وَقتےگِلـــــو؎ کـــــوچـــَــک،
⇇ أصغـــــر شکــٰـــاف خُـــــورد۔۔
◈◈أز حیـــــرتِ﴿ حُسیـــــنﷺ𔘓⇉﴾
□ خـُـᰔـــدا هَـــــم عـــــزٰا گــِـــرفت↳❍➛
#امام_حسین
#علی_اصغر
#محرم
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#اَلسَّلَامُعَلَیکَیَارَضِیعَالحُسَینعَلَیهِالسَّلام
🎥کلیپ روضه شب هفتم #محرم
🎙حاج محمود کریمی
🥀چقدر بیخبر و بیهوا زدی نامرد
🥀چه کرده بود مگر با شما زدی نامرد؟
اشک چشمتون جاری شد برای فرجِ صاحب عزا دعا کنید...
اللهم عجل لولیک الفرج
#امام_حسین
#محرم
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
◇پیـــــرِ هَمہ بـــــود۔۔
⇇ أگـــــرچِہ او کـــــودَک بـــــود!
صَبـــــرش زِ غـَــــریبے پـــِــدَر،
⇇ أنـــــدَک بـــــود۔۔!!
مےکــــَـرد بہ نے اِشــــٰـاره ،
□_مےگـُــــفت «رُبـــــٰاب۔۔𔘓»⇩⇩⇩
_اِ؎ کــــٰـاش↡↡
سَرنِیـــــزه کَمےکـــــوچـَــــک بـــــود᯽➺
#علی_اصغر
#امام_حسین
#محرم
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
آیــــّـت الله نـــٰــاصر؎ فَرمودَند:↡↡
دَر «نَجـــــف أشـــــرف 𔘓»کِہ بودیم،
کَسے أز اّستـــٰــاد مٰا پُرسیـــــد:
❍↲چِشم کَسے کہ هَـــــرزه أست و
نمےتَوٰانـــــد آن رٰا کُنتـــــرل کُـــــند؛
_ چِہ کــُـــند؟
ایشـــٰــان فَرمودَنـــــد: ⇩⇩⇩
⇦سوره نـــــور رٰا بخـــــوٰان،
أگر خوٰانـــــدن سورة نـــــور ادٰامہ دٰاشتہ
۔۔ بــــٰـاشَد،
□خـــــیلےچشـــــم را کنتـــــرل مےکـــــنید و
مُؤفـــــق مےشَویـــــد کِہ،
⇦اختیـــٰــار چِشمـــــت،
دَســت خـُــــودت بــــٰـاشد.⇉
#کنترل_چشم
#سخن_بزرگان
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
اُستـــــٰاد أخـــــلٰاق أفـــــزود: ⇩⇩⇩
⇦ایـــــن، أثـــــر «ســـــورهِ نـــــور𔘓⇉»
أســـــت،
عـَــــلاوه بَر آن کہ آیةِ نـــــور ،
(اللهُ نـــــورُ السمــٰـــوٰات و ألأرض) هـَــــم،
دَر هَمیـــــن ســـــوره أســـــت کِہ،
آن هـــَــم آثـــٰــار بسیـــٰــار عَجیبے دٰارد!✿➛
#کلام_بزرگان
#محرم
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
خطبه ۱۵۹
خوشرفتاري خود با مردم
🎇🎇🎇#خطبه۱۵۹🎇🎇🎇🎇🎇🎇
💎وصف كشورداري خويش
با شما به نيكويي زندگي كردم، و به قدر توان از هر سو نگهباني شما دادم، و از بندهاي بردگي و ذلت شما را نجات داده، و از حلقه هاي ستم رهايي بخشيدم، تا سپاسگزاري فراوان من برابر نيكي اندك شما باشد، و چشم پوشي از زشتيهاي بسيار شما كه به چشم ديدم و با بدن لمس نمودم.
#نهج_البلاغه
💠باهم نهج البلاغه بخوانیم
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
🚩🏴 چند تن از شهدای کربلا را میتونید نام ببرید و میشناسید؟ 🤔
بچه شیعه باید همه شهدای #کربلا و مرام شونو بشناسه
داروخانه معنوی هرروز یک شهید را معرفی میکند با هشتگ #شهدای_کربلا
🚩 شهدای امروز: پسران معصوم و ماه پاره امام حسن در کربلا: 3 پسر امام حسن در کربلا شهید شدند (حضرت قاسم، عبدالله و ابوبکر)
و یک پسر ایشان (حسن مثنی) مجروح شدند و نسل ایشان از قیام کنندگان معروف سالهای بعد هستند 👆
#محرم
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
غَـــــرض أز خِلقـــــت تـــُᰔــو چیـــــست؟! ⇠﴿أبـــــاعَبـــــداللهﷺ...𔘓﴾؟!
