eitaa logo
داروخانه معنوی
8.5هزار دنبال‌کننده
11.4هزار عکس
5.8هزار ویدیو
225 فایل
کانال داروخانه معنوی مذهبی ؛ دعا؛ تشرفات و احکام لینک کانال در ایتا eitaa.com/Manavi_2 ارتباط با مدیر 👇 @Ya_zahra_5955 #کپی_حلال تبادل وتبلیغ @Ya_zahra_5955
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
ا༻⃘⃕࿇﷽༻⃘⃕❀ا تـــا «حسیـــنﷺ𑁍» را داریـــم، ❍↲تـــا زیـــارت‌ عـــاشـــــورا را داریـــم، ⇦⇦از هیـــچ‌چیـــز نتـــرسیـــد... چیـــزی کہ بـــرای مـــا راه گـــشـــاست اول شنـــاختـــن راه ⇩⇩⇩ ﷺ اســـت و بعـــدهـــم ↶پـــایـــداری ،مقـــاومت و شکـــیبـــایے↷ ⇇ در پیمـــودن در این راه. بـــرای ایـــن‌هـــم بـــایـــد تـــوســـل بہ خـــود آن بـــزرگـــوار کـــرد. ➩ ﴿آیــــتﷲمصبـــاح‌یـــزدی𔘓⇉﴾ «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
داروخانه معنوی
🌺 #رمان #ازجهنم_تابهشت 🌺قسمت ۷۵ دستگيره در رو ميكشم و از ماشين پياده ميشم ، چادرم رو روي سرم مرتب
🌺 🌺قسمت ۷۶ توي آينه نگاهي به خودم و اميرحسين ميندازم، چه محجوبانه سرش رو انداخته پايين و آيه هاي عشق رو زمزمه ميكنه . چشم از آينه ميگيرم و به آيه هاي قرآن نگاه ميكنم ؛ وقتي قرآن رو باز كرديم سوره يس اومد. شروع ميكنم به قرائت آيه هاي عشق. با_یاد_خدا_دفتر_اگر_باز_کنیم سهل_است_که_عاشقانه_پرواز_کنیم به خودم ميام كه ميبينم براي بار سوم دارن ميپرسن _ آيا بنده وكيلم؟ _ با اجازه آقا امام زمان ، شهدا و بزرگتراي مجلس بله. بلاخره تموم شد يا بهتره بگم شروع شد، شيريني هاي زندگيم تازه شروع شد،زندگيم با يكي از بهترين بنده هاي خدا ، زندگيم با دوست داشتني تر مرد . نگاهي به فاطمه و اميرعلي كه كنار هم نشستن ميكنم، بلاخره ايناهم به هم رسيدن ، سمت راست ياسمين و نجمه و شقايق با اخم به من خيره شدن ، خندم ميگيره ، خب البته حق دارن توقع داشتن عقد و عروسي من تو بهترين تالار با موزيك زنده و يا شايدهم مختلط برگزار بشه ، ولي چي شد. كنارشون هم زهراسادات و مليكاسادات با لبخند ايستادن.مامان ، بابا ، خانوم حسيني يا بهتره ديگه بگم عاطفه خانوم،پرنيان و....... باباي اميرحسين. همه خوشحال بودن به جز باباي اميرحسين ؛ شايد از من خوشش نمياد البته نه ، روز اول خواستگاری كه خوشحال بود ، شايدم از اين كه عقدمون اينجاست ناراحته..... خودم رو كمي به اميرحسين نزديك ميكنم و زير گوشش ميگمم _اميرحسين اميرحسين_ جان دلم؟ قلبم لبريز ميشه از عشق ، از اين لحن دلگرم كننده. _ ميگم بابات چرا ناراحته ؟ ازدست من ناراحته ؟ اخماش تو هم ميره ، مرد من حتي با اخم هم جذاب بود. اميرحسين_بعدا حرف ميزنيم در موردش. بهش فكر نكن. سرم رو به معناي تاييد تكون ميدم. . اميرحسين_خانومي حاضري؟ _اره اره .اومدم. چادرم رو روي سرم مرتب ميكنم ، كيفم رو از روي تخت برميدارم و از اتاق خارج ميشم. اميرحسين_ بريم بانو؟ _ بريم حاج آقا. اميرحسين_ هعي خواهر. هنوز حاجي نشدم كه _ ان شاءالله ميشي برادر حركت كن. اميرحسين _ اطاعت سرورم. مشتي به بازوش ميزنم و ميخندم. باهم ، شونه به شونه هم ، دست در دست حركت ميكنيم. . اميرحسين _حانيه چرا انقدر نگراني ؟ _نميدونم استرس دارم اميرحسين _استرس براي چي؟ _ نميدونم. وارد خيابون عشق ميشيم.حالم توصيف ناپذيره. چه عظمتي داشت آقام. عظمتي كه دركش نميكردم. درك نميكردم چون مدت كمي بود كه با اين آقا آشنا شده بودم. حتي نميدونستم در برابر اين زيبايي، اين عظمت يا شايد بهتر باشه بگم اين عشق الهي چه عكس العملي نشون بدم. به سمت اميرحسين برميگردم.اصلا رو زمين نبود ، مرد من آسموني شده بود. اشكاش روي صورتش جاري و صورتش كامل خيس از اشك بود.نگاهي به اطرافم ميندازم، كار همه شده بود اشك ريختن ، خانومي روي زمين زانو زده بود و اشك ميريخت. آقايي مداحي ميكرد و بچه هاي كوچيك و نوجوون دورش جمع شده بودن با دستاي كوچيكشون سينه ميزدن. حالا ديگه منم تو حال خودم نبود،بيشتربه حال خودم تاسف ميخوردم، چرا انقدر دير با اين آقا آشنا شدم. چقدر اشك امام زمان رو دراوردم. ناخداگاه پاهام سست ميشن و روي زمين ميشينم. صورتم رو با دستام ميگيرم و اشك ميريزم ، اميرحسين هم كنارم ميشينه و شروع به گريه ميكنه. شنيده بودم شب جمعه همه ائمه كربلا هستن ، شب جمعه بود و من جايي نفس ميكشيدم كه الان مولام اونجا نفس ميكشيد. کاش_میشد_که_شبی_درحرمت_سرمیشد شب_جمعه_اگرم_بود_چه_بهتر_میشد  و_همان_شب_دل_ما_درحرم_کرببلا فرش_راه_قدم_حضرت_مادر_میشد 💞💞💞💞💞💞 در مزار شــــــهدا بودم و گفتمــــ ای کاش سفره‌ ی عقــــد من و همسرمــ اینجا باشد ادامه دارد... نویسنده_ح_سادات_کاظمی «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
داروخانه معنوی
🌺 #رمان #ازجهنم_تابهشت 🌺قسمت ۷۶ توي آينه نگاهي به خودم و اميرحسين ميندازم، چه محجوبانه سرش رو اند
🌺 🌺قسمت ۷۷ با صدای زنگ موبایل از خواب بیدار میشم، با دیدن اسم عمو دوباره همه خاطرات تلخم برام یاداوری میشه. از همون روزی که آرمان از ترکیه برگشت و اومد خاستگاری..... با صدای ماشین سریع چادر رنگیم رو روی سرم میندازم و میرم دم در. در رو که باز میکنم. با بی ام وه ارمان روبه رو میشم . همون لحظه با دسته گل و شیرینی از ماشین پیاده میشه _ سلام عشقم. تمام بدنم میلرزه و احساس حالت تهوع میکنم. میام لب باز کنم که امیرحسین میرسه. امیرحسین _ جنابعالی ؟ آرمان_ به شما ربطی داره؟ امیرحسین _ با اجازتون. آرمان _ بفرما تو چیزی که بهت مربوط نیست فضولی نکن. امیرحسین _ گفتم جنابعالی؟ آرمان_ دوست داری بدونی؟ امیرحسین نگاه پرسشگرانه ای به من میندازه و منم سرم رو تکون میدم به معنای تایید. امیرحسین _ ببینید اقای محترم پیشنهاد میکنم خیلی زود خداحافظی کنید. آرمان_ بزار خودم رو معرفی کنم دیگه امیرحسین _ به اندازه کافی میشناسمتون. آرمان_ مثلا میدونی این نامزد جونت چه غلطایی کرده؟ امیرحسین _ دهنت رو ببند و رفع زحمت کن و بعد......... . . . یاد اوری اون روزها... زجراور ترین کار ممکن بود ، روزهایی که بلاخره با پشتیبانی_امیرحسین به پایان رسید و اخرش با خبر خوش زندانی شدن آرمان به خاطر کلاهبرداری هاش مزین شد. تماس قطع میشه. مونده بودم با چه رویی زنگ زده. حتی نمیخواستم صدای عمو رو بشنوم عمویی که من عاشقانه مثل پدرم دوستش داشتم و اون.. چشمم به بلیط های روی عسلی میوفته. سریع از جام بلند میشم و بلیط هارو برمیدارم. دو تا بلیط به مقصد مشهد مقدس. جیغ میکشم و سریع از اتاق میرم بیرون. روز جمعه بود و امیرحسین خونه. با صدای جیغ من اونم سریع به سمت اتاق میاد. که یه دفعه به هم میخوریم و هردومون میوفتیم روی زمین. امیرحسین _ چی شد؟ _ واااای امیرحسین عاشقتم. میخوایم بریم مشهد؟ امیرحسین _ با اجازتون... ادامه دارد... نویسنده_ح_سادات_کاظمی «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌙🌔 💠امام جواد علیه السلام میفرماید: 🔅مومن نیاز به توفیق الهی دارد. 🔸توفیق الهی هم در انجام حسنات است وهم در ترک معاصی ،اینکه انسان جرات بر گناه نداشته باشد نیز توفیق میخواهد ،از خدا بخواهیم توفیق بر ترک معصیت را،،،،چون گناه آثار بدی داردولذت عبادت را از انسان میگیرد . 🔸اگردر روز گناه کردیم دیگر شب نمی توانیم نماز شب بخوانیم،،،نماز شب را هم بخوانیم،،،حال اشک وگریه نداریم.گناه همه چیز را از انسان میگیرد وپای انسان را در عبادت می بندد. «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
228.4K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نیایش شبانه با حضرت عشق ❤️❤️ خـدایا🙏 هر که در دامانت پناه گرفت هرگز طعم بی‌پناهی را به او نچشان … پناهش باش🙏 با یاد و همراهی‌ات آرامش را به قلب بندگانت هدیه فرما ❣🙏 آمیـــن یا رَبَّ 🙏 «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از داروخانه معنوی
•~🌸🌿~• وَلےبَچہ ھآ اَز‌قَضا‌ٓشُدڻ نَمآز‌صُبحتون‌ْبِتَرسیدْ! میڱن‌ْخُدآ؛ أڱہ بِخوٰاد‌خِیر؎رو‌؛ أزیِہ بَنده‌ا؎بڱیرھ۔۔۔۔!!! نَمآز‌صُبحِش‌ْرو‌قضٰا‌مےڪُنِه! 💥 @Manavi_2
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا