاشت، بلكه ابرهايي را آفريد تا قسمتهاي مرده آن احيا شود، و گياهان رنگارنگ برويند. قطعات بزرگ و پراكنده ابرها را به هم پيوست تا سخت به حركت در آمدند، و با به هم خوردن ابرها، برقها درخشيدن گرفت، و از درخشندگي ابرهاي سفيد كوه پيكر، و متراكم چيزي كاسته نشد.
ابرها را پي در پي فرستاد تا زمين را احاطه كردند، و بادها شير باران را از ابرها دوشيدند، و به شدّت به زمين فرو ريختند، ابرها پايين آمده سينه بر زمين ساييدند، و آنچه بر پشت داشتند فرو ريختند كه در بخشهاي بي گياه زمين انواع گياهان روييدن گرفت، و در دامن كوهها، سبزه ها پديد آمد.
#نهج_البلاغه
💠باهم نهج البلاغه بخوانیم
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
-« رَفیـــــق...𔘓»
پٰاک بودنبِہ ایننیستکِہ؛
تَسبیحبَردٰار؎ذِکـــــربِگے!
پٰاکےبِہ اینہکِہ تومــُـــوقعیّت گُنـــــآہ؛
﴿_أزگُنـــــآہ فٰاصلہبِگیر؎۔۔۔✿﴾!
⊱ #تلنگر⛅️˓ ⊰
⊱ #اللهمعجللولیکالفرج⛅️˓ ⊰
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
سلام عزیزانم
از امروز ثبت نام میکنیم برای ماه رمضان
قراره هر روز قرآن را ختم کنیم
هر کس مایله که در این ختم پربرکت به نیت سلامتی و فرج و ظهور آقا جانمون حضرت مهدی عجل اله شرکت کنه
اسمش را بنویسه
هر کس قادره روزی یک جزء بخونه بنویسه
هر کس دو حزب بنویسه
هر کس یک حزب بنویسه
تا لیست را بنویسیم
به این گروه وارد بشید و اسمتون و میزانی را که قادرید بخونید بنویسید
https://eitaa.com/joinchat/170918372C42e49e2bdb
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پیشنهاد میکنم قبل از شروع ختم قرآن روزانه در ماه مبارک رمضان حتما حتما این کلیپ زیبا را دانلود کنید و تا آخر ببینید التماس دعا این حقیر رو یاد کنید در دعای اللهم عجل لولیک الفرج
خدا را شکر لیست اول ختم قرآن روزانه به نیت فرج مولامون در ماه مبارک کامل شده
لیست دوم فقط نه نفر با قیمانده تا کامل بشه
برای ثبت نام خواندن یک حزب در هر روز
فعلن ۲۱ نفر ثبت نام کردند که ۹۹ نفر دیگه باید ثبت نام کنند تا بتونیم روزی یک ختم قرآن هم به صورت حزب داشته باشیم چون قرآن ۱۲۰ حزب داره
همه به نیت فرج آقا جانمونه و ان شاءالله اگه تعداد به حد نصاب برسه در ماه مبارک رمضان روزی سه ختم قرآن برای سلامتی وظهور و فرج آقا جانمون در گروه ختم قرآن انجام میشه
از این قافله خیر کثیر عقب نمونید😍
الان فقط ثبت نام برای حزب
هر کس تمایل داشت روزی یک جزء بخونه اسمش چهار بار در لیست حزب خوانی ثبت میشه
داروخانه معنوی
✹﷽✹ #رمان #رهایی_از_شب ف_مقیمی #قسمت_صد_و_هفتاد_و_یکم او با حرکتی سریع یه بشکن زد کنار گوشم:
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داروخانه معنوی
✹﷽✹ #رمان #رهایی_از_شب ف_مقیمی #قسمت_صد_و_هفتاد_و_یکم او با حرکتی سریع یه بشکن زد کنار گوشم:
✹﷽✹
#رمان
#رهایی_از_شب
ف_مقیمی
#قسمت_صد_و_هفتاد_و_دوم
صدای پچ پچ های خفیف و پرتعدادی به گوشم میرسید.
_الهی بمیرم براش..خدا میدونه چی کشیده
_من از همون اولش حس خوبی به اون دختر نداشتم.حالا خداروشکر بخیر گذشت. .
_خدا از سرتقصیرات اون دختر نگذره..ببین چطور با این دختر بازی کرد..
چشمهام رو به آرومی باز کردم.دور و برم چقدر شلوغ بود.
