ا༻⃘⃕࿇﷽༻⃘⃕❀ا
میـــگن وَســـطِ یک¹ عملّیـــٰات،
↶یهو دیـدنحـٰاجقـٰـاسم دارَن میـــرن...!↷
گُـــفتن: حـٰــاجے کُـــجا میـــر؎؟!
⇇مـــأمـــوریت داریمــٰـا۔۔۔
«حـــاج قـــآسم 𔘓»فَـــرمـــودن:
◇مـــأموریتےمُهـــمتـــر أزنَمـــاز نَـــداریم..➩!
أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌤
#نماز_اول_وقت
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
🌺 #رمان #ازجهنم_تابهشت 🌺قسمت ۴ اه اه چیه بر میدارن خودشون رو بقچه بیچ میکنن که چی اخه...رفتم سمت
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
داروخانه معنوی
🌺 #رمان #ازجهنم_تابهشت 🌺قسمت ۴ اه اه چیه بر میدارن خودشون رو بقچه بیچ میکنن که چی اخه...رفتم سمت
🌺 #رمان #ازجهنم_تابهشت
🌺قسمت ۵
بعد از اینکه درد و دلم با کسی که نمیدونم کی بود تموم شد از اونجا دل کندم و رفتم به سمت جایی که از مامان اینا جدا شدم.
جالب بود که توقع داشتم هنوز همون جا وایساده باشن و من هم تو این شلوغی پیداشون کنم.
بعد از این که یکم گشتم و پیداشون نکردم به امیرعلی زنگ زدم. بله.این که توقع داشتم امیرعلی اینجا باشه و جواب بده هم زیادی عاقلانه بود. هوووووف. به مامان زنگ زدم. بعد از سه تا بوق صدای گرفتش تو گوشی پیچید.
مامان _حانیه کجایی مامان ؟
_دوباره حانیه؟ مامان گریه کردی؟
مامان _خوب حالا.نه گریه نکردم کجایی؟
_ نمیدونم
مامان _ یعنی چی نمیدونم.بیا دم همون سقاخونه.
_ باشه.بای
راه افتادم به سمت همون جایی که مامان گفت اسمش سقاخونس نزدیک که شدم مامان منو دید و با یه لیوان آب اومد طرفم.
مامان _قبول باشه.بیا عزیزم.
_ چی قبول باشه؟ این چیه؟
مامان _ زیارت دیگه.حالا بیست سوالی میپرسی بیا بریم.
_ کجا؟
مامان _ هتل
_ به این زودی؟
مامان _ زوده ؟الان یک ساعت و نیمه که اومدیم. میریم بعد از ظهر میایم.
چییییی؟؟؟؟؟ یعنی من یک ساعت و نیم اونجا بودم. اصلا فکرشم نمیکردم انقدر طولانی.
_ مامان امیر کجاس؟
مامان_ اون حرم میمونه.
دلم میخواست برم پیشش بمونم ولی از گرما داشتم میمردم دنبال مامان اینا راه افتادیم به سمت پارکینگ.
.
.
چشمامو باز کردم.همه جا تاریکه تاریک بود. مگه چقدر خوابیده بودم. گوشیمو از عسلیه کنار تخت برداشتم تا ساعتو ببینم. اوه اوه ساعت 10 شب بود. 7 تا تماس بی پاسخ از مامان 5 تا از بابا...واه مگه کجا رفته بودن.زنگ زدم به بابا.
بابا _ سلام خانم.ساعت خواب.
_ سلام بر پدر گرامیه خودم. کجایید؟؟
بابا_ حرم.
_ منو چرا نبردید پس؟؟؟؟؟
بابا _ والا ما هرچقدر صدات کردیم بیدار نشدی چیکار میکردیم خوب؟ حاضر شو من تا نیم ساعت دیگه میام دنبالت.
_ مرسی بابااااای گلم. بای
سریع بلند شدم. و با بدبختی و غرغر دوباره موهامو جمع کردم و روسری و چادرمو سرم کردم.رفتم پایین و تو لابی هتل منتظر بابا موندم .
.
.
بابا_ یه زنگ بزن مامانت ببین کجا نشستن.
شماره مامانو گرفتم.
_ سلام. مامان کجایید؟
مامان _ همون جایی که نشسته بودیم.
_ باشه.الان میایم.
رو به بابا گفتم
_ مامان گفت همونجایی که نشسته بودید.
با بابا به سمت همون صحنی که توش پنجره فولاد بود رفتیم..کل صحن رو فرش پهن کرده بودن . بابا یه پلاستیک بهم داد و کفشامو گذاشتم توش.و دنبالش راه افتادم. از دور مامانو و امیرعلی رو که داشتن قرآن میخوندن و دیدم.حوصله شیطنت نداشتم وگرنه کلی اذیتشون میکردم.
_ سلاااااام.
امیرعلی با لبخند جوابمو داد و مامان هم به سر تکون دادن اکتفا کرد..وای وای وای چه استقبال گرمی.
بعد از چند دقیقه تصمیم بر این شد که به خاطر کمردرد مامان ، مامان و بابا برن خونه و من امیرعلی بمونیم.
.
.
_ امیر
_جانم؟
_ بهشت که میگن هینجاست؟
توقع این سوال رو از نداشت ظاهرا که با تعجب نگام کرد .
امیرعلی_ حانیه درسته که تو همش پیش عمو بودی و همین متاسفانه ( یه مکث طولانی کرد) ولی خوب مدرسه که رفتی خواهری.
_ میدونم منظور از بهشت و جهنم چیه.ولی خوب اینجا هم دسته کمی از تعریفایی که از بهشت میکنن نداره.
امیرعلی_ اره خوب اینجا بهشت زمینه عزیزم.
ادامه دارد....
نویسنده؛ ح سادات کاظمی
#کپی_بدون_نام_نویسنده_پیگرد_الهی_دارد.
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
🌺 #رمان #ازجهنم_تابهشت 🌺قسمت ۵ بعد از اینکه درد و دلم با کسی که نمیدونم کی بود تموم شد از اونجا
🌺 #رمان #ازجهنم_تابهشت
🌺قسمت ۶
این سه روز مثله برق و باد گذشت. و من و امیرعلی بیشتر اوقات حرم بودیم. نمیدونم چرا ولی یه #حس_خاصی داشتم.انگار الان یه #دوست صمیمی پیدا کرده بودم. یه احساس آرامشی داشتم که وقتی باحرفای عمو مقایسه میکردم در تناقص کامل بود.
راستش به حرفاش شک کرده بودم چون احساسم یه چیز دیگه میگفت و حرفای عمو چیز دیگه ای......
حالا لحظه خداحافظی بود.یه غم خاصی تو دلم بود مثله وقتی که از یه دوست جدا میشی نمیدونم چه حسی بود؟ برای چی بود؟ ولی یه حس غریبی نمیذاشت برم. هه منی که تو این چند ساله اصلا امام رضا رو فراموش کردم و هر شناختی داشتم برای 10 ،11 سال پیش بود حالا برام شده بود یه دوست که درد و دل باهاش برام سراسر آرامش بود. اما حالا داشتم از این دوست صمیمی که دوستیش از جنس عشق بود جدا میشدم.
رو به روی ضریح وایسادم و گفتم:
«امام رضا ممنون بابت همه چی،بابت اینکه بهترین دوستم شدی، بابت گوش دادن به درد و دلام ، و و و و.....»
کاش خیلی زود بازم بیام.یه بار دیگه چشم و دوختم به اون ضریح نورانی که تا قبل از اینکه بیام اینجا برام یه جای بی اهمیت و معمولی بود ولی حالا شده بود مرحم دردام.
زیر لب خداحافظ گفتم و رفتم بیرون. با مامان اینا دم سقاخونه قرار گذاشته بودیم .
رفتم همه اومده بودن و منتظر من بودن. امیرعلی چشماش قرمز شده بود و معلوم بود حسابی گریه کرده. اما هنوز هم لبخند رو لبش بود.با دیدن من لبخندش پررنگ ترشد و گفت:
_قبول باشه آبجی خانم.
یه لبخند محو تحویلش دادم.خب حوصله نداشتم اصلا.دلم نمیخواست برگردم. امیرعلی یه پارچه سبز گرفت طرفم.
