داروخانه معنوی
سه دقیقه در قیامت قسمت0⃣5⃣ 🔈 شرح و بررسی کتاب #سه_دقیقه_در_قیامت 🔈 تجربه نزدیک به مرگ جانباز مدا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4_5810132174917076510.mp3
35.99M
سه دقیقه در قیامت
قسمت1⃣5⃣
🔈 شرح و بررسی کتاب #سه_دقیقه_در_قیامت
🔈 تجربه نزدیک به مرگ جانباز مدافع حرم
🔊 جلسه پنجاه و یکم
* نسبت نظام دنیا و نظام آخرت
* آشنایی اجمالی با مباحث فلسفه صدرایی
* عالم ماده، اثرگذاری و اثرپذیری
* عالم آخرت، عالم بروز آثار است
* دایره گسترده اثرگذاری و اثرپذیری
* ملکوت زیبایی
* اثر نگاه به نامحرم در زندگی انسان
* مواظبتهای قوه خیال
* اثر کلمه "دوستت دارم"
* از نفس خود چه میسازیم؟
* اثر گذاری زن در جامعه
* روایت خاص حضرت عبدالعظیم از گریه های پیامبر بر برزخ زنانه
( نکته بسیار مهم: این روایت را لطفاً با توضیحات مطرح شده در این فایل گوش کنید)
* پیشنهاد به نویسندگان: نگارش رمان در مورد زندگی برزخی
⏰ مدت زمان: ۱:۳۵:۱۳
#ارتباط_با_نامحرم
#هفته_وحدت
🍃أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
#بیداری_از_خواب_غفلت(89) #راهکارهای_تقویت_ایمان (٣٠) 🔹معنی ایمان این است که هر وقت برایتان یک نارا
#بیداری_از_خواب_غفلت(90)
#راهکارهای_تقویت_ایمان (٣١)
#تزکیه_نفس
🍃✨مرد سالخورده ای که به قول خودش سالها در رشته فلسفه و عقاید اسلامی زحمت کشیده بود و خود را از علما متخصص در رشته عقائد می دانست، روزی به استاد گفت: من نمی دانم چرا با اینکه دلائل زیادی در اثبات وجود خدا و سایر مسائل اعتقادی دارم، در عین حال گاهی آنچنان بی ایمان می شوم که می خواهم منفجر گردم!
‼️در آنوقت مثل کسی هستم که همه این دلایل را برای انکار این حقایق داشته باشد، حالا من باید چه کنم؟
🍃✨استاد به او گفت: خانه دل تو ممکن است مملوّ از صفات_رذيله باشد، نفست را تزکیه نکرده ای! لذا وقتی ایمان را با زنجیرهای دلائل به این خانه می کشانی و او مجبور می شود که وارد خانه دل تو گردد و از طرفی با آن صفات رذیله سر سازش ندارد، با اندک غفلت از دل تو بیرون می رود و آن وقت دیگر نمی توانی به آسانی ایمان را به خانه دل برگردانی.
👌درست مثل کبوتری که شما بخواهید او را در لانه ای که پر از حیوانات درنده است، جای دهی. طبیعی است که او حاضر نمی شود در آنجا بماند و مستقر گردد.
👈بنابراین اگر بخواهی خانه دل را مقر ایمان قرار دهی و او را در آنجا مستقر نمایی، باید نفست را از صفات رذیله تزکیه کنی و قلبت را از جمیع خصلتهای زشت پاک نمایی.
📗در محضر استاد ج١ ص٢۴
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
-
ڪَسے نیست بِگوید:
خـُᰔــــدا را دوســـــت نَدارم۔۔!!
هَمہ دوستـَــــش دٰارند۔۔؛
أما شَرط دوســـــتْ دٰاشتَن،
تَبـــــ؏ـــّـیت أست۔۔۔❀!
أگر واقـــــ؏ـــاً۔۔،
_خُـــــدٰا را دوست دٰار؎،
﴿بِہ اِحتـــــرٰامش گنـــــآه نَڪن..ꕤ﴾🌱
«•آیـــــتاللّٰهناصر؎•»
#تلنگرانه
#سخن_بزرگان
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ایشون آقا عباس کیشوانه ای هستند حدود ۴۵۰ سال است که خاندانش نسل در نسل کیلددار حرم آقا ابوالفضل هستن،ببنید چه نصیحت زیبایی دارن تا آخر بشنوید و اگر خیر دنیا آخرت میخواین این دو عملی که میگن فراموش نکنید.
🌍 #انتشار_حداکثری_با_شما
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
🌿﴿ یٰا جـَــــواد الْائمه𔘓﴾
✨بِسیـــــآر دیده و شِنیده شُده ڪہ أفراد بَرا؎ اُمورمٰاد؎ مٰانند:
خَـــــرید خٰانہ و مٰاشین و رِزق و روز؎ و اِزدواج أز ؛
【 آیَت اللّہ ؏َـــــبدالڪَریم ڪِشمیر؎】 راهنمآیے مےخوٰاستند آن بُزرگـــــوٰار مےفَرمودند:
«سوره یــٰـــس» بِخوانید و ثــَـــواب آن را بہ 「امــᰔـــآم جَـــــوادﷺ𑁍」 هِدیہ ڪُنید حـــٰــاجت شُما را خوٰاهندداد۔۔۔
و گٰاه أمر مےڪَرد صَلــــ✿ـوات برا؎ آن حَضرت هِدیہ ڪُنند.
و آن رٰا دَر تَوسُـــــل بہ اینْ اِمـــــآم ڪَریم مُجّرب مےدٰانستْ۔۔۔ꕤ.
«📚کتـــــاب روح و ریحـــــان»
➬ « اَلَّلهُم عجِّل لِوَلیِڪَ الفرَج »
#تلنگرانه
#سخن_بزرگان
#حاجت
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
#احسن_القصص
#امام_رضا ﷺ
#کراماتامامرضا ﷺ
عنایت علی بن موسی الرضا علیه السلام به حسن بن علی وشاء که می خوانید.
منبع : ۵۳ داستان از کرامات حضرت رضا علیه السلام، موسی خسروی
حسن بن علی وشاء گفت: من واقفی مذهب بودم. شبی از خراسان با مقداری پارچه و اشیاء تجاری به مرو رفتیم؛ غلام سیاهی را دیدم که نزد من آمد، گفت.
مولایم گفته است آن برد یمنی را که نزد تو است، بده تا غلامم را که از دنیا رفته است، کفن کنم.
پرسیدم آقایت کیست؟ گفت: علی بن موسی الرضا علیه السلام.
گفتم: پارچه ها و برد یمنی ام را در راه فروخته ام.
غلام رفت و بار دیگر باز آمد و گفت: چرا، بردی نزد تو هست. گفتم. خبر ندارم. غلام رفت و برای سومین بار بازگشت و گفت:
داخل فلان جوال. در عرض آن، بردی هست؛ با خود گفتم: اگر این سخن راست باشد، دلیلی برای امامت آن حضرات خواهد بود.
به غلامم گفتم: برو و آن جوال را بیاور. غلام رفت. آن را آورد.
جوال را باز کردم؛ دیدم در ردیف دیگر لباسها هست؛ آن را برداشته، بدو دادم و گفتم: عوض آن پولی نخواهم گرفت. غلام رفت و بازگشت و گفت: چیزی که مال خودت نیست، می بخشی؟
دخترت فلانی، این برد را به تو داده و از تو خواسته است که برایش بفروشی و از پول آن فیروزه و نگینی از سنگ سیاه برای او بخری؛ حال با این پول، آنچه از تو خواسته است؛ برایش خریده، برایش ببر.
از این جریان تعجب کردم و با خود گفتم مسائلی که دارم از او خواهم پرسید؛ آن مسائل را نوشتم و در آستین خود نهادم و عازم خانه آن حضرت شدم؛ اتفاقا یکی از دوستانم، که با من هم عقیده نبود، به همراهم بود.
ولی از این جریان خبر نداشت؛ بمحض اینکه به در خانه رسیدم، دیدم، بعضی از عربها و افسران و سربازان به خدمت ایشان می رسند؛ من نیز رفتم و در گوشه خانه نشستم تا زمانی گذشت؛ خواستم برگردم.
در این هنگام غلامی آمد و به صورت اشخاص، به دقت نگریست و پرسید پسر دختر الیاس کیست؟ گفتم منم.
فورا پاکتی که در آستین خود داشت بیرون آورد، گفت: جواب سؤ الات و تفسیر آن مسائلی که طرح کرده بودی؛ داخل این پاکت است. آن پاکت را گرفته باز کردم؛ دیدم جواب سؤ الاتم با شرح و تفسیر، در آن کاغذ نوشته است.
گفتم: خدا و پیامبراش را گواه می گیرم که تو حجت خدایی.
و استغفار و توبه می نمایم؛ فورا از جای حرکت کردم؛ رفیقم پرسید کجا می روی؟ گفتم: حاجتم برآورده شد.
برای ملاقات آن جناب؛ بعدا مراجعه خواهم کرد.[1]
📖پی نوشت:[1]ج 49، بحار، ص 70، در ص 644-645 در حدیقة الشیعه هم روایتى شبیه این ، از على بن احمد کوفى نقل شده است
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
#رمان #رهایی_از_شب #قسمت_چهاردهم (داستان عبرت آموز) فاطمه به معنای واقعی کوه نمک و خوش صحب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#رمان
#رهایی_از_شب
#قسمت_پانزدهم
(داستان عبرت آموز)
دم دمای ظهر باصدای زنگ موبایلم به سختی بیدارشدم.گوشیم رو برداشتم تا ببینم کیه که یک هو مثل باروت از جا پریدم.کامران بود!!! من امروز برای ناهار با او قرار داشتم!!!!گوشی رو با اکراه برداشتم و درحالیکه از شدت ناراحتی گوشه ی چشمامو فشار میدادم سلام واحوالپرسی کردم.او با دلخوری وتعجب پرسید:
-هنوز خوابی؟!!! ساعت یک ربع به دوازدست!!!
نمیدانستم باید چی بگم.؟ ! آیا باید میگفتم که دختری که باهات قرار گذاشته تاصبح داشته با یاد یک طلبه ی جوون دست وپنجه نرم میکرده و تو اینقدر برام بی اهمیت بودی که حتی قرارمونم فراموش کردم؟!
مجبورشدم صدامو شبیه ناله کنم و بهونه بیاورم مریض شدم.این بهتر از بدقووولی بود.اوهم نشان داد که خیلی نگرانم شده و اصرار داشت بیاد تا منو به یک مرکز پزشکی برسونه!اما این چیزی نبود که من میخواستم. من فقط دلم میخواست بخوابم.بدون یک مزاحم!در مقابل اصرارهای او امتناع کردم و ازش خواستم اجازه بده استراحت کنم تا حالم بهبود پیدا کنه. او با نارضایتی گوشی رو قطع کرد.چندساعت بعد مسعود باهام تماس گرفت و درباره ی جزییات قرار دیروز پرس وجو کرد.اوگفت که کامران حسابی شیفته ی من شده و ظاهرا اینبار هم نونمون توروغنه.و گله کرد که چرا من دست دست میکنم وقرار امروز با کامران رابه هم زدم.خوب هرچه باشد او هم دنبال پورسانت خودش از این قرار و مدارها بود.من و نسیم وسحرو مسعود باهم یک باند بودیم که کارمون تور کردن پسرهای پولدار بود و خالی کردن جیبشون بخاطر عشق پوشالی قربانیان به منی که حالا دوراز دسترس بودم برای تک تکشون واونها برای اینکه اثبات کنند من هم مثل سایر دخترها قیمتی دارم و بالاخره تن به خواستهای شهواتی آنها میدم حاضر بودند هرکاری کنند.
اما من ماههابود که از این کار احساس بدی داشتم.میخواستم یک جوری فرار کنم ولی واقعا خیلی سخت بود.در این باتلاق گناه الود هیچ دستی برای کمک بسمتم دراز نبود ومن بی جهت دست وپا میزدم.
القصه برای نرفتن به قرارم مریضی رو بهونه کردم و به مسعود گفتم برای جلسه اول همه چیز خوب بود.اگرچه همش در درونم احساس عذاب وجدان داشتم.کاش هیچ وقت آلوده به اینکار نمیشدم.اصلا کاش هیچ وقت با سحر و نسیم دوست نمیشدم.کاش هیچ وقت در اون خانه ی دانشجویی با اونها نمیرفتم.اونها با گرایشهای غیر مذهبی و مدگراییشون منو به بد ورطه ای انداختند.البته نمیشه گفت که اونها مقصر بودند. من خودم هم سست بودم و در طول سالها نادیده گرفته شدن و احساس تنهایی کردن احتیاج داشتم که با جلب توجه و ظاهرسازی تعریف و تمجید دیگرون، مخصوصا جنس مخالف رو به خودم جلب کنم.وحالا هم که واقعا خسته شدم از این رفتار،دیگه دیر شده. چون هم عادت کردم به این شکل زندگی و هم وجهه ی خوبی در اطرافم ندارم.خیلی نا امید بودم.خیلی.!!! درست در زمانی که حسرت روزهای از دست رفته ام رو میخوردم فاطمه بهم زنگ زد.با شورو هیجان گوشی رو جواب دادم.او به گرمی سلام کرد و باز با لحن شوخش گفت:گفته بودم از دست من خلاص نمیشی. کی ببینمت؟! با خوشحالی گفتم امشب میام مسجد! پرسید کدوم محل میشینی؟ نمیدونستم چی بگم فقط گفتم.من تو محل شما نمینشینم.باید با مترو بیام.با تعجب گفت:وااا؟!!!محله ی خودتون مسجد نداره؟ خندیدم.چرا داره.قصه ش مفصله بعد برات تعریف میکنم.
نزدیکای غروب با پا نه بلکه با سر به سوی محله ی قدیمی روونه شدم.هم شوق دیدار فاطمه رو داشتم هم اقامه کردن به آن طلبه ی خاطره ساز رو.اما اینبار مقنعه ای به سر کردم و موهای رنگ شده ام رو پوشاندم تا هم حرمت مسجد رو نگه دارم هم دل فاطمه رو شاد کنم.از همه مهمتر اینطوری شاید توجه طلبه هم بهم جلب میشد.!!!
ادامه دارد...
به قلم ✍ #ف_مقیمی
کپی بدون ذکر نام وآدرس نویسنده اشکال شرعی دارد😊
آیدی وآدرس نویسنده👇
@moghimstory
https://telegram.me/joinchat/AAAAAD9XxVgHZxF0tRsThQ
حجاب فاطمی👆👆
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#چهارشنبه_های_امام_رضایی
🧡💫سلام امام رضا (ع)
🤍💫من آشنام امام رضا (ع)
🧡💫گفتن تموم زندگیت
🤍💫گفتم فقط امام رضا (ع)
🧡💫السّلام علیک یا امام رئوف
.
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🧡💫نیایش شبانه با حضرت عشق ❤️❤️
🧡💫خدایا " به تو ، توکل میکنم
🤍💫و حـــس داشــتــنــت
🧡💫پناهگاهی میشود همیشگی
🤍💫در اوج سـخــتـیهــایــم
🧡💫لحظههایم را با رحمتت به خیر بگردان
🤍💫آمـــیـــن یــــا رَبَّ🙏
🧡💫دعا میکنم امشب زیر این سقف بلند
🤍💫روی دامان زمین هرکجا خسته و
🧡💫پرغصه شدی دستی ازغیب
🤍💫به دادت برسد؛ و چه زیباست
🧡💫که آن دست خدا باشد و بس
🧡💫با آرزوی بهترینها شما خوبان
🤍💫شــبـــتــون ســتــاره بــــارون
#شب_بخیر
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
هدایت شده از داروخانه معنوی
از جُملہ د؏ــــآهـــــآیے ڪہ؛
﴿شِیـــــخ جَعـــــفر مُجتهد؎﴾(رہ) مُڪرر توصّیہ مےڪَردند :
خوٰاندن ﴿زیـــــآرت ٰال یٰاسیـــــن✿ ﴾
در نُہ⁹ روزهنگام بین الطُلو؏ـــــین بود ڪِہ آثـــــآر ؏ـَــــجیبے دَر پے دٰارد۔۔۔۔♡♡♡
#سخن_بزرگان
#بین_الطلوعین
#زیارت_ال_یس
@Manavi_2
هدایت شده از داروخانه معنوی
•~🌸🌿~•
وَلےبَچہ ھآ
اَزقَضآشُدڻ نَمآزصُبحتونْبِتَرسیدْ!
میڱنْخُدآ؛
أڱہ بِخوٰادخِیر؎رو؛
أزیِہ بَندها؎بڱیرھ۔۔۔۔!!! نَمآزصُبحِشْروقضٰامےڪُنِه!
#تلنگرانهـ 💥
#نمازصبح
@Manavi_2