داروخانه معنوی
_خـــــوٰاب دیـــــدَم کِہ شُـــــدم⇩⇩⇩
⇦ زٰائـــــر بِیـــــن ألحَـــــرمیـــــن۔۔۔
□صُبـــــح گــُـــفتـَــــم بہ خــُـودم هَرچِہ،
⇠صِـــــلاح أست، «حُسیـــــنﷺ𔘓⇉»
_آرزو؎ ِحــَـــرمـت کــَــرد⇠ مَـرا دیـوٰانہ۔۔۔
◈◈أنـــــتَ مـُــــولٰا و أنـــــا...ھَـــــرچِہ↓↓↓
⇠صِـــــلٰاح أســـــت،«حّسيـــــنﷺ𔘓⇉»
﴿اَلسَلامُ عَلَيَـــــک
ياأبـــــاعَبـــــدِالله الحُسَینﷺ𑁍﴾
#اربعین
#ماه_صفر
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
مَـــــرقـــــد تــُᰔـــو ؛
⇠بـــــو؎ ِجَنّـــــت مےدَهَـــــد۔۔۔
◈◈هَـــــر دِلےرٰا وَقـــــف ⇩⇩⇩
⇦هیئــَـــت مےکُـــــنـَــــد۔۔۔
⇇قِسمـــــت خَلـــــق جهـــٰــان کــُـــن،
«یــــٰـاحُسیـﷺــــن𔘓⇉»
□کـَــــربـــــلٰا...!!!
╰─┈➤
﴿اِ؎ مِهـــــربـــــٰان نـــــورِ دو² عِیـــــن𑁍﴾
#اربعین
#امام_حسین
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
خطبه ۱۶۵ فراز ۵ و ۶ آفرينش طاووس 🎇🎇🎇#خطبه۱۶۵🎇🎇🎇🎇🎇🎇 عجز انسان از درك حقائق موجود در پديده ها
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داروخانه معنوی
خطبه ۱۶۵ فراز ۵ و ۶ آفرينش طاووس 🎇🎇🎇#خطبه۱۶۵🎇🎇🎇🎇🎇🎇 عجز انسان از درك حقائق موجود در پديده ها
خطبه ۱۶۵
فراز آخر
آفرينش طاووس
🎇🎇🎇#خطبه۱۶۵🎇🎇🎇🎇🎇🎇
🌺وصف ويژگيهاي بهشت
اگر با چشم دل به آنچه از بهشت براي تو ستودند بنگري، از آنچه در دنياست دل مي كني، هر چند شگفتي آور و زيبا باشد، و از خواهشهاي نفساني و خوشيهاي زندگاني و منظره هاي آراسته و زيباي آن كناره مي گيري، و اگر فكرت را به درختان بهشتي مشغول داري كه شاخه هايشان همواره به هم مي خورند، و ريشه هاي آن در توده هاي مشك پنهان، و در ساحل جويباران بهشت قرار گرفته آبياري مي گردند، و خوشه هايي از لولو آبدار به شاخه هاي كوچك و بزرگ درختان آويخته، و ميوه هاي گوناگوني كه از درون غلافها و پوششها سر بيرون كرده، سرگردان و حيرت زده مي گردي. شاخه هاي پرميوه بهشت كه بدون زحمتي خم شده در دسترس قرار گيرند، و چيننده آن هرگاه كه خواهد برچيند، مهمانداران بهشت، گرد ساكنان آن و پيرامون كاخهايشان در گردشند و آنان را با عسلهاي پاكيزه و شرابهاي گوارا پذيرايي كنند، آنها كه همواره از كرامت الهي بهره مندند تا آنگاه كه در سراي ثابت خويش فرود آيند و از نقل و انتقال سفرها آسوده گردند. اي شنونده اگر دل خود را به منظره های زيبايي كه در بهشت به آن مي رسي مشغول داري، روح تو با اشتياق فراوان به آن سامان پرواز خواهد كرد، و از اين
مجلس من با شتاب به همسايگي اهل قبور خواهي شتافت. خداوند با لطف خود من و شما را از كساني قرار دهد كه با دل و جان براي رسيدن به جايگاه نيكان تلاش مي كنند.
#نهج_البلاغه
💠باهم نهج البلاغه بخوانیم
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
استغفار هفتادبندی امیرالمومنین (ع) 👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇 🌺صوت و متن بند دهم «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Mana
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
استغفار هفتادبندی امیرالمومنین (ع)
👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
🌺صوت و متن بند یازدهم
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
نـَــــروَد أز یـــٰــاد مَـــــن،
⇠ فِکـــــر و خیـــٰــالـَــــش۔۔۔
□کےآیــــَـد روز؛
⇠ زیبـــــٰا؎ وصـــٰــالــَـــش۔۔۔
◈◈خـُــــدٰاونـــــدٰا رســـٰــان ،
⇇روزِ ظُهـــــورَش،
◇شَـــــود روشَـــــن دو² چِشمـــــم بَر،
_ جَمـــــٰالــَـــش𔘓⇉
أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌤
#امام_زمان
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
#رمان " #رویای_من"بر اساس #داستان_واقعی قسمت_ششم بخش اول 🌼🌸پشتمو دادم به در و با دست دیگم در حیاط
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داروخانه معنوی
#رمان " #رویای_من"بر اساس #داستان_واقعی قسمت_ششم بخش اول 🌼🌸پشتمو دادم به در و با دست دیگم در حیاط
#رمان "
#رویای_من "بر اساس #داستان_واقعی
قسمت_ششم بخش دوم
🌼🌸همین طور که می خندید گفت به خود صداش نکن خونه نیست رفته بیرون … من که قصد بدی ندارم می خوام باهات عروسی کنم امشب میام خواستگاری ولی شب زفاف رو یک کم جلو انداختم …
با همون کیف دوباره و دوباره اونو می زدم ولی زور اون بیشتر بود و منو گرفته بود و به شکل وحشتناکی می خواست منو ببوسه داشت حالم بهم می خورد یک لگد زدم وسط پاش تا اومد به خودش بیاد فرار کردم رفتم تو انباری اونم دنبالم اومد ولی من با همون سرعت از در دیگه رفتم تو حیاط خلوت و از اون طرف دویدم به طرف در و باز کردم و رفتم تو کوچه ….و تا اونجایی که می شد دور شدم ..
🌸🌼سر خیابون اعظم رو دیدم که دست فرید رو گرفته و آهسته داره میاد ……….
بدون اینکه چیزی بهش بگم پشت سرش راه افتادم می لرزیدم و صورتم مثل گچ سفید بود و حال روز خوبی نداشتم موهام پریشون و ژولیده شده بود …..لبخند فاتحانه ای زد و از من چیزی نپرسید ….
لجم گرفت گفتم اون برادر وحشی تو چرا تو خونه راه دادی ؟ چشماشو ریز کرد و با افاده به من نگاه کرد که حالا گیر دادی به حسین ؟ ول کن بابا تو داری خل میشی حسین صبح سر کاره مگه می تونه بیاد اینجا تازه کلید نداره منم که نبودم …..
فهمیدم که اینم نقشه ی خودشه و متوجه شدم اوضاع از اونیم که فکر می کردم خراب تره و من دیگه امنیت ندارم …..
🌼🌸به این فکر کردم که اگر حسین می خواست منو بگیره می تونست یا اصلا نزاره از دستش در برم ولی این کارو نکرد شاید می خواست منو از اون خونه فراری بده ..نمی دونم گیج شدم دیگه توان نداشتم رفتم تو اتاقم و یک لحظه چشمم سیاهی رفت و خوردم زمین سرم به لبه ی تخت خورده بود …..
🌸🌼وقتی به هوش اومدم همون جا روی زمین افتاده بودم و خونی که از سرم رفته بود توی صورتم خشک شده بود …..اومدم از جام بلند شم قدرت نداشتم سرم گیج می رفت …
همون موقع صدای در رو شنیدم و هادی که پرسید کیه ؟ و چند دقیقه بعد زن عمو رو دیدم تو چهار چوب در وایساده …..انگار خدا دنیا رو به من داد پشت سرش عمو و هادی و اعظم … زن عمو زیر بغل منو گرفت و از اتاق آورد بیرون یک نگاه خشمگین به هادی انداخت و گفت این بدبخت خواهر تو نیست ؟ اگر نیست آدم که هست تو چطور راضی میشی این کارو باهاش بکنی ( زن عمو فکر کرده بود اونا منو زدن ) اعظم گفت الهی من بمیرم به خدا فکر کردیم داره درس می خونه ما اصلا خبر نداشتیم اون همش سرش تو کتابه …و رفت و پنبه و آب آورد تا خون های صورت منو بشوره سرمو کشیدم و پنبه رو از دستش گرفتم ….زن عمو اونو گرفت و گفت عزیزم چی شدی ؟ کسی تو رو زده ؟ هادی گفت : چه حرفیه می زنی زن عمو شما با خودت چی فکر کردی ؟ آفرین به شما ……چرا از خودش نمی پرسین چی شده …..اعظم هم عصبانی شده بود که کاسه ی داغ تر از آش که میگن شماین ول کنین بابا بزارین زندگی مونو بکنیم مگه ما به کار شما کار داریم ؟
🌼🌸عمو بلند شد و یک نعره کشید بسه دیگه خفه خون بگیر یک کلمه ی دیگه حرف بزنی مراعات نمی کنم ، مواظب خودت باش و برو گمشو برو از جلوی چشمم زنیکه ….
اعظم ترسید و ساکت شد عمو از من پرسید چی شده بابا به من بگو هر چی شده نترس …….زن عمو گفت فکر کنم سرش شکسته ولی الان خون نمیاد ممکنه باز بشه دوباره باید بخیه بخوره ….
🌸🌼من مثل بدبخت ها گریه می کردم ..و توان حرف زدن نداشتم ..
سرم گیج می رفت و چشمم سیاه میشد ..فقط گفتم خودم خوردم زمین… زن عمو رفت ژاکت منو آورد و تنم کرد و با عمو منو بردن درمونگاه … هادی هم دنبال ما اومد…
#ادامه_دارد
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
#نماز_شب🌙🌓
🔸میرزا جواد ملکی تبریزی:
استادم(ملا حسینقلی همدانی)به من فرمودند:
فقط متهجّدین(شب زنده دارها)به مقاماتی نائل می گردند وغیر از آنان به هیچ جایی نخواهند رسید.
📚اسرار الصلاة
#نماز_شب_را_به_نیت_ظهور_میخوانیم
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠✨نیایش شبانه با حضـــــرت عشق ❤ ❤
⚪️✨خـــــدایــــــا🤲
💠✨در اولین شب ماه صفر
⚪️✨دعــا مــیـکــنـم🤲
💠✨براےتمام مریضها
⚪️✨براےتمام بدهکاران
💠✨براےتمام زندانےها
⚪️✨براےتمام گرفتادان
💠✨براےزندگیهاےازهم پاشیده
⚪️✨خـــــدایــــــا🤲
💠✨دستی به زندگی همه بکش
⚪️✨و هرکس هرحاجتےداره
💠✨بـــرآورده بــفــرمــا
⚪️✨آمــــیـــن یـــــا رَبَّ🤲
💠✨شــبــتــون حــســیــنــی
#شب_بخیر
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
هدایت شده از داروخانه معنوی
از جُملہ د؏ــــآهـــــآیے ڪہ؛
﴿شِیـــــخ جَعـــــفر مُجتهد؎﴾(رہ) مُڪرر توصّیہ مےڪَردند :
خوٰاندن ﴿زیـــــآرت ٰال یٰاسیـــــن✿ ﴾
در نُہ⁹ روزهنگام بین الطُلو؏ـــــین بود ڪِہ آثـــــآر ؏ـَــــجیبے دَر پے دٰارد۔۔۔۔♡♡♡
#سخن_بزرگان
#بین_الطلوعین
#زیارت_ال_یس
@Manavi_2
هدایت شده از داروخانه معنوی
•~🌸🌿~•
وَلےبَچہ ھآ
اَزقَضآشُدڻ نَمآزصُبحتونْبِتَرسیدْ!
میڱنْخُدآ؛
أڱہ بِخوٰادخِیر؎رو؛
أزیِہ بَندها؎بڱیرھ۔۔۔۔!!! نَمآزصُبحِشْروقضٰامےڪُنِه!
#تلنگرانهـ 💥
#نمازصبح
@Manavi_2