فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ_مذهبی
🎥عذابهایی که آدم خسیس در دنیا و آخرت میکشه !
#استاد_شجاعی
#فاطمیه
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
#سلام_امام_زمانم 💔
□دَرد درمــــٰـان مےشــَـــود ...
بـٰــــا ذِکـــــر⇠ يــــٰـا مَهـــــد؎ﷺمــَـــدد
_سَخـــــت آســـٰــان مےشَـــــود۔۔۔
◇بـــٰــا ذِکـــــر ⇠يـــٰــامَهـــــد؎ﷺ مـــَــدد
⇇بــَـــس کہ آقـٰــــايم غــَـــريـــــب أســـــت!
۔۔۔و نـَــــدٰارد يـــــٰاور؎⇉
↶چِشـــــم گريـــٰــان مےشـــَــود،
بــٰـــا ذِکـــــر ⇠يــٰـــا مَهـــــد؎ﷺ مَـــــدد۔۔
﴿سَـــــلٰام مـــُــولٰا؎غَریبـــَــم𑁍➺﴾
أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌤
#امام_زمان
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
□شَـــــمعِ مَن۔۔۔
⇠ســـــوســـــو مَـــــزن ،
↶حیـــّــدرﷺخجـٰــــالَت مےکـِــــشد↷
◇دَســـــت بَر پَهلـــــو مَـــــزن ،
↶حیـــّــدرﷺخجـٰــــالَت مےکـِــــشد↷
⇇خـــــوٰاهشے دٰارم کِہ،
بـــٰــا دَســـــتِ شِکـــــستہ ﴿فــٰـــاطمہۜ𔘓﴾
۔۔۔۔خــٰـــانہ رٰا جـــٰــارو مَـــــزن؛
↶حیـّــــدرﷺخجــــٰـالَت مےکـِــــشد↷
حضرت_فاطمه_زهرا_سلام_الله_علیها
#فاطمیه
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
#نماز📿 ▫️قسمت (ششم) ▫️سبک شمردن نماز ✍زیانکارترین انسانها به قوه وهم خود تکیه دارند #استاد حاجیه خ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نماز ۷.mp3
19.33M
داروخانه معنوی
بیمـــــآرفَقَـــــط↡↡
⇇دَرطَلَـــــبِلُطـــــفِطَبیـــــباَســـــت؛⇉
□مآمُنتَـــــظِرِ
↶نُـــــسخِہ؎دَرمـــــآنِحُسینـــﷺــیم❤️🩹↷
#امامحسین
#کربلا
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
عنایت یوسف زهرا (ع) به زائر امام حسین (ع).mp3
10.46M
❇️ عنایت یوسف زهرا به زائر امام حسین علیهم السلام
🎤 سخنرانی و مداحی (حجت الاسلام شجاعی و ...)
🏷 #امام_حسین علیه السلام #فاطمیه
#امام_زمان عجل الله تعالی فرجه
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
«مـــٰــآدر𔘓⇉»دو ² بــَـــخش أســـــت:
⇠«مـٰــــا»و⇠«دَر»...
◇◇وقـِــــصّہ یَتـــــیمے مـــٰــا أز،
□کـــــنٰار⇠⇠«دَر»شـُــــروعشُـــــد...𑁍➺
#فاطمیه ›
#ایام_فاطمیه ›
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
ترجمه وشرح مختصر خطبه فدک بخش( اول بسیارشنیدنی ) نذرسلامتی وظهورامام زمان عج صلوات لطفا🌿 علی مع الح
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
014-Shokuhe-Yas-www.Ziaossalehin.ir-J02.mp3
7.35M
داروخانه معنوی
#رمان " #رویای_من "بر اساس #داستان_واقعی قسمت_چهل و هفتم ✍ بخش اول 🌸حمیرا منو به آقای رفعت معرف
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داروخانه معنوی
#رمان " #رویای_من "بر اساس #داستان_واقعی قسمت_چهل و هفتم ✍ بخش اول 🌸حمیرا منو به آقای رفعت معرف
#رمان "
#رویای_من "بر اساس #داستان_واقعی
قسمت_چهل و هفتم✍ بخش دوم
🌸تا آخر شب با پذیرایی گرم عمه و علیرضاخان اونجا موندن و بعد سه تایی رفتن به خونه ی خودشون پشت سرشون هم تورج رفت …. من و عمه اونا رو که بدرقه کردیم نشستیم و دعا کردیم امشب حمیرا دسته گل تازه ای به آب نده………..
با رفتن اونا دیگه توی خونه جز عمه و علیرضاخان و من هیچ کس نبود…. سوت و کور کنار هم نشستیم …. حرفی برای گفتن نبود ولی معلوم بود دل اونا هم مثل دل من گرفته……. بالاخره من بلند شدم و رفتم بالا …..
🌸شب قبل چون فرودگاه بودم نتونستم با ایرج حرف بزنم و اون شب منتظر تا صبح چشم به تلفن دوختم ولی اون زنگ نزد ….. و نزدیک صبح یک ساعتی خوابیدم و رفتم دانشگاه … اون روز باز من با دکتر جمالی درس داشتم ….و باز دیدم حین درس گاهی نگاه های بدی به من می کنه که داشت حالم بهم می خورد علت اونو نمی دونستم طوری رفتار می کرد که انگار منم با اون موافقم بعد از کلاس منو صدا کرد با اکراه رفتم جلوی میزش نیشش تا بنا گوش باز شد و گفت : حال حمیرا خانم چطوره ؟
گفتم : خوبن مرسی از این که پرسیدین … دکتر ما همه از شما ممنونیم الان با شوهر و دخترش خونه ی خودشون هستن ولی من الان از ایشون خبر ندارم ….
🌸گفت : این که بدون ترس و با اشتیاق رفته؛؛ خودش علامت خوبیه تا چهارشنبه که بیاد پیش من انشالله خبر های خوبی داشته باشه ….گفتم بله انشالله ….
باز خنده ی چندش آوری کرد و با نگاه مسخره ای به من گفت : در ضمن پیغامتون رسید ….
گفتم چه پیغامی دکتر من برای شما پیغام نفرستادم دلیلی نداره اگر با شما کاری داشتم خودم بهتون میگم چرا پیام بدم ؟
🌸سرشو چند بار تکون داد وگفت : باشه … باشه . فهمیدم نفرستادین……………. و باز با یک خنده ی احمقانه به من کرد . که اون خنده آدم رو یاد چشمک می انداخت … و رفت …
من مونده بودم اون چی گفت؟ و منظورش چی بود ؟ بقیه اون روز رو به حرکات دکتر جمالی فکر می کردم و می ترسیدم کار دستم بده …..
🌸وقتی رسیدم خونه از عمه پرسیدم شما از قول من به دکتر جمالی چیزی گفتین ؟ گفت : وا چه حرفا؛؛ نه عمه جون مگه چی شده؟ چی دارم بگم ؟… از بس ذهنمو مشغول کرده بود جریان رو به عمه گفتم … اونم رفت تو فکر رو گفت نه به خاطر اینکه آشنا بودی و ما پول خوبی بهش دادیم این طوری بوده …. نگران نباش…
مردم پولکی هستن دیگه وقتی بفهمن پول داری دم تکون می دن …… گفتم عمه داشت حالم بهم می خورد دیگه دوس ندارم برم سر کلاسش … خیلی جلوی دوستام بد رفتار کرد ….عمه گفت : ولش کن چیکار می خواد بکنه تو بهش محل نزار …..
🌸پرسیدم از حمیرا خبر ندارین ؟ گفت : چرا زنگ زد و خیلی خوشحال بود امشب میان اینجا برای فردا شب هم ما رو به هتل شرایتون دعوت کرده ……. پرسیدم کِی ؟ حمیرا دعوت کرده ؟ گفت نه بابا رفعت ….. حالا چرا از راه نرسیده می خواد ما رو ببره بیرون نمی دونم ……
رفتم تو اتاقم ….. و پشت پنجره وایستادم ساعتی بود که ایرج هر روز از اون در میومد تو حالا به درِبسته ای نگاه می کردم که می دونستم اگر هم باز بشه ایرج ازش تو نمیاد ….صدای زنگ تلفن اومد … مرضیه گوشی رو برداشت و من روی تختم دراز کشیدم که مرضیه از همون پایین داد زد …. رویا خانم…. ایرج خان بر دار گوشی رو …
از جام پریدم و گوشی رو برداشتم …. و با شنیدن صدای اون دوباره از دل تنگی به گریه افتادم …. همش می پرسید چیزی شده؟
🌸ناراحتی ؟ کسی اذیتت کرده ؟ گفتم نه دلم تنگ شده پس کی میای الان نزدیک یکماهه …..گفت : الهی فدات بشم دیگه داره تموم میشه چیزی نمونده … نمونه ها که درست بشه بر می گردم یک کم دیگه صبر کن ولی تا برسم باید عروسی کنیم که من دیگه طاقت ندارم ….ببخشید دیشب زنگ نزدم چون تو گارگاه بودیم برای همین امروز زودتر زنگ زدم که خیلی دلم برات تنگ شده بود و می خواستم صداتو بشنوم ………….
ادامه_دارد
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
#رمان " #رویای_من "بر اساس #داستان_واقعی قسمت_چهل و هفتم✍ بخش دوم 🌸تا آخر شب با پذیرایی گرم عمه
#رمان "
#رویای_من "بر #اساس_داستان واقعی
قسمت_چهل و هفتم ✍ بخش سوم
🌸عید نوروز رسید و ایرج نیومد رفعت و حمیرا با هم دوباره قصد داشتن ازدواج کنن و از ایران برن و قرار بود وقتی ایرج اومد این کارو بکنن ولی من از حرفایی که علیرضا خان پشت تلفن به ایرج می زد می فهمیدم که اون به این زودی ها نمیاد ….
🌸 مرتب از این جا براش سفارش
می فرستاد و برای ماه آینده برنامه ریزی می کرد در حالیکه من خون خونمو می خورد ….. اون با خیال راحت جلوی من به ایرج می گفت : صبر کن تا دوتا قالب جدید برات بفرستم بده از روش بزنن و ببین اینجا چقدر مواد اولیه لازم داره و این عملکرد حدود سه ماه طول می کشید … و من فهمیدم که حدسم برای اینکه علیرضا خان با ازدواج ما مخالف باشه درست بود و ایرج رو از من دور کرده بود …….
🌸من با دکتر جمالی یک بار دیگه درس داشتم که با وجود اینکه بهش مدیون بودم سعی کردم رفتار خوبی باهاش نداشته باشم و در تمام مدت سرم رو به نوشتن گرم کردم تا نگاهم بهش نیفته ……
تا یک روز به عید من و عمه مشغول تدارکات و سور سات نوروز بودیم با هم رفتیم خرید چون قرار بود سال تحویل حمیرا و رفعت و نگار هم پیش ما باشن … کلی دوندگی کردیم و هر چیزی که توی لیست عمه بود تهیه کردیم …
🌸ماشین پر شده بود و منو عمه مجبور شدیم هر دو جلوی ماشین بشینیم …… خیلی خسته شده بودم و زودتر از عمه اومدم تو به محض اینکه وارد شدم علیرضا خان رو وسط حال دیدم اونقدر عصبانی و خشمگین بود که تا حالا ندیده بودم ….. پره های دماغش باز شده بود و موهاش آشفته و غیر عادی بود … سلام کردم با فریاد وحشتناکی داد زد سلام و زهر مار دختریه عوضی و پر رو خجالت نمیکشی نون و نمک می خوری و خیانت می کنی نتونستی خودتو تا اومدن ایرج نیگر داری حالا فهمیدم با پسرای من چیکار کردی……. این تو بودی که هر دو شونو از راه بدر کردی و این وسط از آب گل آلود ماهی گرفتی کثافت آشغال ….
🌸گمشو از خونه ی من برو بیرون پشت گوشتو دیدی اینجا رو دیدی برو لای دست اون برادر (…….)( عمه اومده بود تو و شوکه شده بود مثل من) برو وسایلتو جمع کن گمشو از این جا دیگه نمی خوام ببینمت ….از اخلاق خوب ما سوء استفاده کردی و زندگی ما رو خراب کردی دوتا برادر رو بدبخت کردی دیگه چی می خوای از جون ما حالا که برای خودت یکی دیگه پیدا کردی گمشو برو یالا ……
🌸نه گریه ام میومد نه قدرت حرف زدن داشتم اصلا اگرم می خواستم چیزی بگم اون گوش نمی داد و چون عادت به زدن داشت ترسیدم منو بزنه ، اصلا نمی دونستم چی شده تنها فکری که می کردم این بود که این یک نقشه اس برای اینکه منو از ایرج دور کنه …..
🌸عمه داد زد خفه شو تو گوه می خوری با این بچه این طوری حرف می زنی مگه چیکار کرده غیر از اینه که هوای همه ی ما رو داره به حمیرا رسیده به من رسیده چیکار کرده ….علیرضا خان همون طور عصبانی سر اون داد زد …
تموم شد دیگه خریت من تموم شد باید بره نمی تونم همچین کسی رو به عنوان عروس خودم قبول کنم خانم به ایرج خیانت می کنه ……
ادامه_دارد
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2