غِیـــــرأز ایـــــن أســـــت کِہ⇩⇩⇩
⇦ دیـــــوٰانہ ز؏ِـِشـــــق أت بـــــٰاشیـــــم؟!
⇇«نثــــٰـار أربـــــٰاب ³ صَـــــلّوٰات»⇉
#امام_حسین
#محرم
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
_روٰا؎میـــــگہ↡↡
﴿امــــٰـآم حُسیـــﷺــن𔘓⇉﴾ ،
أشـــــک مےریخـــــت۔۔
◈◈ وَقـــــتےتـــــو"صَحـــــرٰا؎عَـــــرفــــٰـات"
مےگُـــــفت:⇩⇩⇩
⇦خُـــــدٰایــٰـــا !
◇مَمنـــــونِتم رَحـــــم کـَــــرد؎ بہ، ❍↲ابـــــرٰاهیـــــم کِہ نـــَــگذٰاشتے پِســـــرش؛
╰➤
«جِلـــــوش ذِبـــــح بــِـــشہ💔»
#حضرت_علی_اکبر
#امام_حسین
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
#یک_فنجان_عشق ۲۵
#رمان
قسمت_بیست_و_پنجم
بہ_نام_خداے_پرستوهاے_عاشق
•°•°•°•
گنگ به مامان نگاه کردم
بازهم همون اسم رو تکرار کرد:
_محمد ضیایی
+ چیشده مامان؟
محمد ضیایی کیه؟
مامان اشک هاشو پاک کرد :
_خواب دیدم توی امام زاده هستم
تنها بودم.
داشتم قرآن و دعا میخوندم
که یهو یکی با لباسی نظامی از در اومد تو ویه چپیه روی دوشش و یه سر بند یافاطمه زهرا روی پیشونیش بود.
همونطورکه نگاهش میکردم
رفت سمت ضریح و زیارت کرد.
بعد اومد سمت من
با فاصله نشست و توی چشمام نگاه کرد.
سلام کردو جوابش رو دادم
گفت:
_من اومدم دخترتون رو برای #آقاسید خواستگاری کنم.
+ #آقاسید کیه؟
لبخندی زدو گفت:
_سید محمد صبوری
چشمام از تعجب گشاد شده بود.
+ش...شما...کی هستید؟
لبخند دیگری زدو به ضریح نگاه کرد و باصدای آرومی گفت:
_رفیقِ شفیقش...
+ما با خونواده رفیقتون اختلاف عقیدتی داریم.
_اما این خواست خداست...
چرا دل دوتا جوون عاشق رو میشکنید؟
من بهتون قول میدم که خوشبخت شن.
بهت زده نگاهش کردم...خواست خدا؟؟
پاشد وهمونطور که به سمت در میرفت گفت:
_بذارید باهم ازدواج کنن
پرسیدم:
+شما کی هستید؟
که گفت:
+محمد ضیایی...
شهید محمد ضیایی...
و بعد از در بیرون رفت و من ازخواب پریدم.
بهت زده به مامان و خوابی که تعریف کرده بود نگاه میکردم.
یعنی چی؟
اشک ازچشمام جاری شد.
مامان سرمو توی بغلش گرفت.
_ما چه آدمای بدی هستیم نیلوفر
خواسته خدا رو داشتیم زمین مینداختیم...
چیزی نگفتم و فقط اشک ریختم.
قابل هضم نبود برام.
_پاشو دخترم. پاشو عروس خانوم
پاشو خودتو آماده کن برای مراسمات
پاشو...
.
_خب آقای جلالی اگه اجازه بدین یه صیغه موقت یه هفته ای بخونیم تا زمان عقد راحت باشن...
بابا لبخندی زدوگفت:
_اجازه ماهم دست شماست...
_پس یه مهریه کوچیک در نظر بگیریم. برای صیغه موقت باید حتما مهریه باشه...
بنظرم یک سکه خوب باشه.
بابا بالبخند قبول کردو صیغه ای بین ما خونده شد...
چادرم و مرتب کردم و از خجالت سرمو پایین آورده بودم.
#آقاسید انگشتر نشون رو از داخل جعبه بیرون آورد.
نگاهی به جمع انداخت و بااجازه ای گفت و همه بالبخند نگاهش کردند.
دستمو آروم توی دستاش گرفت.
دست سردم توی دست های پر حرارتش قرار گرفت و گونه هام رنگ عوض کردند
و آروم انگشتر تک نگین زیبایی رو دستم کرد.
صدای مامان #آقاسید سکوت جمع رو شکست:
_#مبارک باشه😊
.
⬅ ادامه دارد....
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2