eitaa logo
داروخانه معنوی
8.5هزار دنبال‌کننده
11.4هزار عکس
5.8هزار ویدیو
228 فایل
کانال داروخانه معنوی مذهبی ؛ دعا؛ تشرفات و احکام لینک کانال در ایتا eitaa.com/Manavi_2 ارتباط با مدیر 👇 @Ya_zahra_5955 #کپی_حلال تبادل وتبلیغ @Ya_zahra_5955
مشاهده در ایتا
دانلود
داروخانه معنوی
♡┅═════════════﷽══┅┅ ﴿یـــــاعــلےﷺ﴾ ! ⇇؏ــــشق تــــــو ، بامستے چہ فـــــرقے مےکند..؟ 𑁍⇉ «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
داروخانه معنوی
♡┅═════════════﷽══┅┅ -تـُـــᰔـــو هُمـــــٰایے و ⇇مـَــــن خَستہ؎ بیچـــٰــاره؛ ◇◇ گــِـــدٰا؎.. 𑁍⇉ ❤️ «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
داروخانه معنوی
♡┅═════════════﷽══┅┅ _پـُــــرشُد..⇩⇩ ⇦ تَمـــــٰام صَحن و روٰاق أز، □ هِـــــزار¹⁰⁰⁰ گُل🌹⇨ تٰــا أز ⇇بــِـهشت هَم شَود ایـــــنجٰا ؛ « بِهشـــــت تــَـــر𑁍⇉» «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
♡┅═════════════﷽══┅┅ قَدم‌هٰایے برٰا؎ خودسٰاز؎ یٰاران ¹_قدم اول: نمٰـــاز أوّل وَقـــت ²_قدم دوم: احتـــرٰام بہ پـــدرومٰـــادر ³_قدم سوم: قـــرٰائت روزٰانہ دعـــآ؎ عَهـــد_قدم چهارم: صَـــبر در تمٰـــام اُمـــور_قدم پنجم: وفٰـــا؎ بہ عَهـــدبا امٰـــام زمٰـــانﷺ_قدم ششم: قـــرٰائت روزانہ قُـــرآن همرٰاه بٰـــا تـــوجّہ بہ معٰـــانے و مَفهوم آن_قدم هفتم: جلوگـــیر؎ أز پُـــرخور؎ و پُـــرخوٰابے و رٰاحـــت طَلبے_قدم هشتم: پَـــردٰاخت روزاٰنہ صـــدّقہ_قدم نهم: غِیبـــت نکَـــردن ¹⁰_قدم دهم: فُـــرو بُـــردن خَشـــم ¹¹_قدم یازدهم: تَرک حسٰـــادت و تکـــبّر ¹²_قدم دوازدهم: تَـــرک دُروغ ¹³_قدم سیزدهم: کُنترل چِشـــم و زبٰـــان ¹⁴_قدم چهاردهم: دٰائـــم ألوّضـــو أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌤 «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
جذاب و آموزنده ✍قسمت ۳۳ یک ربع بعد به کارخانه متروکه رسیدن. کارخانه رو دور زد و از مسیری که قبلا افشین گفته بود،رفت. تو دلش از خدا و امام حسین(ع) میکرد و آرام اشک میریخت.افشین با تمسخر گفت: -گریه میکنی جلوتو می بینی؟! عصبانی گفت: -من اگه الان با چشم های بسته هم رانندگی کنم هیچی نمیشه.بر و بیابونه. هیچی نداره.حتی دره هم نداره بندازمت پایین و از دستت راحت بشم. افشین خندید و چیزی نگفت. به جاده اصلی رسیدن.دوباره گوشی رو بهش داد تا قفل شو باز کنه.آنتن داشت. کنار جاده توقف کرد.ساعت ده بود.شماره پدرشو گرفت.حاج محمود گفت: -بله. -سلام باباجونم. -فاطمه!! کجایی تو؟ خوبی؟ نگرانی از صدای حاج محمود معلوم بود. -خوبم،باباجونم،خوبم.نگران نباشین. -کجایی؟ -نمیدونم بابا. به افشین گفت: -کی میرسیم؟ -یه ساعت دیگه ورودی شهره. -باباجونم،دو سه ساعت دیگه میام خونه.نگران نباشین. حاج محمود عصبانی شد و جدی تر پرسید: _فاطمه کجایی الان؟ -نمیدونم بابایی..تو جاده م.نمیدونم جاده کجاست. -تنهایی؟ -نه. -اون پسره عوضی هم هست؟ صدای حاج محمود بالا رفت.افشین هم شنید. -بخیر گذشت بابا.نگران نباشید.میام خونه. تماس رو که قطع کرد، اینترنت گوشی رو روشن کرد.دو تا مداحی دانلود کرد.گوشی رو به دستگاه پخش ماشین وصل کرد.صدای مداحی تو ماشین پیچید. افشین لبخندی زد و با خودش گفت تا حالا همچین صدایی تو ماشینم پخش نشده بود. بیست دقیقه بعد مداحی ها تمام شد و یه دفعه آهنگ بدی پخش شد.فاطمه جاخورد و سریع قطعش کرد.خنده ش گرفت ولی لب گزید تا جلوی خندشو بگیره.اما افشین بلند خندید. به ورودی شهر رسیدن.فاطمه گفت: _میتونی رانندگی کنی؟ -چرا؟ خسته شدی؟ 💥ادامه دارد... ✍دومیـن اثــر از؛ ✍بانـــو «مهدی یارمنتظرقائم» «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2