#سلام_امام_زمانم❣
□دِلـــــم آشُفـــــتہ و ⇩⇩⇩
⇦غــَـــم بےأمــــٰـان أســـــت۔۔۔
نــِـــگٰاهم خَـــــستہ،
◇چِشمـــــم نیـــــمِہ جـــٰــان أســـــت...⇨
کــُـــجـــٰــایے۔۔؟!
⇇« اِ؎ پَنـٰــــاه بےپنـــٰــاهـــٰــان»!
زَمـــٰــانہ بـــٰــا دِلـــــم نـــٰــامهربـــــٰان أســـــت...
#﴿سَـــــلٰامجــــٰـانجَهــــٰـانــَـــم𑁍➛﴾
أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌤
#امام_زمان♥
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
﴿خـــــوٰاهــَـــرم𔘓⇉﴾
⇇فِکـــــر کـــُــن!
چَنـــــد چَفـــــیہ خـــــونے شُـــــد،
تــــٰـا «چـــٰــادُرت»خـــٰــاکے نَشَـــــود...!!!
مبـــٰــادا قیـــٰــامَت شَرمنـــــده بـــــٰاشے !!!
پیـــــش مـــــٰادرمـــٰــان ۔۔﴿زَهـــــرٰا ۜ 𑁍﴾۔۔؛
⇦سَرأفکَنـــــده بــــٰـاشے،
«حجـــٰــاب تــُـــو سَنگـــــر مــــٰـاست...»
#حجاب
#چادرانه
#ریحانه
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
_﴿قـُــــدس✿➛﴾أزسِیطَره؎کـــُــفر⇦رهـــٰــامےگـــــردَد...
□عـــٰــاقِبتحـــــٰاجـــــتِمَظلـــــوم،
رَوٰامےگـــــردَد.⇨..
مےنِویســـــمکِہ شَـــــبِتــٰـــار⇩⇩⇩
⇦سَـــــحرمےگـــــردَد...
یـــــک¹نَفـــــرمٰانـــــده أز این قــُـــوم،
╰─┈➤
«کِہ بَـــــرمےگـــــردَد...»
"الّلهُــــــمَّعَجِّــــــللِوَلِیِّکَـــــ الْفَـــــــــرَجْ"
«تَعجیلدَرفَرجآقٰاامٰامزمٰانصَلوٰات»
#وعده_صادق۲
#امام_زمان
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
#تبدیل رابطه ها 🤝 ●قسمت{بیست وهشتم} ●(مبارزه حقیقی) ✍بیشترین فریاد جهنمی ها #استاد حاجیه خانم رستم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تبدیل رابطه ها ۲۹_1.mp3
48.6M
#تبدیل_رابطه ها 🤝
●قسمت{بیست ونهم}
●(ندیدن الله)
✍نوع حرف زدن را مراقب باشیم.
#استاد حاجیه خانم رستمی فر🎤
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
أگـــــر چیـــــز؎ رٰا یَقیـــــن نَکُنـــــم،
نمےگویــَـــم↡↡
⇤ بـــــدٰانیـــــد و آگـــٰــاه بـــٰــاشیـــــد: هـــَــرکـَــــس کوچـــــک تـَــــریـــــن ؛
حَرفے دَر تَضعیـــــف،
◇« مَقـــٰــام مُعظـّــــم رَهبـــــر؎𔘓»
بــِـــزَنـــــد،
⇇هــَـــرکــَـس أنـــــدیشہ ا؎،
دٰاشـــــتہ بــٰـــاشَـــــد کـِہ؛
□ضِــــــدمـقــــٰــام رَهبــــــر؎بــــٰـاشَـــــد،➺
◈◈خُـــــدٰا او رٰا نَخـواهَـد بَخشیـــــد.
