eitaa logo
داروخانه معنوی
8.5هزار دنبال‌کننده
11.4هزار عکس
5.8هزار ویدیو
226 فایل
کانال داروخانه معنوی مذهبی ؛ دعا؛ تشرفات و احکام لینک کانال در ایتا eitaa.com/Manavi_2 ارتباط با مدیر 👇 @Ya_zahra_5955 #کپی_حلال تبادل وتبلیغ @Ya_zahra_5955
مشاهده در ایتا
دانلود
توسل مرد هندی ب امام علی ع داستان عجیب امانت مرد هندی و توسل به حضرت علی(ع) عالم زاهد سید هاشم بحرانی می گوید در نجف اشرف شخص عطاری بود كه همه روزه پس از نماز ظهر در دكانش مردم را موعظه می نمود. یك نفر از شاهزادگان هند كه مقیم نجف اشرف شده بود برایش مسافرتی پیش آمد. پس جعبه ای كه در آن گوهرهای نفیسه و جواهرات پر بها بود نزد آن عطار امانت گذاشت و رفت و پس از مراجعت آن امانت را مطالبه كرد عطار منكر گردید. هندی پناهنده به قبر مطهر حضرت امیرالمؤمنین(ع) شد و گفت یا علی(ع) من برای اقامت نزد قبر شما ترك وطن و آسایش نموده و الان هم شاهدی برای گرفتن امانتم ندارم. شب در خواب آن حضرت به او فرمود هنگامی كه دروازه شهر باز می شود بیرون شو و اول كسی را كه دیدی امانت را از او مطالبه كن او به تو می رساند. اول كسی را كه دید پیری عابد و زاهد بود كه پشته هیزمی بر دوش داشت پس حیا كرد از او چیزی بخواهد. به حرم مطهر برگشت شب دیگر در خواب مانند شب گذشته به او گفتند و فردا همان شخص را دید و چیزی نگفت و شب سوم و روز سوم هم همان! این بار حالات خود را برایش گفت. آن بزرگوار ساعتی فكر کرد و گفت فردا بعد از ظهر در دكان عطار بیا. فردا هنگام اجتماع خلق در دكان عطار آن مرد عابد گفت امروز موعظه كردن را به من واگذار و او هم قبول كرد. مرد عابد گفت ای مردم من از حق الناس سخت در هراسم ولی با این وصف پیشامد ناگواری برایم واقع شد كه می خواهم امروز شما را به آن با خبر و از سختی عذاب الهی بترسانم. من محتاج به قرض گرفتن شدم و از یك نفر یهودی ده قِران گرفتم و شرط كردم كه به مدت بیست روز به او پس می دهم یعنی روزی نیم قران. تا ده روز نصف طلب را به او رساندم و بعد او را ندیدم احوالش را پرسیدم گفتند به بغداد رفته پس از چندی شبی در خوب دیدم گویا قیامت بر پا شده است. من به فضل الهی از آن موقف خلاص شده و رو به بهشت حركت كردم ولی وقتی به صراط رسیدم صدای نعره جهنم را شنیدم پس آن مرد طلبكار یهودی را دیدم كه مانند شعله آتشی در جهنم بیروم آمد و راه را بر می بست و گفت پنج قران طلبم را بده و برو. گفتم من خیلی گشتم و تو را ندیدم كه طلبت را بدهم. گفت پس بگذار تا یك انگشت خودم را بر بدنت گذارم و من هم پذیرفتم. وقتی انگشتش را بر سینه ام گذاشت از سوزش آن جزع كرده بیدار شدم دیدم جای انگشتش بر سینه ام زخم است و تا به حال هم مجروح است و هر چه مداوا كردم فایده نبخشید. پس سینه خود را گشود و نشان مردم داد و چون مردم دیدند صداها به گریه و ناله بلند شد و عطار هم سخت از عذاب الهی در هراس شد. آن شخص هندی را به خانه خود برد و امانت را به او داد و معذرت خواست. 📚 (به نقل از میرزا حسین نوری(ره) دارالسلام، جلد ۱ صفحه ۲۴۷) «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
کیفیت ✅ نماز آیات دو رکعت است که هر رکعت آن پنج رکوع و دو سجده دارد و به چند صورت می‌توان آن را به جا آورد: صورت اول: در هر رکعت، پنج بار حمد و سوره خوانده می‌شود؛ به این صورت که بعد از نیت و تکبیرة الاحرام، یک حمد و سوره‌ی کامل می‌خواند و به رکوع می‌رود، سپس سر از رکوع برداشته، دوباره حمد و سوره را می‌خواند و به رکوع دوم می‌رود و باز سر از رکوع برمی‌دارد و به همین شکل ادامه می‌دهد تا پنج رکوع انجام شود، سپس به سجده می‌رود و پس از انجام دو سجده، رکعت دوم را مانند رکعت اول به جا می‌آورد و پس از انجام دو سجده تشهد را خوانده و سلام می‌دهد. صورت دوم: در هر رکعت فقط یک حمد و سوره خوانده می‌شود؛ به این صورت که سوره را پنج قسمت کرده و بعد از نیّت و تکبیرة الاحرام، حمد و یک قسمت از سوره را (چه یک آیه باشد یا کمتر و یا بیشتر) می‌خواند و به رکوع می‌رود و بعد از رکوع بدون اینکه حمد بخواند، قسمت دوم سوره و سپس رکوع دوم را انجام می‌دهد، و همین‌طور ادامه می‌دهد تا سوره‌ای که پیش از هر رکوع، یک قسمت از آن را خوانده، قبل از رکوع آخر تمام شود، سپس رکوع پنجم را به جا می‌آورد و به سجده می‌رود و پس از اتمام دو سجده، رکعت دوم را مانند رکعت اول انجام داده و تشهد را خوانده و سلام می‌دهد. «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
توضیح کامل نماز آیات https://eitaa.com/25430079/11809
خواندن نماز آیات،امشب واجب است 🎇زمان دقیق و جزئیات ماه‌گرفتگی ۱۶ شهریور👇👇👇 🔹این پدیده از ساعت ۱۸:۵۸ به وقت تهران با ورود ماه به نیم‌سایه زمین آغاز می‌شود و تا ساعت ۰۰:۲۵ بامداد روز دوشنبه ادامه پیدا می‌کند. بخش اصلی و جذاب خسوف، یعنی گرفتگی کامل، از ساعت ۲۱:۰۰ شروع می‌شود و حدود ۸۲ دقیقه به طول می‌انجامد و در ساعت ۲۲:۲۲ پایان خواهد یافت. 🔹خواندن نماز آیات بر هر فردی که بداند خسوف و یا کسوف رخ داده است واجب است و به محض این که از این واقعه‌ طبیعی مطلع شد باید نماز آیات را به جا بیاورد. 🔸 «زمان ادای نماز آیات هنگام خسوف و کسوف(گرفتگی ماه و خورشید) از شروع گرفتگی ماه یا خورشید شروع می‌شود و تا بازشدن ماه و خورشید ادامه دارد» بعد از این که افراد متوجه شدند که این واقعه رخ داده و نماز آیات را نخوانده‌اند باید قضای آن را به جای بیاورند و اگر می‌دانستند و عمدا نماز نخواندند و مقلد امام (ره)، آیت‌الله زنجانی و آیت‌الله سیستانی هستند علاوه بر اینکه قضای نماز را می‌خوانند باید غسل هم انجام دهند. «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
داروخانه معنوی
حکمت ۷۹ 🔻ارزش حکمت و بی لیاقتی منافق (علمی،معنوی) 🎇🎇🎇#حکمت۷۹ 🎇🎇🎇🎇 ✨ وَ قَالَ ( عليه السلام ) :
حکمت ۸۰ 🔻مومن و ارزش حکمت (علمی، معنوی) 🎇🎇🎇 🎇🎇🎇🎇 ✨ وَ قَالَ ( عليه السلام ) : الْحِكْمَةُ ضَالَّةُ الْمُؤْمِنِ فَخُذِ الْحِكْمَةَ وَ لَوْ مِنْ أَهْلِ النِّفَاقِ . ✅ و درود خدا بر او فرمود: حكمت گمشده مومن است، حكمت را فراگير هر چند از منافقان باشد. 💠باهم نهج البلاغه بخوانیم «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
داروخانه معنوی
🌷🕊🕊🌷🇮🇷🌷🕊🕊🌷 💚 #رمان عاشقانه، جذاب، آموزنده و شهدایی 🤍#از_روزی_که_رفتی ❤️ قسمت ۵۷ و ۵۸ خانم زند
🌷🕊🕊🌷🇮🇷🌷🕊🕊🌷 💚 عاشقانه، جذاب، آموزنده و شهدایی 🤍 ❤️ قسمت ۵۹ و ۶۰ مقابل جایگاه ایستاده بودند. همه با لباسهای یک دست... گروه موزیک مینواخت و صدای سرود جمهوری اسلامی در فضا پیچید و پس از آن نوای زیبایی به گوشها رسید: شهید... شهید... شهید... ای تجلی ایمان... شهید... شهید... شعر خوانده میشد و ارمیا نگاهش به حاج علی بود. آیه در میان زنان بود... زنان سیاهپوش! نمیدانست کدامشان است اما سیدمهدی را حس میکرد. سیدمهدی انگار همه جا با آیه‌اش بود. همه جوان بودند... بچه‌های کوچکی دورشان را احاطه کرده بودند. تا جایی که میدانست همه‌شان دو سه بچه داشتند، بچه‌هایی که تا همیشه محروم از پدر شدند... مراسم برگزار شد، و لوحهای تقدیر بزرگی که آماده شده بود را به دست فرزند و یا همسر شهید میدادند. نام سیدمهدی علوی را که گفتند، زنی از روی صندلی بلند شد. صاف قدم برمیداشت! یکنواخت راه میرفت، انگار آیه هم یک ارتشی شده بود؛ شاید اینهمه سال همنفسی با یک ارتشی سبب شده بود اینگونه به رخ بکشد اقتدار خانواده‌ی شهدای ایران را! آیه مقابل رئیس عقیدتی سیاسی ارتش ایستاد، لوح را به دست آیه داد. آیه دست دراز کرد و لوح را گرفت: _ممنون سخت بود... فرمانده حرف میزد و آیه به گمشده‌اش فکر میکرد... جای تو اینجاست، اینجا که جای من نیست مرد! آنقدر محو خاطراتش بود که مکان و زمان را گم کرد. حرفها تمام شده بود و آیه هنوز عکس‌العملی نشان نداده بود: _خانم علوی... خانم علوی! صدای فرمانده نیروی زمینی بود. آیه به خود آمد و نگاهش هشیار شد: _ببخشید. +حالتون خوبه؟ آیه لبخند تلخی زد: _خوب؟ معنای خوب را گم کردم آیه راه رفته را برگشت... برگشت و رفت... رفت و جا گذاشت نگاه مردی که نگاهش غمگین بود. روز بعد همکاران سیدمهدی ، برای تسلیت به خانه آمدند. ارمیا هم با آنان همراه شد. تا چند روز قبل زیاد با کسی دمخور نمیشد. رفت و آمدی با کسی نداشت. در مراسم تشییع هیچ‌یک از همکارانش نبود. "چه کرده‌ای با این مرد سید؟ تمام کسانی که آمده بودند، در عملیات آخر همراه او بودند و تازه به کشور بازگشته بودند. هنوز گرد سفر از تن پاک نکرده بودند که دیدار خانواده‌ی شهدای رفتند. آیه کنار فخرالسادات نشسته بود. سیدمحمد پذیرایی میکرد با حلوا و خرما... حاج علی از مهمانها تشکر میکرد، از مردانی که هنوز خانواده‌ی خود را هم ندیده بودند و به دیدار آمدند... _شما تو عملیات با هم بودید؟ «باوی» که فرمانده عملیات آن روز بود، جواب داد: _بله؛ برای یه عملیات آماده شدیم و وارد سوریه شدیم. یه حمله همه جانبه بود که منطقه‌ی بزرگی رو از داعش پس گرفتیم، برای پیشروی بیشتر و عملیات بعدی آماده میشدن. ما بودیم و بچه‌هایی که شهید شدن. سر جمع چهل نفر هم نمیشدیم، برای حفاظت از منطقه مونده بودیم. جایی که گرفته بودیم منطقه‌ی مهمی بود... هم برای ما هم برای داعش! حمله‌ی شدیدی به ما شد. درخواست نیروی کمکی کردیم، یه ارتش مقابل ما چهل نفر صف کشیده بود. یازده ساعت درگیری داشتیم تا نیروهای کمکی میرسن. روز سختی بود، قبل از رسیدن نیروهای کمکی بود که سیدمهدی تیر خورد. یه تیر خورد تو پهلوش... اون لحظه نزدیک من بود، فقط شنیدم که گفت یا زهرا! نگاهش کردم دیدم از پهلوش داره خون میاد. دستمال گردنشو برداشت و زخمشو بست. وضعیت خطرناکی بود، میدونست یه نفر هم توی این شرایط خیلیه! آرپی‌جی رو برداشت... ایستادن براش سخت بود اما تا رسیدن بچه‌ها کنارمون مقاومت کرد. وقتی بچه‌ها رسیدن، افتاد رو زمین، رفتم کنارش... سخت حرف میزد. گفت میخواد یه چیزی به همسرش بگه، ازم خواست ازش فیلم بگیرم. گفت سه روزه نتونسته بهش زنگ بزنه؛ با گوشیم ازش فیلم گرفتم. لحظه‌های آخر هم ذکر یا زهرا (س) روی لباش بود. سرش را پایین انداخت و اشک ریخت. درد دارد همرزمت جلوی چشمانت جان دهد... َ آیه لبخند زد "یعنی میتونم ببینمت مرد من؟! " _الان همراهتون هست؟ میتونم ببینمش؟ نگاه متعجب همه به لبخند آیه بود. چه میدانستند از آیه؟ چه می‌دانستند که دیدن آخرین لحظه‌های مردش هم لذت‌بخش است؛ آخر قرارشان بود که همیشه با هم باشند؛ قرارشان بود که لحظه‌ی آخر هم باهم باشند. "چه خوب یادت بود مرد! چه خوب به عهدت وفا کردی! " _بله. گوشیاش را از جیبش درآورد ، و فیلم را آورد. آیه خودش بلند شد و گوشی را از آقای باوی گرفت، وقتی نشست، فیلم را پخش کرد.... 💚ادامه دارد..... 🤍 نویسنده؛ سَنیه منصوری «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌙🌔 در روایـات داریـم کـه روز قیامت ابتدا نماز شب خوان ها به بهشت می روندسپس به بقیه ی حساب مردم رسیدگی می شود ^^☁️ -آیت الله مجتهدی «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2