eitaa logo
داروخانه معنوی
5.8هزار دنبال‌کننده
8هزار عکس
4.5هزار ویدیو
122 فایل
کانال داروخانه معنوی مذهبی ؛ دعا؛ تشرفات و احکام لینک کانال در ایتا eitaa.com/Manavi_2 ارتباط با مدیر @Ya_zahra_5955
مشاهده در ایتا
دانلود
داروخانه معنوی
چِقَــــــدرنَبودَنَـــــت...، ⇇حال‌ِجَهــــــان‌را . . ↶پَریشـــــان‌کَـــــردِه‌اَســـــت!↷ ﴿مـُـــــولٰا؎مَـن‌،بیــــٰـا!(:💔⇉'﴾ أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌤 -«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
4_6030880089338547206.m4a
14.43M
۹ 🌟🌺هرکس به اندازه توانی که دارد باید برای اِمامَش تلاش کند حاجیه خانم رستمی فر «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شَهیـــــد بـُــــزرگوار آیّت‌الله قُدوسے↡↡ ⇇ دَر لابلا؎دَستـــــورات أخـــــلٰاقے و تُوصیّـه‌هــٰـــا؎ عرفــٰـــانےشـــٰــان، ◇مکـــــرّر بہ این چهــٰـــار⁴ تـــــوصیّہ تـــــأکیـــــد دٰاشتَـــــند: ¹_ نمـٰــــاز شَـــــب و خَـــــلوت سَحـــــر‌گٰاهے. ²_نمــٰـــاز أوّل وَقـــــت دَر هر شَـــــرٰایطے، و ⇠نمــــٰـاز جمـٰــــاعت دَر هَـــــر مـــُــوقعیتے. ³_ تـــَــوسّل بہ أهـــــل بِیـــــتﷺ ⇠خصوصـــــاً تـــــوجّہ و تـــــوسّل دائم بِہ وُجـــــود مبــــٰـارک﴿ حَضـــــرت وَلے عَصرﷺ✿﴾ ⁴_ أنجــــٰـام نــَـــوافـــِــل و مُستحبـــٰــات، مخصوصـــــاً ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌⇠نــٰـــافلہ نمـــٰــاز عِشـــــاء، مَشـــــروط بَر ایـــــن کِہ↡↡ ↶ دَر یک¹ رکعَـــــت آن بعدحَمـــــد، ســـــوره(وٰاقـــــعہ)خـــــوٰانده شَـــــود.↷ «و بَر ایـــــن مَطلـــــب خِیلے تـــــأکیـــــد دٰاشتَـــــند.» ◇◇چِهل⁴⁰ وٰاد؎نـــــور◇◇ «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داروخانه معنوی
□تــُـــو ا؎ صفـــٰــا؎ ضمیـــــرم! ⇠⇠چِـــــرا نمیـٰــایے؟ ◇◇چِـــــرٰا بهــــٰـانہ نَگیـــــرم؟ ⇠⇠چـــــرٰا نمیـٰــــایے؟  أگـــــر حجــــٰـاب ظُهـــــورت ↡↡ ⇇وُجـــــود تــــٰـار مَـــــن أســـــت۔۔۔ خـــُــدا کـُــــند کہ بِمیـــــرم! ⇠⇠چـِــــرا نمیـــٰــایے؟ أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌤 «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
1612069240-107571-760 (1).mp3
3.62M
🌺 🔈 صوت: علی فانی 🙏 التماس‌دعای فرج «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
داروخانه معنوی
خطبه ۱۹۸ فراز ۱ سفارش به تقوا 🎇🎇🎇#خطبه۱۹۸🎇🎇🎇🎇🎇🎇 علم الهي خدا مي داند نعره حيوانات وحشي را در
خطبه ۱۹۸ فراز ۲ 🎇🎇🎇🎇🎇🎇🎇🎇🎇 🌷ارزش پرهيزگاري پس از ستايش پروردگار، همانا من شما را به ترس از خدا سفارش مي كنم، خدايي كه آفرينش شما را آغاز كرد، و به سوي او باز مي گرديد، خدايي كه خواسته هاي شما را برآورد، و رغبت و آرزوي شماست، راه راست شما به او پايان مي پذيرد، و به هنگام ترس و وحشت، او پناهگاه شماست. همانا تقوا و ترس از خدا، داروي بيماريهاي دل ها، روشنايي قلبها، و درمان دردهاي بدنها، مرهم زخم جانها، پاك كننده پليديهاي ارواح، و روشنايي بخش تاريكي چشمها، و امنيت درناآراميها، و روشن كننده تاريكيهاي شماست. پس اطاعت خدا را پوشش جان قرار دهيد، نه پوشش ظاهري، و با جان فرمانبردار باشيد نه با تن، تا با اعضاء و جوارح بدنتان درهم آميزد. و بر همه امورتان حاكم گردانيد، اطاعت خدا را راه ورود به آب حيات، شفيع