◇غُنـــــچہ بہ بــــٰـاغ⇦ ایـــــمِن أســـــت،↡↡
⇠ تــــٰـا بــــُـود أنـــــدر« حجـــٰــاب»
□آفـــــت جــٰـــان و دِل أســـــت،
⤦⤦چِهـــــره ،عیــٰـــان دٰاشتـــــن➛
#حجاب
#ریحانه
#چادرانه
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
سَــفـــــرعِشـــــق؛
⇠أزآنروزشـــروعشُـــــدکہ↡↡
⤦⤦خُـــــدٰا۔۔۔
مِهـــــریک¹بےکـَـفن أنـــــدٰاخت۔۔۔
╰─┈➤
↶مــیٰاندِلمـٰــــا↷
#کربلا
#امام_حسین
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
👌☑️ لذت های حلال #مراقبت از خود 🌾قسمت دوم #استاد حاجیه خانم رستمی فر «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
امروز پنجشنبه
#نماز_هدیه_والدین
بعد از هر نماز قضا خواندن دعای فرج(الهی عظم البلا...) برای سلامتی و فرج و مقدر شدن ظهور آقا جانمون حضرت مهدی (روحی لک الفدا) اجباری است🌹🌹🌹
﴿حَضــرت آیـــّتالله بهجَـــــت(ره)𑁍﴾:
□دَر خَلـــــوت بٰا خُـــدا ،↡↡
⇠ تَضـــرعاتمــٰـــان
⇠تـُـوبہ مــــٰـان
⇠ نَمــــٰـازهایمــٰـــان ،
⇠عبـــٰــاداتمـــٰان
بــَــــرا؎ رهـــٰــایے أز شَــــر
↶ فِتـــــنہ هــٰـــا؎آخــِـــرألزمـــٰــان↷
مَخصوصـــــاً دُعـــٰــا؎ شَـــــریـــــف ،
«عَظـــــم ألـــــبلٰاء و بـَــرح ألـــــخفٰاء »؛
⤦ رٰا بخـــــوٰانیـــم.✿➛
◇◇بِهجـــــت ألدعـــٰــاء ، صَفحہ²⁴⁶ ◇◇
. 🌤أللَّھُمَ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪَ ألْفَرَج🌤
#سخن_بزرگان
#کلام_بزرگان
#امام_زمان
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
خطبه ۲۲۰ در وصف سالكان 🎇🎇🎇#خطبه۲٢٠🎇🎇🎇 💥پوينده راه خدا عقلش را زنده، و نفس خويش را كشته است، تا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داروخانه معنوی
خطبه ۲۲۰ در وصف سالكان 🎇🎇🎇#خطبه۲٢٠🎇🎇🎇 💥پوينده راه خدا عقلش را زنده، و نفس خويش را كشته است، تا
خطبه ۲۲۱
تلاوت الهيكم التكاثر
(پس از خواندن آيه ۱ سوره تكاثر: افزون طلبي شما را به خود مشغول داشته تا آنجا كه به ديدار قبرها رفتيد. فرمود)
/فراز ۱
🎇🎇🎇#خطبه۲٢۱🎇🎇🎇
🔻 هشدار از غفلت زدگي ها
شگفتا چه مقصد بسيار دوري، و چه زيارت كنندگان بيخبري! و چه كار دشوار و مرگباري! پنداشتند كه جاي مردگان خالي است، آنها كه سخت مايه عبرتند، و از دور با ياد گذشتگان، فخر مي فروشند، آيا به گورهاي پدران خويش مي نازند؟ و يا به تعداد فراواني كه در كام مرگ فرو رفته اند؟ آيا خواهان بازگشت اجسادي هستند كه پوسيده شد؟ و حركاتشان به سكون تبديل گشت؟ آنها مايه عبرت باشند سزاوارتر است تا تفاخر! اگر با مشاهده وضع آنان به فروتني روي آورند عاقلانه تر است تا آنان را وسيله فخرفروشي قرار دهند. اما بدنها با ديده هاي كم سو نگريستند، و با كوته بيني در امواج ناداني فرو رفته اند، اگر حال آنان را از وراي خانه هاي ويران، و سرزمينهاي خالي از زندگان مي پرسيدند، هرآينه مي گفتند: (آنان با گمراهي در زمين فرو خفتند، و شما ناآگاهانه دنباله روي آنان شديد.) بر روي كاسه هاي سر آنها راه مي رويد. و بر روي جسدهايشان زراعت مي كنيد؟ و آنچه بجا گذاشته اند مي خوريد، و در خانه هاي ويران آنها مسكن گرفتيد، و روزگاري كه ميان آنها و شماست بر شما زاري مي كند، آنها پيش از شما بكام مرگ فرو رفتند، و زودتر از شما به آبشخورتان رسیدند.
#نهج_البلاغه
💠باهم نهج البلاغه بخوانیم
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
_____❁﷽❁_____________
﴿أميرالمؤمُنين امٰام علّےعَلیه السّلام𑁍﴾:
⤦⤦(نشــٰـــانہ) ايمــــٰـان،
⇦ايـــــن أســـــت كہ رٰاستـــــگويے رٰا،
هـَــــرچَنـــــد بہ زيـــٰــان تــُو بــٰـــاشَـــــد۔۔➛
⇠⇠بَر دُروغـــــگويے،
گــــَـرچہ بہ ســـــود تـُــــو بـــٰــاشـــــد، ⇢
↶تـــَــرجيـــــح دَهے.↷
✿ نَهج ألبــــلٰاغہ(صُبحےصٰالح)، ص⁵⁵⁶ ✿
#کلام_بزرگان
#سخن_بزرگان
#نهج_البلاغه
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
______❁﷽❁___________
⤦مَـــن شـُــــدم عــٰاشِــق تــُـــو↡↡
⇠ یــــٰـاتــــُـو شــُـــد؎عــــٰـاشــق مَــن ؟!!!
◇لُطـــــف أربـــٰــاب بہ نــُــوکــَـــر
↶ چہ زیــٰـــاد أســـــت زیٰـاد↷
یک¹ نَفـــرگــُـــفت :
﴿حُسیـــــنﷺ𔘓➛﴾ ،
◇◇أشـــــک هَمہ دَرآمـــــد!!!
_نَمـــــک نـــٰــام تـُــــو دِلبــــــر
╰─┈➤
⇠⇠ چِہ زیٰـاد أســـت زیـٰاد◇◇
#امام_حسین
#کربلا
#شب_جمعه
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
⤦⤦أگـر قَــرٰار أست⇠ عٰاشــق بٰاشیـم،
....چرٰا بہ «حُسیــن ﷺ𔘓»
◇◇عِشــق نَـــــورزیم؟⇢
↶•شِیـــــخ جَعفـــــر مُجتّهـــــد؎•↷
#شب_جمعه
#امام_حسین
#سخن_بزرگان
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
#رمان " #رویای_من "بر اساس داستان واقعی قسمت_شصت و یکم✍ بخش اول 🌸اواخر مهر بود که تورج خبر داد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داروخانه معنوی
#رمان " #رویای_من "بر اساس داستان واقعی قسمت_شصت و یکم✍ بخش اول 🌸اواخر مهر بود که تورج خبر داد
#رمان "
#رویای_من "بر اساس داستان واقعی
قسمت_شصت و یکم ✍ بخش دوم
🌸طرف ساختمون پرواز کرد و خودشو رسوند به بچه ها……
از اشک چشم و بی قراری اون کاملا اشتیاقش برای دیدن دخترا معلوم بود……….. و من دور از چشم ایرج تونستم باهاش سلام و احوال پرسی کنم …
🌸اون نمی تونست با اون دوتا بچه چیکار کنه دوتا شونو بغل کرده بود و می بویید و می بوسید اینو می گذاشت اون یکی رو بر می داشت و هی می گفت : رویا چیکار کردی ؟ بی نظیرن حرف ندارن شاهکارن …دستت درد نکنه زن داداش با این بچه آوردنت ……
ترانه غریبی می کرد و مدتی اونو با بغض نگاه کرد و بالاخره هم گریه افتاد شاید هم از هیجان زیاد تورج ترسیده بود ولی تبسم با همون لبخند قشنگش توی بغل تورج مونده بود و پایین نمیومد…..
🌸هر چی ایرج بهش می گفت : بابا بیا بغل من ….پدر سوخته منو فراموش کردی ؟
تبسم می چسبید به تورج و دستشو محکم می گرفت به پیرهن اون تا نره بغل ایرج و از این بابت کلی خندیدم …….
ایرج هم هر چند دقیقه یک بار تورج رو بغل می کرد و می بوسید مثل اینکه از دیدنش سیر نمی شد …..
اما احساس کردم مینا کمی تو هم رفته … کشیدمش کناری و پرسیدم چی شده چرا اخم کردی ؟
🌸گفت هیچی ؛؛؛یادته هر وقت از من در مورد تورج می پرسیدی چی بهت می گفتم؟ هیچی به خدا رویا اگر این بار همون کارو بکنه دیگه باهاش نمی مونم میرم و پشت سرمو نگاه نمی کنم …قول میدم …… اصلا با من طوری رفتار کرد که انگار یک ساعت پیش منو دیده …
گفتم :الان تو می خواستی اون چیکار کنه ؟ خوب خجالت می کشه صبر کن ببینیم چی میشه زود قضاوت نکن …. بیا فدات بشم خودتو ناراحت نکن تازه از راه رسیده تو رو اینطوری نبینه ……
🌸با هم شام رو حاضر کردیم و اون رفت پیش بقیه …. منم یک سینی چایی ریختم بردم بیرون………..
تورج از علیرضا خان پرسید ..بابا خونه ی عباس آباد رو خالی کردن ؟ گفت : خیلی وقته بابا جان …
باید بزارم تعمیرش کنن خیلی خراب کاری کردن …..
تورج گفت : پس بی زحمت عجله کنین که من و مینا میریم اونجا زندگی می کنیم ..
عمه گفت چی؟ برای خودت می بری و می دوزی آقای حیدری بهت جواب نه داده ….
🌸تورج گفت : آره از اونجا بهشون زنگ زدم گفت به تو نمی دم میدم به علیرضاخان …گفتم آخه مامانم چی ؟گفت دیگه همینه حالا اگر به من نداد به بابا که میده فقط شکوه خانم باید راضی بشه ، همه با هم به اعتراض و خنده گفتن تورج؟؟؟
گفت به خدا راست میگم تقصیر من نیست از خودش بپرسین گفت میدم به بابات …
شوخی اون باعث خنده شده بود…. دیگه دلمون برای اون و شوخی های مخصوص به خودش تنگ شده بود ….
🌸ولی من تعجب می کردم که چرا تورج توی شوخی هاش اینقدر تحقیر آمیز در مورد مینا حرف می زنه …با اینکه می خندیدم ولی دوست نداشتم گاهی به صورت مینا نگاه می کردم می دیدم تو دلش داره قند آب می کنه شاید اون برای اینکه خیلی زیاد تورج رو دوست داشت به دل نمی گرفت ……..
ادامه_دارد
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
#رمان " #رویای_من "بر اساس داستان واقعی قسمت_شصت و یکم ✍ بخش دوم 🌸طرف ساختمون پرواز کرد و خودشو
#رمان "
#رویای_من "بر اساس داستان واقعی
قسمت_شصت و یکم ✍ بخش سوم
🌸قبل از شام مینا گفت من دیگه باید برم تورج فورا جواب داد نه نمیزارم بری؛؛؛ خودم آخر شب میبرمت سوری جون خبر داره که اینجایی دیگه ، می خوای زنگ بزن بگو تورج منو می رسونه می خوام اونا رو هم ببینم …
بعد از شام تورج چمدون هاشو که هنوز کنار حال بود کشید جلو و یکی از بزرگترین اونا رو آورد و جلوی من گذاشت و گفت : این مال خانواده ی شما ببخشید که بیشتر مال جیگر ای عموِ بعد یک چمدون رو گذاشت جلوی عمه و گفت : این مال شما و بابا و یک مقدارم من توش چیزای اضافه گذاشتم که با اجازه بر می دارم …. اون چمدون هم درسته مال میناس …. بره خونه شون باز کنه ، هان مینا جان یا می خوای همین جا باز کنی ؟
🌸گفت نه دستت درد نکنه میرم خونه مرسی ممنونم ….
عمه در چمدون رو باز کرد و گفت : بیا خودت بگو کدوم مال ماس کدوم نیست …..
تورج نشست روی زمین و هفت تا از اون بسته ها رو جدا کرد و گفت : مرضیه خانم بیا ؛؛؛؛؛؛لطفا ……. ببخشید اینا مال شماس قابلی نداره …..
🌸برای نوه هات هم توی چمدون خودمم بازش که کردم بهت میدم اینا مال خودتو عروس هاتو پسرا….. و یک پیرهن مردونه هم در آورد و داد به عمه و گفت اینم مال آقا کریم ….حالا بقیه اش مال شما و بابا ……من در چمدون رو باز کردم؛؛ لباسها و اسباب بازی هایی که اون برای دخترا آورده بود بی نظیر بود …. ولی دوتا عروسک توی اونا بود که اونقدر خوشگل بود که بعد ها جون و عمر ترانه و تبسم شد ……
🌸برای ایرج و منم بطور مساوی لباس و عطر آورده بود البته یک کم لوازم آرایش هم برای من گذاشته بود …….
وقتی تورج رفت مینا رو برسونه ما هم رفتیم بخوابیم …..
و من مثل آدمهایی که یک خطای بزرگی کرده بودن منتظر حرف یا سرزنش یا تنبیه از طرف ایرج بودم…
🌸تمام اونشب رو می ترسیدم چیزی بگم که اون بهش بر بخوره و یا به منظور بدی بر داره ولی وقتی دیدم حالش خوبه و از اومدن تورج خوشحاله خیالم راحت شد ……
تا یک هفته بعد همه ی ما به خواستگاری مینا رفتیم ….
هیچ جلسه ی رسمی نبود علیرضا خان که عاشق بازی بود به محض اینکه چایی شو خورد با آقای حیدری نشستن به تخته بازی کردن ….تورج هم تمام مدت یکی از دخترا بغلش بود و باهاش بازی می کرد و اون می گفت و ما می خندیدم …. من که از شوخی های اون نمی تونستم جلوی خودمو بگیرم…..بالاخره بعد از شام نشستن و قرار مدارهاشونو گذاشتن و به خوبی و خوشی برگشتیم …..
🌸وقتی اومدم تو اتاق خودمون و من مشغول عوض کردن لباس بچه ها بودم ایرج رفت و روی تخت دراز کشید …گفتم ایرج جان کمک نمی کنی ؟ میشه ترانه رو بگیری تا من تبسم رو عوض کنم ؟
گفت : نه امشب بهت خیلی خوش گذشته یک کم کار کن ……..
انگار سقف روی سرم خراب شد انقدر عصبانی بودم که اگر یک کلمه دیگه می گفت چشممو روی همه چیز می بستم و حالشو جا میاوردم ….
ادامه_دارد
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
#نماز_شب 🌙🌔
💠امام صادق علیه السلام فرمودند:
🔸«اگر انسان دروغ بگوید، از نماز شب خواندن محروم می شود، وقتی هم که از نماز شب محروم شد درهای روزی به روی او بسته می شود و از رزق و روزی هم محروم می گردد».
📚علل الشرایع، ج 2، ص. 51
#نماز_شب_را_به_نیت_ظهور_میخوانیم
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
🍉«یَـــــلدٰا ۔۔𑁍» رٰا ،
اینگونِہ تــَـــ؏ــریف کـُــــنیم۔۔
ی⇠ ﴿یــٰـــا صــــᰔـآحب الزمـــــآن۔۔۔𔘓﴾
ل⇠ لــَـــوایت را ؏َــلم کـــُــن ۔۔
د⇠ دیگــــَر جـدٰایے بـــَــس أســـــت !!!
ا⇠الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِلوَلــیِّڪَاَلْفــَرَجْ 🍇
#یلدا
#شب_یلدا
#امام_زمان
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2