داروخانه معنوی
#بیداری_از_خواب_غفلت (103) #راهکارهای_تقویت_ایمان (۴۴) ❗️مؤمن باید صورتش بشّاش باشد، خندهرو باشد،
#بیداری_از_خواب_غفلت (104)
#راهکارهای_تقویت_ایمان (۴۳)
#خوش_اخلاقی
🔅رسول اکرم صلیاللهعلیهواله میفرمایند:
میخواهید بگویم بالاترین شما از نظر ایمان کیست؟
کسی که «أَحْسَنُهُمْ خُلُقاً»
خُلق او حَسنتر است.
این شخص «أَفضل النَّاسِ إِیمَاناً» است،
ایمانش افضل است، بالاتر است.
🔅اگر میخواهید ایمانتان رشد کند باید حسن خُلق داشته باشید.
حسن خُلق که داشته باشید گرد شما جمع می شوند.
🔅با مردم مهربان باشید.
با مردم قول «اَحسن» داشته باشید.
زیبا صحبت کنید.
مدارا کنید.
اشتباهات و لغزشها را نبینید.
نیکیها را ببینید.
اگر در یک نفر ده ایراد است، دست روی ایرادهای او نگذار، بلکه خوبی را جستجو کن، یک خوبی که پیدا کردی همان خوبی او را بزرگ کن.
🔅اگر میخواهی امر به معروف هم کنی با غضب و اخم که؛ تو چرا اینکار را کردی؟ جلو نرو.
بگو: تو به این خوبی، مهربانی...
از محاسن او بگو، بعد بگو: اگر این کار را انجام نمیدادی خیلی خوب میشد.
✴️استاد اخلاق حاج آقا زعفری زاده
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
•°~🌸🍃
قَطعاً ﴿شَہـــــآدت..𔘓﴾ ۔۔!
گــ🌹ـــل رُز زیبآیےأست ڪِه ؛
هِنگامےڪِہ فڪرمآن ؛
بہ آن نَزدیڪ مےشَود ۔۔
_آرزو؎ِمُشآهدهٔ آن رٰا داریمْ۔۔
و وَقتے آن رٰا مُشآهدهڪَردیم۔۔۔
آرزو داریم.. ؛
بو؎خــُ❀ـــدا را اِستنشآق ڪنیمْ.۔۔❈🤍
#شهیداحمدمشلب✨
#طوفان_الاقصی
#غزه
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
♦️ مهم از ؛ استاد #ایمان_اکبرآبادی :
بعد از نماز صبح چهارشنبه به نیت نصرت حزب الله / ۹۸ بار سوره فیل و یک بار جوشن صغیر خوانده شود.
زمان ؛ تا نماز ظهر
#بیمارستان_المعمدانی
#طوفان_الاقصی
تعداد سوره فیل که میخونید پی اعلام کنیدو یا در این گروه
https://eitaa.com/joinchat/170918372C42e49e2bdb
داروخانه معنوی
تعداد سوره فیل که میخونید پی اعلام کنیدو یا در این گروه https://eitaa.com/joinchat/170918372C42e49
خدا را شکر1137سوره فیل به نیت فرج و سلامتی و ظهور آقا جانمون حضرت مهدی عجل اله خوانده شد
ان شاءالله آقا جانمون برای پیروزی حماس و مقاومت و سربلندی و سلامتی مردم غزه و تمامی مسلمین جهان دعا کنند
ان شاءالله همه شرکت کنندگان در این ختم مورد عنایت و توجه خاص حضرت حجت قرار بگیرند و حاجت روا و عاقبت بخیر باشند
ممنونم عزیزانم❤️❤️❤️❤️
داروخانه معنوی
#غم_و_شادی 💫 قسمت ( نهم) ذکری بزرگ🍂 #استاد حاجیه خانم رستمی فر «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Ma
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💡ڪسٰانےڪِہ پَس أز ؛
حَملہ بہ بیمٰارستآن و
سَلاخےشُدن هِزار ¹⁰⁰⁰ڪودک مقٰابل چِشم دوربینهآ گشتَند۔۔
و شُبهها؎ پِیدا ڪَردند۔۔!
مےخٓواهند فَقط و فَقط در برابر وُجـــــدان سَرزنشگرشآن صِدایے پِیدا ڪُنند!
صِدایے ڪِہ زندگے گوسفند؎شآن رٰا خَراب نَڪند!
