eitaa logo
داروخانه معنوی
8.5هزار دنبال‌کننده
11.3هزار عکس
5.8هزار ویدیو
225 فایل
کانال داروخانه معنوی مذهبی ؛ دعا؛ تشرفات و احکام لینک کانال در ایتا eitaa.com/Manavi_2 ارتباط با مدیر 👇 @Ya_zahra_5955 #کپی_حلال تبادل وتبلیغ @Ya_zahra_5955
مشاهده در ایتا
دانلود
داروخانه معنوی
ا༻⃘⃕࿇﷽༻⃘⃕❀ا □حَـــرَم‌ نَـــرَفتـــہ‌ چہ‌ دانَـــد کــہ ⇦آنـــکہ رَفـــتہ‌ حَـــرَم بہ‌ چِشـــمِ‌ دیـــده‌ دَر آییـــنہ‌هـــا‌ ❍↲رَواقِ‌ بِـــهشـــت را➛ «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
ا༻⃘⃕࿇﷽༻⃘⃕❀ا ⇠غُـــــربَت‌بہ دوش‌ُ ⇠⇠و دوســـــت‌نــَـــوٰازُ ⇠⇠⇠وکَـــــریم‌دَســـــت ؛ ⇠⇠⇠⇠یـِـک‌¹ذرّه‌بــٰـــا‌بــَـــرٰادرخُـــــود، ╰─┈➤ ◇◇«مـــــو نـِــــمیزنے𔘓⇉» .«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
داروخانه معنوی
🥀❤️‍🩹🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷❤️‍🩹🥀 🥀 #رمان عاشقانه شهدایی ❤️‍🩹جلد دوم؛ #شکسته_هایم_بعد_تو 🥀جلد اول این رما
🥀❤️‍🩹🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷❤️‍🩹🥀 🥀 عاشقانه شهدایی ❤️‍🩹جلد دوم؛ 🥀جلد اول این رمان؛ «از روزی که رفتی» 🇮🇷قسمت ۵ و ۶ محمد به جمعشان پیوست: _والا منم از این حساب نمیبرم دیگه، آخه برادر من، یه کم مرد باش! سایه به شوخی ابرو در هم کشید: _خوبه مثل تو ریلکس باشه که روز عروسی هم برای خودت رفته بودی بیمارستان؟ صدای خنده بلند شد و محمد پاسخ داد: _اول اینکه ریلکس نه و آروم، فارسی را پاس بدار عزیزجان؛ دوم هم اینکه خب مریضم حالش بد شد، نمیشد که نرم! ارمیا به شانه ی محمد زد و گفت: _تو که راست میگی، خدا نکنه برای من پیش بیاد که من مثل تو نمیتونم به موقع برگردم؛ من احضار بشم برگشتم با خداست! همان دم بود که در محضر گشوده شد و زینب به سمتش دوید و صدایش کرد: _بابا جونم! ارمیا روی پا نشست و آغوشش را برای دخترکش گشود. "آه که دخترکش چقدر زیبا شده بود در آن لباس عروس!" ارمیا: _چقدر خوشگل شدی تو عزیزم! زینب صورت ارمیا را بوسید و دستش را دور گردنش حلقه کرد: _خوشگله بابایی؟ ارمیا: _ماه شدی عزیز بابا! صدای سلام حاج علی که شنیده شد، ارمیا همانطور که زینب در آغوشش بود بلند شد و به سمتشان رفت. با حاج علی سلام علیک و روبوسی کرد و به زهرا خانم سلام و خوش آمد گفت. آیه که از در وارد شد ارمیا عطر حضورش را نفس کشید و قلبش آرام شد. زیرلب زمزمه کرد: " خدایا شکرت! " سلام کرد و آیه همانگونه سر به زیر جوابش را داد. ارمیا اصلا شک داشت که آیه تاکنون درست و حسابی چهره‌اش را دیده باشد. چیزی در دلش سر ناسازگاری داشت. از یک‌سو از اینهمه عشق و وفاداری آیه به سیدمهدی لذت میبرد و از سوی دیگر دلش کمی حسودی میکرد و آیه را برای خودش میخواست! سر سفره‌ی عقد نشستند. زینب هنوز هم در آغوش ارمیا بود؛ هرچه کردند، از پدر جدا نمیشد. ارمیا هم خوشحال بود... الاقل زینب با تمام وجود دوستش داشت؛ کاش آیه هم اندکی، فقط اندکی... آه از سینه‌اش بیرون آمد. میدانست هنوز خیلی زود است... خیلی زود! برای آیه‌اش باز هم باید صبر میکرد! آیه در آینه به خود نگاه کرد. فخرالسادات چادر مشکی‌اش را برداشته بود و چادر زیبایی با گلهای سبز، بر سرش کشیده بود. ترکیب آن با روسری سبزرنگش زیبا بود. ارمیا را هم در آینه میدید! کت و شلوار مشکی رنگش با آن پیراهن سفید و زینبی که حتی دستش را از دور گردنش بار نمیکرد. به سمت زینب برگشت و خطاب قرارش داد: _زینب مامان، عزیزم! زینب نگاهش را به مادر دوخت؛ آیه لبخندی زد: _برو پیش عمو محمد، باشه مامان؟ عمو رو اذیت نکن، گردنش درد میگیره! ارمیا ابرو در هم کشید و سرش را به جهت مخالف آیه گرداند : "چه اصراری داری که عمویش باشم؟ چرا پدر بودنم را قبول نمیکنی؟" زینب اعتراض کرد: _عمو نه مامان؛ بابایی! دل ارمیا آرام گرفت. زینب هنوز دوستش دارد! ارمیا به دفاع از زینب برخاست: _من راحتم، دخترمو اذیت نکنید! نمیدونم با اینکه گفتید این رو باید زینب قبول میکرد و قبول کرده اما هنوز بهش میگید بهم بگه عمو، لطفا اذیتمون نکنید! صدای عاقد مانع از جواب دادن آیه به حرف‌های ارمیا شد. عاقد: ان نکاح و سنتی... عاقد که شروع کرد، رها و سایه پارچه را بالای سر عروس و داماد گرفتند و محمد خودش قند را برداشت و بالای سرشان شروع به ساییدن کرد، آخر هم برادر داماد بود و هم برادر عروس و هم عموی کودکشان! آیه دستش را از زیر روسری‌اش رد کرده و پلاک درون گردنش را لمس کرد: "کجایی مرد من! دلم تنگ است برایت!میدانم بله را که بگویم، از تو دور میشوم، دیگر چگونه تو را بخواهم؟ چگونه عاشقانه‌هایت را مرور کنم؟ چرا مرا از خود دور میکنی؟ مگر نمیدانی خاطراتت مرا زنده نگه داشته است؟" صدای سایه بلند شد: _عروس خانم زیرلفظی میخواد! ِرنگ از رخ ارمیا رفت... زیر لفظی دیگر چه بود؟ ارمیایی که هیچگاه در جشن عقد و عروسی نرفته بود و مادری نداشت که یادش دهد! لب به دندان گرفت که فخرالسادات به سمتشان آمد و بسته‌ای را در دست آیه گذاشت؛ نگاهش را به ارمیا دوخت و لب زد: _من حواسم هست پسرم! ارمیا به اینهمه مادرانه با تمام وجود لبخند زد و همانگونه لب زد: _نوکرتم به خدا! فخرالسادات گونه‌ی آیه را بوسید و زیر گوشش گفت: _پسرم منتظرته، منتظرش نذار! آیه قرآن را بست و بوسید و آرام گفت: _با اجازه‌ی مولایم صاحب‌الزمان عجل الله و خانم حضرت زینب و مقام معظم رهبری، همه‌ی بزرگترها و شهید سرهنگ سید مهدی علوی... بله... صدای صلوات بلند شد. آیه نگاهش مات آینه بود. سیدمهدی را از آینه میدید که با لبخند نگاهش میکند. صدای تبریک می آمد اما آیه هنوز مات لبخند سیدمهدی بود. رها بود که او صدایش زد و نگاهش از نگاه سیدمهدی جدا شد: _حالا وقت.... 🥀ادامه دارد.... ❤️‍🩹 نویسنده؛ سَنیه منصوری «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌙🌔 💠راه توفیق نماز شب و سحرخیزی 🌸 خدا رحمت کند آیت الله العظمی بهاءالديني را. مکرر مي‌فرمودند: 🟢بخواهي به نفس تحميل کني، نفس احساس کوري مي‌کند! مثلاً يک چایي درست کن، بلند شو و آن ساعت را نخواب. اگر ديدي بخواهي بر دوش نفس بار بگذاري از کُلش صرف نظر مي‌کند او را بازي بده، تحت عنواني که بتواني از سحر بهره بيشتر ببري. اگر کسي در آن ساعت خوابش مي‌گيرد يک نوع بيماري روحي است. و دواي آن استغفار زياد است. 🟢همین سؤال از حضرت موسي‌بن جعفر (عليه‌السلام) پرسيده شد [ که چه کنیم تا توفیق نماز_شب پیدا کنیم؟] حضرت فرمودند: «اين از اسرار ما اهل‌بيت است، قضاي نماز_شب را به جا آورید». اگر بیداری و نماز_شب نشد، قضاي نماز_شب، فریاد شيطان را بلند می کند. يک نفر مثلا قبل از ظهر، قضاي نماز_شب فوت شده را به جا بياورد، شيطان دادش درمي‌آيد ديگر دست برمي‌دارد. بعد هم ذکر اهميت دارد.‌ 🎙استاد ناصری «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
1.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ا༻⃘⃕࿇﷽༻⃘⃕❀ا جهان را ماتم عظماست امشب 🕯عزای دختر موساست امشب سر مهدی سلامت 🕯نه تنها شهر قم ماتم گرفته زمین و آسمان را غم گرفته 🕯رحلت حضرت معصومه (س) تسلیت باد. «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
1.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
امشب از تمام شب ها آرامترم نگران فردا نیستم همه چیز را به خدا سپرده ام او بزرگ و مهربان است «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا