eitaa logo
داروخانه معنوی
5.9هزار دنبال‌کننده
8.1هزار عکس
4.5هزار ویدیو
123 فایل
کانال داروخانه معنوی مذهبی ؛ دعا؛ تشرفات و احکام لینک کانال در ایتا eitaa.com/Manavi_2 ارتباط با مدیر @Ya_zahra_5955
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از داروخانه معنوی
AUD-20210820-WA0013.mp3
14.27M
*دعای ندبه* 🎙 با نوای سید مهدی میرداماد ⏰Time=33:31 التماس دعای فرج @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از داروخانه معنوی
AUD-20210820-WA0013.mp3
14.27M
*دعای ندبه* 🎙 با نوای سید مهدی میرداماد ⏰Time=33:31 التماس دعای فرج @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داروخانه معنوی
🪴معجزات و فواید عجیب #حدیث_کسا! «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
-مےگُفـــــتند.. أگـــــر ﴿حَدیـــــث کســــٰـاء𑁍﴾ ، ◇بِین مَـــــردم رٰایـــــج شَـــــود، ⇠هیـــــچ غـَــــم و أنـــــدوهے نِمےمـــــٰاند. ⇠أگر این دُعــٰـــا دَرخـــٰــانہ و مَغـــٰــازه؛ ... خـــــوٰانده شَـــــود،⇩⇩⇩ ⇦وٰاســـــطہ مُسلـــــمِ رزق أســـــت و بےبــَـــرکَتے و نِکبـــــت رٰا دور مےکـــُــند.‌⇨ ⇇دَعـــــوٰا وَ جَـــــدل دَر خـٰــــانہ دور مےشَـــــود... ⇇و مِهربــــٰـانے حُکـــــم فَرمـــٰــا مےشَـــــود. بـــــٰا خـــــوٰانـــــدن این دُعــــٰـا دَستـــــور ایـــــن أست کِہ شُمـــــٰا↡↡ ⇇بہ هَـــــر گرفتـــٰــار؎ و مُصیـــــبَتے رسیدیـــــد، بہ ایـــــن دّعـــٰــا پَنـــٰــاه بِبریـــــد..✿⇉ «-آیـّــــت‌الله‌نَجـــــفے-» «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
﴿ آیـــّــت الله میـــــلٰانے﴾⇩⇩⇩ ⇦ أز عُلمـــٰــایے کِہ شیـــــفتِہ؎ « امـــــٰام زمـــٰــانﷻ𑁍» أرواحنـــٰــا فِدٰاه بـــــودَنـــــد. ⇠بــٰـــالا؎سَـــــر خُـــــود ، نـــٰــام مُبـــــٰارک «حَضـــــرت مَهـــﷻــد؎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌ » را، ... زَده بـــــودَنـــــد و ↶زیـــــرِ نـــٰــام حَضـــــرت، نـِــــوشتہ بـــــودَنـــــد:↡↡ ⇇بــــٰـالٰا؎ سَـــــرم نـــٰــام تــُـــو رٰا ، ۔۔۔۔نَقـــــش نِمـــــودَم۔۔۔، ⇇یــــَـعنے کِہ سَـــــر مَـــــن ؛ ◇◇بِہ فَـــــدٰا؎ قَـــــدم تــُـــو↷ أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌤 «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام عزیزانم ما روزهای شنبه ختم هفتگی قرآن داریم ولی جمعه ها بعد از اذان ظهر باید اعلام کنید که چه جزیی را مایلید بخونید مهلت جزء خوانی تا آخر هفته است چون معمولا روزهای شنبه و یا بعضی مواقع روزهای دیکه هفته مراجعه میکنید برای جزء قرآن امروز زودتر اعلام کردم که ان شاءالله هر کس تمایل داره در ختم قرآن هفتگیمون شرکت کنه بعد از اذان ظهر داخل گروه ختم قران جزء پیشنهادیش را به همراه اسم و فامیلش بنویسه تا جزء ها براش ثبت بشه خدا راشکر هر هفته پنج یا شش بار قرآن ختم میشه به نیت فرج و ظهور آقا جانمون و حاجت روایی شرکت کنندگان درختم با دعای ویژه آقا جانمون لینک گروه ختم قرآن👇👇 https://eitaa.com/joinchat/170918372C42e49e2bdb
