♡┅═════════════﷽══┅┅
□هَمیـــن امـــروز بــٰـایـــد تُـــوبہ کُـــنے،
⇠هَمیـــن سـٰــاعـــت،
⇠⇠ همیـــن ألان!!!
جــٰـاهلے قـُــرص مضّـــر؎بخُـــورد،
❍↲همــٰـان لـَــحظہ او رٰا بہ،
بیمـــٰارستـــان مےبـَــرنـــد؛➩
أگـــر تـــأخیر بیفتـَــد مےمیـــرَد..! ↬
«•آیــّــتاللهفـٰــاطمےنیــٰـا𔘓•»
#سخن_بزرگان
#کلام_بزرگان
#تلنگر
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
«#لیست_وجوهات_شرعی»
❗️آخرین بروزرسانی: ۱ اسفند ۱۴۰۳
یک سال #نماز قضا: ١۰.۰۰۰.۰۰۰ تومان
یک ماه #روزه: ۵.۰۰۰.۰۰۰ تومان
کفاره یک روز #روزه_عمد: ١.٢۰۰.۰۰۰ تومان
کفاره یک روز #روزه_عذر: ٢۰.۰۰۰ تومان
حداقل #فطریه هر نفر: ۶۵.۰۰۰ تومان (گندم)
کفاره #عهد برای هر مورد (اطعام ۶٠ فقیر): ١.٢۰۰.۰۰۰ تومان
کفاره #قسم یا #نذر برای هر مورد (اطعام ۱۰ فقیر): ٢۰۰.۰۰۰ تومان
یک دوره #ختم_قرآن: ۱.٣۰۰.۰۰۰ تومان
#قربانی و#عقیقه: ١۴.۰۰۰.۰۰۰ تومان
مشارکت در قربانی:****
«شماره #کارت و #حساب برای #واریز_وجوهات»
شماره #حساب (خمس): ٠١٠۵٢٢٧٠٨٧٠٠١
شماره #کارت (خمس): ١۶٧٣-٩٩۵١-٩٩١٨-۶٠٣٧
شماره #شبا (خمس): ۵۵٠١٧٠٠٠٠٠٠٠١٠۵٢٢٧٠٨٧٠٠١
شماره کارت (#کفاره): ۴٣٩٣-۵٠٠٠-٩٩٧٧-۶٠٣٧
شماره کارت (مظالم): ۴۴٠١-۵٠٠٠-٩٩٧٧-۶٠٣٧
درگاه اینترنتی #پرداخت_وجوهات:
https://www.leader.ir/fa/monies
📚کانال اطلاع رسانی دفتر مقام معظم رهبری (مدظلهالعالی) در قم
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
نامه ۳۱ به حضرت مجتبي 🎇🎇 #نامه۳۱ 🎇🎇🎇 ۱ _انسانوحوادثروزگار از پدري فاني، اعتراف دارنده به گذ
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
داروخانه معنوی
نامه ۳۱ به حضرت مجتبي 🎇🎇 #نامه۳۱ 🎇🎇🎇 ۱ _انسانوحوادثروزگار از پدري فاني، اعتراف دارنده به گذ
نامه ۳۱
به حضرت مجتبي
🎇🎇 #نامه۳۱ 🎇🎇🎇
۲_ #مراحلخودسازي
پسرم همانا تو را به ترس از خدا سفارش ميكنم كه پيوسته در فرمان او باشي، و دلت را با ياد خدا زنده كني، و به ريسمان او چنگ زني، چه وسيله اي مطمئنتر از رابطه تو با خداست اگر سر رشته آن را در دست گيري. دلت را با اندرز نيكو زنده كن، هواي نفس را با بي اعتنايي به حرام بميران، جان را با يقين نيرومند كن، و با نور حكمت روشنائي بخش، و با ياد مرگ آرام كن، به نابودي از او اعتراف گير، و با بررسي تحولات ناگوار دنيا به او آگاهي بخش، و از دگرگوني روزگار، و زشتيهاي گردش شب و روز او را بترسان، تاريخ گذشتگان را بر او بنما، و آنچه كه بر سر پيشينيان آمده است به يادش آور. در ديار و آثار ويران رفتگان گردش كن، و بينديش كه آنها چه كردند از كجا كوچ كرده، و در كجا فرود آمدند از جمع دوستان جدا شده و به ديار غربت سفر كردند، گويا زماني نميگذرد كه تو هم يكي از آناني پس جايگاه آينده را آباد كن، آخرت را به دنيا مفروش، و آنچه نميداني مگو، و آنچه بر تو لازم نيست بر زبان نياور، و در جادّه اي كه از گمراهي آن ميترسي قدم مگذار، زيرا خودداري به هنگام سرگرداني و گمراهي، بهتر از سقوط در تباهيهاست.
