ا༻⃘⃕࿇﷽༻⃘⃕❀ا
◁سیـــزده¹³ آبــــــان
یَـــعنے روز ⇩⇩⇩
⇦اعـــلٰام پـــایـــدار؎ ملّـــت
⇦⇦در بـــرٰابـــر آمـــریـــکا...➺
#مرگ_بر_امریکا
#مرگ_بر_اسرائیل
#روز_دانش_اموز
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
📣#احراز_عوذات_اذکار ✅ ۱۷ 👌جلسه هفدهم 🌤ایام البیض مخصوص این امت است / درونمایه سوره اخلاص...بعنوان
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
#شرح_کتاب_الموت_بحارالانوار ج هفتادوهفت ۲۰-۱-۴۰۲.m4a
حجم:
6.8M
📣#احراز_عوذات_اذکار ✅ ۱۸
👌جلسه هجدهم
🌤منظور از اعراض از ذکر الهی در آیه ۱۲۴ طه چیست؟! / معیشت ضنک فقط در دنیاست یا در برزخ هم هست؟! / جایگاه بلند حجت خدا در میان آیات الهی... واهمیت توسل به ایشان/ دعای زیبای امام رضا علیه السلام در ارتباط میان نماز و قیمت صلوات وارد شده در نماز.../ روایتی جالب از اینکه پیامبرعزیز عالم صلی الله علیه وآله وسلم کسی را بین نمازش صدا زد.../ دو دستورالعمل برای استغاثه به امام زمان سلام الله علیه خصوصا در حاجتهای بزرگ وسنگین🌤
#حرز
#تعویذ
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
امروز سه شنبه
قضای ⇠ #نماز_مغرب
بعد از هر نماز قضا خواندن دعای فرج(الهی عظم البلا...) برای سلامتی و فرج و مقدر شدن ظهور آقا جانمون حضرت مهدی (روحی لک الفدا) اجباری است🌹🌹🌹
چله مقاومت💔
#روز_سی_وهفتم
جهت دستیابی به مطالب ، روی عبارات آبی رنگ زیر ضربه بزنید 👇🏻
سوره فتح
دعای توسل
دعای چهاردهم صحیفه سجادیه
#مرگ_بر_اسرائیل
#مرگ_بر_امریکا
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
ا༻⃘⃕࿇﷽༻⃘⃕❀ا
در نمـــازهـــآ؎ نـــافلہ بهتـــر أســـت
چہ ســـورههـــایے خـــوانـــده شَـــود؟
پـــاســـخ آیـّتﷲمصبــٰـاحیـــزد؎:
↓↓↓ ↓↓↓
⇇ســـورههــٰـا؎،
«کافـــرون،قـــدر،زلـــزال و نـــصـــر» ،
أز ســـورههـــا؎ کـــوچـــکےأســـت کہ
در روایـــات آمَـــده أســـت.
#نماز 📿
#قرآن 📖
#سخن_بزرگان
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
#داستان_کرامت
#حضرت_زهرا سلام الله علیها
نماز و توسل به حضرت فاطمه ﷺدر جبهه
يكى از رفقاى بسيجى در جبهه برايم تعريف مى كرد:
در يك عمليات مهم شبانه عليه دشمن متجاوز بعثى ، هنگام پيشروى به ميدانى از مين برخورديم . اين برخورد براى ما بسيار غير منتظره و سنگين بود. چون از طرفى شناسايى نشده بود و شايد هم دشمن آنها را تازه كار گذاشته بود، و از طرف ديگر اگر به موقع به سر قرار نمى رسيديم ، گروهى ديگر از بچه ها به وسيله دشمن قيچى مى شدند.
شرايطى بسيار سخت و جانكاه بود. زمان نيز به كندى مى گذشت . من فشار سنگينى آن لحظات را هنوز هم بر سينه ام حس مى كنم . بالاءخره بنا شد كه بچه ها داوطلبانه روى مين ها بروند.
فرمانده ما، كه هر چه از خوبى ها و دلاورى ها و كاردانى او و ايمان و عشقش به فاطمه زهرا(سلام الله عليها) بگويم ، كم گفته ام ، گفت : بچه ها! چند دقيقه اى صبر كنيد، شايد راه ديگرى هم باشد. همه با ناباورى به او خيره شدند؛ چه راهى ؟!
او اين را گفت و سپس از بچه ها فاصله گرفته و كمى آن طرف تر به نماز ايستاد و دو ركعت نماز خواند؛ آن هم چه نمازى ! يك پارچه شور و عشق .
رفقاى او همه مى دانستند او نماز توسل به فاطمه زهرا(سلام الله عليها) را مى خواند. عجب حالى داشت ، مثل شمع مى سوخت . پس از سلام نماز بر مهر گذاشته و ذكر ((يا فاطمة اغيثنى )) مى گفت و با حالتى پرسوز، فاطمه (سلام الله عليها) را به كمك مى طلبيد. استغاثه ((فاطمه ، فاطمه )) او تمامى بيابان را پر كرده بود. گويا تمامى هستى هم با او هم نوا بود.
شبى فراموش نشدنى بود. هر كدام از بچه ها را كه مى ديدى ، در گوشه اى اشك مى ريختند و دعا مى كردند. كم كم بچه ها متوجه فرمانده شدند و سعى داشتند به او نزديك تر شوند. طولى نكشيد كه همه دور او حلقه زدند. ديگر در آن موقع شب و در سكوت و بهت بيابان ، همراه اشك ماه ، تنها ناله يك نفر به گوش مى رسيد؛ ناله فرمانده ، كه فاطمه (سلام الله عليها) را مدام به كمك مى طلبيد.كاش بودى و مى ديدى كه چگونه مثل ابر مى باريد و چون شمع مى سوخت . همه به استغاثه هاى او گوش مى دادند و اشك مى ريختند. من جلوتر از همه بودم ديدم گونه اش را بر روى خاك گذاشته و آن قدر اشك ريخته كه تمامى صورتش غرق گل شده . آن چنان غرق در مناجات و توسل بود، كه حضور هيچ كس را حس نمى كرد. گوئى اصلا در اين دنيا نيست . كمى آرام تر شد. آهسته چيزهايى زمزمه مى كرد. ناگهان براى لحظاتى ساكت شد. من نگران شدم كه شايد از حال رفته ، اما هيبتى داشت كه نتوانستم قدرم جلو بگذارم . همه محو نگاه او بوديم . به دلمان افتاده بود كه خبرى مى شود. قبلا هم از توسلات او به فاطمه زهرا(سلام الله عليها)
و حاجت گرفتنش زياد شنيده بوديم . همين طور هم شد. ناگهان سر از سجده برداشت و فرياد زد:
((بچه ها! بياييد، بى بى راه را نشان داد! بى بى راه را نشان داد!!))
بغض هايى كه براى چند دقيقه اى در سينه ها متراكم شده بود، يك دفعه تركيد. همه زدند زير گريه . نمى توانم حالت خود و بچه ها را در آن لحظه بيان كنم . آن قدر مى دانم كه بى درنگ همه به دنبالش حركت كرديم . من پشت سر او بودم . به خدا قسم ، او آنقدر محكم و با صلابت مى دويد كه گوئى روز روشن است و جاده هموار. طولى نكشيد كه از ميان مين ها گذشتيم ، بدون اينكه حتى يك نفر از ما خراشى بردارد.
بعدها هر بار كه از او مى پرسيدم : آن شب چه شد و چه ديدى ؟ از جواب طفره مى رفت ، اما مى گفت :((بچه ها! فاطمه ، فاطمه ))؛ و ديگر اشك مجالش نمى داد
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2