eitaa logo
داروخانه معنوی
7.2هزار دنبال‌کننده
8.9هزار عکس
4.8هزار ویدیو
135 فایل
کانال داروخانه معنوی مذهبی ؛ دعا؛ تشرفات و احکام لینک کانال در ایتا eitaa.com/Manavi_2 ارتباط با مدیر @Ya_zahra_5955
مشاهده در ایتا
دانلود
داروخانه معنوی
#داستان_کوتاه ⭕️ عنایت حضرت زهرا (علیها السلام) به شیعه ای که فرد ناصبی را کشت! - سیّد جلیل القدر
•┈┈••••✾🕊🦋﷽🦋🕊✾•••┈┈• جوان گناهکار در زمان «مالك دينار» جوانى از زمره اهل معصيت و طغيان از دنيا رفت. مردم به خاطر آلودگى او جنازه‌اش را تجهيز نكردند، بلكه در مكان پستى و محلّ پر از زباله‌اى انداختند و رفتند. شبانه در عالم رؤيا از جانب حق تعالى به مالك دينار گفتند: بدن بنده ما را بردار و پس از غسل و كفن در گورستان صالحان و پاكان دفن كن. عرضه داشت: او از گروه فاسقان و بدكاران است، چگونه و با چه وسيله مقرّب درگاه احديّت شد؟ جواب آمد: در وقت جان دادن با چشم گريان گفت: يا مَنْ لَهُ الدُّنيا وَ الآخِرَةُ إرْحَمْ مَن لَيْسَ لَهُ الدُّنيا وَ الآخرَةُ. اى كه دنيا و آخرت از اوست، رحم كن به كسى كه نه دنيا دارد نه آخرت. مالك، كدام دردمند به درگاه ما آمد كه دردش را درمان نكرديم؟ و كدام حاجتمند به پيشگاه ما ناليد كه حاجتش را برنياورديم؟ 📔تفسير منهج الصادقين: ۸/۱۱۰؛ انيس الليل: ۴۵ ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌🌤أللَّھُمَ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪَ ألْفَرَج🌤 «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بِہ قـُــــول خُـــــود حٰاجے : ༻۔۔یـــَــقینـــــاً کُلـــــہُ خـَــــیـᰔــــر۔۔༺ دُشمَـــــن! هَنوز مآ را نَشنٰاختہ۔۔۔ ﴿مٰامِـــــلَّتِ شَهـــــادَتیم ۔۔۔𑁍﴾🇮🇷 مٰا با« شَهـــــآدت۔۔۔☫» ، تَمـــــآم نمےشَویم۔۔۔!! مُتــــُـولد مےشَویم! تَڪثیـــــر مےشَویم! بِہ تـَــــوان مےرِسیم . . .! 【- ‌وَقُل جَاءَ الحَقُّ وَزَهَقَ البَاطِلُ ‌إِنَّ الْبَاطِلَ كَانَ زَهُوقًا . . !】 «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
داروخانه معنوی
خطبه۴۱ وفاداري و نهي از منكر 🎇🎇🎇#خطبه۴۱🎇🎇🎇🎇🎇🎇 💠پرهيز از حيله و نيرنگ 🌿اي مردم! وفا همراه راست
خطبه۴۲ پرهيز از هوسراني 🎇🎇🎇🎇🎇🎇🎇🎇🎇 🍃پرهيز از آرزوهاي طولاني و هواپرستي اي مردم! همانا بر شما از دو چيز مي ترسم، هواپرستي و آرزوهاي طولاني. اما پيروي از خواهش نفس، انسان را از حق باز مي دارد، و آرزوهاي طولاني، آخرت را از ياد مي برد. آگاه باشيد! دنيا به سرعت پشت كرده و از آن جز باقيمانده اندكي از ظرف آبي كه آن را خالي كرده باشند، نمانده است. به هوش باشيد كه آخرت به سوي ما مي آيد، دنيا و آخرت، هر يك فرزنداني دارند. بكوشيد از فرزندان آخرت باشيد، نه دنيا، زيرا در روز قيامت، هر فرزندي به پدر و مادر خويش باز مي گردد. امروز هنگام عمل است نه حساب رسي، و فردا روز حساب رسي است، نه عمل. ((حذا) به معناي شتابان و (جذا) به معناي بريده از نيك و بد، كه برخي نقل كردند) 💠باهم نهج البلاغه بخوانیم. «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خَبـــــرچِہ سَنگـــــینہ...🖤!!! «شیـــــر‌اُفتـــٰــادْ۔۔‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌»، زِپــــٰـاوهَمگےشیـــــرشُدندْ۔۔۔ گُذرگــُـــرگ‌۔۔۔ بِہ﴿آهـــــو؎ِحَرم‌هـــــآ۔۔𔘓﴾اُفتٰاد۔۔💔 «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ﺧُـــᰔــﺪٰاوﻧﺪ بِہ ﻣﻮسٰے ﻓَﺮﻣﻮد : ﺑٰﺎ زﺑـــــﺎٓنے د؏ـﺎٓ ڪُﻦ کِہ، ﺑٰﺎ ﺁﻥ ﮔﻨـــــﺎٓه نَکرده‌ا؎۔۔۔ تٰا دُ؏ــﺎٓﻳﺖ ﻣُﺴﺘـــــﺠﺎٓب ﺷَﻮد ! «ﻣﻮسٰے۔۔𔘓» ؏َــﺮض ڪَرد : ﭼِﮕﻮنہ؟ ﺧـُــــﺪٰاوﻧﺪ ﻓَﺮﻣﻮد : بہ دﻳﮕﺮٰان ﺑِﮕﻮ ﺑَﺮﺍﻳﺖ دُ؏ـﺎٓ ڪُﻨﻨﺪ؛ ﭼﻮﻥ ﺗـُــــﻮ ﺑٰﺎ ﺯﺑـــــﺎٓﻥ آﻧٰﺎﻥ ، ﮔﻨﺎٓه ﻧَـــــﻜﺮده‌ا؎ ! _ ﴿فَلسفه‌؎ التـــــمآس دُ؏ــآ۔۔۔✤﴾ «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
داروخانه معنوی
‍ ‌ ✹﷽✹ #رمان ‍#رهایی_از_شب ف_مقیمی #قسمت_صد_و_ششم از ماشین پیاده شدم. او عصبانی بود و حقش نبود که
‍ ‌ ✹﷽✹ ف_مقیمی اشکم رو پاک کردم.به جزییات صورتش دقت کردم تا شاید در حالاتش چیزی دستگیرم شه. پرسیدم:تو ..دنبال چی هستی؟! منو کشوندی اینجا بهم میگی آشغالم..و هزار یک حرف نامربوط درموردم میزنی اونوقت الان میگی زنت شم؟؟هدفت از این مسخره بازیا چیه؟ صورتش رو به سمت دیگه چرخوند.و پشت سر هم آب دهانش رو قورت میداد. .شاید واسه اینکه بغضش نترکه.. بعد از مکثی طولانی گفت: پای آبروم وسطه.. مادرم کل فامیل وخبر کرده که کامران میخواد زن بگیره..با کلی آب وتاب..تو دقیقا موقعی که مطمئنشون کردم هدفم قطعیه همه چی رو ریختی به هم..تو این چندماه یک آب خوش از گلوم پایین نرفته..همه جا دنبالتم..تو کوچه..تو مسجد، خیابون.. با کنایه گفتم:البته تنها نه!! با مسعود.!! تا خواست چیزی بگه گفتم:بیخود کتمان نکن که دیدمتون باهم.. و در مورد درخواستت..ظاهرا تو فقط بخاطر مامانت میخوای ازدواج کنی..خب حرفی نیست.ازدواج کن..ولی باکسی که دوسش داری و بهش اعتماد داری!! تو داری خودتو بدبخت میکنی واسه اینکه آبروت پیش مامانت نره؟؟ تو داری منو بازی میدی نه؟؟؟ اونروزم بهت گفتم تو که این قدر خواست مادرت برات مهمه برو یه دختر و که مادرت پسند کرده عقدش کن و باهاش خوشبخت شو. گفت:مامانم دست میزاره رو این دخترایی که تو هییت ها وروضه ها هستن..یکی عین خودش! که از صبح کله ی سحر تا بوق سگ به بهونه ی عزاداری ومولودی این ور اون ور ولو باشن! من دنبال این دخترا نیستم. اوچقدر طرز فکرش با من فرق داشت! فاصله ی او با من بسیار بود. پرسیدم:دوست نداری زنت هییتی باشه؟؟ با کلافگی چونه اش رو فشارداد. گفت:جوابمو ندادی!!.. _من شبیه زن دلخواه تو نیستم..تو دنیات خیلی با من فرق داره کامران.. پوزخند زد و با حرص گفت:خیلی دلم میخواست بدونم اگه کس دیگه ای رو زیر نظر نداشتی باز اینو میگفتی یانه. نشست روی خاکها زانوانش رو بغل گرفت.باد موهاش رو به زیبایی حرکت میداد! شبیه عکس خوانندگان روی بیلبوردها شده بود.. _دوستت دارم...میدونم عین خریته ولی دوستت دارم.. قلبم تیر کشید..این جمله ی کامران تیر خلاص بود.حالا باید چیکار میکردم؟ ذهنم هیچ فرمانی بهم نمیداد..! زیر لب اسم حضرت زهرا رو صدا زدم .. به اندازه ابدیت سکوت بود وسکوت! کامران احمق بود یا من احمق بنظر میرسیدم؟! چرا باید کامران سی و اندی ساله با وجود اینهمه اتفاقات بازم بهم میگفت دوستم داره؟! خودش سکوت رو شکست. نمیدونم چرا نمیتونم بی خیالت بشم.با اینکه داری پسم میزنی. آره! خونواده وآبروم بهونست..واقعا بدون تو عین دیوونه هام.. مسعود میگفت تو کارت اینه..اصلا به مردها به چشم طعمه نگاه میکنی نه دوستی! ولی من هربار میبینمت باخودم میگم نه..این دختر چشماش پراز معصومیته..اصلا شبیه چشمهای اونای دیگه نیس.. نزدیکش شدم.او همچنان مثل یک پرتره ی زیبا منظره ی خوبی مقابل چشمانم رقم زده بود. گفتم:مسعود دیگه درمورد من چه چیزایی بهت گفته؟؟! او با خشم نگاهم کرد:چرا هرچی حرف میزنم فقط میگری دنبال یه ردی از حرف مسعود؟! دندان به هم ساییدم.چون برام قابل هضم نیست که اینا رو بهت گفته باشه و تو باز باهاش رفاقت کنی.!! بلندشد وخاک لباسش رو تکوند.حالا رخ در رخ همدیگر ایستاده بودیم. پرسید:منظورت اینه که باید میزدم تو دهنش که پشتت بد نگه.؟؟!! دیگه داشت باورم میشد که خودش رو به حماقت زده. با کلافگی گفتم:اونا بودن منو به این خط آوردن. .جرم اونا اگه از من بیشتر نباشه کمترم نیس! چطوری میتونی باهاش رابطه داشته باشی؟! او مثل یخ وا رفت.. گفت:چی.؟؟؟! تو چی گفتی؟ ؟ سرم رو با ناراحتی تکون دادم. _پس حدسم درست بود.بهت همه چیو نگفته! عجیبه که میگی هیچکی بهت رکب نزده.!! من میگم تو کل زندگیت از همه رکب خوردی ولی خودتو به اون راه زدی نسوزی! مثل همین حال او با عصبانیت قدم زد. _باور نمیکنم.اون چرا باید باهات همدست باشه مگه تجارته؟؟؟ از اصرارم درمورد آگاه کردن کامران نسبت به مسعود پشیمون شدم.او مثل ببر وحشی این ورو اونور میرفت و داشت فکر میکرد. لحنم رو مهربون کردم. _کامران! تو خیلی خیلی خوبی !!به خداوندی خدا راست میگم..حیفی..برو به زندگیت برس.خیالتم راحت..من لیاقت تو رو ندارم چه برسه که بخوام امیدوار به وصال اون روحانی باشم.من ...باید کامل پاک بشم..نمیدونم اون حرفهای احساسیت از ته دلت بود یا دلیل دیگه ای داشتی..فقط میدونم که من و تو سهم هم نیستیم.من گناه کردم وباید تاوان گناهانم رو پس بدم.الانم دارم پس میدم..نمیدونی چه برزخی شده زندگیم! ولی امید دارم به بخشش!! ادامه دارد... ═════ ೋღ🕊ღೋ═════ هرگونه کپی و اشتراک گذاری بدون نام نویسنده و درج منبع اشکال شرعی دارد.. آیدی نویسنده👈 @moghimstory https://telegram.me/joinchat/AAAAAD9XxVgHZxF0tRsThQ حجاب فاطمی👆👆 «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا