eitaa logo
داروخانه معنوی
6.7هزار دنبال‌کننده
8.5هزار عکس
4.7هزار ویدیو
128 فایل
کانال داروخانه معنوی مذهبی ؛ دعا؛ تشرفات و احکام لینک کانال در ایتا eitaa.com/Manavi_2 ارتباط با مدیر @Ya_zahra_5955
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
-بَنـــــدگے کـَــــردن، أصلاً کٰار سَـــــختے نیســـــت .. □بِہ ﴿قـُــــول آیــّـــت الله بِهجّـــــت𔘓﴾؛ ⇦عَمـــــل بہ وٰاجبــــٰـات ‌⇦و تــــَـرکِ مُحـَــــرمــٰات .. «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‏دَر هنـــــگٰام تــَـــولُد ⇩⇩⇩ ⇦دَر گـــوش نـــــُوزٰاد« أذان↑↑»مےگـــــویَند، ⇠وَلے نمــــٰـاز نمےخـــــوٰانَنـــــد.. □بہ هِنـــــگٰام مـــَــرگ ↡↡ ⇇نَمــٰـــاز مےخـــــوٰانند أمــّٰـــا ، ⇠⇠ بـــِــدون أذٰان ..↝‌ ◇أذٰان تــَـــولُـــــد بــَـــرٰا؎ نَمــــٰـاز مَـــــرگ أســـــت ..!!! ....و ایـــــن أســـــت: ╰─┈➤ «مَعنـــٰــا؎کوتــٰـــاه بـــــودنِ زِنـــــدگے ..𑁍» «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
داروخانه معنوی
#رمان " #رویای_من "بر اساس #داستان_واقعی قسمت_چهل_ویکم ✍ بخش سوم 🌺عمه گفت : خوب عمه جون یواشکی
" "بر اساس قسمت_چهل و یکم ✍ بخش چهارم 🌺تصوری که از ایرج داشتم تو ذهنم خراب شده بود ، احساس بدی که دلم نمی خواست باورش کنم …. قیافه ی اون وقتی منو می کشید بالا و حالت عصبانیتی که نمی تونست کنترل کنه …. منو یاد علیرضا خان می انداخت وقتی داشت عمه رو می زد و من نمی خواستم زنی باشم که تو سری بخوره و تحت سلطه ی یک نفر دیگه باشه ، باید آزاد باشم تا بتونم به هدف هایی که تو زندگیم داشتم برسم اون در واقعا می خواست منو مهار کنه ، رفت و آمدم و بر خوردم با دیگران رو تحت کنترل خودش بگیره و این خواست من نبود ….. این اولین باری نبود که من جایی می رفتم و اون اخماشو تو هم می کرد و من ناخود آگاه از بیرون رفتن ترسیده بودم …… روی تخت دراز کشیدم و مدتی گریه کردم و به همون حال خوابم برد ….. خواب مامانم رو دیدم دستشو گذاشته بود روی سرم و نوازشم می کرد و بهم دلداری می داد …. همون جا توی خواب هم به گریه افتادم و از خواب پریدم …و دیدم یکی می زنه به در ….. فکر کردم ایرج ترجیح دادم فعلا باهاش روبرو نشم تا بیشتر فکر کنم… می ترسیدم حرفی بزنم که بعدا نتونم انجامش بدم چون خیلی دوستش داشتم ….. 🌺ولی صدای حمیرا رو شنیدم که گفت : رویا منم باز کن کارت دارم باز کن دیگه … چشممو باز کردم اتاق تاریک بود … در و باز کردم و بعد چراغ رو روشن کردم … اومد تو و گفت : بسه دیگه بیا بریم بیرون………. شام حاضره تازه تلویزیون هم یک برنامه ی خوب داره با هم تماشا کنیم و شام بخوریم …. اون اهل نصیحت نبود ولی این جوری می خواست منو سر حال بیاره …. گفتم باشه عزیزم میام …. 🌺نگاهی به من کرد و گفت وای مرسی گفتم حالا یک ساعت باید ناز تو رو بکشم حوصله هم ندارم ….. همیشه می دونستم تو محشری زود باش بیا …. گفتم: چشم تو برو بزار نماز بخونم میام ….. حمیرا رفت لباس عوض کردم و رفتم تا وضو بگیرم ایرج تو راهرو وایساده بود ….. دیدمش ولی نگاهش نکردم …. اومد جلو و گفت : غلطی کردم که خودمم توش موندم راهی هست که منو ببخشی ؟ حالم خیلی بده رویا …حرفی نزدم و رفتم تو دستشویی … 🌺وقتی برگشتم هنوز اونجا وایساده بود …. نه اون حرفی زد نه من … رفتم اتاقو در رو قفل کردم و وایستادم به نماز … خیلی هم دلم گرفته بود برای همین مدتی طول کشید …. و بعد یک شونه به موهام کشیدم و رفتم پایین …. حمیرا یک سینی که توش شام خودش و منو گذاشته بود آورده بود جلوی تلویزیون با اینکه حوصله نداشتم پیشش نشستم و خیلی زود به هوای درس رفتم بالا بدون اینکه نه ایرج رو ببینم نه عمه رو …… واقعا به خاطر کارای اخیر درسم مونده بود ، این بود که نشستم سر درس در حالیکه دنیایی که برای خودم ساخته بودم خراب شده بود و نمی دونستم با وضعیت موجود چیکار کنم … دیگه داشتم به این جور زندگی عادت می کردم که به هر چی دل می بستم یک طوری ازم گرفته می شد شاید هم چون اعتقاد پیدا کرده بودم این طوری می شد ……. 🌺ساعت نزدیک یازده بود که یکی زد به در پرسیدم کیه ؟ عمه بود گفت : باز کن باهات کار دارم … سریع در و باز کردم و عمه اومد تو …. با هم نشستیم … نگاهی به من کرد و گفت : اولین بارش بود بزار به جای اون همه که دوستت داره ببخشش خودش خیلی پشیمونه …. اگر دوستش داری فراموش کن …. ادامه_دارد «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داروخانه معنوی
#رمان " #رویای_من "بر اساس #داستان_واقعی قسمت_چهل و یکم ✍ بخش چهارم 🌺تصوری که از ایرج داشتم تو
" "بر اساس قسمت_چهل و یکم ✍ بخش پنجم 🌺سرمو انداختم پایین و چیزی نگفتم می دونستم عمه ی من خودش خیلی ناراحتی داره و من نمی خواستم قوز بالا قوزش بشم … سکوت منو که دید پرسید حالا تو بگو چی می دونی ؟ این بار راستشو بهم بگو من فهمیدم که حمیرا بهت حرفایی رو گفته پس بگو …. من باید بدونم … گفتم : برام همه چیز رو تعریف کرده جریان عموش و اینکه بعد از اون چی به سرش اومده همه رو گفته … می گفت آخرین باری که خوشحال بوده وقتی بوده که من بچه بودم و با من بازی می کرده …… 🌺عمه گفت : اون اینو گفت؟ بی خود میگه … وقتی این بلا سرش اومد که الهی خدا ازش نگذره اون بی شرف و بی ناموس که مثل برادر بهش اعتماد داشتم تو هنوز به دنیا نیومده بودی ………….. اولا خیلی حالش بد بود و من از اون بیشتر خراب بودم اگر مثل اون رنج نبرده باشم بی انصافیه …… مادر نیستی تا ببینی وقتی بلایی سر خودت بیاد آسون تر از اینه که خار تو پای بچه ات بره … من سر این ماجرا پیر شدم, از همه بریدم… با علیرضا دعوا می کردم؛؛ آخه از چشم اون می دیدم ، ولی دیگه فایده نداشت هر روز که نمی شد این گند رو هم بزنیم بدتر می شد …کم کم حمیرا بهتر شد وقتی عموی من فوت کرد من با حمیرا اومدم خونه ی شما تو یکسال؛ یا یکسال و نیم داشتی بعد از اون ماجرا بود که تو رو دید ….آره راس میگه دلش می خواست تا ابد با تو بازی کنه… 🌺برای همین اون شب ما تا دیر وقت خونه ی شما موندیم و اون اصلا دلش نمی خواست بیاد خونه آخر بهش قول دادم بازم بیارمش این طوری راضی شد …… ولی دیگه نشد و این همیشه تو دلش موند حمیرا عادت نداره چیزی رو که می خواد از ذهنش بیرون کنه …. گفتم : میگه رفعت از قبل با اون زنه ژانت هم خونه بوده و می خواسته حمیرا رو طلاق بده تا با اون ازدواج کنه ….. سرشو تکون داد و گفت : آره ژانت هست ولی رفعت نمی خواست حمیرا رو طلاق بده خیلی ام التماس کرد که به همین وضع باشیم به خاطر نگار ، خوب اونم حق داشت حمیرا نمی گذاشت رفعت دست بهش بزنه…. حمیرا زیر بار نرفت و بهش گفت برو ازدواج کن …….. ادامه دارد... «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
🌙🌓 ♨️بهره مندی از حسنات بی شمار 💠امام صادق علیه السلام می فرماید: 🔸«مردی از امیرالمؤمنین علیه السلام از قیام شبانه برای تلاوت قرآن (و نماز شب و تهجد) سؤال کرد، حضرت فرمودند: 🔸 بشارت بده که اگر کسی 101 شب را برای خدا نماز بخواند، خداوند به ملائکه می فرماید: 🔸برای این بنده ام به اندازه آنچه از دانه و برگ و درخت که در شب می روید، همچنین به تعداد نی هایی که در نیزارها می روید و به تعداد برگ خرماها و چراگاه ها حسنات بنویسید. 📚 امالی صدوق، ص 175 «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
های امام حسینی ❤️❤️ دوست دارم چون تو حسینی عزیز دلم نور دو عینی عزیز دلم نکنی ولم… «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا