داروخانه معنوی
♡┅═════════════﷽══┅┅
□در آستــٰـــانہ؎ تــُـــو ،
_کــــَـسے نـــٰــااُمیـــــد نیـــــست
آقــٰـــآ بـــــرٰا؎ مـٰــــا همہ،
↫↫بـــٰــاب ألحـــــوٰائجے
بےشَـــــک شَفیـــــع مـــٰــاست۔۔
↫↫ نـــــگٰاه رئـــــوف تُـــــو
◇دَر رستخیـــــز وٰاهـــــمہ
↫↫ بـــٰــاب ألحـــــوائـــجے
#شهادت_امام_کاظم
#ماه_رجب
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
امروز یکشنبه
قضای ⇠ #نماز_ظهر
بعد از هر نماز قضا خواندن دعای فرج(الهی عظم البلا...) برای سلامتی و فرج و مقدر شدن ظهور آقا جانمون حضرت مهدی (روحی لک الفدا) اجباری است🌹🌹🌹
داروخانه معنوی
خطبه ۲۳۹ در ذكر آل محمدﷺواله 🎇🎇 #خطبه۲۳۹ 🎇🎇🎇 🌺 فضائلاهلبيتپيامبر(ص) خاندان پيامبر (ص) مايه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داروخانه معنوی
خطبه ۲۳۹ در ذكر آل محمدﷺواله 🎇🎇 #خطبه۲۳۹ 🎇🎇🎇 🌺 فضائلاهلبيتپيامبر(ص) خاندان پيامبر (ص) مايه
خطبه ۲۴۰
سخني با عبدالله بن عباس
🎇🎇 #خطبه۲۴۰ 🎇🎇🎇
💥نكوهشازموضعگيريهای عثمان
اي پسر عباس! عثمان جز اين نمي خواهد كه مرا سرگردان نگهدارد، گاهي بروم، و زماني برگردم، يك بار پيغام فرستاد از مدينه خارج شوم، دوباره خبر داد كه باز گردم، هم اكنون تو را فرستاده كه از شهر خارج شوم بخدا سوگند! آنقدر از او دفاع كردم كه ترسيدم گناهكار باشم.
#نهج_البلاغه
💠باهم نهج البلاغه بخوانیم
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
♡┅═════════════﷽══┅┅
«آیـّــت الله بهجـــّــت𔘓 »مےفــَـرمـودَنــد:
⇠میـــٰــان نمـــٰــازمَغـــــرب و عشـــٰــاء ؛
⇠⇠دریـــــک¹ وَقـــــت و یـــــک¹ هَـــــفتہ،
۔۔۔دو² رکـــــعت نمـــٰــاز بخـــــوٰانیـــــد و
□□↫در قُنـــــوت
╰─┈➤
◇◇﴿دیگـــــرٰان را دُعـــٰــا کـــُــنید.𑁍➛﴾
بـــَــرٰا؎ حــٰـــاجت روایے،
بسیــٰـــار مجـّــرب أســـــت .
📚«ذکـــــرهــٰـــا؎شِگـــــفت²»
#سخن_بزرگان
#کلام_بزرگان
#حاجت
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
♡┅═════════════﷽══┅┅
⇠أَعْـــــطِنِي بِمَسْأَلَتِي إِيَّـــــاكَ
⇠⇠جَمِيـــــعَ خَيْـــــرِ الـــــدُّنْيَـــــا وَ
⇠⇠⇠جَمِيـــــعَ خَيْـــــرِ الْآخِـــــرَةِ...
⇠⇠⇠⇠فَقـــــط آخــَـــرت رو نہ !
⇠⇠⇠⇠⇠⇠دنیـــٰــامـُــــو هـَــــم،
⇠✿..أز تـــُــو مےخـــــوٰام..✿⇢
#ماه_رجب
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
┄═•❁๐๑♧๑♧๑♧๑๐❁•═┄ #رمان داستان_ازسرنوشت_؟واقعی 📖 #تمام_زندگی_من📖 قسمت_بیست_وچهارم✍دوربین های زنده
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داروخانه معنوی
┄═•❁๐๑♧๑♧๑♧๑๐❁•═┄ #رمان داستان_ازسرنوشت_؟واقعی 📖 #تمام_زندگی_من📖 قسمت_بیست_وچهارم✍دوربین های زنده
┄═•❁๐๑♧๑♧๑♧๑๐❁•═┄
#رمان
داستان_ازسرنوشت_واقعی
📖 #تمام_زندگی_من📖
قسمت_بیست_وششم✍ خدا هم ایرانی است!
🌷تیر گروه دوم هم به سنگ خورده بود ...
من مهره پیاده نظام بازی شطرنج اونها نبودم ... شطرنجی که نمی دونستم شاه و وزیرش چه افرادی هستن ...
🌷من توی این سه سال، به اندازه کل عمرم سختی کشیدم ... تلخی تک تک لحظه هاش رو فراموش نکرده بودم ... اما برای من مفاهیم عمیقی زنده بود ...
خودم وضعیت درستی نداشتم اما به شدت نگران اخبار ایران بودم ... اخباری که از شبکه های خارجی پخش می شد وحشتناک بود ... از طرفی هم شبکه های خبری ایران رو نمی تونستم ببینم ...
🌷پرس تیوی هم ممنوع بود و اجازه پخش نداشت ... اخباری که از طرف خود ایران مخابره می شد، سانسور یا قطع می شد ... ما نمی تونستیم اون رو از روی ماهواره ببینیم ... و من مجبور می شدم اخبار ایران رو جداگانه از روی اینترنت دنبال کنم ...
🌷برای من، تک تک اون روزها ... روزهای ترس و وحشت بود ... روزهایی که هر لحظه با خودم فکر می کردم؛ آخرین روزهای حکومت ایرانه ...
🌷تا اینکه سخنرانی اون روز آقای خامنه ای پخش شد ... وقتی پای تریبون گریه کرد ... با هر قطره اشکش، من هم گریه می کردم ...
نمی تونستم باور کنم ... حکومت و انقلابی که روزهای آخرش رو می گذروند ... دوباره جان گرفت و زنده شد ...
🌷به خصوص زمانی که دیوید میلیبند ، نخست وزیر وقت انگلستان گفت ...
- ما همه چیز را پیش بینی کردیم ... جز اینکه خدا هم یک ایرانی است ...
اون روز ... من از شدت خوشحالی ... فقط گریه می کردم ...
✍ادامه دارد.....
┄═•❁๐๑♧๑♧๑♧๑๐❁•═┄
داستان_ازسرنوشت_واقعی
📖 #تمام_زندگی_من📖
قسمت_بیست_و_هفتم✍ جلوه تمام عیار دنیا
🌷چند روز بعد دوباره اومدن سراغم ... این بار واضح برای معامله کردن بود ...
بهم گفتن که من یه زخم خورده ام ... و اگر باهاشون همکاری کنم یه تیر و دو نشانه ... هم انتقامم رو می گیرم و هم هر چی بخوام برام مهیا می کنن ...
🌷کار، موقعیت اجتماعی، ثروت، جایگاه ... حتی اگر بخوام از لهستان برم و هر جای دنیا که بخوام زندگی کنم ... زندگی خودم و پسرم رو تضمین می کنن ... و دیگه نیاز نیست نگران هیچ چیزی باشم ...
🌷در خواست هاشون رده بندی داشت ...
درجه اول، اگر فقط زندگیم رو تعریف کنم و اجازه بدم اونها روش مانور کنن و هر چی می خوان بگن ...
درجه دوم، همکاری کنم و خودم هم توی این سناریو، نقش بازی کنم ...
🌷درجه سوم، خودم کارگردان این سناریو بشم و تبدیل به پرچم دار این حرکت علیه ایران بشم ...
و آخرین درجه، برائت از اسلام بود ...
اگر نسبت به اسلام اعلام برائت کنم و بگم پشیمون شدم... تبدیل به یه قهرمان بین المللی میشم ... بهم مدال شجاعت و افتخار میدن ... زندگیم رو چاپ می کنن ... ازش فیلم یا سریال می سازن ...
🌷حتی توی سازمان ملل و مدافعان حقوق بشر بهم پیشنهاد جایگاه کاری کردن ...
به خاطر استقامتی که به خرج داده بودم ... و رد کردن تمام اون فرستاده ها ... حالا به یک باره ... قدرت، ثروت، شهرت ... با هم به سمت من اومده بود ... هر چقدر من، بیشتر سکوت می کردم و فکر می کردم ... اون ها برگ های بیشتری رو برای وسوسه و فریفتن من، رو می کردن ...
🌷- من برای همکاری، یه دلیل می خوام ... شما کی هستید؟ و از این کار من چه سودی می برید که تا این حد براش خرج می کنید؟ ...
✍ادامه دارد......
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2