داروخانه معنوی
- دَستـــــم نمےرِسَـــــد ، ⇇بہ تمـــــٰـاشـــــٰـا؎ کـــَــربـــــلٰا۔۔۔ □بـــــٰا بُغـــــض ⇩⇩⇩
داروخانه معنوی
#کارگاه_خویشتن_داری ۳۶ #استاد_شجاعی ⚜ بالاترین و کاملترین مرتبه و جلوهی نور در زمین؛ وجود مقدس معصو
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کارگاه خویشتن داری 37.mp3
25.6M
#کارگاه_خویشتن_داری ۳۷
#استاد_شجاعی
🔅نورِ وجود هر انسان، از نیّات او شروع میشود و به عمل او سرایت میکند!
▫️خویشتنداری یعنی؛
مراقب نیّتهایم باشم، نکند #ظلمانی باشند و تمام اعمال زیبای مرا نیز،
احاطه کنند!
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
امروز شنبه جزء خوانی قرآن کریم داریم
هدیه به آقا جانمون حضرت مهدی عجل اله برای سلامتی و ظهور و فرجشون ان شاءالله
مهلت خواندن جزء ها تا #پایان_هفته است
هر کس تمایل به شرکت در ختم قرآن را داره وارد لینک زیر بشه و اسم و فامیلش را بنویسه
https://eitaa.com/joinchat/170918372C42e49e2bdb
داروخانه معنوی
امروز شنبه جزء خوانی قرآن کریم داریم هدیه به آقا جانمون حضرت مهدی عجل اله برای سلامتی و ظهور و فرجش
لطفا شرکت کنید خیلی از جزء ها باقیمانده
داروخانه معنوی
«حُسیــــﷺـن𔘓» !
أگـــــر دَر سـَــــرزمینے پــــٰـا گـُــــذارد
╰─┈➤
□نـــــٰامش مےشَـــــود⇇ کَـــــربـــــلٰا
و
أگر دَســـــت بہ خــــٰـاکے بـــــزَنـــــد ⇩⇩⇩
⇦تُربــَـــت نــٰـــام مےگیـــــرد ۔۔۔
◇همـــٰــان خــــٰـاک بِهـــــشتے ...
و بـَــــرٰا؎ مـــٰــا کٰافےست:
_گـــــوشِہ چِشمے
■ تـــٰــا دلمــٰـــان رٰا حـَــــرمالله کُـــــند◇⇉
#اربعین
#امام_حسین
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
«ﻣَـــــﺮﺣـــــﻮﻡ ﻣُـــــﻼ ﻣَﻬـــــﺪ؎ ﻧـَــــﺮٰﺍقے»
⇇ مےﻓَﺮﻣـــٰــﺎﯾﺪ :
ﺷِﯿـــــﻄﺎﻥ ﺷَﺼـــــﺖ⁶⁰ ﺳـــٰــﺎﻝ ،
ﻋُﻤـــــﺮ ﻣـــٰــﺎ ﺭﺍ ﮔِـــــﺮﻓتہ أﺳـــــﺖ ۔۔
مےﮔـــــﻮﯾــَـــﺪ :↡↡
⇤ ﭘَﻨـــــﺞ⁵ ﺩَﻗﯿـــــقہ كِہ ﭼﯿـــــﺰ؎ ﻧﯿـــــﺴﺖ ! ⇤ﯾــــِـﮏ¹ ﺷَـــــﺐ كِہ ﭼﯿـــــﺰ؎ ﻧﯿـــــﺴﺖ !! ⇤ﺩﻭ ²ﺭﻭﺯ كِہ ﭼﯿـــــﺰ؎ ﻧﯿـــــﺴﺖ!!!
◈◈ ﯾــَـــﮏ¹ ﻭَﻗـــــﺖ مے ﺭَﻭﯾـــــﻢ ﺟـِــــﻠﻮ؎ ﺁﯾــــنہ ،
مےﺑﯿﻨﯿـــــﻢ ﻣَﺤــٰـــﺎﺳﻨﻤــــٰـﺎﻥ ﺳِﻔﯿـــــﺪ
ﺷـُــــﺪﻩ أﺳـــــﺖ !✿⇉
💢 اُستــــٰـاد فـــٰــاطمے نیــــٰـا
#تلنگرانه
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
🚩🏴 چند تن از شهدای کربلا را میتونید نام ببرید و میشناسید؟ 🤔 بچه شیعه باید همه شهدای #کربلا و مرام شو
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🚩🏴 چند تن از شهدای کربلا را میتونید نام ببرید و میشناسید؟ 🤔
بچه شیعه باید همه شهدای #کربلا و مرام شونو بشناسه
داروخانه معنوی هر روز یک شهید را معرفی میکند با هشتگ #شهدای_کربلا
🚩 شهدای امروز: حرهای لشکر امام حسین.. ما از کسانی که ابتدا در لشکر یزیدیان بودند و بعد حسینی شدند، تنها نام "حر" را شنیده ایم، اما چند تن دیگر از شهدای کربلا هم سرنوشت شان چون حر بودند..
#اربعین
@khabarekotahh
داروخانه معنوی
میـــٰــاد خـــــٰاطرٰاتــــَـم ؛ ⇇جِـــــلو؎ چِشــــٰـام... مـٰــــن اون خَـــــستگیہ⇩⇩⇩ ⇦ تـــــو
داروخانه معنوی
خطبه ۱۶۵ فراز اول آفرينش طاووس 🎇🎇🎇#خطبه۱۶۵🎇🎇🎇🎇🎇🎇 💥شگفتي آفرينش انواع پرندگان خداوند پديده ها
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داروخانه معنوی
خطبه ۱۶۵ فراز اول آفرينش طاووس 🎇🎇🎇#خطبه۱۶۵🎇🎇🎇🎇🎇🎇 💥شگفتي آفرينش انواع پرندگان خداوند پديده ها
خطبه ۱۶۵
فراز ۲
آفرينش طاووس
🎇🎇🎇#خطبه۱۶۵🎇🎇🎇🎇🎇🎇
🌸شگفتيهاي آفرينش طاووس
و از شگفت انگيزترين پرندگان در آفرينش طاووس است، كه آن را در استوارترين شكل موزون بيافريد، و رنگهاي پر و بالش را به نيكوترين رنگها بياراست با بالهاي زيبا كه پرهاي آن به روي يكديگر انباشته و دم كشيده اش كه چون به سوي ماده پيش مي رود آن را چونان چتري گشوده و بر سر خود سايبان مي سازد، گويا بادبان كشتي است كه ناخدا آن را برافراشته است. طاووس به رنگهاي زيباي خود مي نازد، و خوشحال و خرامان دم زيبايش را به اين سو و آن سو مي چرخاند، و سوي ماده مي تازد، چون خروس مي پرد، و چون حيوان نر مست شهوت با جفت خويش مي آميزد، اين حقيقت را از روي مشاهده مي گويم، نه چون كسي كه بر اساس نقل ضعيفي سخن بگويد، اگر كسي خيال كند. (باردار شدن طاووس به وسيله قطرات اشكي است كه در اطراف چشم نر حلقه زده و طاووس ماده آن را مي نوشد آنگاه بدون آميزش با همين اشكها تخمگذاري مي كند) افسانه بي اساس است ولي شگفت تر از آن نيست كه مي گويند: (زاغ نر طعمه به منقار ماده مي گذارد كه همين عامل باردار شدن زاغ است.) گويا! ني هاي پر طاووس چونان شاخه هايي است كه از نقره ساخته، و گرديهاي شگفت انگيز آفتاب گونه كه به پرهاي اوست از زر ناب و پاره هاي زبرجد بافته شده است، اگر رنگهاي پرهاي طاووس را به روييدنيهاي زمين تشبيه كني، خواهي گفت: دسته گلي است كه از شكوفه هاي رنگارنگ گلهاي بهاري فراهم آمده است و اگر آن را با پارچه هاي پوشيدني همانند سازي پس چون پارچه هاي زيباي پرنقش و نگار يا پرده هاي رنگارنگ يمن است، و اگر آن را با زيورآلات مقايسه كني چون نگينهاي رنگارنگي است كه در نواري از نقره با جواهرات زينت شده است.
ادامه دارد...
#نهج_البلاغه
💠باهم نهج البلاغه بخوانیم
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
استغفار هفتادبندی امیرالمومنین (ع) 👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇 🌺صوت و متن بند هفتم «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Man
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
استغفار هفتادبندی امیرالمومنین (ع)
👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
🌺صوت و متن بند هشتم
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
مےگـُــــفت...
⇠وَقـــــتےبہ کَسےخـــــوبے میکـُــــنے↡↡
⇇بـَــــرٰا؎ خـُــــدٰا ۔۔۔
بـِــــهش خـــــوبےکــّـــن...➺
❍↲بــَـــرٰا؎ خُـᰔــــدا ،
دِلشـــــو شـــٰــاد کــُـــن...
تـــــٰا أگہ یہ روز؎ دَر،
◇◇ حقــّـــت بـــــَد؎ کــَـــرد،⇉
⇇یہ روز؎ یــــٰـادش رَفـــــت۔۔۔
⇇یہ روز؎جُبـــــرٰانش نـَــــکرد۔۔۔
دیگہ فِکـــــرت نــــٰـاراحـــــت نـــَــشہ !!!
_دیـــــگہ غُـــــصّہ نـــَــخور؎...✿⇉
#خدا
#تلنگر
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
#رمان {داستان دنباله دار #داستان_واقعی} 📝 #رویای_من📝 قسمت_پنجم بخش_دوم 🌼🌸نگران نباش اگر دیدی اذیتت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داروخانه معنوی
#رمان {داستان دنباله دار #داستان_واقعی} 📝 #رویای_من📝 قسمت_پنجم بخش_دوم 🌼🌸نگران نباش اگر دیدی اذیتت
#رمان "
#رویای_من "بر اساس #داستان_واقعی
قسمت_پنجم بخش_سوم
🌼🌸مامانم همیشه خرده پول هاشو جمع می کرد یاد اون افتادم و رفتم سراغش ولی هر چی گشتم به جز یک دو زاری و نصف یک اسکناس یک تومنی چیزی پیدا نکردم …. مونده بودم …. یک لحظه فکر کردم وقتی خوابیدن برم سر جیب هادی و ازش پول بر دارم ولی زود پشیمون شدم و از خودم خجالت کشیدم با خودم گفتم با همین دو زار میرم و به عمو زنگ می زنم و ازش پول قرض می کنم راه دیگه ای نداشتم ….
🌸🌼ولی بازم پشیمون شدم نکنه با حرفایی که اینا بهش زدن فکر کنه من آدم لوسی هستم و می خوام ازش سوء استفاده کنم بالاخره با همون بلا تکلیفی و شکم گرسنه خوابیدم …..
صبح هنوز تازه داشت هوا روشن می شد که رفتم تو آشپز خونه و دو تا تیکه نون بر داشتم و یک کم پنیر روش مالیدم و از همون حیاط خلوت رفتم مدرسه از در خونه که رفتم بیرون اول نون و پنیرم رو خوردم نمی دونستم چه جوری اونا رو قورت بدم می ترسیدم از گرسنگی بلایی سرم بیاد ، حالا می دونستم جز خودم کسی به فکر من نیست و برای زنده بودنم باید تلاش کنم ….
دستمو بردم روی گردنبندم……
🌼🌸اونو مامانم برام خریده بود و خیلی دوستش داشتم سال قبل روز تولدم اونو به من داد ….چند بار با دست کشیدم روش ، باید اونو می فروختم تا کمی پول داشته باشم فکر کردم موقع برگشت از مدرسه این کارو می کنم ….
ساعت آخر زودتر از همه از کلاس دویدم بیرون تا برم و گردنبند رو بفروشم جوری که تا در مدرسه باز شد من جزو اولین نفرات بودم و تا پامو گذاشتم ، بیرون عمو رو دیدم جلوی مدرسه وایساده….
🌸🌼با تعجب گفت : حالا داشتم فکر می کردم چطوری پیدات کنم خوب شد زود اومدی بیا من می رسونمت …کارت دارم .
باهاش رفتم از اینکه اون به یادم بود قوت قلبی گرفته بودم … وقتی نشستم تو ماشین یک ظرف غذا از روی صندلی عقب بر داشت و داد به من گفت اینو خاله ات فرستاده تا خونه میریم بخور خیلی لاغر و زرد شدی دیگه اصلا شکل رویای سابق نیستی .. بخور عمو جون تا ببینم چیکار باید بکنم ….
🌼🌸گفتم:دستتون درد نکنه چرا زحمت کشیدن ؟ عمو ببخشید من الان خونه نمیرم میشه میدون شهناز پیاده ام کنین ؟ پرسید چرا چیکار داری بگو من برات انجام میدم با سادگی گفتم : می خوام گردنبندمو بفروشم پول لازم دارم ….
سری تکون داد و گفت : نمی خواد بفروشی مگه من مُردم بهت میدم ….
گفتم نه نمی تونم قبول کنم الانم اگر برم خونه صبح دوباره پول ندارم بیام مدرسه نمی خوام از هادی بگیرم با هر دو تا شون قهر کردم …..
🌼🌸بادست کوبید رو فرمون و با غیض گفت : من اگر حساب این هادی رو نرسیدم مرد نیستم بدت نیاد خیلی نامرده …. رفته خونه رو فروخته و با همون امضاء تو.. به همه گفته تو بر اثر تصادف فلج شدی هم خونه رو فروخته هم با همین روش پولاتو از بانک گرفته رفتم پی گیری کردم این خونه هم فقط به اسم خودشه اصلا نامی از تو توش نیست ، حالا باید چیکار کنیم نمی دونم من از دیشب دنبال این قضیه بودم حالام فکر می کنم این نقشه ی زنشه که تو رو بیرون کنه … خوب کلا با این وضع تو اونجا رنج می بری باید یک جلسه بزارم و حق تو رو بگیرم….. والله با این جور آدما نمی دونی چیکار کنی از زن سلیته و دیوار شکسته باید ترسید دیدی چه جوری ما رو بیرون کرد و به تو تهمت زد ؟ باید یک فکری بکنم…..
دست و پام از حس رفته بود قدرت حرف زدن نداشتم ….
🌸🌼آهسته گفتم اون اگر می خواست حق منو بده یک کم به من پول تو جیبی می داد که می دونه پیاده میرم مدرسه و بر می گردم اصلا از اول این کارو نمی کرد الان می دونن پای شما در میونه خودشونو آماده کردن ……
عمو گفت : خیال کرده از حلقش می کشم بیرون و می برمت پیش خودم اگه بخوادد نده ، ازش شکایت می کنیم میندازمش زندان چی فکر کرده ؟
گفتم یعنی من هادی رو بندازم زندان ؟ نه من هیچ وقت این کارو نمی کنم بی چاره میشه …. گفت : اگه می خواد بی چاره نشه حق تو رو بده من که دست از سرش بر نمی دارم ….
🌼🌸برای من تیر آخر بود که هادی به قلبم زد اشک می ریختم و دماغمو می گرفتم ، عمو یک کم جلو تر نیگر داشت و گفت صبر کن من خوب تحقیق کنم و راه چاره ای پیدا کنم میام سراغش …… بعد ده تومن پول در آورد داد به من ..
#ادامه_دارد
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2