#نهج_البلاغه
💠باهم نهج البلاغه بخوانیم
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
♡┅═════════════﷽══┅┅
□گٰاهے انسـٰــان در أثـــر کِـــثرت گُـــنٰاه،
↫بہ جــٰـایے مےرسَـــد کہ،
نہ حـــقّ رٰامےبیـــنَد و نہ مےشنـَــود
و حتّےدر #ماه_رمضان کِہ⇩⇩⇩
⇦شیـــطٰان در غُـــل و زَنجـــیر أســـت،
⇇گـــــنٰاه مےکُـــند..!!!
﴿•آیـّتاللهنـــٰــاصر؎(رہ)•𑁍﴾
#سخن_بزرگان
#کلام_بزرگان
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
#رمان #بانوی_پاک_من🥀 قسمت_بیست_و_هشتم شبانه خودم تو خلوت انقدر فکر کردم که داشتم دیوونه میش
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
داروخانه معنوی
#رمان #بانوی_پاک_من🥀 قسمت_بیست_و_هشتم شبانه خودم تو خلوت انقدر فکر کردم که داشتم دیوونه میش
#رمان
#بانوی_پاک_من🥀
قسمت_بیست_و_نهم
کلی کمک مامان کردم تا بالاخره محدثه بیدارشد.با چشمای پف کرده اومد بیرون و سلامی کرد.
مامان گفت:علیک سلام تنبل خانم.زهرا طفلی جای تو همه کار کرد گفت بزارین محدثه بخوابه خسته است.
_اوف مامان هزار بار گفتم لیدا.چرا تو گوشتون نمیره؟
بعد با اخم و غرغر ازمون دور شد و رفت دستشویی.
مامان همونطور که خیار ریز میکرد گفت:میبینی تروخدا؟اینم جواب زحمتای من!
خندیدم و گفتم:بیخیال مامان جون حالا یه چیزی گفت بعدا پشیمون میشه نمیشناسینش؟!
ساعت۱۲که اذان گفتن نمازمو خوندم.
سلام آخرو که دادم صدای مهمونا اومد.سجادمو جمع میکردم که در باز شد و کارن اومد تو.
_عه ببخشید نمیدونستم اتاق تویه.
یک نگاه کلی بهش انداختن و گفتم:مشکلی نیست.سلام.
لبخندی زد وگفت:سلام.خوبی؟
سری تکون دادم و چادر سفیمو رو سرم مرتب کردم گفتم:ممنونم خوبم خوش اومدین.
باید از اتاق میرفتم بیرون.محدثه نباید فکر کنه با کارن سر و سری دارم.
رفتم جلو و گفتم:ببخشید
همونطور ایستاد تو صورتم زل زد وگفت:بابت؟
سرمو پایین انداختم و گفتم:اینکه راهتون رو سد کردم.
نگاهی به خودش انداخت و زود کنار کشید.
_متوجه نشدم
پسره مغرور عذرخواهیم بلد نیست.
_مهم نیست
در اتاقمو بستم و رفتم تو پزیرایی.به همه سلام کردم و اقاجون و مادرجون رو بوسیدم.
دوباره رفتم تو آشپزخونه کمک مامان.محدثه نشسته بود کنار آناهید و باهاش گرم گرفته بود.کسیم نبود کمک مامان باشه برای همین من رفتم.مامان چای ریخته بود که بردم به همه تارف کردم.عموم گفت:ان شالله چای خاستگاریت عموجان.
سرخ شدم از خجالت اخه تاحالا کسی از این حرفا بهم نزده بود!
_ممنونم عمو.
جلو کارن که سینی رو گرفتم آروم گفت:ممنون حاج خانم.
چیزی بهش نگفتم و رفتم تو آشپزخونه.سر به سر گذاشتن بایک پسر نامحرم اصلا در شان من نبود.حالا بزار هرچی دلش میخواد بگه برای من مهم نیست.
من و مامان هم رفتیم پیش بقیه نشستیم.پدرجون رو کرد به من وگفت:چرا سینما نیومدی باباجان؟خیلی فیلم خوبی بود.
_درس داشتم پدرجون.
آناهید با ادعاگفت:اووووه حالا مادرس خوندیم به کجا رسیدیم زهراجون که تو انقدر خودتو درگیر میکنی؟آخر همه دخترا شوهرداریه دیگه.
مصمم گفتم:اما من آینده دیگه ای برای خودم رقم میزنم.
_یعنی ازدواج نمیکنی؟
لبخند زدم و گفتم:هرچیزی به جاش عزیزم.
مادرجون گفت:بیخیال این حرفا پسرم کار پیدا کرده.تو یک شرکت معتبر و عالی.
کارن شروع کرد به حرف زدن:درواقع من ارشیتکت اون شرکتم و تو کار نقشه کشی و طرح ریزی همکاری میکنم.
عمه با افتخار لبخند زد و همع با خوشحالی بهش تبریک گفتن.
اما کارن باشنیدن تبریک خشک و خالی من انگاری جاخورد.انگار انتظار برخورد صمیمانه تری داشت.باید فکر اون شب و ذوق وشوق بچگونمو از فکرش میپروندم.من همچین دختری نبودم و نیستم.
تو سفره چیدن کمک مامان کردم و خداروشکر همه چی عالی و زیاد بود.غذاهای مامان هم همیشه خوش مزه میشد.همه با کلی تشکر و تعریف غذاشون رو تموم کردن و باز هم زهرا موند و ظرفهاش.
خنده ام گرفت و شروع کردم به شستن ظرفها.
#نویسنده_زهرا_بانو
#کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_میباشد
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
#رمان #بانوی_پاک_من🥀 قسمت_بیست_و_نهم کلی کمک مامان کردم تا بالاخره محدثه بیدارشد.با چشمای
#رمان
#بانوی_پاک_من🥀
قسمت_سی_ام
مادرجون اومد تو آشپزخونه و گفت:الهی بمیرم مادر همیشه زحمت ظرفا میفته گردن تو.
بعد هم سرمو گرفت تو بغلش و بوسید.
_این چه حرفیه مادرجون شما رحمتین.
_فدات بشم گل دخترم.تو عزیز مادری.ان شالله خوشبخت شی مادر.
مادرجون نسبت به بقیه با من مهربون تر بود و هیچوقت بخاطر چادرم منو مسخره نکرده بود.خیلی دوسش داشتم و میدونستم میتونم حرفامو باهاش بزنم.
_من قربونتون بشم مادرجون این چه حرفیه؟برین بشینین منم الان میام.
مادرجون که رفت،محدثه سراسیمه اومد تو و گفت:چای بریز بده من ببرم.
میدونستم میخواست جلو عمه و کارن خوش خدمتی کنه برای همین بدون حرفی دستامو خشک کردم و چای ریختم تا ببره.
با استرس سینی چای رو برد و منم بقیه ظرفها رو شستم.تموم که شد رفتم پیش بقیه نشستم و فقط مثل همیشه مادرجون ازم تشکر کرد.
یکم گپ زدیم تا اینکه مهمونا عزم رفتن کردن و بلندشدن.
برای بدرقه همراهشون رفتیم تا جلوی در.
وقتی خیالم راحت شد که رفتن،رفتم تو اتاق و خستگیمو در کردم.کمرم واقعا درد میکرد.
از وقتی عمه اینا اومده بودن ایران کار منم ده برابر شده بود.چون زیاد دورهمی نداشتیم خونه پدرجون اما بخاطر عمه این رفت و آمد ها زیاد شده بود و زحمت منم زیاد.اشکال نداره برای غریبه که کار نمیکنم.هم خون منن،فامیل منن،خانواده منن.
انقدر خسته بودم که نفهمیدم چطور خوابم برد.
با تکون دستی بیدارشدم.
_هوم؟
_هوم چیه پاشو زهرا.
محدثه بالاسرم نشسته بود و هی تکونم میداد.
_چیه؟چیکارم داری؟
_پاشو تو درسای عطا کمکش کن من حوصله ندارم
و بعد هم سریع رفت بیرون.نگاه کن تروخدا منو بیدار کرده که کمک عطا کنم چون خودش حوصله نداره.هوف عجب آدمی هستی دیگه تو!
خواب از سرم پریده بود.نزدیک اذان مغربم بود دیگه بلندشدم تا کمک عطا میکردم،اذانم میگفتن.
ریاضی درس مورد علاقه من بود برای همین با حوصله براش توضیح دادم و اونم کلی ازم تشکر کرد.
نمازمو خوندم و یک زنگ به آتنا زدم و خبرا رو گرفتم ازش.کلی خوشحال بود میگفت خانواده خوبین.منم از ته دلم براش ارزوی خوشبختی کردم.
#نویسنده_زهرا_بانو
#کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_میباشد🍃«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
#نماز_شب 🌙🌔
💠حجة الاسلام علوی تهرانی:
🔸 چند عبادتی که میشود در شب انجام داد عبارت است از استغفار و نماز شب.
یکی از عبادات مهم در شب، نماز شب است.
🔸 حضرت حق به حضرت محمد صلوات الله علیه میفرمایند:
اى محمّد! هر چه مى خواهى زندگى كن، سرانجام مى ميرى، هر كس را مى خواهى دوست بدار، سرانجام از او جدا مى شوى و هركارى كه مى خواهى بكن، اما بدان كه آن را ديدار خواهى كرد.
و بدان كه افتخار مَرد به شب زنده دارى اوست و عزّتش در بى نيازى او از مردم.
👌 کسی میتواند ادعای شرافت کند که اهل نماز شب باشد.
#نماز_شب_را_به_نیت_ظهور_میخوانیم
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2