من الان زنگ زدم پرسیدم گفتن برای شروع کاشیکاری شش تومن پول پیش میخوان
یعنی این پولها برای کاشیکاریه و تا قیام قیامت باقیات صالحاته پس نفری ده تومن شده بریزید که هم شش تومن جمع بشه هم شریک باشید در هزینه کاشی ها و ثوابش براتون تا قیامت بمونه
یه نکته دیگه اینکه هر کس تمایل داشته باشه میتونه هزینه قسمتی از کاشی کاری را تقبل کنه و اسمش هم منقوش میشه در کاشی ها
داروخانه معنوی
#رمان #بانوی_پاک_من قسمت_نود_و_دو مسلمون شدن کارن خیلی خوب و خوشحال کننده بود برام. خیل
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
داروخانه معنوی
#رمان #بانوی_پاک_من قسمت_نود_و_دو مسلمون شدن کارن خیلی خوب و خوشحال کننده بود برام. خیل
#رمان
#بانوی_پاک_من
قسمت_نود_و_سه
_چشم خانومه گلم
کارن که رفت منم رفتم نشستم سره میز
_خب خانومه خودم چطوره؟؟
_من عالیم تاوقتی همسره عزیزم خوب باشه
دخترم چطوره؟؟
سریع صبحانمو خوردم تا محدثه رو از کارن بگیرم که راحت صبحونه بخوره
داشتم با دخترم بازی میکردم که کارن گفت:
_زهرا جان
_جانه دلم
_امروز میای بریم ثبت احوال؟
_برای چی؟
_میخوام اسممو به اباالفصل تغیر بدم
_واقعا اره چرا که نیام حتما میام
_خب پس برو اماده شو منم محدثه رو اماده میکنم
رفتیم ثبت احوال و اسمه کارن رو تغیر دادیم ازش پرسیدم دلیل اینکه اباالفضل گذاشته چیه اونم اتفاقاتی که براش افتاده بودو برام تعریف کرد
لحظه به لحظه ای که با اباالفضل برام میگذره لذت بخشه دوست نداشتم این لحظات هیچ وقت تموم شه تو این پنج روزی که مشهد بودیم هروز با اباالفضل میرفتیم حرم خیلی خوشحال بودم که همسرم دقیقا همون همسر ایده آل منه پیش امام رضا یه عالمه دعا کردم این زندگی خوبمون همیشگی باشه
روز اخری بود که مشهد بودیم با محدثه تو صحن رضوی نشسته بودیم من داشتم زیارت عاشورا میخوندم محدثه ام با خودش بازی میکرد هر کلمه از زیارت عاشورا رو که میخوندم اشکام سرازیر میشد اصلا دوست نداشتم اینجا رو ترک کنم دل کندن از امام رضا برام خیلی سخت بود زیارت عاشورام تموم شد که از دور دیدم اباالفضل داره میاد پیش ما از چشم های اباالفضل معلوم بود کلی گریه کرده
_قبول باشه اقا
_قبول حق خانمی
_بریم زهراجان؟
_باشه بریم
قبل از بیرون رفتن برگشتم و به حرم نگاه کردم تمام دعاهامو دوباره مرور کردم و از اقا امام رضا خداحافظی کردم اباالفضل دستمو گرفت و با هم از حرم خارج شدیم
#نویسنده_زهرا_بانو
#کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_میباشد
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
#رمان
#بانوی_پاک_من
قسمت_نود_و_چهار
"اباالفضل"
برگشتن به مشهد همانا و گرفتن دل من همانا.
خیلی خیلی دلتنگ صحن و سرای آقا بودم و همش تو فکر این بودم که بریم مشهد زندگی کنیم.
اما کار و زندگیم اینجا بود. کاش میشد...
خلاصه شروع کردم به کار و خیلی مصرانه و هدف دار کار میکردم تا زندگی خوبی رو برای همسر و دخترم درست کنم.
نمیخواستم کمبودی رو حس کنن از زندگی با من.
از هر لحاظی کمبوداشون رو برطرف میکردم.
