﴿مــُـلّاحُسینـــــقُلےهَمـــــدٰانے𔘓⇉﴾ ؛
⇠أگـــــر گُنـــٰــاهےکــَـــرد؎،
□چِنیـــــن کــُـــن :
╰─┈➤
¹_ زود تــُـــوبہ کـــُــن ؛
² _دو² رکـــــعَت نَمـــــٰاز بخـــــوٰان ؛
³_هفتــٰـــاد⁷⁰ بــــٰـار اِستغـــــفٰار کّـــــن ؛
⁴_ بِہ سِجـــــده بــُـــرو ؛
⁵_ أز خُـــــدٰا عَفـــــو بخـــــوٰاه۔۔!!!
📚 طـَــــریق سیـّــــر⁶²
#سخن_بزرگان
#پندانه
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
#تکنیک_های_مهربانی 💞 ۳۳ #استاد_شجاعی چرا محبتِ بعضی از انسانها، اصلاً به دل نمی نشیند؟ و چرا بعضی ا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تکنیک های مهربانی 34.mp3
8.17M
#تکنیک_های_مهربانی 💞 ۳۴
#استاد_شجاعی
چه کسانی، محبتشان، به دل می نشیند؟
چرا بعضی ها، اینقدر شیرینند...
و در جذب دیگران موفقند؟
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
□دَر جَـــــنگے کِہ ؛
⇠ یِک¹ســـــو؎ آن کـِـــشورت أســـــت و
⇠ســـــو؎ دیگـــــرَش أجـــــنَبے ،
↶بےطـَــــرف نــَـــدٰاریـــــم↷
⇇یـــٰــا بـــٰــا کـــِــشورت هَستے یـــٰــا
⇇بــٰـــا دُشمَـــــن!
↶یـــٰــا خــٰـــادم هَستے یـــٰــا خـــٰــائن!↷
نِمیتـــــوٰانے بِگـــــویے کِہ↡↡
□ بـــٰــا دُشمَـــــن نیستــَـــم ،
وَلے بــٰـــا کـــِــشورم هَـــــم نیستَـــــم.⇉
◇وَقـــــتے طـَــــرف کِـــــشوَرت نـــــیستے
╰─┈➤
.... «یـَــــعنے بــــٰـا دُشـــــمَنے!»...!!!
#وطن_فروش
#شاید_تلنگر
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
أگـــــر خـــــوٰاستیـــــد :
⇠خُودتـــٰــان رٰا مَـــــحَک بــِـــزنیـــــد،
بہ ⇠«نَمــٰـــاز» صُبحـــــتٰان نـــــگٰاه کُـــــنید!
أز میـــــزٰان سَنگـــــینے و
سَخـــــت بـــــودَنِ«نَمـــٰــاز صُـــــبح𔘓»،
↶ میـــــشِہ فَهمیـــــد کِہ ↡↡
⇇چِقـــــدر شِیـــــطٰان ،
□ســـــوٰار و مُسلَّـــــط بہ آدَمـــــہ..!↷
#نماز
#پندانه
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
خطبه ۱۹۱ فراز ۳ 🎇🎇🎇#خطبه۱۹۱🎇🎇🎇🎇🎇🎇 ⛔️ پرهيز از دنياي حرام برابر دنيا خويشتن دار و برابر آخرت د
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داروخانه معنوی
خطبه ۱۹۱ فراز ۳ 🎇🎇🎇#خطبه۱۹۱🎇🎇🎇🎇🎇🎇 ⛔️ پرهيز از دنياي حرام برابر دنيا خويشتن دار و برابر آخرت د
خطبه ۱۹۱
فراز آخر
🎇🎇🎇#خطبه۱۹۱🎇🎇🎇🎇🎇🎇
🍂اقسام دنيا پرستان
نجات يافته اي مجروح، يا مجروحي پاره پاره تن، دسته اي سر از تن جدا، و دسته اي ديگر در خون خود تپيده، گروهي انگشت به دندان، و جمعي از حسرت و اندوه دست بر دست مي مالند، برخي سر بر روي دستها نهاده به فكر فرو رفته اند، عده اي بر اشتباهات گذشته افسوس مي خورند و خويشتن را محكوم مي كنند، و عده اي ديگر از عزم و تصميم ها دست برداشته، كه راه فرار و هر نوع حيله گري بسته شده، و دنيا آنها را غافلگير كرده است، زيرا كار از كار گذشته، و عمر گرانبها هدر رفته است. هيهات! هيهات! آنچه از دست رفت گذشت، و آنچه سپري شد رفت، و جهان چنانكه مي خواست به پايان رسيد. (نه آسمان بر آنها گريست و نه زمين، و هرگز ديگر به آنها مهلتي داده نشد.)
