eitaa logo
داروخانه معنوی
6هزار دنبال‌کننده
8.1هزار عکس
4.5هزار ویدیو
123 فایل
کانال داروخانه معنوی مذهبی ؛ دعا؛ تشرفات و احکام لینک کانال در ایتا eitaa.com/Manavi_2 ارتباط با مدیر @Ya_zahra_5955
مشاهده در ایتا
دانلود
داروخانه معنوی
#احسن_القصص ☘سید ابوالحسن اصفهانی (۳۷) #قسمت_آخر آیة الله سید ابوالحسن اصفهانی تا واپسین سال حیات خ
💥یکی از راههای بیداری از خواب غفلت خواندن شرح حال اولیاء خداست، بهمین منظور مختصری از زندگی یک ولیّ خدا تقدیم می شود. ☘شیخ مرتضی زاهد(١) یکی از علماء بااخلاص که چشمه‌های حکمت از قلبش به زبانش جاری شده و مردم را از آب حیاتبخش علوم اهل‌بیت علیهم‌السلام سیراب کرده مرحوم شیخ مرتضی زاهد است. عارفی وارسته، مهذب و مجاهدی نستوه و معلم اخلاق که تمام وجودش را در راه ارشاد و هدایت مردم وقف کرده بود. ایشان از شاگردان مرحوم «سید عبدالکریم لاهیجی» معروف به " سید علی مفسّر" و "شیخ فضل الله نوری" بوده است. ⚡️⚡️⚡️ یکی از واعظان بااخلاص بنام آقای سیبویه می‌گوید: مرجع تقلید شیعیان جهان مرحوم آیت الله سید ابوالحسن اصفهانی به شخصی فرموده بودند: من حاضرم مقداری پول به شما بدهم تا شما آقای زاهد را از تهران به عتبات بیاورید تا من یکبار ایشان را از نزدیک ببینم. 📗پرواز در ملکوت ص257 @Manavi_2 @Manavi_3 @Manavi_4
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹❤من خدایی دارم که عاشقانه هوای بی پناهی ام را دارد به من سخت می گیرد تا سرسخت شوم ، خودم را باور کنم ، و روی پای خودم بایستم . گاهی رهایم می کندتا گم شوم و از دور مراقب است تا ببیند چطور مسیرم را پیدا می کنم وهرکجا که لازم شد دستانم را می گیرد وهدایتم می کند ، بی آنکه حواسم باشد خدایاشکرت که مراقبمان هستی.❤️ @Manavi_2 @Manavi_3 @Manavi_4
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هر که بين نماز صبح و نافله سوره ⇦ حمـد ‌⇨ را 《41》 مرتبه چهل《40》 روز بدون فاصله بخواند خدا حاجت او را برآورده میكند حتی اگر به ‌نيت اولاد باشد خدا اولاد روزی او میکند. 📚دعاهای مشگل گشا @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠 مادر حضرت مهدی علیه السلام در كانون خانواده امام عسكرى عليه السّلام،آن بانوى گرامى را به نام‌هاى مختلفى-از قبيل: «نرجس»،«سوسن»،«صقيل»(يا«صيقل»)،«حديثه»،«حكيمه»،«مليكه»،«ريحانه»و «خمط»-صدا مى‌زدند. از ديدگاه يكى از پژوهشگران علت تعدّد نام‌هاى آن بانو،مى‌تواند چند چيز باشد: 1.علاقه و محبت فراوان مالك او به وى،باعث شده بود با بهترين اسم‌ها و زيباترين نام‌ها،او را صدا بزند.ازاين‌رو تمام نام‌هاى آن بانو،از اسامى گل‌ها و شكوفه‌ها است؛چون مردم اين صداها و نام‌هاى مختلف را شنيده بودند،مى‌پنداشتند كه تمام اينها اسامى آن بانوى بزرگوار است. 2.اين بانوى گرامى پس از اينكه وارد كانون خانوادۀ امام عليه السّلام شد،خطمشى و مسير ديگرى-برخلاف ساير كنيزان-داشت؛زيرا او مادر حضرت مهدى عجّل اللّه تعالى فرجه الشريف بود.او فشار و ظلم ستمگران و حكومت‌ها را مى‌ديد و مى‌دانست مدتى بايد در زندان به سر برد.او مى‌دانست كه بايد براى حفظ خود و فرزند گرامى‌اش،نقشه‌هايى بينديشد،تا حاكمان وقت،ندانند صاحب كدام نام را بايد زندانى كنند و حامل نور مهدى عجّل اللّه تعالى فرجه الشريف كدام است.بر اين اساس هرروز نامى تازه براى خود مى‌نهاد و در خانوادۀ امام عليه السّلام او را به اين نام‌ها مى‌خواندند تا دشمنان خيال كنند كه اين نام‌هاى مختلف،مربوط به چند نفر است و نفهمند اين اسامى،همه مربوط به يك نفر است. 📚 درسنامه مهدویت @Manavi_2
💠 سرگذشت مادر حضرت مهدى عجّل اللّه تعالى فرجه الشريف1⃣ يكى از روايت‌هاى مشهور،حكايت از آن دارد كه مادر امام مهدى عجّل اللّه تعالى فرجه الشريف،شاهزاده‌اى رومى است كه اعجازگونه،به بيت شريف امام عسكرى عليه السّلام راه يافته است.شيخ صدوق در داستان مفصلى،حكايت مادر حضرت مهدى عليه السّلام را اين‌گونه نقل كرده است: بشر بن سليمان نخّاس گفت:من از فرزندان ابو ايوب انصارى و يكى از مواليان امام هادى و امام عسكرى عليهما السّلام و همسايه آنان در«سرّ من راى»بودم.مولاى ما امام هادى عليه السّلام مسائل «برده‌فروشى»را به من آموخت و من جز با اذن او،خريد و فروش نمى‌كردم.ازاين‌رو از موارد شبهه‌ناك پرهيز مى‌كردم تا آنكه معرفتم در اين باب كامل شد و فرق ميان حلال و حرام را نيكو دانستم. يك شب در«سرّ من راى»-كه در خانه خود بودم و پاسى از شب گذشته بود-كسى در خانه را كوفت.شتابان به پشت در آمدم،ديدم كافور فرستاده امام هادى عليه السّلام است كه مرا به نزد آن حضرت فرامى‌خواند.لباس پوشيدم و بر ايشان وارد شدم.ديدم با فرزندش ابو محمد و خواهرش حكيمه خاتون از پس پرده گفت‌وگو مى‌كند.وقتى نشستم،فرمود:اى بشر!تو از فرزندان انصارى و ولايت ائمه عليهم السّلام پشت در پشت،در ميان شما بوده است و شما مورد اعتماد ما اهل بيت هستيد.من مى‌خواهم تو را مشرّف به فضيلتى سازم كه بدان بر ساير شيعيان در موالات ما سبقت بجويى.تو را از سرّى مطلع مى‌كنم و براى خريد كنيزى گسيل مى‌دارم.آن گاه نامه‌اى به خط و زبان رومى نوشت و آن را به هم پيچيد و با خاتم خود مهر كرد.دستمال زرد رنگى را-كه در آن 220 دينار بود-بيرون آورد و فرمود:آن را بگير و به بغداد برو و ظهر فلان روز،در معبر نهر فرات حاضر شو و چون زورق‌هاى اسيران آمدند،جمعى از وكيلان فرماندهان بنى عباس و خريداران و جوانان عراقى دور آنها را بگيرند. وقتى چنين شد،شخصى به نام عمر بن يزيد برده فروش را زير نظر بگير و چون كنيزى را كه صفتش چنين و چنان است و دو تكه پارچه حرير دربردارد،براى فروش عرضه بدارد و آن كنيز از گشودن رو و لمس كردن خريداران و اطاعت آنان سرباز زند،تو به او مهلت بده و تأملى كن.برده فروش آن كنيز را بزند و او به زبان رومى ناله و زارى كند و گويد:واى از هتك ستر من!يكى از خريداران گويد:من او را سيصد دينار خواهم خريد كه عفاف او باعث فزونى رغبت من شده است و او به زبان عربى گويد:اگر در لباس سليمان و كرسى سلطنت او جلوه كنى،در تو رغبتى ندارم،اموالت را بيهوده خرج مكن!برده‌فروش گويد:چاره چيست؟ گريزى از فروش تو نيست!آن كنيز گويد:چرا شتاب مى‌كنى بايد خريدارى باشد كه دلم به امانت و ديانت او اطمينان يابد.در اين هنگام برخيز و به نزد عمر بن يزيد برو و بگو:من نامه‌اى سربسته از يكى از اشراف دارم كه به زبان و خط رومى نوشته و كرامت و وفا و بزرگوارى و سخاوت خود را در آن نوشته است. نامه را به آن كنيز بده تا در خلق و خوى صاحب خود تأمل كند.اگر بدو مايل شد و بدان رضايت داد،من وكيل آن شخص هستم تا اين كنيز را براى وى خريدارى كنم. ⭕️ادامه دارد ... @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مجنون از راهی میگذشت. جمعی نماز گذاشته بودند. مجنون از لا به لای نماز گذاران رد شد. جماعت تندو تند نماز را تمام کردند. همگی ریختند بر سر مجنون. گفتند بی تربیت کافر شده ای. مجنون گفت. مگر چه گفتم. گفتند مگر کوری که از لای صف نماز گذاران میگذری. مجنون گفت. من چنان در فکر لیلا غرق بودم که وقتی میگذشتم حتی یک نماز گذار ندیدم. شما چطور عاشق خدایید و در حال صحبت با خدا همگی مرا دیدید 🦋قدری مجنون خداباشیم @Manavi_2 @Manavi_3 @Manavi_4
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
احیای شب نیمه شعبان مولای من می‌دانی چند سال است انتظار می‌کشم. از وقتی سخن گفته‌ام و معنای سخن خود را فهمیده‌ام انتظارت را می‌کشم. بیا و این انتظار مرا پایان بده.‌ای منجی عالمیان، جهان در انتظار توست مسافر من! نیستی تا ببینی مردم روز میلادت یعنی رمز عشق پاک چه می‌کنند! چگونه بغض سنگین خود را در گلو نگه داشته اند و انتظار می‌کشند منتظرند تا کسی بیاید و جهان را از عدل پرکند. کسی بیاید و به این جهان بی اساس پایان دهد … بیا تا بعد از این در کوچه‌های غریب شهر روز میلادت را با بودنت جشن بگیریم و خیابان‌های تاریک و ظلمات را با نور بودنت چراغانی کنیم. بیا و ببین مردم روز آمدنت چه می‌کنند بسیار مهم❤️ لطفا نشر دهید❤️❤️❤️ @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🛑 طنین‌انداز شدن بانگ «لبیک یا مهدی» همزمان با شب نیمه شعبان در سراسر کشور 🔹مدیر کل فرهنگی استانداری قم گفت: امسال همزمان با شب نیمه شعبان از ساعت ۲۰:۵۵ بانگ «لبیک یا مهدی عجل الله فرجه» و دعای فرج از مسجد مقدس جمکران، مأذنه‌های مساجد سراسر کشور و صداوسیما طنین‌انداز خواهد شد. این خبر را به گوش دیگران هم برسونید. @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤️ ــ به چی فکر میکنی؟! مهیا لبخندی به شهاب زد. ــ قبول باشه! شهاب کنار مهیا نشست. ــ قبول حق حاج خانوم! نگفتی به چی فکر می کردی، که اینقدر غرق شده بودی؟! مهیا، لیوان چایی را برداشت و مشغول ریختن چایی شد. ــ به این فکر می کردم که آخرین بار با چه آشفتگی، اومدم اینجا؛ والان با، چه آرامشی... لیوان را به سمت شهاب گرفت. شهاب چایی را از دستش گرفت. اما دستش را رها نکرد. ــ دوست داری بازم تنبیه بشی؟! مهیا با تعجب به شهاب نگاه کرد. ــ چیه؟! چرا اینجوری نگاه میکنی! گفتم بازم دوس داری تنبیه بشی؟! ــ چ... چرا؟! من که کاری نکردم! شهاب آرام دستش را نوازش کرد. ــ که باچاقو برید...؟! مهیا نگاهی به دستش انداخت. ــ باور کن با چاقو برید! ــ بعد چون مامانت حساسه، اینجوری برات پانسمان کرده؛ نه به خاطر اینکه رفتی بیمارستان و دستت بخیه خورده! مهیا، بغض در گلویش نشست. فکر اینکه شهاب با بخواهد با او بد رفتار کند، عذابش می داد. ــ شهاب! من فقط نمی خواستم نگران بشی... ــ ولی باید حقیقت رو بهم میگفتی. بهم میگفتی که زن عموم چه حرفایی بهت زده! تو باید این حرف ها رو به من میگفتی؛ نه مریم! مهیا سرش را پایین انداخت. شهاب نگاهی به مهیا انداخت. فقط خدا می دانست وقتی مریم برایش تعریف کرده بود؛ چقدر عصبی شده بود و چقدر نگران مهیا شده بود. همسرش تمام زندگیش، بیمارستان بوده و دستش، بخیه خورده بود. ــ مهیا! خانمی! سرت رو بالا بگیر ببینم. مهیا، سرش را بالا برد و در چشمان شهاب، خیره شد. ــ قول بده؛ دیگه از من چیزی مخفی نکنی... تو زن منی! یعنی الان من از همه به تو نزدیکترم. تو هم همینطور. تو مشکلاتت و اتفاقاتی که برات اتفاق میفته رو، به من نگی؛ به کی بگی؟! خود من چند بار اومدم و باتو دردودل کردم یادته؟! مهیا سری تکان داد. ــ خب؛ من نمی خوام ذهنت رو مشغول کنم. تو سرت شلوغه، کارت سخته... ــ مهیا جان! خانمی؛ هر چقدر سرم شلوغ باشه و کارم سخت، سخت باشه؛ وظیفمه وقت برای همسرم بزارم. اگه وقتش رو نداشتم؛ هیچوقت جلو نمیومدم وازت خواستگاری نمی کردم. قول بده که چیزی از من مخفی نکنی! ــ قول میدم! ــ خداروشکر... شهاب، مشغول نوشیدن چایی اش شد. مهیا، ذهنش مشغول اتفاق چند روز پیش بود. نمی دانست در مورد حرف های نازنین چیزی به او بگویید یا نه؟! میترسید به او نگوید و دوباره اتفاقات قبل پیش بیاید.... او تازه قول داده بود، که چیزی را مخفی نکند. ـــ شهاب! ــ جانم؟! ــ من یه چیزی رو ازت مخفی کردم. شهاب، اخمی کرد. ــ نه...نه... یعنی تازه اتفاق افتاده. وقت نشد بگم. شهاب با دیدن استرس مهیا، دستان سردش را در دست گرفت. ــ بگو خانمی؟! ــ چند روز پیش، یکی از دوستام رو، دیدم. دوستم نازنین. نمیدونم میشناسیش یا نه؟! باآمدن اسم نازنین اخمی بین ابروهای شهاب افتاد ـ خب؟! ــ اون، به خاطر یه اتفاقی، مجبور شد بره کرج! ولی اون رو بهم گفت، که به خاطر نجات زندگی من، اومده بود اهواز! ــ نجات زندگی تو؟! ــ آره! اومد کلی چرت وپرت گفت و رفت. ــ چی گفت؟! ــ مهم نیست چی گ... ــ مهیا! چی گفت؟! مهیا، دوست نداشت، این حرف ها را به زبان بیاورد؛ اما مجبور بود. ــ گفت که... تو به درد من نمیخوری... تو اون آدمی که نشون میدی نیستی... و از این حرفا... ــ تو باور کردی؟! ــ این چه حرفیه شهاب! من فقط کنجکاو شدم که، نازی برای چی این حرفا رو زده؟! اصلل مگه تورو میشناسه؟! شهاب نفس عمیقی کشید. دستای مهیا را نوازش کرد. ــ یه روز همه چیز رو برات تعریف میکنم. مهیا، با نگرانی به شهاب، چشم دوخت. شهاب لبخندی زد و دستانش را دور شانه های مهیا حلقه کرد. ــ اینجوری نگام نکن... من بهت نگفتم؛ چون دوست نداشتم ذهنیتت نسبت به دوستت خراب بشه. ولی ازت یه خواهشی دارم؛ مهیا... ــ چی؟؟ ــ نه جواب تلفن هاش رو بده... نه حضوری ببینش! اصلل نمی خوام باهاش ارتباطی داشته باشی... مهیا، سرش را به شانه ی شهاب تکیه داد. ــ خودم هم، دیگه دوست ندارم ببینمش... ادامه دارد ... @Manavi_2 @Manavi_3 @Manavi_4
❤️ مهیا، قلم ها و برگه ها را، روی پیشخوان گذاشت. ــ بی زحمت؛ اینارو حساب کنید. ــ قابلتون رو نداره خانم مهدوی. مهیا، از اینکه او را به فامیل شهاب صدا زد؛ لبخندی زد. ــ خیلی ممنون! لطف دارید شما! ــ 3۰تومن، قابل شمارو هم نداره. ــ خیلی ممنون. مهیا پول را روی پیشخوان گذاشت، که موبایلش زنگ خورد. شماره ناشناس بود. ــ بله بفرمایید؟! صدای گریه ی دختری، از پشت خط می آمد. ــ الو خانم چیزی شده؟! ــ مهیا به دادم برس! مهیا احساس می کرد، این صدا برایش آشنا است. با تعجب گفت: ــ زهرا خودتی؟! ــ آره خودمم! مهیا، نگران شده بود. ــ چی شده چرا گریه میکنی؟! ــ مهیا بدبخت شدم. به دادم برس... ــ آروم باش! گریه نکن، بگو چی شده؟! ــ مهیا، بیا پیشم! میای؟! ــ آره عزیزم، میام. تو کجایی؟! ــ الان برات آدرس رو میفرستم. ــ باشه گلم! الان میام. ــ مهیا؟! ــ جانم؟! ــ منو ببخش... ــ نه بابا این چه حرفیه؟! دارم میام. تلفن را قطع کرد. ــ چیزی شده خانم مهدوی؟! ــ نه علی آقا! فقط بی زحمت وسایلم پیشتون بمونند؛ من یه جایی برم، برمیگردم، میبرمشون. ــ باشه! هر جور راحتید. مهیا، سریع از مغازه بیرون آمد و به سمت جاده دوید. سریع دستی برای تاکسی تکان داد؛ تاکسی کمی جلوتر، ایستاد. مهیا، سریع به سمت ماشین رفت و سوار شد و آدرسی که زهرا برایش پیامک کرده بود؛ به راننده جوان گفت. راننده با تعجب به او نگاه کرد و سری تکان داد. مهیا، سرش را به صندلی تکیه داد و چشمانش را بست. قلبش، تند تند می زد. اضطراب شدیدی داشت. نمی دانست چه به سر زهرا آمده؛ که اینگونه گریه می کرد. بعد نیم ساعتی چشمانش را باز کرد. به اطراف نگاه کرد. از شهر خارج شده بود. ــ آقا، اینجا کجاست؟! دارید کجا میرید؟! ــ خانم همون آدرسی که بهم دادید دیگه... مهیا سری تکان داد. نگرانیش بیشتر شد. بعد از ده دقیقه ماشین ایستاد. ــ بفرمایید خواهرم. رسیدیم. مهیا، با تعجب نگاهی به ساختمان نیمه ساز که اطرافش زمین خالی و خرابه بود؛ انداخت. ــ مطمئنید آدرس رو درست اومدید؟! ــ بله خانوم اینجا خیلی پرته. ولی چون ما خونمون تو یه روستایی نزدیک اینجاست؛ اینجارو میشناسم. مهیا، کرایه را داد. تشکری کرد و پیاده شد. ــ خانم؟! ــ بله؟! ـ می خواید، من بمونم خدایی نکرده اتفاقی نیفته براتون؟! مهیا لبخندی زد. ــ نه! خیلی ممنون! راننده جوان، سری تکان داد و رفت. مهیا رو به ساختمان ایستاد. ــ زهرا! آخه برای چی اومدی اینجا؟! غروب بود و هوا کم کم تاریک می شد. مهیا، وحشت کرده بود. اما مجبور بود؛ به خاطر زهرا اینکار را بکند. وارد شد. از بین آجر و کیسه های گچ و سیمان گذشت، فریاد زد: ــ زهرا کجایی؟! صدا در ساختمان پیچید و همان باعث شد، مهیا بیشتر بترسد. زیر لب صلوات می فرستاد. آرام آرام از پله های نیمه کاره را بالا رفت. ــ زهرا؟! کجایی؟! بخدا الان سکته میکنم. صدایی نشنید. هوا تاریک شده بود. به طبقه اول رسید. کلی اتاق بود. با صدای لرزونی گفت: ـــ زهرا؟! توروخدا جواب بده. دارم میمیرم. مهیا، دیگر از ترس اشک هایش روی گونه اش، سرازیر شده بود. تصمیم گرفت که به شهاب زنگ بزند، تا خواست موبایلش را دربیاورد، صدای گریه ی زهرا را، از یکی از اتاق ها شنید. با خوشحالی به طرف اتاق رفت. ــ زهرا! عزیزم کجایی؟! تک تک اتاق ها را سرک کشید. ــ زهرا کدوم اتاقی؟! صدا از اتاق آخری بود. سریع به طرف اتاق آخری رفت، که پایش به آجرها گیر کرد و افتاد. ـــ آخ... دستش را به دیوار تکیه داد و بلند شد. وارد اتاق شد. ولی از چیزی که دید، شوکه شد. به ضبط صوتی، که صدای گریه از آن پخش می شد، نگاهی کرد؛ که با بسته شدن در، با جیغ بلندی به سمت در چرخید. با دیدن شخص روبرویش احساس کرد، که قلبش دیگر نبض نمی زد. آرام زمزمه کرد. ادامه دارد.... @Manavi_2 @Manavi_3 @Manavi_4
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از Zahra_Heydarin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام به دوشنبه۱۴۰۱/۱۲/۱۵خوش آمدید💫 💗💫دوشنبه تون شاد و عالی 🌸💫خدایا به دوستانم 🌸💫یک روز قشنــگ 💗💫یک دل خـــوش 🌸💫یک لـب خنـدان 💗💫یک تـن سالـــم 🌸💫و گشـوده شــدن 💗💫هزار در خوشبختی 🌸💫عطا بفرما 🌸💫برای تک تک شما روزی پر از معجزه و عشق خواستارم 💗💫سلام روزتون بخیر @Manavi_2 @Manavi_3 @Manavi_4
📅 🗓 دوشنبه ۱۵ اسفند ۱۴۰۱ 🗓 ۱۳ شعبان ۱۴۴۴ 🗓 6 مارس 2023 🌹 امروز متعلق است به: 🔸سبط النبي حضرت امام حسن مجتبی علیه السّلام 🔸سیدالشهدا و سفينة النجاة حضرت امام حسین علیهما السّلام 📆 روزشمار: ▪️2 روز تا ولادت حضرت صاحب الزمان (عج) ▪️18 روز تا آغاز ماه مبارک رمضان ▪️27 روز تا رحلت ام المومنین حضرت خدیجه علیها السلام ▪️32 روز تا ولادت امام حسن مجتبی علیه السلام ▪️35 روز تا اولین شب قدر ✅ ✅ برای کسی است که بزرگی دارد و میخواهد به آن برسد و برای آن قصه ای عجیب می باشد . کسی که می خواهد به هدفش برسد این دعا را تکرار کند بِسْمِ‏ اللَّهِ‏ الرَّحْمنِ‏ الرَّحِيمِ‏ أَنْتَ اللَّهُ  اَلَّذی لا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ مُبْدِئُ الْخَلْقِ وَ مُعِيدُهُمْ‏، وَ أَنْتَ اللَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ مُدَبِّرُ الْأُمُورِ وَ بَاعِثُ مَنْ فِي الْقُبُورِ وَ أَنْتَ اللَّهُ اَلَّذی لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ الْقَابِضُ الْبَاسِطُ، وَ أَنْتَ اللَّهُ اَلَّذی لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ وَارِثُ الْأَرْضِ وَ مَنْ عَلَيْهَا، أَسْأَلُكَ بِاسْمِكَ الَّذِي إِذَا دُعِيتَ بِهِ أَجَبْتَ، وَ إِذَا سُئِلْتَ بِهِ أَعْطَيْتَ، وَ أَسْأَلُكَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ أَهْلِ بَيْتِهِ وَ بِحَقِّهِمُ الَّذِي أَوْجَبْتَهُ عَلَى  نَفْسِی أَنْ تُصَلِّيَ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ أَنْ تَقْضِيَ لِي حَاجَتِي السَّاعَةَ السَّاعَةَ يَا سَيِّدَاهْ يَا مَوْلَاهْ يَا غِيَاثَاهْ،  أَسْأَلُكَ بِكُلِّ اسْمٍ سَمَّيْتَهُ بِهِ نَفْسَكَ، وَ اسْتَأْثَرْتَ بِهِ فِي عِلْمِ الْغَيْبِ عِنْدَكَ أَنْ تُصَلِّيَ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ  أَنْ تُعَجِّلَ خَلَاصَنا مِنْ هَذِهِ اَلشِّدَّةِ يَا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ وَ الْأَبْصَارِ يَا سَمِيعَ الدُّعَاءِ إِنَّكَ‏ عَلى‏ كُلِ‏ شَيْ‏ءٍ قَدِيرٌ بِرَحْمَتِكَ ‏ يَا أَرْحَمَ‏ الرَّاحِمِينَ‏ ❇️ روز 《100》مرتبه: یا قاضیَ الحاجات "ای برآورنده حاجت ها" ❇️ این که مختص روز می‌باشد خواندنش موجب افزایش مال می‌شود ذکر روز دوشنبه به نام امام حسن علیه السلام و امام حسین علیه السلام می‌باشد روایت شده است آن دو بزرگوار در این روز خوانده شود بسیار بالایی دارد. ❇️  (یا ) 《129》مرتبه بعد از نماز صبح موجب می‌شود. ✅ برای و دادن روز خوبی است. ⛔️ برای و روز خوبی نیست‌. ✅ برای گرفتن روز خوبی است. ⛔️ برای و روز خوبی نیست. ⛔️ برای روز خوبی نیست. ✅ برای و روز خوبی است. ⛔️ برای رفتن روز خوبی نیست‌‌‌‌‌. 🔸امروز روز خوبی است. 🔸امروز برای شروع کارها روز مناسبی است. 🔸دید وبازدید با دوستان و خویشاوندان خوب است. 🔸کسی که در این روز بیمار شود خیلی زود بهبود یابد. 🔹کسی که امروز گم شود،به زودی پیدا میشود. 🔹قرض دادن و قرض گرفتن انجام شود. 🔹کشاورزی و باغبانی وآبیاری و خرید و فروش محصولات زراعی خوب است. 🔹 خرید و فروش و تجارت،موجب سود است. 🔸میانجیگیری برای اصلاح ذات البین و رفع اختلافات دوستان و خویشاوندان خوب است. 🔸کسی که در این روز متولد شود، اهل معرفت و کمال و ادب خواهدشد. اگر خدا بخواهد. 🔸رسیدگی به ایتام  ونیازمندان و بیچارگان خوب است. 🔸صدقه دادن خوب است. 🔹رَک اَرقنوع یا به اصطلاح ماه ترکی، قوت روح، امروز در « خصیـه » است. باید مراقب بود که امروز به آن آسیبی نرسد. 🔹 تعبیر خواب این شب با تأخیر همراه است. 🔹مسیر رجال الغیب از سمت مغرب میباشد. بهتر است هنگام حرکت به سمت محل کار یا در مکانی که حاجتی دارید رو به این سمت نهاده و از ایشان یاری بطلبید. چون کسی در نزد شروع در شغلی و سفری روی خود را به طرف ایشان کند و همت از ایشان طلبد، بدین نهج (صورت): بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحیم، اَلسَّلامُ عَلَیکَ یا رِجالُ الغَیبِ. اَلسَّلامُ عَلَیکَ اَیَّتُهاَ الاَرواحُ المُقَدَّسَةِ. اَغیثُونی بِغَوثِهِ و اُنظُروُا اِلَیَّ بِنَظرَةٍ یا رُقَبا یا نُقَبا یا نُجَبا یا اَبدالَ یا اَوتادَ یا غَوث َیا قُطُب. و به هر زبانی که خواهد، مطلب خواهد و شروع در مدعا کند، البته به مقصود رسد. 🔹 🔹 اذان صبح ۵:۰۵:۰۹ طلوع آفتاب ۶:۲۸:۱۸ 🔹 اذان ظهر ۱۲:۱۵:۳۷ غروب آفتاب ۱۸:۰۳:۳۰ 🔹 اذان مغرب ۱۸:۲۱:۳۸ نیمه شب شرعی ۲۳:۳۴:۱۹ ⏰ ذات الکرسی عمود 23:20 🤲 دعا در زمان ذات الکرسی است. 🗓 مخصوص روز است‌‌. @Manavi_2 @Manavi_3 @Manavi_4
هدایت شده از داروخانه معنوی
🌙 🌸روزه گرفتن 🍀صدقه دادن 🌸صلوات فرستادن 🍀خواندن مناجات شعبانیه 🌸هر روز هفتاد مرتبه ذکر  🍀اَسْتَغْفِرُاللهَ وَ اَسْئَلُهُ التَّوْبَةَ» گفته شود. 🌸هر روز هفتاد مرتبه ذکر  🍀اَسْتَغْفِرُاللهَ الَّذى لا اِلهَ اِلاّ هُوَ الرَّحْمنُ 🌸الرَّحیمُ الْحَىُّ الْقَیّوُمُ وَ اَتُوبُ اِلَیْهِ» گفته شود. 🍀در کل این ماه هزار بار ذکر « لا اِلهَ اِلا اللهُ وَلا نَعْبُدُ 🌸اِلاّ اِیّاهُ مُخْلِصینَ لَهُ الدّینَ وَ لَوُ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ » گفته شود. 🍀در هر پنج ‌شنبه این ماه دو رکعت نماز اقامه شود؛ 🌸که در هر رکعت بعد از حمد، صد مرتبه سوره توحید 🍀و بعد از سلام صدبار صلوات فرستاده شود. 🌸هنگام ظهر و نیمه شب، 🍀صلوات شعبانیه که از امام سجاد(ع) 🌸روایت شده، خوانده شود. @Manavi_2 @Manavi_3 @Manavi_4