هم مالی هم عاطفی..
اسم تازه و زندگی تازه داشتم و خوشحال هم بودم.
خداروشکر میکردم اینهمه دوسم داشته و بهم نگاه کرده که شدم یک بنده مسلمون و شیعه خودش.
زهرا هم روز به روز خانم تر و مهربون تر میشد.
محدثه یک سالش شده بود و فرداشب تولدش بود.
زهرا گفت همه رو دعوت کنم میخواد جشن بگیره منم اطاعت کردم.
رفتیم کیک و بادکنک و تم صورتی خریدیم براش با کلاه رنگی.
برای هدیه جشن تولدش هم پلاک ون یکاد قشنگی گرفتیم و رفتیم خونه.
مهمون هامون رو دعوت کردیم و صبح زود زهرا شروع کرد به تزئینات خونه.
منم تا عصر رفتم سرکار و با عصر با خریدایی که خانمم سفارش داده بود برگشتم خونه.
مهمونا کم کم اومدن و زهرا چون به همه محرم بود دیگه چادر نپوشید و به جاش لباس صورتی خیلی قشنگی تنش کرد که مثل فرشته ها کرده بودش.
تن محدثه هم مثل لباس خودش کرده بود و نشوندش نقل مجلس.
مامانم هنوز با محدثه سرسنگین بود و من خیلی از این بابت ناراحت بودم.
همه مهمونا که اومدن جشن رو شروع کردیم.
محدثه کلی ذوق میکرد و دستاش رو بهم میزد. زهرا بعد از فوت کردن شمع ها توسژط من و خودش، ایستاد و گفت:این جشن هم یک دورهمی ساده است هم تولد محدثه جان هم اگه خدا بخواد آشتی کنونه.
بعد رفت سمت مامانم و گفت:عمه جون من نمیدونم شما چرا با من سرسنگینین و محل نمیدین. من بدی به شما نکردم اگرم کردم عذر میخوام ازتون.
من و اباالفضل میخوایم یک عمر با هم زندگی کنیم پس میخوام با من خوب باشین و مثل دختر خودتون بدونین منو.
نشست کنارش و دستشو گرفت بوسید.
مامانم تعجب کرد و من از ته دلم به همسرم افتخار کردم.
_شما هم مثل مامان خودم. هیچ فرقی ندارین برام
#نویسنده_زهرا_بانو
#کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_میباشد
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
#نماز_شب 🌙🌔
💠پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله ؛
🔅ثلاثٌ كَفّاراتٌ منها التَّهَجُّد بالّليلِ و النّاسُ نيامٌ.
سه امر سبب كفاره گناهان است، يكی از آنها تهجّد و عبادت در شب است در حالی است كه ساير مردم درخوابند.
📚وسائل الشيعه، ج3، ص273
#نماز_شب_را_به_نیت_ظهور_میخوانیم
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
♡┅═════════════﷽══┅┅
﴿حُسیـــنﷺ﴾،
⇇زخمهـــآ؎ روح رٰا مـــداوٰا مےکُـــند،
ولے﴿عبـــٰاسﷺ﴾
⇇کــَـفیل دلهـــآ؎ رنـــج دیـــدِه
۔۔۔در دُنیـــٰاست❤️🩹:))
#شب_بخیر
#ابوفاضل
#امام_حسین
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
104.1K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♥️بارالها
✨از تو میخواهم در این شب زیبا
🎈قلبهای دوستان و عزیزانم را
✨از عشق به خود و مخلوقاتت
🎈لبریز بفرمایی
✨و به آنها اندیشهای پاک
🎈دلی نورانی و
✨تنی سالم عطا فرمایی
آمیـــن یا رَبَّ 🙏
چشمانـــت 😌
را آرام برهم بگذار
بگـــــو:
امشب، با همہ زیباییهایش ✨🎈
ماڸ مڹ اسٺ😊
و با امید فردایے زیباٺر
خودٺ را بخدایـت بسپار✨🙏✨
شب زیباتون بخیر ✨🎈✨
#شب_بخیر
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2