#نهج_البلاغه
💠باهم نهج البلاغه بخوانیم
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
دسترسی آسان به بندهای استغفار هفتادبندی امیرالمومنین (ع) 👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇 🌺صوت و متن بند شصت و دوم «دا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دسترسی آسان به بندهای استغفار هفتادبندی امیرالمومنین (ع)
👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
🌺صوت و متن بند شصت و سوم
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
□بُـــــزرگے مےگُـــــفت:
⇠تِـــــکیہ کــُـــن بِہ شُھــــــدٰاء۔۔۔
◇◇﴿شُھــــــدٰاء𔘓↷﴾ ؛
تـِــــکیهشـــــٰانخُـᰔــــدٰاســـــټ؛
_أصـــــلاًکـــــنٰـــــارگــُــــل بِشینے↡↡
⇇ " بـــــو؎ِگـُــــلمےگـــــیر؎ "
پَـــــسگُلستــٰـــانکـُــــنزِندگیـــــټ رٰا۔۔۔
⇠✿«بــــٰـایـــــٰادشھـــــداء»✿⇢
#شهیدانه
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
#رمان " #رویای_من "بر اساس #داستان_واقعی #قسمت_سی ام ✍ بخش اول 🌹با این حرف اونا رو به تکاپو اند
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داروخانه معنوی
#رمان " #رویای_من "بر اساس #داستان_واقعی #قسمت_سی ام ✍ بخش اول 🌹با این حرف اونا رو به تکاپو اند
#رمان "
#رویای_من "بر اساس #داستان_واقعی
قسمت_سی ام ✍ بخش دوم
🌹پرسید: تو چی؟ از کی این احساس رو داشتی؟ گفتم: راستش نمی دونم. من با حال بدی اومدم خونه ی شما. از خودم، از زندگی بیزار بودم و اصلا دلم نمی خواست با شما زندگی کنم. آمده بودم تا راهی پیدا کنم و از اونجا برم ولی خوب… احساسم برام ناشناخته بود و نمی دونستم معنی اون چیه؟ غصه ها و غم های من تو دلم پنهون شده بودن… برای من آسون نبود که همه چیز رو در یک چشم بر هم زدن از دست داده بودم و اونچه که بدست آورده بودم برام مثل حباب بود و هر آن انتظار داشتم بترکه… یک جوری توی زمین و آسمون دست و پا می زدم… تو خونه ی شما محبت دیدم… احساس دیدم و توجه زیاد… وگرنه اون اوایل خودمو موقتی و مهمون می دیدم. باور می کنی هنوزم یک ترس تو دلم هست که نمی تونم این خوشبختی رو باور کنم؟…
🌹اونشب ایرج منو خاطر جمع کرد که هرگز تنهام نمی زاره و برای همیشه با من می مونه. دیگه رسیده بودیم و من رفتم به اتاقم و با عکس اون که زیر بالشم بود خوابیدم.
صبح زود به هوای اینکه ایرج رو قبل از رفتن ببینم از اتاقم بیرون اومدم. ولی اون رفته بود… تعجب کردم همیشه صبر می کرد تا منو ببینه بعد بره… خیال بدی نکردم حتما کار داشته
منم یک چایی خوردم و رفتم دانشگاه… وقتی برگشتم اون هنوز نیومده بود… و از حمیرا هم خبری نبود… عمه به من گفت بیا تو اتاق من کارت دارم عمه جون… یک جوری از نگاهش و نوع حرف زدنش احساس کردم می خواد حرف مهمی به من بزنه و حدس می زدم که چی می خواد بگه… خودش جلو رفت و منم دنبالش…
نشست روی مبل کنار پنجره، به منم گفت بشین. قلبم شروع کرد به زدن…. گفت: درد سرت ندم. تو با بچه های من برام فرقی نمی کنی. خودتم اینو فهمیدی، ولی اگر این شخصیت رو نداشتی من با علیرضا که هیچی با بچه هام مشکل پیدا می کردم… خدا رو شکر که با ما ساختی و صدات در نیومد. نه شکایتی کردی نه بد اخلاقی. تو خیلی خوبی، خانمی، و از همه مهم تر با گذشتی… و من تو رو مناسب می بینم که زن پسرم باشی، حالا می خوام ببینم عروس منم میشی؟ حتما خودت می دونی در مورد کی حرف می زنم؟ گفتم: بله… پرسید خوب چی میگی؟ کار تمومه؟ گفتم: دوست دارم شما خوشحال باشین. هر طوری خودتون صلاح می دونین… و با سرعت از اتاق عمه دویدم بیرون…
صورتم گل انداخته بود و بدنم داغ شده بود. مثل کسی که تب داره از بدنم حرارت بیرون می زد خودمو رسوندم به اتاقم و پریدم روی تخت و عکس ایرج رو در آوردم و برای اولین بار چند بار بوسیدم. باورم نمی شد… فکر اینکه همسر اون باشم و تو این خونه زندگی کنم برام یک رویا بود که به حقیقت رسیده بود…
از پنجره بیرون رو نگاه می کردم نمی دونستم اونشب چطوری با ایرج روبرو بشم یا حتی با علیرضا خان. انتظارم طولانی شد و اون نیومد و بالاخره صدای بوق ماشین رو از دور شنیدم. درِ وردی با سرو صدای زیاد باز شد و ماشین اومد داخل. وقتی نزدیک شد، دیدم که علیرضا خان با اسماعیل اومده… با خودم گفتم حتما عمه بهش گفته شاید رفته چیزی بخره…
داشت غروب می شد رفتم وضو گرفتم نماز بخونم و به شکرانه ی اونچه خدا بهم داده بود سجده کنم… حمیرا داشت میومد بالا بازم احساس کردم حالش خوب نیست رنگ به رو نداشت و کمی می لرزید…
ادامه_دارد
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
#رمان " #رویای_من "بر اساس #داستان_واقعی قسمت_سی ام ✍ بخش دوم 🌹پرسید: تو چی؟ از کی این احساس رو
#رمان "
#رویای_من "بر اساس #داستان_واقعی
قسمت_سی ام ✍ بخش سوم
🌸گفت: مبارک باشه رویا، مامان بهم گفت، خدا به دادت برسه با این داداش دیوونه ی من… و رفت تو اتاقش رفتم تو فکر ، منظورشو نفهمیدم داداشش برای اینکه با من ازدواج می کنه دیوونه است؟ چرا به ایرج این طوری گفت شاید راضی نیست؟ خواستم برم ازش بپرسم ولی پشیمون شدم… یک کم از حرف حمیرا دلگیر شده بودم ولی نمی خواستم هیچ چیزی خوشحالی منو خراب کنه… نمازم که تموم شد بازم پشت پنجره منتظر شدم… هیچ خبری نبود… و هیچ صدایی توی خونه نمی اومد…
بی خودی راه می رفتم تا اینکه تلفن زنگ زد… چند لحظه بعد عمه صدا کرد رویا گوشی رو بردار… فکر کردم حتما ایرج زنگ زده با سرعت گوشی رو برداشتم… گفتم الو….
تورج بود، گفت:سلام، خوبی؟ گفتم: مرسی تو چطوری؟ دیشب خسته شدی. دوباره کی می تونی بیای؟ گفت: حالا دیگه هر چی زودتر بتونم میام. دیگه امید دارم. مرسی که بهم اعتماد کردی راستش باورم نمی شد که تو به من جواب مثبت بدی…
یک آن خون تو رگم خشک شد. مغزم سوت کشید، دستم شروع کرد به لرزیدن و پرسیدم چی گفتی؟ دوباره بگو… گفت: بهت قول میدم خوشبختت کنم رویا. چون تو منو خوشبخت ترین آدم روی زمین کردی…
یک لحظه از خودم بی خود شدم و زدم تو سرم و گفتم خاک بر سرم شد… ای خدا حالا چیکار کنم… تورج پرسید کجایی؟ داری صدای منو میشنوی؟ گفتم تورج الان قطع کن… بعدا باهات حرف می زنم و گوشی رو گذاشتم و با خودم گفتم در این مورد از کسی رو دربایستی ندارم من باید به عمه بگم که اشتباه شده. با عجله رفتم پایین علیرضا خان تو اتاقش بود و عمه رفته بود بیرون و مرضیه تو آشپز خونه داشت کار می کرد با سرعت رفتم که حمیرا رو تو جریان بزارم ولی اونم خواب بود… برگشتم تو اتاقم از دلهره داشتم میمردم. ای خدا به ایرج نگفته باشن و اونم فکر کنه من پیشنهاد تورج رو قبول کردم؟ با خودم فکر می کردم تنها راه نجاتم ایرجه که بیاد و همه چیز رو بهش بگم… ای رویای احمق… چرا نپرسیدم که برای کی داری منو خواستگاری می کنی؟ آخه چرا عجله کردم؟ ای خدا کمکم کن دارم دیوونه میشم…
مثل اسپند بالا و پایین می پریدم. دنیای من به یک باره به جهنم تبدیل شده بود…. نمی دونستم چی می خواد پیش بیاد… ایرج نیومده بود و دیگه حدس می زدم که برای چی نیومده…و تا اومدن اون آروم و قرار نداشتم، و نمی دونستم سرم رو به چیزی بند کنم… کاش رُک و راست به تورج می گفتم… ولی نمی شد…
کنار پنجره منتظر ایرج وایسادم خودم رو دلداری می دادم که من به هیچ عنوان زن تورج نمیشم پس چرا ناراحتم… یک کاری میشه دیگه فقط زودتر ایرج میومد خیالم از بابت اون راحت می شد. یواش یواش داشتم آروم می گرفتم که صدای گریه و ناله شنیدم و متوجه شدم حمیرا داره عق می زنه…
با عجله از سر پله مرضیه رو صدا کردم و رفتم به اتاقش. اون روی زمین افتاده بود دور و برش و حتی تخت کثیف شده بود. زیر کتفش رو گرفتم و بلندش کردم…. حالش خیلی بد بود. مرضیه رسید و فورا رفت و از توی حموم یک لگن آورد. ولی اون اونقدر حالش بد بود که ترسیدم و داد زدم برو علیرضاخان رو خبر کن چند تا دستمال بر داشتم که صورتشو تمیز کنم ولی اون مرتب عق می زد و نمی تونستم کنترلش کنم…
ادامه_دارد
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
#نماز_شب 🌙🌓
💠حضرت داود نبی علیه السلام از جبرئیل امین پرسید:
🔸برترین لحظه ها کدام است؟
✴️جبرئیل گفت:
نمی دانم جز به این مقدار که عرش خداوند هنگام سحر به جنبش در می آید.🤌🏻
📚میزان الحکمه/ج٧/ص۲۴۹
❇️👈با توجه به سایر روایات به نظر می رسد که وقت #سحر از اهمیت بسیار زیادی نزد خداوند برخوردار است و زمان استجابت دعا، تقسیم روزی و ... است."
#نماز_شب_را_به_نیت_ظهور_میخوانیم
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
May 11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری
امروز دوشنبه16مهرماه1403
🔻یک هفته گذشت...
#سید_حسن_نصرالله
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
✴️ دوشنبه 👈16 مهر/ میزان 1403
👈3 ربیع الثانی 1446
👈7 اکتبر 2024
🕌 مناسبت های دینی و اسلامی.
🌙⭐️ امور دینی و اسلامی.
📛 تقارن نحسین.
📛امشب ساعت 3:04 بامداد قمر از برج عقرب خارج می شود.
🚘 سفر: مسافرت شدیدا مکروه و در صورت ضرورت همراه صدقه و احتیاط باشد.
🤕 مریض مراقبت بیشتری نیاز دارد.(منظوری مریضی است که امروز مریضیش شروع شود).
👶مناسب زایمان نوزاد روزی گشاده و عمری دراز دارد.
🔭 احکام و اختیارات نجومی.
🌓 امروز احتیاطا قمر در برج عقرب و از نظر نجومی مناسب برای امور زیر است:
✳️خرید باغ و زمین کشاورزی.
✳️ از شیرگرفتن کودک.
✳️درختکاری.
✳️بذر پاشی و آبیاری.
✳️تحقیق و تفحص.
✳️جراحی چشم.
✳️کشیدن دندان.
✳️و نیشتر زدن به دمل و بیرون آوردن دمل و چرک و خال و زگیل و میخچه نیک است.
📛ولی امور اساسی و ازدواج خوب نیست.
🟣 امور مربوط به نوشتن ادعیه و حرز و نماز و بستن آن خوب نیست.
👩❤️👨 مباشرت و مجامعت:
مباشرت امشب: فرزند چنین شبی با مشرکین عذاب نشود و عاقبت به خیر گردد.
💇♂ اصلاح سر و صورت:
طبق روایات، اصلاح_مو (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ،باعث طول عمر می شود.
🔴 حجامت:
خون_دادن یا حجامت در این روز از ماه قمری ،باعث ضعف مغز می شود.
🔵ناخن گرفتن:
دوشنبه برای گرفتن_ناخن، روز مناسبی است و برکات خوبی از جمله قاری و حافظ قران گردد.
👕دوخت و دوز لباس:
دوشنبه برای بریدن و دوختن لباس_نو روز بسیار مناسبی است و آن لباس موجب برکت میشود.
✴️️ استخاره:
وقت استخاره در روز دوشنبه: از طلوع فجر تا طلوع آفتاب و بعداز ساعت ۱۰ تا ساعت ۱۲ ظهر و از ساعت ۱۶ عصر تا عشای آخر( وقت خوابیدن).
✳️ ذکر روز دوشنبه : یا قاضی الحاجات ۱۰۰ مرتبه.
✳️ ذکر بعد از نماز صبح ۱۲۹ مرتبه یا لطیف که موجب یافتن مال کثیر میگردد.
💠 ️روز دوشنبه طبق روایات متعلق است به
حضرت_امام_حسن_علیه_السلام و امام_حسین_علیه_السلام . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
😴😴 تعبیر خواب.
تعبیر خوابی که امشب شبِ سه شنبه دیده شود طبق ایه ی 4 سوره مبارکه "نساء" است.
و اتوا النساء صدقاتهن نحله...
و از معنای آن استفاده می شود که خواب بیننده یا ازدواج کند یا مال زیادی و یا هدیه ای به او برسد و شما مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید.
🌸زندگیتون مهدوی🌸
📚 منبع مطالب ما.
تقویم همسران:نوشته ی حبیب الله تقیان
انتشارات حسنین علیهماالسلام
قم:پاساژ قدس زیر زمین پلاک 24
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
هدایت شده از داروخانه معنوی
#زیارت_روز_دوشنبه
#زیارت_امام_حسن_علیه_السلام و امام_حسین_علیه_السلام در روز #دوشنبه
@Manavi_2
@Manavi_3
@Manavi_4
هدایت شده از داروخانه معنوی
🍃✨🌸✨🍃✨🌸✨🍃
#دعای_روز_دوشنبه✨
🔷 الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لَمْ يُشْهِدْ أَحَداً حِينَ فَطَرَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ وَ لا اتَّخَذَ مُعِيناً حِينَ بَرَأَ النَّسَمَاتِ لَمْ يُشَارَكْ فِي الْإِلَهِيَّةِ وَ لَمْ يُظَاهَرْ فِي الْوَحْدَانِيَّةِ كَلَّتِ الْأَلْسُنُ عَنْ غَايَةِ صِفَتِهِ وَ الْعُقُولُ عَنْ كُنْهِ مَعْرِفَتِهِ وَ تَوَاضَعَتِ الْجَبَابِرَةُ لِهَيْبَتِهِ وَ عَنَتِ الْوُجُوهُ لِخَشْيَتِهِ وَ انْقَادَ كُلُّ عَظِيمٍ لِعَظَمَتِهِ فَلَكَ الْحَمْدُ مُتَوَاتِراً مُتَّسِقاً وَ مُتَوَالِياً مُسْتَوْسِقاً [مُسْتَوْثِقا] وَ صَلَوَاتُهُ عَلَى رَسُولِهِ أَبَداً وَ سَلامُهُ دَائِماً سَرْمَداً اللَّهُمَّ اجْعَلْ أَوَّلَ يَوْمِي هَذَا صَلاحا وَ أَوْسَطَهُ فَلاحاً وَ آخِرَهُ نَجَاحا، وَ أَعُوذُ بِكَ مِنْ يَوْمٍ أَوَّلُهُ فَزَعٌ وَ أَوْسَطُهُ جَزَعٌ وَ آخِرُهُ وَجَعٌ اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْتَغْفِرُكَ لِكُلِّ نَذْرٍ نَذَرْتُهُ وَ كُلِّ وَعْدٍ وَعَدْتُهُ وَ كُلِّ عَهْدٍ عَاهَدْتُهُ ثُمَّ لَمْ أَفِ بِهِ وَ أَسْأَلُكَ فِي مَظَالِمِ عِبَادِكَ عِنْدِي فَأَيُّمَا عَبْدٍ مِنْ عَبِيدِكَ أَوْ أَمَةٍ مِنْ إِمَائِكَ كَانَتْ لَهُ قِبَلِي مَظْلِمَةٌ ظَلَمْتُهَا إِيَّاهُ فِي نَفْسِهِ أَوْ فِي عِرْضِهِ أَوْ فِي مَالِهِ أَوْ فِي أَهْلِهِ وَ وَلَدِهِ أَوْ غِيبَةٌ اغْتَبْتُهُ بِهَا أَوْ تَحَامُلٌ عَلَيْهِ بِمَيْلٍ أَوْ هَوًى أَوْ أَنَفَةٍ أَوْ حَمِيَّةٍ أَوْ رِيَاءٍ أَوْ عَصَبِيَّةٍ غَائِباً كَانَ أَوْ شَاهِداً وَ حَيّاً كَانَ أَوْ مَيِّتاً فَقَصُرَتْ يَدِي وَ ضَاقَ وُسْعِي عَنْ رَدِّهَا إِلَيْهِ وَ التَّحَلُّلِ مِنْهُ، فَأَسْأَلُكَ يَا مَنْ يَمْلِكُ الْحَاجَاتِ وَ هِيَ مُسْتَجِيبَةٌ لِمَشِيَّتِهِ وَ مُسْرِعَةٌ إِلَى إِرَادَتِهِ أَنْ تُصَلِّيَ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ أَنْ تُرْضِيَهُ عَنِّي بِمَا [بِمَ ] شِئْتَ وَ تَهَبَ لِي مِنْ عِنْدِكَ رَحْمَةً إِنَّهُ لا تَنْقُصُكَ الْمَغْفِرَةُ وَ لا تَضُرُّكَ الْمَوْهِبَةُ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ اللَّهُمَّ أَوْلِنِي فِي كُلِّ يَوْمِ إِثْنَيْنِ نِعْمَتَيْنِ مِنْكَ ثِنْتَيْنِ سَعَادَةً فِي أَوَّلِهِ بِطَاعَتِكَ وَ نِعْمَةً فِي آخِرِهِ بِمَغْفِرَتِكَ يَا مَنْ هُوَ الْإِلَهُ وَ لا يَغْفِرُ الذُّنُوبَ سِوَاهُ
🔶 ستايش خداى را كه هنگام آفرينش آسمانها و زمين احدى را گواه نساخت و به گاه ايجاد جانداران ياورى نگرفت، در پرستش انبازى ندارد، و در يكتايي اش پشتيبانى نخواهد، زبانها از بيان حقيقت وصفش درمانده و خردها از ژرفاى معرفتش وامانده و گردنكشان در برابر عظمتش فروتن و چهره ها از بيم او متواضع گشته و هر بزرگى در برابر بزرگيش تسليم گشته است. ستايش پياپى و پيوسته و دنباله دار و پايدار تنها توراست، و رحمت هميشگى و درود جاودان و بي پايان او بر رسولش باد. بار خدايا! ابتداي امروزم را خير و صلاح، و ميانه امروز را رستگارى و پايانش را كاميابى قرار ده و به تو پناه مي آورم از روزي كه آغازش شيون و ميانش بيتابى، و پايانش دردمندى است، خدايا! از تو آمرزش ميطلبم براى هر نذرى كه كردم و هر وعده اى كه دادم و هر پيمانى كه بستم سپس به آن وفا نكردم و اداى حقوق بندگانت را كه بر عهده دارم از تو درخواست ميكنم، پس هر بنده اى از بندگانت و هر كنيزى از كنيزانت كه او را نزد من حقىّ پايمال شده باشد كه در آن به جان يا آبرو يا مال، يا خانواده اش يا فرزندش ستم روا داشته ام يا غيبتى از او كرده ام يا بر اثر ميل خود يا خواهش دل يا تكبّر يا غضب يا خودنمايى يا تعصّب بر او يارى نهاده ام، اين بنده يا كنيزت غايب باشد يا حاضر، زنده باشد يا مرده، و دستم كوتاه شده و وسعم نمي رسد از پرداخت آن حق يا طلب حلاليت از او، از تو ميخواهم اى كسى كه رفع نيازها در اختيار اوست، و آن حاجات در مقابل مشيّت او اجابت پذير و به جانب اراده اش شتابانند كه بر محمّد و خاندان محمّد درود فرستى و آن بنده را كه بر او ستمى كردم هرگونه كه خواهى از من راضى گردانى و از جانب خود مرا رحمت عطا نمايى، چه آمرزيدن از تو نكاهد و بخشيدن به تو زيان نرساند، اى مهربان ترين مهربانان خدايا! در هر دوشنبه از سوى خويش دو نعمت بر من عطا كن، خوشبختى بندگي ات را در آغازش، و نعمت آمرزشت را در پايانش، اى آن كه تنها او شايسته پرستش است و جز او كسى گناهان را نيامرزد.
@Manavi_2
@Manavi_3
@Manavi_4