❗️آنهآ أز انسآنیـــــت جُدا شُدند و دیگر قٰابل بَحث نیستَند،
﴿ این بَحثِ بین اِنسانهـــــآست۔۔۔!ꕤ﴾
#بیمارستان_المعمدانی
#غزه
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
_میتونے سربٰاز بٰاشے بَرا؎ ۔۔؛
﴿اِمـــــآم زَمـــــآنت ۔۔𔘓﴾
میتونے سَربٰار بٰاشے بَرا؎ ۔۔؛
﴿اِمـــــآم زَمـــــآنت۔۔۔𔘓﴾
«اِنتخـــــآب بٰا تُو؏ِــہ۔۔ꕤ»
#امام_زمان ﷻ
الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِلوَلــیِّڪَاَلْفــَرَجْ
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
#رمان #رهایی_از_شب #قسمت_بیست_وهشتم او آه عمیقی کشید و درحالیکه نگاهش به تسبیحش بود گفت:
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داروخانه معنوی
#رمان #رهایی_از_شب #قسمت_بیست_وهشتم او آه عمیقی کشید و درحالیکه نگاهش به تسبیحش بود گفت:
#رمان
#رهایی_از_شب
#قسمت_بیست_ونهم
شب چتر سیاهش را در گرمای مهربانانه ی خرمشهر پهن کرد.از اردوگاه ما تا سالن غذاخوری ده دقیقه فاصله بود.من وفاطمه و چند نفر دیگه از دخترها به سمت سالن غذاخوری حرکت کردیم.فاطمه اینقدر خوب وشاد و بشاش بود که همه دوستش داشتند.وبخاطر همین هیچ وقت تنها نمیشدیم.شام ساده و بدمزه ی اردوگاه درمیان نگاه های معنی دار من وفاطمه هرطوری بود خورده شد.وقتی میخواستیم به قرارگاهمون برگردیم فاطمه آرام کنار گوشم نجوا کرد:من امشب منتظرم..
ومن نمیدونستم باید از شنیدن این جمله خوشحال باشم یا ناراحت.
خلاصه با اعلام ساعت خاموشی همه ی دخترها راس ساعت نه به تختخوابهای خود رفتند و با کمی پچ پچ خوابیدند.داشتم فکر میکردم که چگونه در میان سکوت بلند اینجا میتونم حرف بزنم که برام پیامکی اومد.گوشیم را نگاه کردم و دیدم فاطمه پیام داده: 'بریم حیاط'
تخت فاطمه پایین تخت من قرار داشت.سرم را پایین آوردم. دیدم روی تخت نشسته و کفشهایش را میپوشد.چادرم را برداشتم و پایین آمدم و دست در دست هم از خوابگاه خارج شدیم.گفتم :
-کجا میریم؟!مگه اجازه میدن تو ساعت خاموشی از خوابگاه بیرون بریم؟
گفت:
- نه. ولی حساب من با بقیه کلی فرق داره
راست میگفت.
وقتی چند نفر از مسئولین اونجا او را دیدند بدون هیچ پرسش و پاسخی به ما اجازه گشت زدن در حیاط اردوگاه را دادند.به خواست فاطمه گوشه ی دنجی پیدا کردیم و روی زمین نشستیم..
فاطمه بی مقدمه گفت:خوب! اینم گوش شنوا. تعریف کن ببینم چیکاره ایم.
حرف زدن واعتراف کردن پیش او خیلی سخت بود.نمیدونستم از کجا باید شروع کنم.
گفتم:
-امممممم...قبلا گفته بودم که پدرم چه جور مردی بود..
-آره خوب یادمه وباید بگم با اینکه ندیدمش احساس خوب و احترام آمیزی بهشون دارم
آهی از سرحسرت کشیدم وزیر لب گفتم:
-آقام آقا بود.! !کاش منم براش احترام قایل بودم.
باتعحب پرسید:مگه قایل نیستی؟!
اشکهام بیصبرانه روی صورتم دوید و سرم رو با ناراحتی تکان دادم:
-نه.!!!! فکر میکردم قابل احترام ترین مرد زندگیم آقامه ولی من در این سالها خیلی بهش بد کردم خیلی...
دیگه نتونستم ادامه بدم و باصدای ریز گریه کردم.فاطمه دستانم رو گرفت ونگاهم کرد تا جوی اشکهام راه خودشو بره.باید هرطوری شده خوابم رو امشب به فاطمه میگفتم وازش کمک میگرفتم پس بهتر بود اشکهایم رو مدیریت میکردم.
-آقام دوست داشت من پاک زندگی کنم.آقام خیلی آبرو دار بود.تا وقتی زنده بود برام چادرهای مختلف میخرید.
بعد دستی کشیدم رو چادرم و ادامه دادم:
-مثلن همین چادر! اینا قبلن سرم بود.
فاطمه گفت:چه جالب! پس تو چادری بودی؟ حدس میزدم.
با تعجب پرسیدم:ازکجا؟
-از آنجا که خیلی خوب بلدی رو بگیری
سری با تاسف تکون دادم و گفتم:
-چه فایده داره؟ این چادر فقط تا یکسال بعد از فوت آقام سرم موند.
-خوب چرا؟! مگه از ترس آقات سرت میکردیش؟
کمی فکر کردم و وقتی مطمئن شدم گفتم:
-نه آقام ترسناک نبود.ولی آقام همه چیزم بود.او همیشه برام سوغات وهدیه، چادر اعلا میگرفت.منم که جونم بود و آقام.تحفه هاشم رو چشمم میذاشتم.درستشو بگم اینه که من هیچ احساسی به چادرنداشتم مگر اینکه با پوشیدنش آقام خوشحال میشه.
-خب یعنی بعد از فوت آقات دیگه برات شادی آقات اهمیتی نداشت؟
با شتاب گفتم:
-البته که داشت ولی آقام دیگه نبود تا ببینتم وقربون صدقم بره.میدونی تنها سیم ارتباطی من با خدا و اعتقادات مذهبی فقط پدر خدابیامرزم بود.وقتی آقام رفت از همه چی زده شدم.از همه چی بدم اومد.حتی تا یه مدت از آقام هم بدم میومد.بخاطراینکه منو تنها گذاشت. با اینکه میدونست من چقدر تنهام.بعد که نوجوونیمو پشت سر گذاشتم و مشکلات عدیده با مهری پیدا کردم کلا از خدا و زندگی زده شدم..میدونم درست نیست اینها رو بگم.ولی همه ی اینا دست به دست هم داد تا من تبدیل بشم به یه آدم دیگه.تنها کسایی که هیچ وقت نتونستم نسبت بهشون بیتفاوت باشم و همیشه از یادآوری اسمشون خجالت زده یا حتی امیدوار میشم نام خانوم فاطمه ی زهرا و آقامه.
نفس عمیقی کشیدم و با تاسف ادامه دادم: ای کاش فقط مشکلم حجابم بود...خیلی خطاها کردم خیلی...
ادامه دارد....
به قلم ✍ #ف_مقیمی
کپی بدون ذکر نام وآدرس نویسنده اشکال شرعی دارد😊
آیدی وآدرس نویسنده👇
@moghimstory
https://telegram.me/joinchat/AAAAAD9XxVgHZxF0tRsThQ
حجاب فاطمی👆👆
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🖤✨نیایش شبانه با حضرت عشق
🖤✨خــــــدایـــــا 🙏
🍁✨در این شب پر غم پاییزیی
🖤✨دل عزیزانمان را شاد
🍁✨لـبـهـاشـون را خـنـدون
🖤✨روزی هاشون را فراواون
🍁✨رویاهاشون را مـحـقـق
🖤✨شبشون را آروم بگردان
🍁✨آمــــیـــن یــــا رَبَّ🙏
🖤✨شبتون بخیر و خوبی
🍁✨خدای ما خدای معجزه هاست
🖤✨اعتماد کنیم با تمام دل
🍁✨الـــهــــی شــکـــر
🖤✨شـــب بـــخـــیـــر دوســـتـــان
#شب_بخیر
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
هدایت شده از داروخانه معنوی
از جُملہ د؏ــــآهـــــآیے ڪہ؛
﴿شِیـــــخ جَعـــــفر مُجتهد؎﴾(رہ) مُڪرر توصّیہ مےڪَردند :
خوٰاندن ﴿زیـــــآرت ٰال یٰاسیـــــن✿ ﴾
در نُہ⁹ روزهنگام بین الطُلو؏ـــــین بود ڪِہ آثـــــآر ؏ـَــــجیبے دَر پے دٰارد۔۔۔۔♡♡♡
#سخن_بزرگان
#بین_الطلوعین
#زیارت_ال_یس
@Manavi_2
هدایت شده از داروخانه معنوی
•~🌸🌿~•
وَلےبَچہ ھآ
اَزقَضآشُدڻ نَمآزصُبحتونْبِتَرسیدْ!
میڱنْخُدآ؛
أڱہ بِخوٰادخِیر؎رو؛
أزیِہ بَندها؎بڱیرھ۔۔۔۔!!! نَمآزصُبحِشْروقضٰامےڪُنِه!
#تلنگرانهـ 💥
#نمازصبح
@Manavi_2