eitaa logo
داروخانه معنوی
6.6هزار دنبال‌کننده
8.5هزار عکس
4.7هزار ویدیو
128 فایل
کانال داروخانه معنوی مذهبی ؛ دعا؛ تشرفات و احکام لینک کانال در ایتا eitaa.com/Manavi_2 ارتباط با مدیر @Ya_zahra_5955
مشاهده در ایتا
دانلود
داروخانه معنوی
جای همگیتون خالی صحن انقلاب😍
داروخانه معنوی
خطبه ۲۱۰ فراز ۳ در باب حديثهاي مجعول 🎇🎇🎇#خطبه۲۱۰🎇🎇🎇 🔹 دوم- اشتباه كار دوم كسي كه از پيامبر (
خطبه ۲۱۰ فراز۴ در باب حديثهاي مجعول 🎇🎇🎇🎇🎇🎇 🔹سوم- ناآگاهاني كه حديث شناس نيستند. و سومي شخصي كه شنيده پيامبر (ص) به چيزي امر فرمود، سپس از آن نهي كرد و او نمي داند، يا شنيد كه چيزي را نهي كرد، سپس به آن امر فرمود و او آگاهي ندارد، پس نسخ شده را حفظ كرد ولي ناسخ را نمي داند، اگر بداند كه حديث او منسوخ است تركش مي كند، و اگر مسلمانان نيز مي دانستند روايت او نسخ شده آن را ترك مي كردند. 💠باهم نهج البلاغه بخوانیم «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داروخانه معنوی
مـٰا‌کآخ‌نَــــــدٰاریم.. ⇠⇠بـِدان‌فـَخرفُروشیـم! ↲أمــــــوٰال نَـداریم.. ↲↲کہ‌بـَرفَقــــــربپوشیـم! دٰاریـم‌گرآنمایہ‌تـَــــریـن‌" ثِروت؏ـــٰالَم" ⇇یِک¹﴿رَهبـَـــــر۔۔۔‌𔘓﴾ «وَ او‌ رٰابہ‌جَـــــهـآنےنَفُروشیـمْ...𑁍»! «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
014-Shokuhe-Yas-www.Ziaossalehin.ir-J16.mp3
7.68M
ترجمه وشرح مختصر خطبه فدک ☝بخش (بسیارشنیدنی ) نذرسلامتی وظهورامام زمان عج صلوات لطفا🌿 علّے مَع ألحّق وألحّق مَع ألعلّے أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌤 «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
داروخانه معنوی
#رمان " #رویای_من "بر اساس #داستان_واقعی قسمت_پنجاه و چهارم✍ بخش دوم 🌸گفتم : وای مینا …وای ، چ
" "بر اساس قسمت_پنجاه و چهارم ✍ بخش سوم 🌸گفتم تو به حرف من گوش کن ازش فاصله بگیر تا این کارو نکنیم نمی فهمیم اون چه نظری داره …. اون گریه می کرد انگار نمی تونست تصمیم بگیره…….. گفت : اگر رفت و پشت سرشم نگاه نکرد چیکار کنم اینطوری حداقل می بینمش …. ای خدا کمکم کن چیکار کنم …… 🌸دلم براش بشدت می سوخت منم پا به پای اون گریه کردم و تقربیا خودمو مقصر می دونستم کاش می شد فهمید تو دل تورج چی میگذره …. یک کم تو پارک قدم زدیم دلش نمی خواست از من جدا بشه اون فکر می کرد من می تونم نقطه ی اتصال اونو تورج باشم در حالیکه خودم این طور فکر نمی کردم …… بعد با اسماعیل رسوندمش خونه شون و برگشتم .. عمه منتظر بود …تا چشمش افتاد به من پرسید بگو چی شد ؟ گفتم عمه جون دارم از گرما میمیرم بزار خنک بشم میگم ……. 🌸چشمش به من بود که کی حرف می زنم بالاخره گفتم اگر اجازه بدین وقتی عمو و ایرج اومدن من مفصل تعریف می کنم باید همه باشن …. عمه گفت حالا بگو فقط تورج بهش قولی چیزی داده یا نه ؟؟ گفتم: نه عمه جون خاطرتون جمع اصلا ….. همون کاری که با ما می کنه با مینا هم میکنه…. 🌸اون روز پنجشنبه بود و ایرج و عمو برای نهار میومدن … من رفتم پشت پنجره تا اون برسه دیگه لازم نبود اونو از اونجا ببینم ولی می دونستم … که تا بیاد تو خونه چشمش به پنجره اس … خوشحال می شد که من به فکرش باشم . بالا موندم تا اون اومد منو چنان بغل کرد.. که انگار چند ساله منو ندیده …. موقع نهار یک مرتبه عمه گفت : امروز رویا رفت با مینا در مورد تورج حرف زد …. 🌸عمو ناراحت شد و به من گفت : نباید این کار و می کردی حالا فکر می کنه موضوع جدیه چرا این کارو کردی بابا؟ …نه نباید باهاش در مورد تورج حرف می زدی …… گفتم: صبر کنین عمو بزارین من تعریف کنم بعد قضاوت کنین من چیزی از خونه براش نگفتم … تا تورج نیومده اجازه بدین بگم چی شد ….ایرج پرسید با کی رفتی ؟ گفتم برای چی خودم رفتم ……یک کم بهم ریخت و گفت : تنها نباید بری مگه اسماعیل نبود ؟ 🌸گفتم : ایرج تو رو خدا؛؛ این چه حرفیه خوب با اسماعیل رفتم…فکر کردم برای صحبت با مینا پرسیدی ….. بعد رو کردم به عمو و گفتم راستش عمو جون ایرج ازم خواست این کارو بکنم …. نگران بود ، بدونه رابطه ی مینا و تورج تا چه حدیه ؟ بعد من از عمه صلاح کردم ….. گفتن برو ببینیم چی میگه …. 🌸بعد کل جریان رو تعریف کردم ….هر سه نفر رفته بودن تو هم و تحت تاثیر قرار گرفتن و برای مینا ناراحت شدن هدف منم همین بود …. عمو گفت : پس این پسره فقط ما رو سر کار نذاشته … بیچاره ها خوب دخترشونه ناراحت میشن ، حالا چرا این کارو می کنه نمی دونم …. من گفتم اگر می خواین تورج این موضوع رو جدی نکنه.. بروی خودتون نیارین تا ببینیم چی میشه ….. 🌸هوای گرم آخرای تیر ماه بود منو ایرج خوابیده بودیم ..که از صدای داد و هوار بیدار شدیم ایرج از جاش پرید و خودشو رسوند به اونا ….. منم لباس مناسب پوشیدم و با عجله رفتم پایین ایرج داشت عمو و تورج رو از هم جدا می کرد هر دو فریاد می زدن .. ادامه_دارد «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2