ایـــــن رٰا یَقیـــــن بـــــدٰانیـــــد.✿⇉
آیـت الله فـــــاطمےنیـــــا(رحمة الله علیه)
#سخن_علما
#سخن_بزرگان
#کلام_بزرگان
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
خطبه ۱۶۵ فراز ۲ آفرينش طاووس 🎇🎇🎇#خطبه۱۶۵🎇🎇🎇🎇🎇🎇 🌸شگفتيهاي آفرينش طاووس و از شگفت انگيزترين پر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داروخانه معنوی
خطبه ۱۶۵ فراز ۲ آفرينش طاووس 🎇🎇🎇#خطبه۱۶۵🎇🎇🎇🎇🎇🎇 🌸شگفتيهاي آفرينش طاووس و از شگفت انگيزترين پر
خطبه ۱۶۵
فراز ۳ و ۴
آفرينش طاووس
🎇🎇🎇#خطبه۱۶۵🎇🎇🎇🎇🎇🎇
روانشناسي حيواني طاووس
طاووس، چون به خود بالنده مغرور راه مي رود، دم و بالهاي زيبايش را برانداز مي كند، پس با توجه به زيبايي جامه و رنگهاي گوناگون پر و بالش قهقهه سرمي دهد، اما چون نگاهش به پاهاي او مي افتد، بانگي برآورد كه گويا گريان است، فرياد مي زند گويا كه دادخواه است، و گواه صادق دردي است كه در درون دارد، زيرا پاهاي طاووس چونان ساق خروس دو رگه (هندي و پارسي) باريك و زشت و در يك سو ساق پايش ناخنكي مخفي روييده است.
💥شگفتي رنگ آميزي پرهاي طاووس
برفراز گردن طاووس به جاي يال، كاكلي سبزرنگ و پر نقش و نگار روييده، و برآمدگي گردنش چونان آفتابه اي نفيس و نگارين است، و از گلوگاه تا روي شكمش به زيبايي وسمه يماني (برگ گياهي با رنگ سبز بسيار سير) رنگ آميزي شده، يا چون پارچه حرير براق يا آيينه اي شفاف كه پرده بر روي آن افكندند، بر اطراف گردنش گويا چادري سياه افكنده كه چون رنگ آن شاداب و بسيار مي باشد، پنداري با رنگ سبز تندي درهم آميخته است كه در كنار شكاف گوش جلوه خاصي دارد، كمتر رنگي مي توان يافت كه طاووس از آن در اندامش نداشته باشد، يا با شفافيت و صيقل فراوان و زرق و برق جامه اش آن را جلاي برتري نداده باشد. طاووس چونان شكوفه هاي پراكنده اي است كه باران بهار و گرماي آفتاب را در پرورش آن نقش چنداني نيست، و شگفت آور آنكه هر چند گاهي از پوشش پرهاي زيبا بيرون مي آيد، و تن عريان مي كند، پرهاي او پياپي فرو مي ريزند و از نو مي رويند، پرهاي طاووس چونان برگ خزان رسيده مي ريزند و دوباره رشد مي كنند و به هم مي پيوندند، تا ديگر بار شكل و رنگ زيباي گذشته خود را باز مي يابد، بي آنكه ميان پرهاي نو و ريخته شده تفاوتي وجود داشته باشيد يا رنگي جابجا برويد. اگر در تماشاي يكي از پرهاي طاووس دقت كني، لحظه اي به سرخي گل و لحظه اي ديگر به سبزي زبرجد و گاه به زردي زرناب جلوه مي كند.
ادامه دارد...
#نهج_البلاغه
💠باهم نهج البلاغه بخوانیم
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
استغفار هفتادبندی امیرالمومنین (ع) 👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇 🌺صوت و متن بند هشتم «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Man
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
استغفار هفتادبندی امیرالمومنین (ع)
👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
🌺صوت و متن بند نهم
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
●آبــــِـرو؎ «حُسیــــﷺـن»⇩⇩⇩
⇦ بہ کــَـــهکشــــٰـان مےأرزَد،
⇇یک¹ مـــــو؎ ِ«حُسیــﷺـــن» ،
بـــَــر دو² جهــــٰـان مےأرزَد،
گــُـــفتـــَــم کِہ بِگـــــو↓↓↓
بِهشـــــت رٰا قِیـــــمت چیـــــست؟
⇇ گـُــــفتــــٰـا کِہ ﴿حُسیـــــن ﷺ𔘓﴾
╰─┈➤
_بیـــــش أز آن می أرزَد...🤍⇉
#اربعین
#امام_حسین
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
قرار دادن انگشتر در این انگشتها نماد چیست؟؟
قرار دادن انگشتردر بند اول نماد قوم لوط است!!!!