گرفتن خواسته ها، پناهگاه روز اضطراب، چراغ روشنگر قبرها، آرامش وحشت هاي طولاني دوران برزخ، و راه نجات لحظات سخت زندگي، قرار دهيد زيرا اطاعت خدا، وسيله نگهدارنده از حوادث هلاك كننده، و جايگاه هاي وحشتناك كه انتظار آن را مي كشيد، و حرارت آتشهاي برافروخته مي باشد. پس كسي كه تقوا را انتخاب كند، سختي ها از او دور گردند، تلخي ها شيرين، فشار مشكلات و ناراحتيها برطرف خواهد شد، و مشكلات پياپي و خسته كننده، آسان، و مجد و بزرگي از دست رفته چون قطرات باران بر او فرو مي بارند، رحمت باز داشته حق باز ميگردد، و نعمتهاي الهي پس از فرو نشستن به جوشش مي آيند، و بركات تقليل يافته فزوني گيرند. پس از خدايي بترسيد كه با پند دادن شما را سود فراوان بخشيده، و با رسالت پيامبرش شما را نيكو اندرز داده، و با نعمتهايش بر شما منت گذاشته است، خود را براي پرستش خدا فروتن داريد، و با انجام وظائف الهي، حق فرمانبرداري را به جا آورید. 💠باهم نهج البلاغه بخوانیم «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داروخانه معنوی
دُنیــــٰــا؎تـٰارِ‌چِشـم‌مَـــــرٰا‌ ، ⇠پُـــــر‌زِ‌نــــــور‌کـُـــن... ⇠⇠عَجِّـل‌عَلـےٰ‌ظُهــــــورک ╰─┈➤ ◇◇«آقــــٰــا‌ٓظُهــــــور‌کـــُــن..✿⇉» أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌤 «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خُـــــدایـٰــــا ↡↡ ↶مـــٰــا رٰا دَلیـــــلِ حـــــٰالِ خـــــوبِ، ◇«امـــٰـــام زمٰانِمـــــــون𔘓↑↑» قـَرار بـــِـــده↷ ⎬ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یٰا اَبٰاصٰالِح المَهد؎‹عج›⎨ أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌤 «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
داروخانه معنوی
#رمان " #رویای_من "بر اساس #داستان_واقعی قسمت_چهل و سوم ✍ بخش سوم 🌺حمیرا باز داشت می لرزید … ای
" "بر اساس داستان واقعی قسمت_چهل و سوم ✍ بخش چهارم 🌺بعد سرشو گرفت بین دو دست و کمی سکوت کرد ، وقتی سرشو بلند کرد گفت : داشتم با خودم می گفتم هر چی شده باشه تحمل می کنم ولی این خیلی از تحمل من خارجه ازم نخواین که فقط گوش کرده باشم و بی تفاوت از کنارش بگذرم اگر من جای حمیرا بودم خیلی بدتر می شدم ….. مامان واقعا بابا داد زدنش ؟… 🌺عمه گفت : به جون سه تایی تون قسم می خورم لت و پارش کرد و خودش از شدت ناراحتی توی محوطه ی هتل داد می زد و فحش می داد که اون به خودش اجازه داده عروسی بیاد بعدا فهمیدیم که به اصرار خواهراش اومده که مثلا آشتی بدن دوتا برادر رو …. 🌺ایرج رفت و حمیرا رو بغل کرد و گفت : خواهر کاری می کنم که دلت خنک بشه ، می دم باهاش همون کاری رو بکنن که با تو کرد …پدری ازش در بیارم که مرغای آسمون به حالش گریه کنن …. نمی کشمش این طوری راحت میشه … کاری می کنم که روزی صد دفعه آروزی مرگ کنه ….. بهت قول شرف می دم بیشرفم اگر نکنم … هم عمه هم من ترسیده بودیم اون بلایی سر خودش بیاره …. 🌺عمه گفت : الهی قربونت برم مادر نکن زندگیتو خراب نکن … بابات چند بار این کار و کرده … دیگه کاریه که شده یک وقت بلایی سرش میاد تا آخر عمر گیری …. سر عمه داد زد گیر باشم به درک ، اون به سزای کارش برسه من گیر باشم؛؛؛ من برای اینکه گیر نباشم بزارم خواهرم زجر بکشه دکتر به من گفت : این همه چرا اونو ساکت کردین بزارین حرف بزنه …. من نمی دونستم در مورد چی داره اینو میگه وگرنه آب میشدم از خجالت می رفتم تو زمین که اون دکتر فکر کنه من اینقدر بی غیرت و بی ناموسم که با خواهرم این رفتار شده و من ساکتش می کنم ….. رفعت می دونه؟ …. حمیرا گفت : نه از کجا بدونه ، بیچاره از دست من چی کشید … شاید فکر می کرد من روانیم … 🌺ایرج گفت : تو خواهر سعی کن با نگار تماس بگیری باهاش حرف بزن اون بچه الان دل تنگ توست هیچکس برای آدم مادر نمیشه ما الان به این سن فقط نگاه می کنیم به مامان و هنوز به محبتش احتیاج داریم تو اینو از نگار دریغ نکن … منم به قولی که بهت دادم عمل می کنم …. 🌺چون دلم برای ایرج شور می زد گفتم : میشه منم یک چیزی بگم ؟ ایرج دیگه بدون خجالت گفت : آره عزیزم بگو اصل کار تویی …. گفتم : اگر می خوای کاری بکنی لطفا با فکر باشه … 🌺گفت : نگران نباش حواسم هست ….می دونم چیکار کنم ….. گفتم کاری نکن که انسانی نباشه اونوقت توام میشی مثل اون .. درحالیکه عین ناراحتی و عصبانیت بود خندش گرفت و گفت : نگران نباش ….. گفتم من چایی ها رو گرم کنم تا بخوریم حال و هوامون عوض بشه … و سینی رو بر داشتم و رفتم … 🌺وقتی اومدم ایرج داشت از عمه در مورد اونسال سئوال می کرد… چایی داغ و شیرینی باعث شد کمی بهتر بشیم و حمیرا و عمه رفتن منم سینی و زیر دستی ها رو جمع کردم که برم ؛؛ا یرج جلومو گرفت و گفت : من نمی دونم بهت چی بگم ؟ فقط همین قدر بدون که از اینکه اینقدر با ما مدارا می کنی قدرتو می دونم اینجا خونه ای نیست که توش آرامش باشه ولی همه ی ما تو رو خیلی دوست داریم … ادامه دارد «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
داروخانه معنوی
#رمان " #رویای_من "بر اساس داستان واقعی قسمت_چهل و سوم ✍ بخش چهارم 🌺بعد سرشو گرفت بین دو دست و کم
" "بر اساس داستان واقعی قسمت_چهل و سوم ✍ بخش پنجم 🍓گفتم : ولی عشق من تو این خونه اس و من همه ی افراد این خونه رو خیلی دوست دارم چون خانواده ی من هستن ….. من جز شما کسی رو ندارم پس خوشی و ناخوشی مال همه ی ماس …. و اومدم برم بیرون بازوی منو گرفت و گفت : خیلی دوستت دارم رویا……… سرمو انداختم پایین و رفتم ….. 🍓در حالیکه سینی دستم بود حمیرا صدام کرد و گفت بیا کارت دارم … مثل این که منتظرم بود …. همون طوری رفتم تو اتاقش پرسید ناراحت شدی به ایرج گفتم ؟ با تعجب بهش نگاه کردم و پرسیدم چرا این فکر رو کردی ؟ اگر تو نمی گفتی من می گفتم؛؛ از خدا هم می خواستم اون مَرده و می تونه حامی تو باشه… ناراحت میشه که بشه ، همین که هست ، همه ناراحتیم اونم باشه ، اصل کار الان تویی…. تا کی می خواستی اون طوری زندگی کنی؟ و ما هم چشممون رو روی زجر کشیدن تو ببندیم من که دیگه طاقت نداشتم باید خوب بشی باید پیش بچه ات باشی باید اصلا از زندگیت لذت ببری آدم یک بار به دنیا میاد چشم به هم بزاری پیر میشی و افسوسش برای همه می مونه … خودت از حق خودت دفاع کن؛ چرا می ترسی کسی بهش بر بخوره؟ … فدای سرت ، هر کس ناراحته بگو فدای سرم ، ببین امروز حرفتو زدی ؟ اتفاقی افتاد ؟ بهتر نیستی ؟ اگر منتظر کسی باشی باید تا آخر عمرت تو اون اتاق بمونی…. حرفتو بزن و حق خودتو بگیر حالا هر طوری دوست داری ……. یک روز باید این مشکل رو با خودت حل کنی اگر امروز باشه بهتر از فرداس …… 🍓به من نگاه می کرد و حرفی نمی زد چشمهایی که از اشک قرمز و ورم کرده بود؛؛ بازم پر از اشک شد روی تخت نشسته بود بلند شد و اومد جلو سینی رو ازم گرفت و گذاشت روی میز وهمدیگر رو بغل کردیم و اون سرشو گذاشت روی شونه های من و مدتی به همون حال موندیم ……. ولی هیچی نگفت …… در حالیکه هنوز احساساتی بودم سینی رو بر داشتم و اومدم پایین عمه صدام کرد رویا بیا تو اتاق من کارت دارم …گفتم باشه عمه جون الان میام …… 🍓وقتی رفتم …نگران و آشفته با حالی بد به من گفت : چیکار کنم ایرج یک کاری دست خودش نده …گفتم نگران نباشین من بهش سفارش کردم اونم آدم بی عقلی نیست که حواسش هست …. گفت تو دیدی که چقدر غیرتیه …می ترسم … خیلی می ترسم …. تو رو خدا مواظب باش از کارش سر در بیار؛ خدا رو شکر هفته ی دیگه میره …. شاید تا وقتی برمی گرده فراموش کرده باشه …… پرسیدم بلیط گرفته ؟ گفت نه ولی کاراش که درست بشه بلیط کاری نداره باباش میگیره …… 🍓با عمه رفتیم و شام رو آماده کردیم و مرضیه که هنوز اوقاتش تلخ بود و کسی حوصله نداشت از دلش در بیاره رفت و همه رو صدا کرد علیرضا خان نیومد و گفته بود تو اتاقم می خورم …. من به حمیرا نگاهی کردم…. بهش با اشاره و سر گفتم برو بیارش …. ایرجم گفت : راست میگه برو ، در حقش بی انصافی کردی برو از دلش در بیار …… و حمیرا مثل این که خودشم دلش می خواست رفت توی اتاق علیرضا خان …. عمه گفت : کی فکر می کرد اون حمیرای مغرور…بره از کسی عذر خواهی بکنه …… و مدتی بعد دختر و پدر دست در گردن هم اومدن ….. همه با دردی مشترک و غمی بزرگ کنار هم نشستیم ….. 🍓ساعت نزدیک دوازده بود من تو اتاقم درس می خوندم که سر و صداهایی از پایین شنیدم نمی خواستم فضولی کنم ولی حس کنجکاوی امانم رو بریده بود چراغ رو خاموش کردم و آهسته لای درو باز کردم تا صدا بیاد تو ، صدای تورج رو شنیدم که داشت میومد بالا و با ایرج حرف می زد صدای عمه هم میومد و بعد هرسه رفتن تو اتاق ایرج ….. فهمیدم که ایرج همون موقع از تورج خواسته که بیاد خونه ….. من رفتم تو رختخواب . نمی دونستم اگر تورج بفهمه چه اتفاقی میفته ….. و دلم می خواست بدونم چی داره می گذره ولی قابل حدس بود …….خوابم نمی برد ….. کمی بعد دیگه هیچ صدایی نمی اومد رفتم تا دندونم رو بشورم و کنجکاو برای اینکه ببینم چه خبره چراغ اتاق ایرج روشن بود ولی صدایی نبود ….. ادامه_دارد «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
این حرف درگوشیه.mp3
10.11M
🌙🌓 ⚫️ اثرات در دفع بلایای_اجتماعی _ اثرات اجتماعی از دست دادن بزرگانی همچون آیت الله بهجت، علامه حسن زاده آملی و علامه مصباح یزدی و ... «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‌┄┅┄ ※•°•💛🤍💛•°•※ ┄┅┄ 💛💫آمدی شمس و قمر پیش تو سوسو بزنند 🤍💫تا که مردان جهان پیش تو زانو بزنند 💛💫چشم وا کردی و دنیای علی زیبا شد 🤍💫باز تکرار همان سوره‌ی اعطینا شد 💛💫پــیــشــاپــیـــش مــــیـــلاد 🤍💫 (س) و روز پرستار 💛💫تـبـریـک و تـهـنـیـت بـــاد🎊 ‌┄┅┄ ※•°•💛🤍💛•°•※ ┄┅┄ «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️✨نیایش شبانه با حضـــــرت عشق ❤️❤️ ❤️✨خـــــــــدایـــــــــا🤲 🤍✨بـزرگـتـریــن رویــای مــن ❤️✨کوچکترین معجزه ی توست 🤍✨مارو به رویاهامون برسون... ‍❤️✨آمـــــــیــــــن یـــــــا رَبَّ🤲 ‍🤍✨حـــالا کــه دسـتــهــایــم نــمـیـرسـنـد ❤️✨تاستاره آرزوهای محال رابراتون بچینم، 🤍✨ازچــیـــدن ســتــاره بــرایــم ❤️✨مهم تر رویای ناب آرامش شماست 🤍✨بــــراتـــــون آرزو مــــیـــکــــنــــم ❤️✨بــه آرزوهای قشنگ قلبهای مهربونتون برسید 🤍✨شــبــتــون بخیر فرداتون پر از موفقیت «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2