خواب بودم یا بیدار؟!
اولین صورتی که مقابلم دیدم فاطمه بود.قبلا هم، این صحنه رو دیده بودم.با چشمهای اشک آلود و نگران نگاهم میکرد.
صورتم رو بوسید و آهسته اشک ریخت..
_تو آخر منو میکشی رقیه ساداات..الهی بمیرم برات که اینقدر مظلومی. .اینقدر اذیت شدی..
اشک خودمم در اومد.
نمیدونم خودش از من جدا شد یا مادرشوهرم او رو از من جدا کرد.
او برعکس فاطمه لبخند زیبایی به لب داشت.پیشونیمو بوسید و پرسید:حالت چطوره دخترم؟
من فقط آهسته اشک میریختم.
هنوز در شوک بودم.
راضیه ومرضیه به نوبت جلو اومدند و بوسم کردند.
راضیه خانوم کنار گوشم زمزمه کرد:دیگه تموم شد عزیزم..از حالا به بعد خودمون مراقبت هستیم..نمیزاریم کسی بهت چپ نگاه کنه..
نکنه واقعا خواب بودم؟! اونها واقعا نگران حال و روزم بودند.؟ شماتتم نکردند؟ شک نکردند.؟
حاج آقا مهدوی..حاج آقا مهدوی چرا اینجا نبود؟ نکنه او قید منو زده بود؟ نکنه دیگه منو به اولادی قبول نداشت؟!
خدایا شکرت! او همینجاست! پشت در نیمه باز اتاق!
منو دید که نگاهش کردم.
لبخندی به لبش نشست و با یک یا الله وارد شد.
تسبیح به دست و نگاه به زیر بالای سرم ایستاد.
با اشک وشرم نگاهش کردم.
در نگاهش چیزهایی بود که من معنیش رو نمیفهمیدم.
ناگهان خم شد و پیشونیم رو بوسید و دستم رو فشرد.
_خداروشکر بابا که سالمی..خدا روشکر..ما رو صدبار کشتی و زنده کردی.
دستش رو محکم فشردم و زیر گوشش گفتم:حاج آقا من واقعا دنبال بردن آبروتون نبودم. .
چندبار آروم پشت دستم زد:میدونم بابا میدونم. شما افتخار مایی! خدا رحمت کنه پدرو مادرت رو!
آه چقدر دلم آروم گرفت!!
حاج کمیل گوشه ای از اتاق ایستاده بود و تسبیح به دست با اندوه نگاهم میکرد و لبخند غمناکی برلب داشت.
اتاق که خلوت از جمعیت شد نزدیکم اومد! عاشق این حیاش بودم! شاید با دیدن نجابت او هیچ کسی فکرش را هم نمیکردکه او چقدر در مهرورزی استاده!
دستم رو گرفت و نگاهم کرد.
آه چه لذتی داره بعد فرار از دنیایی کثیف و وحشتناک که بنده های بد خدا برات ترتیب دادن تو آغوش خدا آروم بگیری ودستت تو دستت بنده ی خوبش باشه!
دلم میخواست فکر کنم همه ی اتفاقها یک کابوس بوده و من فقط در یک تب هیستریک این صحنه های وحشتناک و نفس گیر رو تجربه کرده بودم ولی حقیقت این بود که اون اتفاقها افتاده بود.
حاج کمیل غنچه ی لبخندش شکفت.
من هم با او شکفتم!
انگشتهای مهربان و نرمش رو روی دستم رقصوند! چه عادت قشنگی داشت! این رقص انگشتها رو دوست داشتم!
_سلام علیکم عزیز دلم؟؟حالتون چطوره؟
گلوم خشگ بود.
گفتم:سلام! شما که باشی کنارم دیگه حال و روز معنا نداره حاج کمیل.
دستم رو روی لبهاش گذاشت و بوسید.
چشمهاش برکه ی اشک شد.
_خیلی میخوامت سادات خانوم. .
نفس عمیقی کشیدم! اگه اتفاقی برام میفتاد و نقشه ی نسیم عملی میشد باز هم حاج کمیل میگفت منو میخواد؟!!! اگر آبروم به تاراج میرفت حاج کمیل بوسه به دستم میزد و عاشقونه بهم میخندید؟!
فکر این چیزها آزارم میداد! دیگه بسه آزار..من از دست آقام خوشه ی انگور گرفتم. آقام گفت منو بخشیده.پس دیگه نباید به این اتفاقها فکر کنم. هرچند که سوالات بیشماری ذهنم رو درگیرخودش کرده بود و باید به جواب میرسیدم.
گفتم:باورم نمیشه از اون مهلکه جون سالم به در برده باشم.نمیدونید این چندساعت برمن چی گذشت..
سرش رو به نشانه همدردی تکون داد:میفهمم میفهمم!
گفتم:نمیدونید چه معجزاتی به چشم دیدم!!
دوباره با همان حالت جواب داد:یقین دارم..یقین دارم
اشکم از چشمم جاری شد.
_بچم حالش خوبه؟
گفت:بله..به لطف خدا.
نفس راحتی کشیدم و صورت زیبا و روحانی الهام رو در خواب مجسم کردم که نوزادم در آغوشش غنوده بود.
گفتم:خیلی حرفها دارم براتون حاجی..خیلی اتفاقها افتاد..
او سرش رو با ناراحتی شرمندگی پایین انداخت.
گفت:قصور از من بود! کاش به شما زودتر گفته بودم در اطرافمون چه خبره.خیلی کلنجار رفتم دراین مدت بهتون بگم چه اتفاقی داره می افته ولی وقتی رفتارتون رو اونشب بعد صحبتهای حاج آقا دیدم صلاح ندونستم خبردارتون کنم قصه از چه قراره.ازطرفی هنوزمطمئن نبودم این بازیها زیرسر کیه! گفتم خودم میرم تحقیق میکنم، پیگیری میکنم تا شاید چیزی دستگیرم شه اما..
آه بلندی کشید وگفت:به هرحال دیگه همه چیز تموم شد.دیگه کسی برای آزار دادن وآسیب زدن شماوجود نداره.
داروخانه معنوی
✹﷽✹ #رمان #رهایی_از_شب ف_مقیمی #قسمت_صد_و_هفتاد_و_یکم او با حرکتی سریع یه بشکن زد کنار گوشم:
ادامه دارد.
════ ೋღ🕊ღೋ════
هرگونه کپی واشتراک گذاری بدون نام نویسنده ودرج منبع اشکال شرعی دارد.
آیدی نویسنده👈 @moghimstory
https://telegram.me/joinchat/AAAAAD9XxVgHZxF0tRsThQ
حجاب فاطمی
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
#نماز_شب 🌙🌔:
🔸یک نفر آمد به محضر حضرت صادق علیه السلام و شروع کرد از بیچارگی خود شکایت کردن و به اینجا رسید که: من گرسنه ام و هیچ چیز ندارم. خدا می گوید رازق است. کجا رازق است ؟ من الآن گرسنه ام و هیچ چیز هم ندارم.
🔸 حضرت فرمودند: «نماز شب می خوانی؟» عرض کرد: «بله؛ نماز شب هم می خوانم».
🔸 حضرت فرمودند: «و الله دروغ می گوید کسی که نماز شب بخواند و روز بگوید گرسنه هستم؛ امکان ندارد».
( من لایحضرهالفقیه ، ج 1، ص474.)
👌نماز شب، ضامن رزق و روزی انسان است. توسعه دهنده رزق انسان است.
🖋آیت الله ناصری دولت آبادی
#نماز_شب_را_به_نیت_ظهور_میخوانیم
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به ماه خدا نزدیک میشویم...✨🌙
وقت بخشیدن و صاف کردن دلهاست ♥️
پس اگر با
نگاهی ☞
صدایی ☞
زبــــانی ☞
موجب ناراحتی شما عزیزان شده ام
و بر دلتان تَرَکی 💔 انداخته ام,
به بزرگی میزبان این ماه مرا ببخشید...
شاید فرصتی برای جبران نباشد...😔
حــــلالم کـــنید...🙏
پیشاپیش حلول ماه پُر برکت #رمضان🌙
بر شما دوستان مبارک باد ❤️🍃
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هدایت شده از داروخانه معنوی
از جُملہ د؏ــــآهـــــآیے ڪہ؛
﴿شِیـــــخ جَعـــــفر مُجتهد؎﴾(رہ) مُڪرر توصّیہ مےڪَردند :
خوٰاندن ﴿زیـــــآرت ٰال یٰاسیـــــن✿ ﴾
در نُہ⁹ روزهنگام بین الطُلو؏ـــــین بود ڪِہ آثـــــآر ؏ـَــــجیبے دَر پے دٰارد۔۔۔۔♡♡♡
#سخن_بزرگان
#بین_الطلوعین
#زیارت_ال_یس
@Manavi_2