امیرعلی_ اینو یادگاری از اینجا نگه دار تبرک شدس.
_ امیر میدونی که من به تبرک و این چیزا اعتقاد ندارم.
امیرعلی_ خواهری خوب منم گفتم یادگاری نگفتم برای تبرک که.
یه لبخند زدم و گفتم:
_ممنون.
بابا_ خوب دیگه بریم.
دوباره برگشتم و با غم به گنبد طلا نگاه کردم . دیگه باید بریم.... هی
.
.
با صدای امیرعلی چشامو باز کردم.
امیرعلی_خواهری پاشو گوشیت داره زنگ میزنه.
_ کیه؟
امیرعلی_ نمیدونم.
با دیدن اسم عمو ناخوداگاه لبخند زدم اما با یاد آوری اینکه اگه الان از حس خوبم براش بگم مسخره میکنه لبخندم محو شد.
_ جونم؟
عمو_ سلام تانیا خانم.چه خبر؟ نرفتی اونجا چادری بشی برگردی که؟ هههههه
_ عمو نفس بکش.نخیر چادری نشدم. شما چه خبر؟ زن عمو خوبه ؟
عمو_ طلاق گرفتیم.
با صدای بلند که بیشتر به داد شبیه بود گفتم
_ چییییییییی؟
یه دفعه مامان و امیرعلی و بابا با ترس برگشتن سمتم و اگه بابا زود به خودش نیمده بود صددرصد تصادف کرده بودیم.
عمو
_ عههه.کر شدم.خوب طلاق گرفتیم دیگه. کلا تو این 2. 3 سال آخر دلمو زده بود به جور تحملش میکردم
ادامه دارد....
نویسنده؛ ح سادات کاظمی
#کپی_بدون_نام_نویسنده_پیگرد_الهی_دارد.
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
9.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ا༻⃘⃕࿇﷽༻⃘⃕❀ا
#استوری
امروز چهارشنبه١٤٠٤/٤/١١💔
[ أحـــــلَےٰمِـــــنَ ألعَسَـــــل ؛
⇇زِ لبـــٰــانِ تـُــــو مےچکـــَــد۔۔۔
□□ ا؎ گُـــــل! ⇩⇩⇩
⇦زبـــٰــانـــــزد أســـــت ،
⇠⇠بیــــٰـانِ عَقیـــــدهأت ]⇉
#قاسم_بن_الحسن 💔
#امام_حسین
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
✴️ چهارشنبه 👈11 تیر/ سرطان 1404
👈6 محرم 1447
👈2 ژوئیه 2025
🏛 مناسبت های دینی و اسلامی.
🔘اجتماع لشکریان یزید در کربلا و آنها به نقلی 30000 نفر بودند.
🔘یاری طلبیدن حبیب بن مظاهر از قبیله بنی اسد باذن امام علیه السلام.
🔘رونق بازار آهنگران کوفه برای فروش شمشیر و نیزه و...
🏴وفات سید رضی مولف نهج البلاغه رضوان الله علیه( ۴۰۶ هجری)
🌙⭐️ احکام دینی و اسلامی.
❇️ امروز روز خوبی برای امور زیر است :
✅خرید و فروش.
✅امور زراعی و کشاورزی.
✅صلح دادن افراد.
✅انواع ملاقات ها و دیدارها.
✅شکار و صید و دام گذاری.
✅و خرید وسیله سواری خوب است.
👶 زایمان خوب و نوزاد روزی دار و مبارک است.
🚘مسافرت: مسافرت مکروه و در صورت ضرورت حتما همراه صدقه باشد.
🔭 احکام و اختیارات نجومی.
🌓 امروز قمر در برج میزان و از نظر نجومی روز مناسبی برای امور زیر است:
✳️خرید و فروش طلا.
✳️آغاز درمان و معالجات.
✳️خوردن نوشیدنی های دارویی.
✳️و مباشرت نیک است.
🟣 نگارش ادعیه و برای نماز حرز و بستن آن خوب است.
✳️ برای مطالب بیشتر و دریافت تقویم نجومی هر روز باجستجوی کلمه" تقویم همسران" به کانال ما در تلگرام و ایتا بپیوندید.
👩❤️👨 حکم مباشرت امشب.
( شب پنج شنبه ) ، مباشرت از نظر نجومی برای سلامتی مفید و فرزند عالمی از علما شود.ان شاءالله.
💉حجامت.
خون دادن و فصد سبب رعشه اعضا می شود.
💇♂💇 اصلاح سر و صورت
باعث بلای ناگهانی می شود.
😴🙄 تعبیر خواب.
خوابی که (شب پنجشنبه) دیده شود تعبیرش طبق ایه ی 7 سوره مبارکه "اعراف" است.
الوزن یومئذ الحق فمن ثقلت موازینه...
و مفهوم آن این است که خواب بیننده انجام کاری از کارهای خود را به افرادی واگذارد برخی در انجام آن تلاش کنند و برخی سستی کنند و از چشم وی بیفتد و شما مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید.
✂️ ناخن گرفتن
🔵 چهارشنبه برای گرفتن_ناخن، روز مناسبی نیست و باعث بداخلاقی میشود.
👕👚 دوخت ودوز
چهارشنبه برای بریدن و دوختن لباس_نو روز بسیار مناسبی است و کار آن نیز آسان افتد و به سبب آن وسیله و یا چارپایان بزرگ نصیب شخص شود.ان شاالله.
✴️️ وقت استخاره در روز چهارشنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۲ ظهر و بعداز ساعت ۱۶عصر تا عشای آخر( وقت خوابیدن).
❇️️ ذکر روز چهارشنبه : یا حیّ یا قیّوم ۱۰۰ مرتبه
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۵۴۱ مرتبه یامتعال که موجب عزّت در دین میگردد
@taghvimehamsaran
💠 ️روز چهارشنبه طبق روایات متعلق است به
حضرت_امام_موسی_کاظم_علیه_السلام
امام_رضا_علیه السلام
امام_جواد_علیه_السلام و
امام_هادی_علیه_السلام . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد .
@taghvimehamsaran
شما میتوانید با جستجوی کلمه" تقویم همسران" در تلگرام ایتا و سروش به کانال ما بپیوندید.
📚 منابع مطالب ما:
📔تقویم همسران
نوشته ی حبیب الله تقیان
قم:انتشارات حسنین علیهما السلام
ادرس:
پاساژ قدس زیر زمین پلاک 24
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
🎁 بسته معنوی روز چهارشنبه 🌺
💙جهت دستیابی به مطالب ، روی عبارات آبی رنگ زیر ضربه بزنید 👇🏻
💥⃢1🌸دعای روز چهارشنبه همراه با معنی
🎙صوت دعای روز چهارشنبه
💥⃢2🌺 زیارت روز چهارشنبه
🎙صوت زیارت روز چهارشنبه
💥⃢3🌸صلوات خاصه امام کاظمﷺ و امام هادی ﷺ و امام رضا ﷺ و امام جواد ﷺ
💥⃢4🌺تعویذ روز چهارشنبه
💥⃢5🌺ختمهای روز چهارشنبه
💥⃢6🌺نماز نافله صبح
💥⃢7🌺نماز توسل به امام جواد در روز چهارشنبه
💥⃢8🌺دعای دیدن هلال ماه نو
💥⃢9🌺چهار نعمتی که بهتر است
هر روز صبح یاد کنیم
#چهارشنبه
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
#حدیث_روز
امام زمان (عجل الله تعالی فرجه):
🔹 من دعاگوی هر مومنی هستم كه پس از ذكر مصائب حضرت سيدالشهدا سلام الله علیه برای تعجیل فرج و تایید من دعا كند!
📚 مکیال المکارم بخش۶ ذیل قسمت۲۹
🌺 #ذکر_روز چهارشنبه 《100》 مرتبه
🌼اى زنده ، اى پاينده
🌺يــا حــيُّ يــا قَــيّــوم
🌼این ذکر موجب عزت دائمی
میشود
#نماز_روز4شنبہ
✍هرڪس این نماز را روز 4 شنبه بخواند خداوند توبه
او را از هر گناهے باشد مےپذیرد 4 رکعت است
درهر رکعت بعد از حمد
1 توحید و
1 قدر
📚مفاتیح الجنان
@Manavi_2