eitaa logo
داروخانه معنوی
8.5هزار دنبال‌کننده
11.3هزار عکس
5.8هزار ویدیو
224 فایل
کانال داروخانه معنوی مذهبی ؛ دعا؛ تشرفات و احکام لینک کانال در ایتا eitaa.com/Manavi_2 ارتباط با مدیر 👇 @Ya_zahra_5955 #کپی_حلال تبادل وتبلیغ @Ya_zahra_5955
مشاهده در ایتا
دانلود
داروخانه معنوی
نامه ۴۶ به يكی از فرماندهان خود 🎇🎇🎇#خطبه۴۶ 🎇🎇🎇🎇🎇🎇 مسووليت‌فرمانداری و‌اخلاق‌اجتماعی پس از يا
نامه ۴۷ وصيت به حسن و حسین 🎇🎇🎇 🎇🎇🎇🎇 پندهای جاودانه شما را به ترس از خدا سفارش مي كنم به دنيا روي نياوريد، گرچه به سراغ شما آيد، و بر آنچه از دنيا از دست مي دهيد اندوهناك مباشيد، حق را بگوييد، و براي پاداش الهي عمل كنيد. دشمن ستمگر و ياور ستمديده باشيد. شما را، و تمام فرزندان و خاندانم را، و كساني را كه اين وصيت به آنها مي رسد، به ترس از خدا، و نظم در امور زندگي، و ايجاد صلح و آشتي در ميانتان سفارش مي كنم، زيرا من از جد شما پيامبر (ص) شنيدم كه مي گفت: (اصلاح دادن بين مردم از نماز و روزه يكسان برتر است.) 💠باهم نهج البلاغه بخوانیم «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
داروخانه معنوی
۵۶ روز انتظار تا عید بزرگ غدیر خم هر روز یک فضیلت ، فضیلت شماره : ۱۴ ------------------------------ «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
♡┅═════════════﷽══┅┅ ⇠﴿عـَــلـّےﷺ۔۔𔘓﴾ ! ⇇«مُعـــــجِزه خِلـــــقَت أست..✿⇉» ❤️ «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
♡┅═════════════﷽══┅┅ چُـــــو بہ کٰارِ خـــــویش مـــٰــانے↓↓ ⇇درِ رَحمـــــتِ ﴿عَلـّےﷺ﴾ زَن۔۔۔ بِجُـــــز او بہ⇦ زَخمِ دل‌هــــٰـا۔۔۔ ◇_«نَـــــنَھد کَسےدوٰایـے :𑁍➛»_◇ ‌ «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
تاریخ تولد آقا در شناسنامه ۲۴ تیره اما خود آقا در یک جلسه‌ای فرمودن تاریخ‌ تولدشون ۲۹ فروردینه شاید قسمت بوده امروز پویش تموم بشه😁 ۱۵ هزار تا عضو مونده تا کانال دفتر آقا میلیونی بشه. عضو کانال رهبر انقلاب بشید و آدرسشو برای دیگران بفرستید 👇 https://eitaa.com/khamenei_ir https://eitaa.com/khamenei_ir «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
داروخانه معنوی
#رمان جذاب و آموزنده #سرباز ✍قسمت ۶ پویان و افشین با ماشین تو خیابان ها دور میزدن. افشین با سرعت ا
جذاب و آموزنده ✍قسمت ۷ تو دانشگاه نمیشد، هیچ آدرس و شماره ای هم ازش نداشت. مجبور شد تعقیبش کنه. فاطمه و مریم سوار ماشین فاطمه شدن. جایی کنار خیابان مریم از ماشین پیاده شد و رفت. فاطمه هم حرکت کرد. پویان چراغ میداد که نگه داره ولی فاطمه توجهی نمیکرد.کنار ماشین فاطمه رفت. شیشه ی ماشین رو پایین داد، و بوق میزد.فاطمه وقتی متوجه پویان شد،تعجب کرد و کنار خیابان پارک کرد. پویان هم جلوی ماشین فاطمه پارک کرد و پیاده شد. ولی فاطمه پیاده نشد. فقط شیشه ماشین رو کمی پایین داد. پویان سرش پایین بود و سعی میکرد به فاطمه نگاه نکنه. با احترام گفت: -سلام خانم نادری. -سلام،مشکلی پیش اومده؟! -ببخشید،مجبور شدم تعقیب تون کنم و تو خیابان مزاحمتون بشم.مطلب مهمی بود که باید خدمت تون عرض میکردم. -بفرمایید،گوش میدم. -میشه سوار بشم؟ -نه. پویان بخاطر صراحت فاطمه لبخند زد. -من قصد مزاحمت ندارم.موضوع مهمیه. -درچه مورد؟ -درمورد دوستم،افشین مشرقی. فاطمه یه کم فکر کرد. نه سوار شدن پویان به ماشینش کار درستی بود،نه سوار شدن فاطمه به ماشین پویان. پیاده شد و بدون اینکه به پویان نگاه کنه گفت: -بفرمایید. -افشین آدم کینه ای و مغرور و سمجی هست.تا به چیزی که میخواد نرسه، بیخیالش نمیشه.از هر راهی هم که شده میخواد به خواسته ش برسه. -اینا چه ارتباطی به من داره؟ پویان بعد مکث کوتاهی گفت: -اون از شما کینه داره..بخاطر سیلی اون روز..تو دانشگاه. فاطمه یه کم فکر کرد.عصبانی گفت: -من که کاری باهاش نداشتم،اول اون شروع کرد... -من میدونم.تو این مدت هم هرکاری تونستم انجام دادم که منصرف بشه ولی ... خانم نادری من هفته آینده از ایران میرم.تا الان هم به سختی تونستم کنترلش کنم.مطمئنم وقتی من برم،اذیت و آزارهاش برای شما شروع میشه. فاطمه گیج شده بود.سکوت طولانی ای شد. -میگید من چکار کنم؟ -بیشتر مراقب خودتون و اطرافیان تون باشید. فاطمه اخمی کرد و گفت: -اطرافیانم دیگه چرا؟! -گفتم که افشین از هر راهی که شده میخواد تلافی کنه. -واقعا همچین آدمیه یا شما دارین بزرگش میکنین؟! -خیلی متاسفم ولی همچین آدمی هست. دوباره سکوت طولانی. فاطمه گفت: -جز شما کس دیگه ای رو داره که ازش حرف شنوی داشته باشه؟ -نه،هیچکس. -حرف شما چرا براش مهمه؟ -من و افشین مثل برادریم.دوستیش با من براش مهمه. -شما کی برمیگردید؟ پویان با مکث گفت: -من و خانواده م برای همیشه داریم میریم. فاطمه با تعجب گفت: _پس مَر... ادامه نداد. پویان متوجه منظورش شد، و تعجب کرد.مردد بود بپرسه یا نه. بالاخره گفت: -شما از کجا میدونید که من... ادامه نداد. فاطمه گفت: -از حالت اون روز شما بعد تصادف متوجه شدم. -خانم مروت هم متوجه شدن؟ 💥ادامه دارد... ✍دومیـن اثــر از؛ ✍بانـــو «مهدی یارمنتظرقائم» «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2