قرار دادن انگشتر در انگشت شصت نماد شیطان پرست هاست!!!
قرار دادن انگشتر در انگشت سبابه نماد هم جنسگراهاست!!!
#نمادهای_شیطانی
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
#رمان " #رویای_من "بر اساس #داستان_واقعی قسمت_پنجم بخش_سوم 🌼🌸مامانم همیشه خرده پول هاشو جمع می کر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داروخانه معنوی
#رمان " #رویای_من "بر اساس #داستان_واقعی قسمت_پنجم بخش_سوم 🌼🌸مامانم همیشه خرده پول هاشو جمع می کر
#رمان
" #رویای_من
"بر اساس #داستان_واقعی
قسمت_پنجم بخش چهارم
🌼🌸گفتم نمی گیرم به خدا نه ناراحت میشم …. گفت: اگر نگیری من ناراحت میشم این باشه …تا سر برج پول برات بریزن من سپردم تو بانک فقط بدن به خودت ولی توام دفتر و از خودت جدا نکن ، ممکنه ازت بلند کنه والله از اینا هر چی بگی بر میاد .. برو عمو ولی سفارش نکنم هیچی نگو تا من بیام ….و پولو کرد تو کیف من گفتم به شرط اینکه حقوق گرفتم بهتون پس بدم ….
🌸🌼خندیدو گفت : باشه پس بده؛ کاش غیرت تو رو هادی هم داشت …
زنگ زدم چند لحظه بعد اعظم در باز کرد و گفت : زود اومدی ؟ خبری بود ؟ موی دماغ شدی ؟
دلم می خواست چنگ بندازم و چشمای ریز و بد ترکیبشو در بیارم ولی خودمو نگه داشتم اون می دید که من با گریه اومدم خونه ولی بازم دست بردار نبود و داشت منو اذیت می کرد ….
🌼🌸خودمو کنترل کردم و از حیاط خلوت رفتم تو همون اتاق لعنتی … حالا بیشتر غصه ی من برای از دست دادن برادرم بود… آره من اونم از دست داده بودم کسی که با دل و جون دوستش داشتم ، عاشق فرید بودم و برای خودم یک دنیای زیبا ساخته بودم وقتی فرید به من می گفت عمه دلم براش ضعف می رفت ..و حالا همه ی اون چیزی که در ذهنم بود خراب شده بود.
دیگه برادری وجود نداشت نه به خاطر پول چون شاید اگر به خودم می گفت و رو راست باهام بر خورد می کرد حاضر بودم جونم رو براش بدم ولی با این نوع برخوردش فهمیدم که نیت خوبی از اول نداشته و درست بعد ازمرگِ پدر و مادرمون برای همه چیز با نقشه پیش رفته ….
🌸🌼و من اون روز در سوگ برادر نشستم و با صدای بلند گریستم چنان که خودم هم باورم شد که دیگه اونو ندارم ….
دری که انباری و اتاق رو از هم جدا می کرد یک قسمتش شیشه داشت …من تازه کمی آروم شده بودم که احساس کردم کسی از اونجا منو نگاه می کنه از رو تخت اومدم پایین در و نگاه کردم یک مرتبه جا خوردم برادر اعظم بود که داشت اتاق منو می پایید ( حسین برادر اعظم بود ازاون لاتهای بی سر و پا که بابام هیچوقت اجازه نمی داد بیاد خونه ی ما و اگرم جایی اونو می دید بهش محل نمیذاشت قدش بلند بود و موی پر پشتی داشت مثل اعظم چشمهاش ریز و بد ترکیب بود )
🌼🌸داد زدم اینجا چی می خوای ؟ با پر رویی گفت : اومدم تو رو ببینم افتخار میدی در خدمت باشم و در و هول داد که بیاد تو اتاقم پریدم درو گرفتم و گفتم: گمشو عنتر الاغ ……
ادامه_دارد
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2