داروخانه معنوی
خطبه۱۹۲ خطبه قاصعه ✅فراز ۵ 🎇🎇🎇#خطبه۱۹۲🎇🎇🎇🎇🎇 💥پرهيز از تكبّر و اخلاق جاهلي آگاه باشيد در سركشي
خطبه ۱۹۲ فراز ۶ خطبه قاصعه 🎇🎇🎇🎇🎇🎇🎇🎇 💥 پرهيز از سران متكبّر و خود پسند آگاه باشيد زنهار زنهار از پيروي و فرمانبرداري سران و بزرگانتان، آنان كه به اصل و حسب خود مينازند، و خود را بالاتر از آنچه كه هستند ميپندارند، و كارهاي نادرست را به خدا نسبت ميدهند، و نعمتهاي گسترده خدا را انكار ميكنند، تا با خواسته هاي پروردگاري مبارزه كنند، و نعمتهاي او را ناديده انگارند. آنان شالوده تعصّب جاهلي، و ستونهاي فتنه، و شمشيرهاي تفاخر جاهليّت هستند. پس، از خدا پروا كنيد، و با نعمتهاي خدادادي درگير نشويد، و به فضل و بخشش او حسادت نورزيد، و از فرومايگان اطاعت نكنيد، آنان كه تيرگيشان را با صفاي خود نوشيديد، و بيماريشان را با سلامت خود درهم آميخته ايد، و باطل آنان را با حق خويش مخلوط كرده ايد، در حالي كه آنان ريشه همه فسقها و انحرافات و همراه انواع گناهانند. شيطان آنها را براي گمراه كردن مردم، مركبهاي رام قرار داد، و از آنان لشكري براي هجوم به مردم ساخت، و براي دزديدن عقلهاي شما آنان را سخنگوي خود برگزيد، كه شما را هدف تيرهاي خويش، و پايمال قدمهاي خود، و دستاويز وسوسه هاي خود گردانيد. 💠باهم نهج البلاغه بخوانیم «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
دسترسی آسان به بندهای استغفار هفتادبندی امیرالمومنین (ع) 👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇 🌺صوت و متن بند شصت و هشتم «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از داروخانه معنوی
🌹هرکس عصر روز جمعه صد مرتبه سوره قدر را بخواند خداوند به او هزار نسیم از رحمتش را عنایت میفرماید که خیر دنیا و آخرت است. 📚 امالی شیخ صدوق ص 606 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از داروخانه معنوی
1_375006659.pdf
4.69M
متن صلوات ضراب اصفهانی پی دی اف متن صلوات @Manavi_2
هدایت شده از داروخانه معنوی
1_1363290415.mp3
16.08M
🎧 🔝 مرحوم سیدبن‌طاووس(رحمة‌الله‌علیه) می‌گوید: اگر از هر عملی، در غافل شدی... از صلوات ابوالحسن ضراب اصفهانی غافل نشو! چرا که در این دعا سری است که خدا ما را از آن آگاه کرده است. 🎤 مهدی نجفی✅ @Manavi_2
هدایت شده از داروخانه معنوی
🦋 نزدیک غروب آفتاب جمعه شب دعا سمات فوق العاده فضیلت داره و آرامش بخش بنظرم حتما گوش کنید💚🤲 «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
داروخانه معنوی
#رمان " #رویای_من "بر اساس #داستان_واقعی قسمت_سی و دوم‌✍ بخش سوم 🌹ولی صبح که برای نماز رفتم اول
"‌ "بر اساس قسمت_سی و دوم ✍ بخش چهارم 🌹تا موقعی که حمیرا آروم روی پای من خوابش برد،ایرج و عمه بالای سر ما وایساده بودن… این طور که عمه می گفت: خیلی هر دو اذیت شدن، هم برای من نگران بودن هم برای جیغ و فریاد های حمیرا… من حمیرا رو خوابوندم و رفتم تا لباسم رو عوض کنم . وقتی رفتم تو آشپزخونه ایرج و عمه اونجا بودن. مرضیه داشت شام رو می کشید.. اونا داشتن با هم حرف می زدن… 🌹عمه می گفت : می ببینی تو رو خدا وقتی حالش خوبه میشه دختر بابا وقتی بد میشه به من فحش میده انگار تقصیر منه. چی بهش بگم… آخه حرفم که نمی شه بهش زد زود قهر می کنه و میره بدتر منو حرص میده… ایرج گفت: خودتو ناراحت نکن مادر من، مردا نمی تونن مثل زن ها احساس شونو بگن… یک جور دیگه ابراز می کنن. خودت می دونی که اون برای حمیرا چقدر غصه می خوره ولی نمی تونه نشون بده. تازه طاقتش هم از شما کمتره… 🌹عمه رو کرد به من و گفت حالا تو بگو کجا رفته بودی؟ دلمون هزار راه رفت… من که گفتم حتما یک بلایی سرت اومده… گفتم: دانشگاه دیر تعطیل شد بعدم دیدم سردمه رفتم پالتو بخرم باجه تلفن هم دم دستم نبود، ببخشید، فکر نکرده این کارو کردم… عمه با اعتراض گفت: تو پالتو می خواستی؟ میومدی با اسماعیل یا ایرج می رفتی. تو رو خدا دیگه بی خبر جایی نرو. به من بگو چه ساعتی میای همون موقع بیا. من کاری ندارم کجا میری فقط بدونم که حالت خوبه همین… گفتم چشم عمه دفعه ی آخرمه دیگه این کارو نمی کنم، قول میدم. 🌹با اومدن علیرضا خان حرف قطع شد و شام خوردم و بدون اینکه به صورت ایرج نگاه کنم رفتم بالا … فردا هم رفتم دانشگاه. اون روز خیلی درس داشتم و سرم خیلی شلوغ بود بیشتر دانشجو هایی که با من هم کلاس بودن من رو شناخته بودن و چون من در درس از اونا قوی تر بودم مرتب اشکال هاشون رو از من می پرسیدن پس بازم دیرتر از دانشگاه اومدم بیرون… جلوی در ورودی ایرج رو دیدم که از سرما خودش رو خم کرده بود …. ادامه_دارد «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
داروخانه معنوی
#رمان "‌ #رویای_من "بر اساس #داستان_واقعی قسمت_سی و دوم ✍ بخش چهارم 🌹تا موقعی که حمیرا آروم روی
" "بر اساس قسمت_سی و سوم بخش اول 🌷قلبم فرو ریخت چون اصلا انتظار اونو نداشتم ، دیگه ازش قطع امید کرده بودم و فکر نمی کردم هیچ وقت اون این کارو بکنه و بیاد سراغ من …. از دور منو دید … اومد جلو با هر قدمی که برمی داشت تپش قلب من بیشتر می شد …. من که سر جام میخکوب شده بودم نمی دونستم چه عکس العملی نشون بدم …. تا رسید به من سلام کرد . 🌷گفتم سلام اینجا چیکار می کنی چیزی شده ؟گفت نه مامان گفته بیام ببرمت تا پالتو بخری …. مثل یخ وارفتم …… تو دلم گفتم :پس عمه تو رو فرستاده و خودت نمی خواستی بیای …. برای همین اخمهام رفت تو هم و گفتم : نه منصرف شدم نمی خوام … اصلا پالتو داشتم … شما برو من یک کاری دارم انجام میدم و خودم میام … مرسی که اومدی …. 🌷با تحکم گفت : بیا بشین تو ماشین هوا سرده … خودش رفت و نشست پشت فرمون …. واقعا بعد از این مدت دلم نمی خواست این طوری با من بر خورد کنه ، هر چقدر هم من به خودم تلقین می کردم که همه چیز تموم شده بازم هیچ چیز عوض نمی شد و من روز به روز اونو بیشتر دوست داشتم …. از لحن قاطع اون جا خوردم و رفتم تو ماشین نشستم نمی دونم از سرما بود یا از دیدن ایرج اون جور لرز به بدنم افتاده بود ….طوری که ازم پرسید می خوای بخاری رو بیشتر کنم …سرمو تا اونجایی که امکان داشت پایین انداخته بودم کتابامو گذاشتم کف ماشین و دستمو بین دو پام قرار دادم و خودمو یک گوشه جمع کردم … با سر گفتم آره ….. 🌷بخاری رو زیاد کرد و ازم پرسید کجا برم پالتو بخری ؟ گفتم: لطفا منو ببر خونه الان حوصله ندارم …. راه افتاد و گفت پس یک جایی میرم که خودم بلدم پالتوهای خوبی داره …. با ناراحتی گفتم : چرا به حرف من گوش نمی کنی ؟ می خوام برم خونه حمیرا الان بیدار میشه و عمه نمی تونه نگهش داره … گفت : من بهش گفتم تو رو میبرم برای خرید نگران نباش قرص شو دیرتر دادن تا بیدار نشه ….. 🌷گفتم ولی من نمی خوام برم خرید …. می خوای به زور منو ببری ؟ هیچی نگفت و به راهش ادامه داد ….منم ساکت بودم …… بیشتر از نیم ساعت طول کشید تا کنار خیابون نگه داشت و گفت بیا بریم اینجا همه چیز داره می تونی خرید کنی ….. گفتم چرا اذیتم می کنی ؟ حالا حرف عمه این قدر مهم نبود که خودتو به زحمت بندازی …. 🌷گفت : من خودم به مامان گفتم،، این طوری به تو گفتم که بیای ….. گفتم بعد از این کارا که کردی حالا از من چه توقعی داری ؟ عصبانی شد و رو کرد به من که : من ؟ من کردم ؟ من چیکار کردم ؟ آخه این چه کاری بود تو کردی ؟ من از تو می پرسم چرا دقت نکردی تو می دونی چه بلایی سر تورج آوردی ؟ خودتو بزار جای من وقتی من عاشق توام و دیگه تو رو زن خودم می دونم و می دونم توام به من علاقه داری اونوقت برادر کوچیکت زنگ می زنه به کارخونه و بهم مژده میده که رویا تقاضای ازدواجشو قبول کرده تو باشی چه حالی میشی؟ 🌷 بعد همون شب به من زنگ زده تا دیر وقت گوشی تلفن رو گرفته و از ذوق و شوق داره از عشقش حرف می زنه به من میگه از همون روز اول عاشق شده … ( صداشو بلند کرده بود و سر من داد می زد رگ گردنش بلند شده بود )برام گفت…. به من …..به من که برادرش بودم گفت …می فهمی؟ یعنی چی ؟ از تو که تمام وجود منی و عشق منی می گفت…. نمی تونستم تحمل کنم داشتم دیوونه می شدم… وای خدا چه چیزایی بهم گفت که تا ابد فراموش نمی کنم مگه من سنگم … تو که 🌷می دونی من چقدر تورج رو دوست دارم داغون شدم تورج هم الان داغونه …. اونوقت من بیام خونه و بی خیال اون بشم و تو رو ببینم ….. و بهت نشون بدم که چقدر دوستت دارم میشه؟ نه تو بگو میشه ؟ آخه چرا گذاشتی کار به این جا بکشه بی انصاف می دونی داره چی بهم میگذره ؟ شب و روز کابوس می ببینم اگر اشتباه نکرده بودی اون هیچوقت به من این حرفا رو نمی زد و حالا این قدر از هم نمی پاشید …. من که عاشق توام ( دستشو کوبید روی فرمون …. 🌷من ترسیده بودم تا حالا چنین چیزی از اون ندیده بودم دستهامو گذاشتم روی گوشم ) … باید از تورج در مورد تو اون چیزا رو بشنوم حالا چطوری من تو چشمش نگاه کنم و بگم که از کسی که من دوستش دارم این طوری نگو …. می دونی از من می خواست بیام و تو رو راضی کنم ….آخه چرا از مامان نپرسیدی در مورد کی حرف می زنی ؟…. ادامه_دارد «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا