eitaa logo
داروخانه معنوی
8.5هزار دنبال‌کننده
11.3هزار عکس
5.8هزار ویدیو
224 فایل
کانال داروخانه معنوی مذهبی ؛ دعا؛ تشرفات و احکام لینک کانال در ایتا eitaa.com/Manavi_2 ارتباط با مدیر 👇 @Ya_zahra_5955 #کپی_حلال تبادل وتبلیغ @Ya_zahra_5955
مشاهده در ایتا
دانلود
ا༻⃘⃕࿇﷽༻⃘⃕❀ا _دَر فِـــــقہ مےگـــــویَنـــــد : ⇇آب قَـــــلیـــــل.! ↶أگـــــر بِہ کـــــر مُتـّــــصِل شَـــــود....↷ ⇦دیگَـــــر حُکـــــم آبِ کـــــر دٰارد . کـــــربـــــلایےهـــآ اینگـــــونہ بـــــودَنـــــد .. ❍↲خُـــــود را بِ اُقیـــــانـــــوسِ ، جـــــآودٰانِه‌؎ حُسیـــــنﷺ .....مُتــــَّـصـــــل کـــــردَند ◇◇وَ مـــــانــــدِگٰار شُـــــدنـــــد ...⇉ ﴿السّـــــلٰام؏ـــلّــیک‌يـــٰــاأبٰـــــا؏َـبّــدالله𑁍﴾ «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
داروخانه معنوی
حکمت۱۷ 🍃ضرورت رنگ کردن موها (بهداشتی،تحمل و زیبایی) 🎇🎇🎇#حکمت۱۷ 🎇🎇🎇🎇 ✨ وَ سُئِلَ ( عليه السلام ) ع
حکمت ۱۸ ره آورد شوم فرار از جنگ(سیاسی ،اخلاقی،نظامی) 🎇🎇🎇 🎇🎇🎇🎇 ✨ وَ قَالَ ع فِي الَّذِينَ اعْتَزَلُوا الْقِتَالَ مَعَهُ - خَذَلُوا الْحَقَّ وَ لَمْ يَنْصُرُوا الْبَاطِلَ ✅و درود خدا بر او، فرمود: (در باره آنان كه از جنگ كناره گرفتند) حق را خوار كرده، باطل را نيز ياري نكردند. 💠باهم نهج البلاغه بخوانیم «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
ا༻⃘⃕࿇﷽༻⃘⃕❀ا راو؎ میـــــگِہ :⇩⇩⇩ ⇦روزِ ورود بِہ کـــــربـــــلٰا۔۔۔ ❍↲بیشتَـــــر أز چِـــــهل تٰـــــا بـــــچّہ «دور اِمـــــآم‌حسیــᰔـــن ﷺرو گِـــــرفتَــن۔!» وَلـــے بـــَعــد ؏ــــآشـــــوراء و ⇇ اون اِتفـــــٰاقـــٰات، فَقـــط( بیست و چهار²⁴ )تٰـــا ، ⇦أز ایـــن بَچِّـــــہ هـــــآ بِہ مَـــــدیـــــنہ رِسیـــــدن➩ ﴿چِہ‌ کـــــشیده حَضـــــرَت زِینــــــب ۜ𑁍۔۔۔۔﴾ الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِ‌لوَلــیِّک‌اَلْفــَرَجْ بحق‌حضـــــرت‌زِینــــب ۜ «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
@Navaye_Mazhabiنماهنگ ممنونم امام حسین.mp3
زمان: حجم: 3.9M
🔸 ممنونم امام حسین 🎤 با نوای کربلایی ابوذر_بیوکافی تنها خاطرات خوبه بچگیم امام حسین ممنونم که اومدی تو زندگیم امام حسین «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
Mohammad Hossein Pooyanfar ~ Music-Fa.Com1_12471400340 (1).mp3
زمان: حجم: 5.3M
حـُღـسـِین🥀 حسین جان ای ابروی دو عالم... نگین سلیمان به حلقه ی خاتم... | «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
قطعھ‌ۍِبھشت | arva ☁️ .1_1659256939.mp3
زمان: حجم: 5.3M
عُمریست‌ مرا‌ مونسِ‌جآن‌ نام حُـسیـن‌ است🌱 «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
امیر کرمانشاهیenc_16589689223455435668866.mp3
زمان: حجم: 3.9M
همین‌حسین‌حسین‌گفتنا ❤️‍🩹 «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
روح الله رحیمیانenc_1681869601900520357173.mp3
زمان: حجم: 3.6M
الهی‌خدا‌تو‌رو‌ازم‌نگیره🖤🌱 «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
داروخانه معنوی
🌺 #رمان #ازجهنم_تابهشت 🌺قسمت ۱۶ تقریبا ساعت 1/5 بود که رسیدیم خونه. خونه ما یک طبقه بود با حیاط
🌺 🌺قسمت ۱۷ ساعت 11صبح با صدای گوشی از خواب بیدار شدم..یاسمین بود. حوصله نداشتم رد دادم. میدونستم اگه رد بدم امکان نداره دوباره زنگ بزنه. بلند شدم و سرجام نشستم دوباره یاد رفتن عمو افتادم. هرچند با این کارش یه ذره ازش زده شده بودم ولی هنوز هم دوسش داشتم و نمیتونستم نبودشو تحمل کنم. کاش میتونستم پشیمونش کنم ولی میترسم بگه نه و منم که اصلا طاقت نه شنیدن نداشتم.کاش حداقل دلیلشو میپرسیدم و قانعش میکردم که نره واقعا نمیتونستم دور بشم از کسی که این همه سال مدام پیشش بودم. با صدای زنگ در به خودم اومدم.دوباره این دوتا زود اومدن مثلا گفتم 11.12 الان تازه ساعت 10. بلند شدم و رفتم در رو باز کردم. نمیدونم مامان کجا رفته بود. اول یاسمین پرید بغلم و بعدش هم شقایق.. . . شقایق_خوب اعتراف کن چرا گفتی بیایم اینجا. برعکس دیشب که اصلا عین خیالمم نبود الان بابت رفتن عمو حسابی ناراحت بودم. با فکر کردن به رفتن عمو اشک گونم رو خیس کرد و طبق معمول شونه دخترخاله‌هام قرارگاه اشکای من شد. هردوشون تعجب کرده بودن یه دفعه یاسمین با صدایی که نگرانی توش موج میزد پرسید: _چی شده؟ بین گریه هام فقط گفتم: _عمو داره برمیگرده. یه دفعه جیغ شقایق بلند شد _عههههه حالا گفتم چی شده. خوب نمیره بمیره که.اصلا بهتر بزار بره بلکه ما خانم رو یه بار درست و حسابی ببینیم همش عمو عمو. من _خب من از همش پیش عمو بودم دلم براش تنگ میشه.میفهمی چی میگی؟ مثله پدرم میمونه.درسته که طلاق زن عمو باعث شد یکم ازش زده بشم اما نه در حدی که بتونم دوریشو تحمل کنم. دیشب که گفت میخواد بره انقدر خونسردانه برخورد کردم که فکر کنم ناراحت شد. . . با یه لبخند زورکی رو بهش گفتم خوشبختم و بعدش خیلی سریع با همه سلام و احوالپرسی کردم و رفتم تو اتاق. اصلا حوصله نداشتم. بعد از چند دقیقه عمو اومد تو اتاق و دست به سینه دم در وایساد و به منی که رو تخت نشسته بودم خیره شد. _ چیزی شده؟ عمو_چرا اومدی اینجا؟ چرا انقدر سرد برخورد کردی با طناز؟ عمو جون عزیزم گفتم که نمیتونم بمونم میرم ولی قول میدم تورو هم ببرم پیش خودم چند وقت دیگه..... _عمو سرم درد میکنه. هدیه ای که گرفته بودم یه عطر و دفتر خاطرات بود از تو کیفم دراوردم و دادم بهش. _ قابلی نداره. یادگاری.اگه اجازه بدید من برم دیگه حالم خوب نیس. واقعا حالم از صحنه هایی که دیده بودم و بوی دود و اون آهنگ سرسام اور بد شده بود.تو خیلی از مهمونیاشون شرکت کرده بودم ولی این یکی زیاده زیاده روی شده بود. عمو _دیگه..... _عمو خواهش میکنم.حالم خوب نیست. عمو _ باشه برو.ولی فردا ساعت 9 پرواز دارم حداقل بیا فرودگاه. بغض کردم ولی حرفی نزدم..وسایلامو برداشتم و رفتم بیرون. یکم بیرون وایسادم هوای آزاد حالمو بهتر کرد . . ساعت تقریبا 10 بود که رسیدم خونه. امیرعلی نگران تو حیاط نشسته بود رو تاب. تا درو باز کردم بلند شد. امیرعلی_ سلام. کجا بودی آبجی؟ گفتی شب نمیمونی نگران شدم که دیر کردی. گوشیتم که خاموش بود. _ اخ ببخشید داداشی. مامان اینا خوابن؟ امیرعلی_ اره.مامان فکر میکرد قراره شب بمونی. حالا بیا بریم تو. _ راستی امیر بابا بهت گفت عمو داره برمیگرده؟ امیرعلی_ اره. بیا بریم بخوابیم فردا در موردش حرف میزنیم. _ok . . چشمامو چند بار باز و بسته کردم دلم نمیخواست بیدار بشم. یه دفعه با یاداوری عمو سریع از جام پریدم و رفتم سراغ ساعت. ای وای ساعت 12/5 بود..... سریع گوشیمو روشن کردم.11 تا پیام. 14 تا تماس بی پاسخ. همش از عمو بود. اخرین پیامش: ( تانیا جان. نمیدونم چرا ولی این وقت خیلی سرد شده بودی ولی بدون عمو همیشه دوست داره نامرد حداقل برای خداحافظی میومدی. ما رفتیم دیگه) ای وای.دیگه فقط اشکام بود که میبارید..... هرچی به عمو زنگ زدم جواب نداد..... ادامه دارد.... نویسنده؛ ح سادات کاظمی . «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2