eitaa logo
داروخانه معنوی
7هزار دنبال‌کننده
8.8هزار عکس
4.8هزار ویدیو
130 فایل
کانال داروخانه معنوی مذهبی ؛ دعا؛ تشرفات و احکام لینک کانال در ایتا eitaa.com/Manavi_2 ارتباط با مدیر @Ya_zahra_5955
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
27.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❌اطلاعیه فوری❌ 💢برگزاری مراسم بزرگ و با شکوه مردمی توسل و نماز استغاثه به امام زمان علیه السلام به نیت تعجیل در امر فرج 🔴 در دل کوه و زیر اسمان با اجتماع چندین هزار نفری منتظران ظهور از سراسر کشور در روز جمعه اخر سال 🕰جمعه ۲۶ اسفندماه ساعت ۱۶ 💢 اصفهان، امام زاده سید محمد خمینی شهر 📌از همه هیئات مذهبی و همچنین منتظرین اقا صاحب الزمان ارواحنافداه در سراسر کشور دعوت می‌شود که در این اجتماع بزرگ و با شکوه مردمی حضور بهم رسانند (لازم به ذکر است از شهرهای مختلف کشور همچون تهران،کرج،شیراز،قم،کرمانشاه و... در این اجتماع بزرگ شرکت میکنند) 🚌برای رفاه حال منتظران در برخی نقاط شهر اتوبوسهایی موجود می‌باشد 🔴ساعت حرکت اتوبوسها راس ساعت ۱۵ روز جمعه ۲۶ اسفندماه 👈شماره تماس جهت هماهنگی و ارتباط 09130341010 👌بعلت هزینه ی بسیار سنگین تبلیغات خواهشا نشر حداکثری به نیت فرج🌺 📌تصاویر کلیپ مربوط به نماز استغاثه به امام زمان علیه السلام جمعه اخر سال(نیمه شعبان) ۱۴۰۰
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴 تجربه نزدیک به مرگ 🔹چگونه اعمال مان را حفظ کنیم؟ ✍ جوان پشت ميز (مأمورالهی در برزخ) وقتي نابودي بسياري از اعـمـال مـرا ديـد، نـكتـه جالبي بـه مـن ياد آور شد و گفت: من ديده ام برخي انسان‌ های دانا، جداي از اينكه كارهاي خود را براي رضاي خدا انجام ميدهند، اما در ادامه، ثواب كارهاي خوبي كه در دنيا انجام ميدهند را به يکي از چهارده معصوم (ع) هديه ميكنند. انسان ها ممكن است در ادامه زندگي به خاطر گناهان و اشتباهات، ثواب اعمال خوب خود را از دست بدهند، در نتيجه وقتي به برزخ مي آيند، مانند تو دست خالي هستند، در اين زمان، آن‌ها كه اين ثواب ها را هديه گرفته اند به آن شخص سر مي زنند و از او دلجويي مي كنند. اين بزرگواران كه به اين ثواب ها احتياج ندارند، لذا اين اعمال خير را به همان شخص بر ميگردانند. بنابراين به شما توصيه ميكنم كه خالصانه اين كار را انجام دهيد؛ يعني ثواب تمام كارهاي خير خودتان را به مقربين درگاه الهي هديه نماييد... 📚 کتاب سه دقیقه در قیامت @Manavi_2
غروب جمعه قرائت صد بار سوره قدر فراموش نشود❤️
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 هر کجا مجلس عزا برپاست با ادب باش فاطمه آنجاست @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌟اباصلت می گوید در آخرین جمعه ماه ، به محضر حضرت امام رضا علیه السلام وارد شدم، حضرت به من فرمودند: اى اباصلت ماه شعبان بیشترش گذشت و این جمعه آخر آن است، پس آنچه از اعمال خوب که در این ماه در انجام آن کوتاهى کرده‏ ای، در این چند روزى که باقى مانده تدارک کن، 👈و بر تو باد به انجام آنچه به حال تو مفید است و ترک آنچه براى تو فائده‏ ندارد، 👈و دعا و استغفار و تلاوت قرآن را بیشتر کن، 👈و از نافرمانی هایت به ‏سوى خدا توبه کن، تا ماه خدا به تو رو کرده باشد در حالیکه عملت برای خدای عزّوجل خالصانه باشد، 👈و امانتى بر گردن خود باقى مگذار مگر آنکه آن را ادا کنى، 👈و نیز در دلت کینه هیچ مؤمنى نباشد مگر اینکه آن را از دل بیرون کنى. 👈و هیچ گناهى را که مرتکب شده ای، مگر آنکه آن را رها کرده باشی، 👈و تقوای خدا را داشته باش، 👈و در کار مخفی و آشکارت بر او توکّل کن و هر کس بر خدا توکّل کند قطعا خدا او را کافى است، زیرا خدا کار خود را به انجام می­رساند و براى هر چیز اندازه‏ اى قرار داده است، 👈و در باقی‏مانده این ماه زیاد این ذکر را بگو: «اللَّهُمَّ إِنْ لَمْ تَکُنْ قَدْ غَفَرْتَ لَنَا فِی مَا مَضَى مِنْ شَعْبَانَ فَاغْفِرْ لَنَا فِیمَا بَقِیَ مِنْهُ» [یعنى: پروردگارا! اگر تاکنون در این ماه ما را نبخشیده‏اى، پس در باقیمانده این ماه ما را ببخش] زیرا خدای تبارک و تعالى در ماه شعبان،عده زیادی را به حرمت ماه مبارک رمضان از آتش آزاد مى‏کند (فَإِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى یُعْتِقُ فِی هَذَا الشَّهْرِ رِقَاباً مِنَ النَّارِ لِحُرْمَةِ شَهْرِ رَمَضَانَ). 📚عیون أخبار الرضا علیه السلام، ج‏٢، ص ۵ @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴🔵 خاک مالی 🌕 نقل می‌کنند که شاه عباس وقتی میدان نقش جهان را می‌ساخت، دم دمای غروب خودش می‌رفت و مزد کارگران را می‌داد. کارگران هم برای دیدن شاه و هم برای گرفتن پول صف می‌کشیدند و خوشحال و قبراق مدت‌ها در صف می‌ماندند تا از دست شاه پول بگیرند. در این میان عده‌ای بودند که کار نکرده بودند و روی خاک غلت می‌زدند و لباس‌های خود را خاکی می‌کردند و در صف می‌ایستادند تا بدون زحمت کشیدن حقوق دریافت کنند. وقتی نوبت به آنان می‌رسید، سر کارگرانِ عصبانی که کار نکرده‌های رند را خوب می‌شناختند، به پادشاه ندا می‌دادند و کارگران خاک‌مالی‌شده را با فحش و بد و بی‌راه بیرون می‌انداختند أمّا شاه عباس آن‌ها را صدا می‌زد و به آن‌ها نیز دستمزد می‌داد و می‌گفت: من پادشاهم و در شأن من نیست که اینان را ناامید برگردانم! 🌹یا صاحب الزمان! یاسیّدی و سیّدالمؤمنین الی یوم القیامة✨ مدت‌هاست در بساط شما خودمان را خاک‌مالی کرده‌ایم! گاهی در نیمه‌ی شعبان،گاهی جمعه‌ها، گاهی در زیارت و گاهی در قنوت نماز، دعای‌تان کرده‌ایم! ولی خودمان می‌دانیم کارِ زیادی نکرده‌ایم،اما خوب یاد گرفته‌ایم خودمان را خاک مالی کنیم و در صف، منتظر بمانیم تا دستمزد دریافت کنیم. ای پادشاه مُلک وجود! این دست‌های نیازمند، این چشم‌های منتظر این نگاه‌های ملتمس، گدای یک نظرِ عنایتِ شمایند! از همان نگاه‌های لطف آمیز که به کارگرانِ باإخلاص‌تان روامیدارید🤲💔 اُنظُر اِلینا نظرةً رحیمه😭😭😭 💠ا‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌لَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج💠 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤️ شهاب، آرام دستانش را از دست مهیا جدا کرد. از جایش بلند شد و از اتاق خارج شد. با بیرون آمدن شهاب، احمد آقا و مهلا خانم از روی صندلی بلند شدند و به طرف شهاب میرود. ــ حالش چطوره شهاب جان؟! ــ حالش خوبه! الان خوابید. شما هم دیگه لازم نیست، اینجا بمونید. برید خونه؛ استراحت کنید. ــ نه پسرم! تو الان باید مسجد و تو پایگاه باشی... برو ما هستیم. ــ نه! من میمونم شما برید خونه! ــ ولی... ــ لطفا بگذارید، من بمونم. اینجوری خودم راحت ترم. با دکترش هم صحبت کردم. گفت صبح مرخص میشه! شهاب بالاخره توانست آن ها را قانع کند. مهیا، مرخص شده بود و به خانه برگشته بود. احساس می کرد که حالش بهتر شده بود. شاید دلیلش هم، نرفتن شهاب به سوریه بود. شهاب کمکش کرد، که روی تخت بخوابد. داروهای مهیا را به طرف مهلا خانم گرفت. ــ بفرمایید! این داروهای مهیا است. هر ۸ ساعت باید داروهاش رو بخوره. مهلا خانم، از اتاق خارج شد و بعد از چند دقیقه، با کاسه ای سوپ؛ دوباره وارد اتاق شد. شهاب سینی را از او گرفت. مهیا سر جایش نشست. ــ میتونی بخوری؟! مهیا لبخندی زد. ــ زخم شمشیر که نخوردم. ــ الان حالت خیلی خوب نیست؛ باید بیشتر مواظب خودت باشی. سینی را روی پاهایش گذاشت. با بسته شدن در، شهاب متوجه شد؛ که مهلا خانم آن ها را تنها گذاشت. مهیا مشغول خوردن سوپش شد. شهاب از جایش بلند شد و نگاهی به اتاق مهیا انداخت. نگاهش، روی قسمتی از دیوار متوقف شد. با لبخند به سمت عکس شهید همت رفت. ناخوداگاه لبخندی روی لبانش نشست. به چفیه کنارش نگاه انداخت. دستی به چفیه روی دیوار کشید؛ آرام زمزمه کرد. ــ خوشا به سعادتت امیرعلی! خوشا به سعادتت! دستش را کشید و به سمت میز تحریرش رفت. نگاهی به برگ یاداشت های رنگی، که روی لب تاپ مهیا چسبیده بودند؛ انداخت. کتابی را برداشت و آن را ورق زد. با شنیدن جابه جا کردن سینی، کتاب را روی میز گذاشت به طرف مهیا برگشت و سینی را از او گرفت. ــ صبر کن خودم میبرمشون! ــ خودم میرم. صورتم رو میشورم. اینا رو هم میبرم. ــ تو برو صورتت رو بشور. خودم میبرمشون. شهاب به سمت آشپزخونه رفت. مهلا خانم با دیدنش از روی صندلی بلند شد. ــ پسرم، چرا زحمت کشیدی! خودم میومدم برشون میداشتم. ــ کاری نکردم مادر جان! شهاب با اجازه ای گفت و به اتاق برگشت. با دیدن مهیا روی تخت گفت: ــ می خوابی؟! ــ دیشب نتونستم درست بخوابم. ــ بخواب عزیزم! به طرف چراغ رفت، تا خاموشش کند؛ که با صدای مهیا متوقف شد. ــ خاموشش نکن... شهاب نگاهی به او انداخت. ــ میترسم! شهاب اخمی کرد و مهران را لعنت کرد. چراغ را خاموش کرد، که صدای نگران مهیا در اتاق پیچید. ــ شهاب کجایی؟! روشنش کن توروخدا! شهاب سریع خودش را به او رساند و دستانش را گرفت. ــ آروم باش مهیا! آروم باش عزیز دلم. من پیشتم ترسی نداره. ــ دست خودم نیست شهاب؛ میترسم! شهاب دستش را فشرد. ــ بخواب عزیزم؛ من کنارتم. مهیا دیگر ترسی نداشت؛ با نوازش موهایش، آرام آرام چشمانش گرم شدند. مهیا، کنار تابوتی نشسه و زار می زد. بلند گریه می کرد و از آن ها می خواست که در تابوت را باز کنند؛ ولی هیچ کس قبول نمی کرد. با دیدن شهین خانوم که حال مساعدی نداشت به طرفش دوید. ــ شهین جون! شهین خانم با اشک صورت مهیا را نوازش کرد. ــ جانم؟! ــ بهشون بگو، بزارند ببینمش! نمیزارند ببینمش... ــ نمیشه عزیزم نمیشه! مهیا زار زد و التماس کرد. ــ تورو به تمام مقدسات قسم، بزار ببینمش! بهشون بگو! شهین خانوم به آن ها اشاره کرد، که در تابوت را بردارند. مهیا سریع به سمت تابوت رفت. با برداشتن در و دیدن چهره بی حال شهاب، جیغ بلند زد. سریع سر جایش نشست. نفس نفس می زد. قطرات عرق روی صورتش نشسته بود. خواب وحشتناکی دیده بود. با دیدن جای خالی شهاب؛ دلش بیشتر بی قرارتر شد... ادامه دارد... @Manavi_2 @Manavi_3 @Manavi_4